اشعار حکیم خیام ادامۀ کارهای علمی او (بخش آخر)

 حکیم خیام

فرزانه آقائی‌پور

دستۀ سوم:

گروه اول:

از نگاه بسیاری از محققین دو رباعی اول این دسته جزو رباعیات کلیدی (معیار) است که ظرف صد تا دویست سالِ اول پس از مرگ خیام در منابع معتبر آمده ‌است. اما به نظر می‌رسد که جریان سرودن رباعیاتی با تقلید از رباعیات خیام، از همان زمان خیام شروع شده است، و با وجودی که همۀ پژوهشگران این دو را سرودۀ خیام دانسته‌اند، در این مقاله، در گروه سوم جای ‌گرفته‌اند.

۳ / ۱- بر چشم تو عالم ار چه می‌آرایند

مگرای بدان که عاقلان نگرایند

بسیار چو تو روند و بسیار آیند

بربای نصیب خویش کت بربایند

در بیت اول این رباعی با افکار درویشی و صوفیانه رو به رو هستیم. مصرع سوم فکر خیامی دارد و مصرع آخر با نظری حریصانه و کاسبکارانه نمایشگاه نظریات مختلف را غنی‌تر می‌کند. صغری کبری چیدن به روش خیام می‌ماند، اما نتیجه‌ای که گرفته می‌شود نشان می‌دهد که این رباعی از کسی مثل خیام نمی‌تواند باشد.

۳ / ۲- جاوید نیم چو اندر این دهر مقیم (چون نیست مقام ما در این دهر مقیم)

پس بی می و معشوق خطائیست عظیم

تا کی ز قدیم و محدث امیدم و بیم (تا کی از قدیم و از محدث ترسم)

چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم

با آن‌که حاوی مضامین ۱ و ۴ است به نظر می‌رسد از آن خیام نباشد. یک متفکر، فیلسوف و دانشمند در مورد آن‌چه دانستنی است، چنین برخورد نمی‌کند. با شناخت خیام، خیامی که در دم مرگ هم مشغول مطالعۀ یک کتاب علمی بوده است، بعید به نظر می‌رسد بگوید: چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم.

۳ / ۳ – ابریق می مرا شکستی ربی

بر من در عیش را ببستی ربی

من می‌خورم و تو می‌کنی بدمستی

خاکم به دهن مگر تو مستی ربی

در این رباعی خدا و اعتقادات مذهبی به سخره گرفته شده و غیر ممکن است خیامِ دانشمند و فیلسوف آن را سروده باشد. خیام ذهنش مشغول مسائل علمی و سئوالات اساسی در زمینۀ هستی است و بعید به نظر می‌رسد به چنین مضمونی، که تنها از ذهن شرابخواره‌ای با تظاهرات کافری می‌گذرد، بپردازد؛ آن هم در دوره‌ای که همۀ فرقه‌های اعتزالی، حنفی، شافعی، اشعری واسماعیلی و… خون یکدیگر را مباح می‌دانسته‌اند و معموری بیهقی منجم را که یکی از همکاران خیام در رصدخانۀ اصفهان بود، هم‌چون بسیاری افراد دیگر، به اتهام قرمطی بودن کشتند، نه خیام و نه هیچ آدم عاقل دیگری بدین‌سان، برای یک رباعی شوخ و شنگ جان خود را به خطر نمی‌اندازد.

۳ / ۴ – از جملۀ رفتگان این راه دراز

باز آمده‌ای کو که به ما گوید راز؟

زنهار در این سراچۀ (دو راهۀ) آز و نیاز

چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز

این رباعی حاوی مضامین ۳ و ۴ است اما خیامی نیست. به جای بلند نظری یک اندیشمند و فیلسوف نظیر خیام، حسابگری کاسبکارانه در آن دیده می‌شود. نتیجه‌گیری از صغری کبری چیدن، خیامی نیست. این امکان وجود دارد که مصراع چهارم چیز دیگری بوده.

۳ / ۵ – بر من قلم قضا چو بی من رانند

پس نیک و بدش چرا ز من می‌دانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند

این رباعی با وجود آن که حاوی مضمون ۳ است، اما خیامی نیست. شک آن شک کسی است که به جبر اعتقاد دارند . نه شک متفکری چون خیام. از آن گذشته در این رباعی از روز داوری سخن گفته شده، حال آن که خیام به چنین روزی اعتقاد نداشته. اما این رباعی از نظر نشان دادن ناهمسازی سیستم فکری آن روز جالب است.

۳ / ۶- افلاک که جز غم نفزایند دگر

ننهند بجا تا نربایند دگر

نا آمدگان اگر بدانند که ما

از دهر چه می‌کشیم نایند دگر

این رباعی با وجودی که حاوی مضمون ۴ است اما خیامی نیست. سرایندۀ آن تفکری از نوع هدایت می‌تواند داشته باشد اما از نوع خیام نه. خیام سرایندۀ ترانه‌هایی است در تحریض همه به بهره بردن از زندگی (مهلت کوتاه بین دو عدم). نتیجه‌گیری خیامی نیست. به علاوه خیام در دورۀ خود انسان موفق و محترمی بوده و سرآمد هم‌عصران خود بوده است. چنین آدمی نمی‌تواند بگوید ”از دهر چه می‌کشیم…“

۳ / ۷ – چون چرخ به کام یک خردمند نگشت

تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت

چون باید مرد و آرزوها همه هشت

چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت

این رباعی با وجود آن که حاوی مضمون ۴ است اما خیامی نیست. نوعی یأس کاسبکارانه در آن است. نتیجه‌گیری هم خیامی نیست. از طرفی بعید به نظر می‌رسد خیام دانشمند، متفکر و فیلسوف بگوید ”تو خواه فلک هفت شمر خواهی هشت“ خیام حتماً در پی دانستن هفت یا هشت خواهد بود.

۳ / ۸ – گر زان که به دستت آید از می دو منی

می نوش به هر جمع و به هر انجمنی (خیام در رصدخانۀ اصفهان یا در کلاس درس چنین می‌کرده؟ آن هم دو من!)

کان کس که جهان کرد فراغت دارد

از سبلت چون توئی و ریش چو منی (؟)

این رباعی فاقد اندیشۀ فلسفی است. مضمون ۱ به شکلی حریصانه که مورد نظر خیام نبوده، در آن بیان شده.

۳ / ۹ – گویند که فردوس برین خواهد بود

وآن‌جا می ناب و حور عین خواهد بود

گر ما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود

این رباعی خیامی نیست. با استفاده از شرع، کاری غیر شرعی را مجاز دانستن به خیام متفکر فیلسوف نمی‌برازد. خیام با صراحت از دیدگاه‌های خود سخن می‌گوید نه با کلاه شرعی گذاشتن. اما از این نظر که ناهمسازی سیستم فکری رایج را نشان می‌دهد جالب است.

۳ / ۱۰ – گیرم (ای دل) تو به ادراک معما نرسی

در نکتۀ زیرکان دانا نرسی

اینجا ز می ناب بهشتی می‌ساز

کان‌جا که بهشت است رسی یا نرسی

مشابه رباعی قبل

۳ / ۱۱ – از آمدن بهار و از رفتن دی

اوراق وجود ما همی گردد طی

می خور، مخور اندوه، که گفته است حکیم

غم‌های جهان چو زهر و تریاقش می

کاملاً مشخص است که کسی نصیحت حکیم عمر خیام را به زبان خود (که بسیار با زبان خیام تفاوت دارد) باز می‌گوید.

۳ / ۱۲ – فصل گل و طرف جویبار و لب کشت

با یک دو سه اهل و لعبتی حور سرشت (با یک دو سه تازه لعبتی حور سرشت)

پیش آر قدح که باده نوشان صبوح

آسوده ز مسجدند و فارغ ز کنشت

باده نوشی خیام نماد است برای شاد بودن. از باده نوشی می‌گوید از آن رو که می‌پندارد دم بین دو عدم را باید غنیمت شمرد. زندگی را باید قدر دانست. آن چه می کند نه از ترس مسجد و کنشت است و نه برای بی اعتقادی به آن. شک خیام عمیق‌تر از این رباعی است.

۳ / ۱۳ – آن مایه ز دنیا که خوری یا پوشی

معذوری (سهل است) اگر در طلبش می‌کوشی

باقی همه رایگان نیرزد هشدار

تا عمر گرانمایه بدان نفروشی

این رباعی خیامی نیست. خیام عمر گرانمایه‌اش را صرف کارهای علمی کرد که بسیار بیش از نیاز به خوردن و پوشیدن است. عملا با زندگی و تفکر او مطابقت ندارد.

۳ / ۱۴ – هم دانۀ امید به خرمن ماند

هم باغ و سرای بی تو و من ماند

سیم و زر خود از درمی تا به جوی

با دوست بخور ورنه به دشمن ماند

بیت اول به افکار خیام میماند اما بیت دوم، نگاهی کاسبکارانه به زندگی دارد. نتیجه‌گیری از صغری کبری، خیامی نیست.

۳ / ۱۵- در جستن جام جم جهان پیمودم

روزی ننشستم و شبی نغنودم

ز استاد چو راز جام جم بشنودم

آن جام جهان‌نمای جم من بودم

حاوی اندیشه‌ای صوفیانه است و به افکار خیام نمی‌ماند.

۳ / ۱۶ – دشمن به غلط گفت که من فلسفیم

ایزد داند که آن چه او گفت نیم

لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام

آخر کم از آن که من بدانم که کیم

این رباعی نشان از شرایط دشوار و ترس دارد و دانستن را حق می‌داند، اما خیامی که می‌گوید: گر یک نفست ز زندگانی گذرد، مگذار که جز به شادمانی گذرد؛ نمی‌تواند بگوید: لیکن چو در این غم آشیان آمده‌ام.

۳ / ۱۷ – آن‌را (آن‌ها؟) که به صحرای علل تاخته‌اند

بی او همه کارها بپرداخته‌اند

امروز بهانه‌ای درانداخته‌اند

فردا همه آن بود که خود ساخته‌اند

رباعی از خیام نیست. از کسی است که به جبر اعتقاد دارد.

۳ / ۱۸ – خوش باش که پخته‌اند سودای تو دی

فارغ شده‌اند از تمنای تو دی

قصه چکنم که بی تقاضای تو دی

دادند قرار کار فردای تو دی

به افکار پیروان جبر می‌ماند. حاوی فکری خیامی نیست.

۳ / ۱۹ – یک روز ز بند عالم آزاد نیم

یک دم زدن از وجود خود شاد نیم

شاگردی روزگار کردم بسیار

در کار جهان هنوز استاد نیم

به افکار خیام نمی‌ماند. خیام خود شادی را می‌آفریند.

۳ / ۲۰- گر آمدنم به من بدی نامدمی

ور نیز شدن به من بدی کی شدمی؟

به زان نبدی که اندرین دیر خراب

نه آمدمی، نه بدمی، نه شدمی

خیام زندگی‌گراست نه مرگ‌گرا. خیام دم عمر را غنیمت می‌شمرد.

۳ / ۲۱- گر بر فلکم دست بدی چون یزدان

برداشتمی من این فلک را ز میان

از نو فلک دگر چنان ساختمی

کازاده به کام دل رسیدی آسان

با وجودی که آرزوی به کام دل رسیدن آزاده زیباست، این رباعی از خیام نیست.

۳ / ۲۲ – چون حاصل عمر آدمی در این دیر دو در

جز درد دل و دادن جان نیست دگر

خرم دل آن‌که یک نفس زنده نبود

وآسوده کسی که خود نزاد از مادر

با افکار خیام جور نیست. خیام زندگی‌گراست نه مرگ گرا. خیام دم عمر را غنیمت می‌شمرد.

۳ / ۲۳ – بر لوح نشان بودنی‌ها بوده است

پیوسته قلم ز نیک و بد فرسوده است

در روز ازل هر آن‌چه بایست بداد

غم خوردن و کوشیدن ما بیهوده است

با افکار خیام جور نیست. خیام پیرو جبر نیست.

۳ / ۲۴ – در گوش دلم گفت فلک پنهانی

حکمی که قضا بود ز من می‌دانی؟

در گردش خود اگر مرا دست بدی

خود را برهاندمی ز سرگردانی

با افکار خیام جور نیست.

۳ / ۲۵ – گر دست دهد ز مغز گندم نانی

وز می دو منی ز گوسفندی نانی (رانی؟)

با لاله رخی نشسته در بستانی

عیشی بود آن نه حد هر سلطانی

عیش و عشرتی چنین ساده را غایت خوشی دانستن از خیامی که دانشمند است و از لذات کشف و سر در آوردن از رازها برخوردار بوده، زندگی سلاطین را دیده و بسیار چیزها می‌داند بعید است. روشن است که ساده‌لوحی رویۀ سخن خیام را گرفته و با آن یک رباعی خام ساخته.

۳ / ۲۶ – یک نان به دو روز اگر شود حاصل مرد

وز کوزه شکسته‌ای دمی آبی سرد

محکوم کم از خودی چرا باید بود

یا خدمت چون خودی چرا باید کرد

آن‌چه در این رباعی مطرح شده، هر چند درست، به نظر نمی‌رسد دغدغۀ خیام بوده باشد.

۳ / ۲۷ – بر چرخ فلک هیچ کسی چیره نشد

از خوردن آدمی زمین سیر نشد

مغرور بدانی که نخوردست ترا

تعجیل مکن هم بخورد دیر نشد

با آن‌که در بسیاری از منابع موجود است و حاوی مضمون ۴ نیز هست اما حاوی اندیشۀ خیامی نیست. خیام به مرگ به این شکل نگاه نمی‌کند.

۳ / ۲۸ – اجرام که ساکنان این ایوانند

اسباب تردد خردمندانند

هان تا سر رشتۀ خرد گم نکنی

کانان که مدبرند سرگردانند

این رباعی در بسیاری از مجموعه‌ها وجود دارد. اما آشفته و دارای تناقض در خود است و به اندیشه‌های یک دانشمند نمی‌ماند.

۳ / ۲۹ – ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز

از روی حقیقتی نه از روی مجاز

بازی چو همی کنیم بر نطع وجود (یک چند در این بساط بازی کردیم)

افتیم به صندوق عدم یک یک باز (رفتیم به صندوق عدم یک یک باز)

با وجودی که حاوی مضمون ۴ است، به نظر می‌رسد سرایندۀ این رباعی پیرو جبر باشد.

۳ / ۳۰ – اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو دانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

با وجودی که حاوی مضامین ۳ و ۴ است اما سرودۀ خیام نیست.

۳ / ۳۱ – چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد

خود را به کم و بیش دژم نتوان کرد

کار من و تو چنان‌که رأی من و توست

از موم به دست خویش هم نتوان کرد

چگونه یک دانشمند روزی و عمر را در یک رده گذاشته؟ خیام برای ناتوانی در بیش و کم کردن عمر هم راه حل دارد. شاد بودن! محتوا آشفته است.

۳ / ۳۲ – گویند بهشت و حور و کوثر باشد

جوی می و شیر و شکر باشد

پر کن قدح باده و بر دستم نه

نقدی ز هزار نسیه بهتر باشد

مانند رباعی ۳ / ۹

۳ / ۳۳ – ای دوست حقیقت شنو از من سخنی

با بادۀ لعل باش و با سیم تنی

گر زان که بدستت آید از می دو منی

می‌نوش به هر جمع و به هر انجمنی

هم ساختار رباعی سست است و هم در آن روی مضمون ۱ با افراط و بدون اندیشۀ فلسفی تکیه شده.

۳ / ۳۴ – آنان که ز پیش رفته‌اند ای ساقی

در خاک غرور خفته‌اند ای ساقی

رو باده خور و حقیقت از من بشنو

باد است هر آن‌چه گفته‌اند ای ساقی

چگونه ممکن است یک دانشمند و هنرمند از نوع خیام هر آن‌چه را پیشینیان گفته‌اند باد بداند؟

۳ / ۳۵ – از من رمقی به سعی ساقی مانده است

وز صحبت خلق بی وفایی مانده است

از بادۀ دوشین قدحی بیش نماند

از عمر ندانم که چه باقی مانده است

۳ / ۳۶ – چون آمدنم به من نبد روز نخست

این رفتن بی مراد عزمی است درست

بر خیز و میان ببند ای ساقی چست

کاندوه جهان به می فرو خواهم شست

۳ / ۳۷ – چون مرده شوم خاک مرا گم سازید

احوال مرا عبرت مردم سازید

خاک تن من به باده آغشته کنید

وز کالبدم خشت سر خم سازید

۳ / ۳۸ – دوران جهان بی می و ساقی هیچ است

بی زمزمۀ نای عراقی هیچ است

هر چند در احوال جهان می‌نگرم

حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

خیام به شادمانی دعوت می‌کند که با عشرت متفاوت است. خیام نمی‌گوید باقی هیچ است.

۳ / ۳۹ – روزی است خوش و هوا نه گرم است و نه سرد

ابر از رخ گلزار همی شوید گرد

بلبل به زبان پهلوی با گل زرد

فریاد همی کند که می باید خورد

سست و خنک است.

۳ / ۴۰ – روزی که نهال عمر من کنده شود

واجزام ز یک‌دگر پراکنده شود

گر زان که صراحئی کنند از گل من

حالی که ز باده پر کنی زنده شود

سست و خنک است.

۳ / ۴۱ – ساقی غم من بلند آوازه شده است

سر مستی من برون ز اندازه شده است

با موی سپید سر خوشم کز می تو

پیرانه سرم بهار دل تازه شده است

سست و خنک است.

۳ / ۴۲ – صبح است دمی با می گلرنگ زنیم

وین شیشۀ نام و ننگ بر سنگ زنیم

دست از عمل دراز خود باز کشیم

در زلف دراز و دامن چنگ زنیم

سست و خنک است.

۳ / ۴۳ – قومی متفکرند در مذهب و دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می‌ترسم از آن‌که بانگ آید روزی

کای بی‌خبران راه نه آن است و نه این

۳ / ۴۴ – گویند که دوزخی بود عاشق و مست

قولی است خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود

فردا باشد بهشت هم‌چون کف دست

۳ / ۴۵ – مائیم و می و مطرب و این کنج خراب

جان و دل و جام و جامه در رهن شراب

فارغ ز امید رحمت و بیم و عذاب

آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب

۳ / ۴۶ – من بی می ناب زیستن نتوانم

بی باده کشید بار تن نتوانم

من بندۀ آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم

۳ / ۴۷ – من ظاهر نیستی و هستی دانم

من باطن هر فراز و پستی دانم

با این همه از دانش خود شرمم باد

گر مرتبه‌ای ورای مستی دانم

۳ / ۴۸ – گر با خردی عمر نمانده است بسی

می خور که در او زیان نکرده است کسی

گیرم که در او فایده‌ای دیگر نیست

آخر ز خودت باز رهاند نفسی

سبک است

۳ / ۴۹ – گاوی است بر آسمان قرین پروین

گاوی است دگر نهفته در زیر زمین

چشم خردت باز کن از روی یقین

زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

چنین یاوه‌ای از خیام بعید است.

گروه دوم:

پژوهشگران رباعیات زیر را که در بسیاری از مجموعه‌ها منسوب به خیام است، در دیوان شعرای دیگر یافته‌اند. (لازم به ذکر است که با شیوه‌ای که در این مقاله پیشنهاد شده، بسیاری از رباعی‌های زیر قبل از دسترسی به مقاله‌های گولپینارلی، استاد همایی و … در گروه سوم جای گرفته بودند. تنها رباعی ۶۱ در دستۀ ۱ جای گرفته بود و رباعی‌های ۵۰ ، ۵۹ و ۶۲ هم در دستۀ ۲ جای گرفته بودند.)

۳ / ۵۰ – از آمدن و رفتن ما سودی کو

وز تار وجود عمر ما پودی کو

در چنبر چرخ جان چندین پاکان

می‌سوزد و خاک می‌شود، دودی کو

این رباعی از بابا افضل است.

۳ / ۵۱ – گر در پی شهرت و هوا خواهی رفت

از من خبرت که بی نوا خواهی رفت

بنگر که که‌ای و از کجا آمده ای

می‌دان که چه می‌کنی کجا خواهی رفت

این رباعی سرودۀ خواجه عبدالله انصاری است.

۳ / ۵۲ – هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه‌گری؟

یعنی که نمودند در آئینۀ صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری

این رباعی سرودۀ ابوسعید ابوالخیر است.

۳ / ۵۳ – نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره‌تر است

سرودۀ اوحدی است.

۳ / ۵۴ – مائیم که اصل شادی و کان غمیم

سرمایۀ دادیم و نهاد ستمیم

پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم

آئینۀ زنگ خورده و جام جمیم

سرودۀ بابا افضل است.

۳ / ۵۵ – آنی که نبودت به خور و خواب نیاز

کردند نیازمندت این چار انباز

هر یک به تو آن چه داد بستاند باز

تا باز چنان شوی که بودی ز آغاز

سرودۀ بابا افضل است.

۳ / ۵۶ – یک قطرۀ آب بود و با دریا شد

یک ذرۀ خاک و با زمین یک‌جا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟

آمد مگسی پدید و ناپیدا شد

سرودۀ شیخ عطار یافته است.

۳ / ۵۷ – ترکیب طبایع چو به کام تو دمی ‌است

رو شاد بزی اگر چه بر تو ستمی است

با اهل خرد باش که اصل تن تو

گردی و نسیمی و شراری و نمی است

سرودۀ بابا افضل است.

۳ / ۵۸ – گر من ز می مغانه مستم هستم

گر کافر و گبر و می‌پرستم هستم

هر طایفه‌ای به من گمانی دارد

من زان خودم چنان که هستم هستم

سرودۀ بابا افضل است.

۳ / ۵۹ – چون عهده نمی‌شود کسی فردا را

حالی خوش باش تو این دل شیدا را

می‌نوش به نور ماه ای ماه که ماه

بسیار بتابد و نیابد ما را

از عطار است.

۳ / ۶۰ – از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

وآن‌گه ز برای خشت گور دگران

در کالبدی کشند خاک من و تو

از بابا افضل است.

۳ / ۶۱ – بر مفرش خاک خفتگان می‌بینم

در زیر زمین نهفتگان می‌بینم

تا چشم به صحرای عدم می‌نگرد

نا آمدگان و رفتگان می‌بینم

از عطار است.

۳ / ۶۲ – آن قصر که بهرام (جمشید) در او جای (جام) گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت.

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟

دشتی به نقل از ایرج افشار می‌گوید که این رباعی از سدیدالدین اعور است.

۳ / ۶۳ – دارنده چو ترکیب طبایع آراست

باز از چه سبب فکندش اندر کم و کاست؟

گر نیک نیامد این بنا عیب کراست؟

ور نیک آمد خرابی از بهر چراست؟

از بابا افضل است.

۳ / ۶۴ – گردون نگری ز قد فرسودۀ ماست

جیحون اثری ز اشک پالودۀ ماست

دوزخ شرری ز رنج بیهودۀ ماست

فردوس دمی ز وقت آسودۀ ماست

سرودۀ بابا افضل است.

۳ / ۶۵ – من می نه ز بهر تنگدستی نخورم

یا از غم رسوایی و مستی نخورم

من می ز برای خوش‌دلی می‌خوردم

اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم

سرودۀ کمال‌الدین اسماعیل اصفهانی است.

۳ / ۶۶ – آن کیست که بی جرم و گنه زیست بگو

بی جرم و گناه در جهان کیست بگو

من بد کنم و تو بد مکافات کنی

پس فرق میان من و تو چیست بگو

از فخرالدین عراقی است.

۳ / ۶۷ – عمرت چو همی به خودپرستی گذرد

یا در پی نیستی و هستی گذرد

می‌ خور که چنین عمر که غم در پس اوست

آن به که به خواب یا به مستی گذرد

از مجد همگر است.

۳ / ۶۸ – مگذار گه غصه در کنارت گیرد

و اندوه مجال روزگارت گیرد

مگذار دمی کنار آب و لب جو

زان پیش که خاک در کنارت گیرد

از فخرالدین عراقی است.

۳ / ۶۹ – من بندۀ عاصیم رضای تو کجاست

تاریک دلم نور و صفای تو کجاست

ما را تو بهشت اگر به طاعت بخشی

این بیع بود لطف و صفای تو کجاست

از خواجه عبدالله انصاری است.

۳ / ۷۰ – این عقل که در ره سعادت پوید

روزی صد بار خود ترا می‌گوید

دریاب تو این یک دمۀ وقت که نه‌ای

آن ترّه که بدروند و دیگر روید

از بابا افضل است.

و …

منابع:

۱ – دمی با خیام، تألیف علی دشتی، انتشارات امیرکبیر ۱۳۵۴ شمسی

۲ – سه یار دبستانی، تألیف هالدین ماکفال، ترجمۀ عبدالله وزیری و اسدالله طاهری، چاپخانۀ مروی ۱۳۴۷

۳ – سفرنامۀ ناصرخسرو به کوشش نادر وزین‌پور، انتشارات امیرکبیر ۱۳۵۸

۴ – می و مینا به کوشش علی دهباشی، هنرسرای گویا ۱۳۸۳ (حاوی ۵۰ مقاله در بارۀ خیام به قلم جلال‌الدین همایی، عباس اقبال آشتیانی، عبدالباقی گولپینارلی، رضازاده شفق، محمد قزوینی، محمدعلی اسلامی ندوشن، فضل‌الله رضا، ساسان سپنتا، محمد محیط طباطبایی و … )

۵ – رباعیات عمر خیام، فرهنگستان علوم اتحاد شوروی ۱۹۵۷ میلادی

۶ – فرار از مدرسه، عبدالحسین زرین‌کوب، انتشارات امیرکبیر ۱۳۶۴

۷ – ترانه های خیام، صادق هدایت، انتشارات امیرکبیر ۱۳۴۲

۸ – استفادۀ دانشمندان مغرب زمین از جبر و مقابلۀ خیام، جلال مصطفوی، چاپ تابان ۱۳۳۹

۹ – نوروزنامه، تألیف عمر خیام به سعی و تصحیح مجتبی مینوی، مطبعۀ روشنایی ۱۹۳۳ میلادی

۱۰ – آزاداندیشی خیام و حافظ، فرج الله گلپایگانی، انتشارات رهام ۱۳۷۸

۱۱ – رباعیات خیام با مقدمۀ محمدعلی فروغی

۱۲ – نگاهی به خیام، فردین مهاجر شیروانی – حسن شایگان انتشارات پویا ۱۳۷۰

۱۳ – رباعیات خیام با نقاشی‌های شکیبا، هنرسرای گویا ۱۳۸۱

۱۴ – زندگینامۀ ریاضیدانان دورۀ اسلامی (از سدۀ سوم تا سدۀ یازدهم هجری) ابوالقاسم قربانی،

مرکز نشر دانشگاهی ۱۳۶۵

۱۵ – سیاستنامه، خواجه نظام‌الملک طوسی به کوشش دکتر جعفر شعار، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی ۱۳۷۰

۱۶ – عقاید فلسفی ابوالعلا، عمر فروخ – حسین خدیو جم، شرکت سهامی کتاب‌های جیبی ۱۳۴۸

۱۷ – سایت‌های اینترنتی

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. مجید فارابی گفت:

    فقط خودت به چرت و پرتات اعتقاد داری بدبخت شاید چیزیست که در فهم تو نیاید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *