چگونه یوسف مصر را از قحطی و خشکسالی نجات داد ؟بخش دوم

 قحطی و خشکسالی مصر

بخش دوم 

شواهد جمع آوری شده از دوران باستان دائماً اشاره می کنند که آمنمهت سوم کسی بوده که یوسف را منصوب کرده و الفیوم و دریاچه اش راه حل هوشمندانه ای بوده که یوسف برای رفع مشکل ابداع کرده . جستجوهای بیشتر نشان داده که این فرعون نه یک هرم که دو هرم ساخته . یکی نزدیک پدر و جد دیگرش از سلسله دوازدهم در دهشور و دیگری در نزدیکی دریاچه مصنوعی نزدیک هاوارا . ( دهشور نام گورستانی پادشاهی در کرانه غربی رود نیل در ۴۰ کیلومتری جنوب قاهره پایتخت مصر است. این منطقه را بیشتر به خاطر وجود هرم‌های باستانی آن که از جمله قدیمی‌ترین و بهترین هرم‌های بر جای مانده هستند، می‌شناسند و هاوارا محوطه باستانی است که در جنوب الفیوم قراردارد . م ) بعدها مورخان رومی چنین نوشته اند که در کنار آن ، هزارتویی از اتاقکهای به هم پیوسته بی شماری وجود دارد که می توانسته تجهیزات و امکانات ذخیره سازی بوده باشد . وقتی در ۱۹۹۴ برنامه سفر به تاریخچه زمین برای مصر جور در آمد من جدا از گروه یک روز کامل را به نواحی دهشور اختصاص دادم . قصد داشتم خودم اهرام آمنمهت سوم و هزارتو و دریاچه و آبراه یوسف را ببینم . برنامه دیدار از آن نواحی به راحتی قابل اجرا نبود . اهرام دهشور ازجمله هرم مشهور بنت و اهرام قرمز دیگر حکمرانان پادشاهی میانه نزدیک یک منطقه نظامی قراردارند .

از طریق یک پست بازرسی مشخص مجوز ورود به منطقه را دریافت کردیم و در حالیکه به حال خودمان بودیم و مشغول گشت و گذار و گرفتن عکسهای بسیار ؛یک وسیله نقلیه نظامی غرش کنان به میان ما آمد و افسری عصبانی از ماشین پیاده شد و ما را متهم کرد که مشغول عکس گرفتن از تاسیسات نظامی هستیم که دیدن آنها برای ما ممنوع بود . اومی خواست ما را به زندان انداخته و دوربین ها و فیلم های ما را مصادره و ما را از آن ناحیه بیرون کند و یک سری مجازاتهای ناخوشایند دیگر هم برایمان در نظر گرفته بود .

مسئول تور ما عباس ندیم یک مصری که در لس آنجلس اقامت داشت و شرکت سیاحتی خودش را اداره می کرد توانست افسر را آرام کند تا قضیه دستگیری و مصادره دوربین ها و فیلم ها را رها کند اما ما مجبور شدیم سوار اتوبوس تور شویم و آن ناحیه را ترک کنیم . اتوبوس ما گاهی وارد جاده خاکی می شد و گاهی به آسفالت می رسید و گاهی در امتداد کانالهای آبیاری حرکت می کردیم و گاهی هم از آنها رد می شدیم تا به الفیوم برسیم .هرچه نزدیک تر می شدیم حجم بیشتری از بیابانها و زمینهای خشک را پشت سر می گذاشتیم و بیشتر نواحی گیاهی و کشت شده را می دیدیم . هدف ما شهر مرکزی الفیوم بود که آن را مدینه الفیوم می نامیدند . وقتی که ما نزدیک این محل شدیم جاده آسفالت در کنار یک کانال با پهنای مناسب قرار داشت ؛ ما در کناربحر یوسف ( آبراه یوسف ) راندیم . در مرکز شهر دولاب ( چرخ آبگرد ) بزرگی به آرامی می چرخید و آبهای ورودی توسط کانال را بر می داشت و توزیع می کرد .

درآن نزدیکی رستورانی بود با تراس سایه بان دار ، محلی مناسب برای ناهار و استراحت و عکس گرفتن . فرصت را برای پرسه زدن مغتنم شمردم و در امتداد کانال قدم زدم . بارها از پله های عابرپیاده عبور کردم . حس نشاط آوری بود :

از نظرفیزیکی اثبات می کرد که کانال مهندسی شده توسط شیخ یوسف در واقع وجود داشته . من متقاعد شده بودم که وایت هاووس درست گفته که یوسف سازنده دریاچه مصنوعی بوده .

حال وقت این بود که صحت هویت فرعون زمان موسی مشخص شود . وقت آن بود که به هرم آمنمهت برویم اما نه راهنمای تو رو نه راننده اتوبوس و نه کسی از کارکنان رستوران هیچکدام مسیر را بلد نبودند . عامل نجات بخش در قالب ماشین پلیس ظاهر شد که آژیرکشان کنار گروه ما ترمز کرد . افسر مسئول کلی سوال داشت . اینکه ما که بودیم و از کجا آمده بودیم ؟ چه کسی اجازه مسافرت ما به الفیوم را صادر کرده ؟ باز هم سیاست بردبارانه عباس باعث آرام شدن افسر شد که حاصلش یک خبر بد ویک خبر خوب شد . خبر بد اینکه ما باید اینجا را ترک کرده وبه قاهره بر می گشتیم و خبر خوب اینکه افسر می دانست هرم کجا است و می توانست در مسیر بازگشت ما را تا آنجا همراهی کند .

دراین گیرو دار سرو کله یک ماشین پلیس دیگر پیدا شد و تحت مشایعت و ملازمت دو ماشین پلیس یکی جلو و دیگری عقب ما به راه افتادیم . بعد از حدود یک ساعت و نیم رانندگی ازمیان نواحی حاصلخیز ما به خطی از درختان در جایی رسیدیم که ناگهان بیابان زرد و قهوه ای آغاز می شد . در این نقطه بود که آن دریاچه بزرگ تر کوچک شده و صحرا حریمش را پس گرفته بود . از اینجا راه ناصاف و ناهموار می شد . سپس از فاصله دور توانستیم یک قله مثلثی شکلی را روی دشت ببینیم . این هرمی بود که ما برای پیداکردنش تمام این راه ناهموار را پیموده بودیم . ما حدود یک چهارم مایل از سازه فاصله داشتیم .

در اینجا افسر دستور داد که اتوبوس متوقف شود . او گفت که از اینجا می توانید چند تا عکس بگیرید و بعدش باید برگردید قاهره ! این دیگر خیلی احمقانه بود . به عباس گفتم گروه باید از هرم دیدن کند و او هم به افسر گفت . مذاکره ای شد و در نهایت به گروه اجازه داده شد که از اتوبوس پیاده شوند و بدون اینکه از هم جدا شوند کمی در اطراف گردش کنند اما من با یک همراه این اجازه را پیدا کردم که تا خود هرم پیاده روی کنم .

من هاروی اچ را انتخاب کردم که سردبیر یکی از روزنامه های مشهور واشنگتن دی سی بود که بعنوان یک عکاس حرفه ای کار می کرد و حاضر شد با من همراه شود . ما به سمت هرم حرکت کردیم و متوجه شدیم که محوطه وسیعی وجود دارد که به گودی های مدوری در زمین منتهی می شود که بقایای هزار تو یا ورودی های اتاقهای زیر زمینی است .

هرمی که آنجا بود شبیه اهرام دهشور به نظر می رسید اما از خشتهای گل ساخته شده بود و با سنگ آهک رویش را پوشانده بودند که حجم زیادی ازآن از بین رفته بود . بودن یک نگهبان در آنجا مایه تعجب من شد که یک خفتان بلند مرسوم را پوشیده بود . او کمی انگلیسی بلد بود من کمی عربی و ما بازبان اشاره بین المللی به هم کمک کردیم . او تایید کرد که این هرم آمنمهت سوم در هاوارا بوده . پرسیدم که میتونم برم اونجا ؟ و او گفت که نه نمیتونی چون ورودی اش پر از آب است ! من و هاروی به هم نگاه کردیم و گفتیم : آب ؟

درواقع بعد از چند پله پایین رفتن در درون هرم می شد دید که پر از آب شده اما چطور چنین چیزی ممکن بود ؟ هرم حدود بیست مایل از دریاچه دورتر بود . حتی چند مایل از ردیف درختانی که موید وجود سفره آب زیر زمینی بودند هم فاصله داشت .پرسیدم : آب از کجا آمده ؟ نگهبان پاسخ داد از بحر یوسف . او توضیح داد که هرم با کانال زیر زمینی به آبراه یوسف متصل است . پرسیدم یعنی در فصلهای مختلف آب پر می شود و بعد فروکش می کند؟ نگهبان پاسخ داد که نه اینجا همیشه پر از آب هست .

اینکه هرمی توسط فرعونی ساخته شده که از همان آغاز به آبراه یوسف مرتبط بوده کشف درست وحسابی بود . واقعیتی که در هیچکدام از کتابهای مربوط به اهرام به آن اشاره نشده بود . برای منی که در پی این ایده انقلابی بودم که یوسف مصر را نه با ذخیره غلات که با ذخیره آب نجات داده این مدرک نهایی اثبات این ادعا بود .

داستان کتاب مقدسی درباره یوسف در مصر فقط یک فصل را در تاریخ شیوخ عبرانی کتاب مقدس به خود اختصاص داده .پل ارتباطی بین دودمان ابراهیم ،اسحاق و یعقوب ( پدر یوسف ) و وقایع متعاقب خروج و موسی . کتاب مقدس می گوید که پس از هفت سال حاصلخیزی و فراوانی ، قحطی و خشکسالی شرق نزدیک را فرا گرفت . ” مردم از تمام کشورها به مصر می آمدند تا غذایی تهیه کنند ” . در میان آنها یعقوب و پسرانش ، همان برادران یوسف هم بودند . برخورد دراماتیک بین یوسف که حال تا حد حاکمی مقتدر در مصر رشد کرده بود و دختر کاهن اعظم پتاح را به زنی گرفته بود و برادرانش در کتاب پیدایش فصلهای ۴۲ تا ۴۵ ثبت شده . آنها او را نشناختند اما او آنها را شناخت . برادرانش را به خاطر کاری که با او کرده بودند بخشید . به آنها گفت که بروند و پدرشان را هم بیاورند . ” و یعقوب و پسرانش و پسران پسرانش با او و دخترانشان و دختران پسرانشان و تمام دودمانشان به مصر رفتند ” .

 

 قحطی و خشکسالی مصر
ماجرا با اینکه چگونه بنی اسرائیلی ها به مصر رفته اند و برای چهار قرن درجای بخصوصی اسکان گزیده اند تا وقتی که فرعونی بر تخت نشسته که ” یوسف را به یاد نمی آورده ” ادامه پیدا می کند . اینکه او قوم بنی اسرائیل را بسیار خطرناک تلقی کرده و آنها را به بردگی گرفته و این باعث شروع زنجیره ای از وقایعی شده که به خروج تحت رهبری موسی انجامیده .

موسی عبری است که دخترفرعون او به فرزندی قبول می کند وبعنوان یک شاهزاده مصری بزرگ می شود . اما او بعد از کشتن مصری که به برده های بنی اسرائیلی ظلم می کرده به منطقه سینا گریخته . وقتی که گله گوسفندی را چوپانی می کرده ، در اطراف ” کوه الوهیم ” سرگردان شده و ندای خدا را شنیده که به او ماموریت داده که بنی اسرائیل را ازبردگی برهاند و به سرزمین موعود وعده داده شده به دودمان ابراهیم ببرد . در جریان خروج ، ده فرمان به همراه صندوق عهد که حاوی الواح شریعت بوده به بنی اسرائیل داده شده .

سوال این است که : 

چه می توانست اتفاق بیافتد اگر یوسف توسط برادرانش فروخته وبه بردگی در مصر وادار نمی شد و همه این وقایع بزرگ تاریخی و مذهبی رخ نمی داد ؟

این سوال چه می توانست اتفاق بیافتد اگر ؟ اغلب برایم زمانی تداعی شده که پرسیده ام چه اتفاقی برایم رخ داد که منجر به نوشتن درباره سومری ها وتمدنهای باستانی و آنوناکی و نیبیرو شد ؟ پاسخ طولانی ( که عین حقیقت هم هست ) که گاهی اوقات می دهم این است که همه چیز از وقتی شروع شد که یک بچه مدرسه ای با خوش شناسی نسخه اصلی عهد عتیق به زبان عبری را مطالعه کرد و به فصل ششم پیدایش که درباره نوح وطوفان بود رسید. این فصل با چند آیه عجیب وغریب آغازمی شد . حکایت می کرد که زمانی قبل ازطوفان ” غولها روی زمین بوده اند ” .

دستم را بالا بردم و از معلم پرسیدم :

” چرا شما می گویید غول ها در حالی که در نسخه عبری از لغت نفیلیم استفاده شده به معنی کسانی که از آسمان به زمین آمده اند ؟ ” .

به جای اینکه مرا به خاطر فراست و توانایی ام درزبان تشویق کند بر سرم فریاد کشید وبرای تنبیه به من گفت :

بشین سر جایت سیچین ! تو حق نداری کتاب مقدس را زیر سوال ببری .

اما من در واقع کتاب مقدس را زیر سوال نمی بردم بلکه در مقابل من به اهمیت درک صحیح آن تاکید داشتم . لذا اینطور بود که شگفتی من از اینکه نفیلیم که بوده اند شروع شد . اینکه چرا در آن آیات به عنوان ” پسران الوهیم ( جمع خدایان ) ” یاد شده اند ؟ این پرسش مرا به اسطوره شناسی و تمدنهای باستانی و سومریان و نوشته هایشان علاقمند کرد و منجر به نوشتن کتابهایم شد .

بارها از من پرسیده اند که چه می توانست اتفاق بیافتد اگر :

معلم به جای سرکوفت زدن به من مرا تحسین می کرد ؟ می توانست باعث علاقمندیم به این موضوع شود ؟ و آیا منجر به نوشتن کتاب هایم می شد ؟

البته من جواب این چه می توانست اتفاق بیافتد اگرها را نمی دانم اما جواب سوال چه می توانست اتفاق بیافتد اگر را در خصوص یوسف وبرادرانش می دانم . وقتی او هویت واقعی اش را برای برادرانش افشا کرد آنها به خاطر کاری که با او کرده بودند از جان خود ترسیدند . اما او گفت نترسید چون هر آنچه رخ داده مقدر بوده که رخ دهد . این بخشی از برنامه خدا بوده تا مرا به اینجا بفرستد که در مصر صاحب مقام شوم و مباشر و ناظر مصر باشم و غذا را برای فرا رسیدن قحطی ذخیره کنم و وقتی قحطی بزرگ رسید پدرش یعقوب و تمام اقوام او از قحطی شدید زنده ماندند . وقتی برادران یوسف به کنعان برگشتند و به پدرشان یعقوب درباره یوسف و پیامش گفتند که همه باید به مصر بروند یعقوب تردید کرد . الوهیم در رویای شبانه ای بر یعقوب ظاهر شد و به او گفت : ” من ئل هستم . خدای پدرت . بیمناک مباش که به مصر فرود آیی چه آنجا از تو ملتی بزرگ خواهم ساخت . این منم که با تو به مصر فرود خواهم آمد نیز این منم که ترا از آنجا باز خواهم گرداند … ” .

سپس یعقوب قوت قلب گرفته و با خویشاوندانش به مصر رفت و آنچنان که وعده داده شده بود وقتی زمانش فرارسید آنها از مصر بیرون آمدند .
آیا با این اوصاف، اتفاقاتی که برای من رخ داده از پیش تعیین شده بودند؟ آیا هرگز اتفاق خوش آیندی به جای توبیخ و عذاب در کار نمی توانست باشد؟ چون که تقدیر من اینطور نوشته شده بوده که مدام در عذاب باشم؟

شاید دلیل رفتن به مصر برای دیدن کاری که یوسف انجام داده و دلیل اینکه در تحقیقاتم روی کوه حقیقی سینا پافشاری کردم ناخودآگاه بوده .

پی نوشتها :

در بازگشت به قاهره متوجه شدیم که پلیس مصر به دلیل هشدارتروریستی گردشگران را از نواحی بیابانی بیرون کشیده . به نیویورک که برگشتم گزارشهای مصر شناس بزرگ سر فلندرز پتری را بررسی کردم . او گفته بود که زیر مدخل هرم پر از گل و آب است و به همین خاطر آجرهای گلی در آب حل شده اند اما اواشاره ای به منبع آب نکرده . همچنین او یک ویژگی غیر عادی را دراین هرم کشف کرده :

اتاقکهای درونی ( که احتمالا اتاقک خاک سپاری بود) از طریق پله های مخفی که به جای رفتن به عمق بنا، به سمت بالای هرم ، بالاتر از سطح ورودی هرم، می رفتند قابل دسترسی بود. به نظر من اینطور می آید که سازندگان هرم عمداً آن اتاقک های مخفی را بالاتر از سطح آب ساختند- بنابراین این باید خودشان بوده باشند که آب را به داخل هدایت کرده اند تا کار را با آن شروع کنند. پس رابطه ی آمنمهت – یوسف عمری به اندازه همین هرم دارد .

برگرفته از کتاب گمشده انکی

زکریا سیچن

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *