زندگی ثبت نشده مسیح در هند

زندگی ثبت نشده مسیح در هند

پنجم آگوست سال ۱۹۶۷

شنیده­ ام که مسیح در سالهای اولیه زندگی­اش، چند سال را صرف مطالعه در نموده است. ایا این صحت دارد؟ همچنین جالب توجه است که میان تولد مسیح و کریشنا شباهتهایی وجود دارد. آیا این امکان وجود دارد که واقعا این دونفر یکی بوده باشند؟

krishna-christ

Krishna – Christ

مسیح و کریشنا دو روحانی بزرگ بودند و روایات و افسانه­های مربوط به تولدشان بسیار شبیه به هم است. داستان حاکی از آن است که چطور کریشنا در متهورا۱ به دنیا آمد، جائیکه والدینش به دستور پادشاه ظالم کاسما۲ که عموی مادری کریشنا بود، در منزل حبس بودند. در شب تولد وی، واسودوا۳ با او از میان رودخانه یامونا۴ به طرف گوکول۵ گریخت.سپس پادشاه که بیم آن داشت که آن بچه برای نابودی وی مقرر شده باشد، تمام بچه­های آن منطقه را کشته بود. این داستانی است که در کتاب مقدس در مورد تولد مسیح نیزگفته شده.

در حقیقت دو استدلال رایج در مورد شباهت این داستانها وجود دارد. یک مکتب (گروه) معتقدند که مسیح و کرشنا هر دو یکی هستند و با هم فرقی ندارند. حتی در هند، لرد کریشنا را همان مسیح می­دانند و نمی­گویند کریشنا. در بنگال۶ و اوریسا ۷ مردم به او مسیح می­گویند. بنابراین در هند برخی افراد معتقدند که داستان مسیح حقیقتا همان داستان کریشنا است که از هند به خاورمیانه منتقل شده، درست همانند داستان راما که از هند به بخشهای دیگر جنوب آسیای شرقی منتقل شد. حتی امروزه داستان راما درجاوا۸(بزرگترین جزیره اندونزی)سومارتا۱ (جزیره­ای بزرگ در غرب اندونزی)، بالی۲ (جزیره­ای در اندونزی در شرق جاوا)، کمبودیا۳ (کشوری در شرق آسیا)، بورنئو۴ (جزیره­ای در مجمع­الجزایر اقیانوسیه)، تایلند۵­ و همچنین در هند نقل می­شود.

بسیار خوب، این یک نظریه است. در حالیکه، نظریه­های دیگری وجود دارند که اذعان می­کنند، کریشنا و مسیح هرگز حقیقتا به دنیا نیامده­اند. برخی از متفکران قدیمی روایتی در مورد روح فردی، اتما (جوهر حیات، هوشیاری محض)، روح باطنی و غیر مادی، نوشته­اند. کریشنا نفس باطنی یا روحی است که بواسطه این کالبد جلوه­گر شده. این جسم زندانی است که روح فرد را اسیر کرده و این جسم که به اراده یا خواست ذهن اداره می­شود، از طریق کاسما نمایانگر می­گردد. من تمام جوانب و زوایا را چه از نظر تاریخی و چه محرمانه مورد بحث قرار می­دهم. برای افراد متعلق به اجتماعات مذهبی متفاوت، شروح و تفسیر نکات مبهم و محرمانه نیز ضروری است.

فرض کنید این جسم زندان است و محبوس آتما است. حالا این جسم توسط ذهن رهبری و اداره می­شود و این ذهن شیطانی یا بد، اجازه خروج به روح را نمی­دهد. هر زمان که روح در صدد خروج برآید، او را می­کشد، اما در زندگی هر فرد خواه ناخواه این زمان آشکار شدن روح فرا می­رسد و زمانیکه روح هویدا می­گردد، زمان تولد کریشنا است. زمانیکه اتما از خواب بیدار شده و خارج می­شود، تولدکریشنا است. زمانیکه ساکتی۶ بیدار شود، ذهن شیطانی کشته می­شود.

واسودوا پدر کریشنا بود. او در زندان اسیر بود.این یک روایت سری است و دراینجا نمی­خواهیم وارد تاریخ شویم.

اکنون به حکایت مسیح می­پردازیم. مسیح پسر یک درودگر بود. درودگر چیست؟ کسی که از قطعات چوب، میز و صندلی می­سازد. درست مثل این جسم که یک نجار آنرا از قطعات و تکه­های بسیار خلق کرده است. این نجار (خالق) کیست؟ طبیعت.

مسیح یک نور باطنی است، نور این روح. این نور می­بایست در میان یهودیان، کسانیکه سامسکارا های روحی، عقاید گذشته، خرافه پرستیهای گوناگون، انگیزه و تمایلاتی که یک فرد دارد را ارائه و بیان کرده بودند، باقی بماند. مسیح به سوی آنها می­رفت و سعی داشت حقیقت را به آنها بگوید. به همان شکلی که عقل و منطق محض شما، به شما می­گوید : « سیگار نکشید، مشروب ننوشید »، اما این ذهن شیطانی به آنها توجهی نداشته و می­گوید : « اگر مجبور شوم به حرفهای تو گوش دهم. ترا خواهم گفت.» همانگونه که یهودیان به مسیح گفتند « تو یک ساحر، جادوگر هستی نه یک پیامبر.

بنابراین، مسیح یک نور است، خرد و شعور محض انسان که به وی می­گوید کجا خطا می­کند، اما انسان به گفته­های او توجهی نمی­کند. در نهایت، تعلقات دنیوی، غرائض انسانی روح را تضعیف می­کنند و سپس روح رابطه­اش را با جسم قطع می­کند، اما روح فنا نمی­شود و دوباره محشور می­گردد. قطع این رابطه به معنی مرگ نیست، بلکه حاکی از بیداری کندالینی، یعنی نیروی معنوی بشر است.

مسیح مصلوب شد، اما نمرد. آن شب وی را همراه با مجرمینی که به دلیل طرفداری از او به صلیب کشیده شده بودند، پائین آوردند. سربازان آمدند و نیزه­ای درون درون بدنش فرو کردند. در کتاب مقدس نوشته شده که : «… و    پاشیده و پخش شده ». شما به نکته پی بردید. منظور اینکه مسیح نمرده، زیرا مایع یا خونی از یک جسم مرده خارج نمی­شود.

بنابراین، مسیح زمانی که از صلیب پائین آورده شد، نمرده بود. آنها بدنش را در غاری گذاشتند و تخته سنگ بزرگی را به سمت دهانه غار غلتاندند. افراد زیادی از غارحفاظت می­کردند، اما مریدان وی می­دانستند که او هنوز زنده است. بنابراین شب هنگام برای پرستاری و مرهم گذاری بر روی زخمهایش به غار آمدند آمدند. سومین روز حالش خوب شد و از غار خارج گردید.

در نتیجه، مردم می­گویند که مسیح از (جسم) مرده برخاسته، اما واقعا منظور و هدف چه بوده که او دوباره حواس و ادراکاتش را بدست آورد. مدتی بعد، مسیح یکی از پرتوجوهایش به نام توماس که به طرف مزرعه می­رفت را دید و تعقیبش کرد. توماس به اطراف نگاهی انداخت و از وی پرسید : « شما چه کسی هستید؟ » مسیح پاسخ داد : « من مسیح هستم که دوباره باز گشته­ام » توماس گفت : « نه شما مصلوب شدید ». اما مسیح در جواب گفت : « من مسیح هستم و جریان را به تو خواهم گفت ». سپس توماس گفت : « من باور نمی­کنم، شما مرده­اید ». سپس مسیح به او نشانه­هایی ارائه داد و سپس یقین حاصل شد که او از بهشت آمده بود.

زمانیکه مسیح نزد مریدان و پرتوجوهایش رفت اما آنها از ترس اینکه شکنجه شوند وی را ترک کردند. پس با خود فکر کرد : « پس او اورشلیم که زادگاهش بود را ترک کرد و به کشمیر آمد. اگر خاطرتان باشد، در کتاب مقدس آمده که بیست­وسه طایفه اسرائیلی به کشمیر مهاجرت کردند. وی پس از رسیدن به کشمیر، به دلیل ضعف جسمانی پس از مصلوب گشتن، مرد. در شریناگار۱ مقبره­ای برای مسیح اختصاص یافته و نام آی شواَسَپ ۲ روی آن نوشته شده است. من آنجا را دیده­ام.

بنابراین : مسیح، انجیل را نه فقط برای مردم اورشلیم، بلکه برای اهل خود در کشمیر وعظ نمود. در حقیقت، بسیاری مکان­ها در کشمیر همان نامهایی را دارند که در اورشلیم به گوش می­خورد، مانند فلسطین و جلیل. بعضی از مریدان مسیح، مثل جان، توماس و دیگران بی­درنگ از کشمیر به ناحیه غرب هند سفر کردند. قدیمی­ترین کلیسا در کل دنیا در مالهاتاد۵­ توسط مریدان مسیح ساخته شد. در اولین قرن سوم یا چهارم، اولین انجیل به هند آمد اما مسیحیت اولین بار در هند وعظ شد و سپس به خارج گسترش یافت. این نتیجه گیری من است.

پس شما می­گوئید مسیح و کریشنا قطعا دو شخصیت مجزا هستند، نه یکی؟

به نظر من مسیح و کریشنا دو نفر بوده­اند. کریشنا پنج هزار سال قبل مرد. هر روز وقتی ما به معبد می­رویم، مانترای خاصی خوانده می­شود. خط بیستم مانترا می­گوید: « من، سوامی ساتیاناندا. در این روز بخصوص، در کناره­های رود گنگ در ایالت بیجار، در سرزمین هند، احاطه شده توسط دریای عرب، خلیج بنگال، شمال گنگ، جنوب جامونا، روز دوشنبه، پنجمین روز از این چهارده روز تابناک، در ماه کارتیک (هشتمین ماه تقویم هندو)، پنج هزار سال بعد از مرگ لرد کریشنا. دو هزار و پانصد و بیست و یک (۲۵۲۱) سال بعد از مرگ بودا، این سانکالپا را اجرا می­کنم و با این هدف در معبد شیوا به عبادت می­پردازم. این مانترا بر اساس زمان و مکان، هر روزه تغییر می­کند. این مانترا مرتبا در هر خانه و معبدی خوانده می­شود.

پس امکان هیچگونه اشتباهی وجود ندارد، زیرا در هند طریقه عبادت بسیار دقیق است. بر اساس این مانترا، بسیار واضح است که کریشنا پنج هزار سال قبل مرده و طبق تاریخ، مسیح هزار و نهصد و شصد و هفت (۱۹۶۷) سال قبل مرده. پس آنها دو شخصیت جداگانه و مجزا بوده­اند و نباید دچار اشتباه شد.

آیا فکر می­کنید، شیوا نیز می­تواند به دلیل نوشیدن زهر برای نجات جهان ؛ در یک سطح خاص، همچون مسیح و کریشنا بعنوان یک منجی در نظر گرفته شود؟

بله. در یک سطح خاص می­توان این سه را با هم مقایسه کرد. هوشیاری و آگاهی مسیح، کریشنا و شیوا، بلاترین جریان و فرآیند و بالاترین شکل انرژی هستند، که در وجود بشر پرورش یافته. بنابراین شخصیتهای آنها بسیار شبیه به هم است. مسیح برای عصیانها و معاصی بشریت جان باخت و شیوا زهر را برای نجات بشریت نوشید.

بعضی روشنفکران همچون لید بیتر۱ می­گویند که به روایت مصلوب شدن مسیح در نظر عموم اتفاق نیافتاده، و این فقط یک تشریفات مذهبی در آئین مصری است. بنابراین، هرگز این امکان وجود ندارد که مسیح در اسرائیل مصلوب شده باشد.

خیر. مسیح مصلوب شد. حتی در قرآن و برخی کتابهای هندوی قدیمی نیز اشره­ای به این مطلب شده.

در آن زمان، افراد زیادی مصلوب شدند. آیا این احتمال وجود دارد که کس دیگری اشتباها به جای مسیح شناسایی شده باشد؟

خیر. چون در غیر اینصورت، توسط پیتر، کسی که مسیح او را هنگام ورود به روستا تعقیب کرد : شناخته می­شد. در صورتیکه پیتر از شواهد و اتفاقات از وی سؤال پرسید و مسیح پاسخ داد : « جوداس (نام یهودا اسخر یوطی، یک از دوازده حواری مسیح) به من خیانت کرد و مرا لو داد و شما مرا نشناخته و انکار کردید ».

یک نظریه جدیددر مورد تمام این مسائل وجود دارد که من در یک انجمن محرمانه شنیدم. آنها می­گویند که رومی­ها تمایلی به صلیب کشیدن مسیح نداشتند. زیرا آنها از شورش بیم داشتند و ادعا می­کنند که آنها بودند که پس از مصلوب شدن مسیح از او پرستاری کردند.

به نظر می­رسد که اشتباهاتی وجود دارد.به عقیده من، مسیح یک رهبر انقلابی بزرگی بود که آن گروه و این رومی­ها حقیقتا از او هراس داشتند و بعد از آنکه مسیح به صلیب کشیده شد و جائیکه در آن تعلیم و تعلم می­نمود، ترک کرده بود، رومی­ها آمدند و آنجا را کاملا ویران کردند. حتما شما می­دانید که آنها حتی زمین را هم شکافتند.

چهل روز پس از مرگ مسیح زمین لرزه بزرگی رخ داد و اکثر زمینها و خانه­ها ویران شدند. بعد رومی­ها آمدند و جمعیت باقیمانده را نیز از بین بردند. یعنی اینکه آنها نمی­خواستند فرصتی برای فرار به مسیح بدهند. آنها می­خواستند آن جماعت را طوری از میان بردارند که دیگر هیچ تجدید حیات و فعالیتی ممکن نباشد و آنها بتوانند هر آنچه که دوست دارند انجام دهند. رومیان و نیز کاهنان از مرگ مسیح بسیار خرسند و خوشحال بودند.

سالهای پیشین زندگی مسیح چگونه گذشت؟ آیا به هند آمد؟

در کتب هندی دو مدرک در مورد مسیح وجود دارد. یکی در اسناد قدیمی دانشگاه نالاندا۱ در صد مایلی مانگر۲. حداکثر هزار دانشجو در آن دانشگاه بطور رایگان تحصیل می­کردند. این دانشگاه کتابخانه بسیار عظیمی، شامل صدها هزار کتاب، داشت که یک بار توسط بختیار خلیجی۳، غارتگر بزرگ، و بار دیگر بدست هندوها ویران شد. این کتابخانه دوبار سوزانده شد و هزاران کتاب و متن قدیمی از بین رفت.

Jesus_19072

درفهرست کتب رسمی دانشگاه نالاندا ف به مردی از فلسطین اشاره شده که از او

بعنوان پسر مریم و پسر یک نجار، مردی که اهلش خواهانش نبودند، با صورتی کشیده و ریش یاد می­شود. در این کتاب همچنین آمده است که : بین هزاران دانشجو، صورت اواز همه شاخص­تر بود. این یک مدرک و نشانه است. نشان دیگری در کتب قدیمی ناپال یافت شده که در آن صراحتا ذکر شده که دانشجویی از نالاندا با این نام (مسیح) که به این قوم یا اجتماع پیوسته، ناپال را دیده و با بسیاری از دانشمندان هندی ملاقات داشته. مدرک دیگری دال بر زندگی مسیح به مدت سه سال در نپال وجود دارد. روی هم رفته او سیزده سال در هند زندگی کرد. اگر در مورد زندگی مسیح در کتاب مقدس مطالعه کنید، در خواهید یافت که سیزده سال ثبت نشده است. این سیزده سال کجاست؟ هند پاسخ آنرا دارد.

کتاب مقدس می­گوید کسی از آن سیزده سال چیزی نمی­داند.

بله. اما هند، حتی قبل از تولد مسیح، اشاره­ای به این مرد بزرگ داشته. برخی از منجمان هندی، عالمان شرق. از نشانه­های او آگاه بودند ؛ آنها می­دانستند که او بعنوان یک پیامبر بزرگ مقدر شده.

زمانیکه مسیح بدنیا آمد، چهار اندیشمند، به تعقیب یک ستاره، مهاجرت کردند. آنها این ستاره­ها را دنبال نمی­کردند ؛ آنها ستاره طالع وی را تعقیب می­کردند. آنها به جستجوی مکانی که این پیامبر بدنیا می­آمد راه افتادند. آنها به آنجا رفتند، آن پسر را دیدند و بازگشتند و مدارکی برای اثبات آن وجود دارد.

حالا، به فلسفه مسیح که حقیقتا ترکیبی از اصول اخلاقی بودائی و باکتی هندی است، می­پردازم. باکتی، عشق به خداوند، تسلیم امر خداوند، « تو به کمال خواهی رسید ». تعلیمات مسیح است. مسیح اصول اخلاقی را تعلیم داد همانگونه که بودا چنین فرمانهایی داده بود. زمانیکه مسیح به نالاندا آمد، اصول اخلاقی بودائی را بسیار دوست داشت اما نواقصی در آن یافت. وی دریافت که این آئین، فاقد ایمان به خداوند است، بنابراین گفت : « زمانیکه نزد مردمم بازگردم به آنها اصول اخلاقی بودائی را همراه با ایمان به خداوند خواهم آموخت ». و وعظ آن احکام را از تپه­های اُلیو۱ (در شرق اورشلیم) آغاز نمود.

منظور من از بیان این مطلب این است که فلسفه مسیح، تلقینی فرخنده بود از دین هندو، آئین بودائی که مسیح در نالاندا­۲، واراناسی۳ و در نپال۴ به آن برخورد. نپال سرزمینی است که آئین هند و بودا در جهت یک فرهنگ متوافق و مشابه، با هم ترکیب شده­اند. حتی برهمائی­ها در آنجا غذا (گوشت) می­خورند ؛ (با اینکه) این عمل مجازات دینی دارد. وارانسی کانون هندوهاست و نالاندا کانون بودائی­ها بود. سپس مسیح برای تعلیم دین به این سه مکان رفت و سه فلسفه مختلف را که بعدها آنها را ترکیب نمود، فرا گرفت.

واضح و روشن است که مسیح بدنیا آمد و از آغاز تولدش ملهم و آسمانی بودنش، معلوم بود. او برای انجام یک رسالت آمد، اما در زادگاهش، فضای مساعدی برای هدایت نیافت، بنابراین به هند رفت، زیرا که آنجا سرزمین و مهد فرهنگ و پرورش مذهبی بود. دقیقا مثل امروزه که ما برای فراگیری دانش فنی به آمریکا یا آلمان می­رویم، مسیح به نالاندا، بنارس و نپال رفت و باذهنی کاملا روشن بازگشت. مسیح از پرانایاما آگاهی داشته و حتما یک هاتا یوگی بوده است. او همچنین قدرتهای روحی و روانی خاصی داشته، زیرا او یلعاذر (لازاروست)۴ را به زندگی بازگرداند، بسیاری افراد را شفا داد و روی آب راه می­رفت.

زمانیکه مسیح به اورشلیم بازگشت، آنچه را فرا گرفته بود برای مردم آنجا وعظ کرد، اما آنها او را درک نکردند و او را به صلیب کشیدند. به هر حال او نجات یافت و به کشمیر آمد. شاید او می­خواست به هند باز گردد اما نتوانست آنرا محقق سازد و در این راه درکشمیر جان باخت. این چیزی است که ما در هند به آن معتقدیم. و ممکن است آن چیزی نباشد که در غرب به آن اعتقاد دارند.

فکر می­کنم ما باید آنرا باور کنیم و بپذیریم، زیرا آنچه را که مسیح انجام داده همه معجزه محسوب می­شوند، اما        قابل شرح هستند.

بله. انجام یک معجزه برای کسی که با یک هدف خاص نزول کرده، کار بزرگی نیست. کریشنا معجزه می­کرد، مسیح معجزه می­کرد و حتی درعصر ما سائی بابا۵ نیز یک معجزه­گر بود. همچنین سوامی نیتیاناندا۶ نیز که یک کندالینی یوگی بود و چند سال پیش مُرد، یک معجزه­گر بود. او تقریبا همانند یک مرد دیوانه رفتار می­کرد. خیلی از مردم نزد او نمی­رفتند زیرا در همان محوطه، زیر درختی که سوامی زندگی (او خانه­ای نداشت)، ببرها معمولا مثل سگهای اهلی به آرامی کنار او دراز می­کشیدند.

سوامی نیتیاناندا خیلی مشهور شد، اما نسبت به آنچه انجام می­داد، آگاه نبود. او ورای حواس عادی بود. مریدان وی، از او مراقبت می­کردند. من به مدت یک ساعت با او بودم.او مستقیما با کسی صحبت نمی­کرد، او با خودش صحبت می­کرد و افرادیکه کنار او می­ایستادند، سعی می­کردند منظورش را بفرسند.

زمانیکه سوامی آتماناندا آنجا کنارش ایستاده بود، سوامی نیتیاناندا گفت :« پوشیدن لباس ممنوع، همه لباسها بی­مصرفند، همه چیز بی­فایده است. سانیاسا۱، تیاگا۲، بهترین چیز است ». ماهاتما در حالیکه صحبت می­کرد، سراسر تمام مکانهای دیگر را نگاه می­کرد و صدها نفر دور تا دور ایستاده بودند. نیتیاناندا مستقیما با آن خانم صحبت نکرد : اما ادامه داد « برو، برو. اینجا نمان و برو.» درنتیجه ما مجبور به ترک آنجا شدیم. این مربوط به چند سال گذشته بود. امروزه اجتماع بزرگی نزدیک جائیکه او در بمبئی اقامت داشت، بزرگ شده­اند.

ماهاتمای دیگری که می­توانم درمورد او اشاراتی بکنم، سوامی تیلانگا۳ است. او در سن ۱۹۲ سالگی مُرد. یک بار یک منصبی همراه همسرش نزد او رفت. آن مرد خیلی چاق بود وقتی خم شد، تیلانگا به همسرش نزدیک شد و گفت : « حال شما چطور است؟ ». آن صاحب منصب از اینکه این ماهاتما شانه­های همسرش را لمس کرده بسیار خشمگین شد چون این حرکت در جامعه هندو بسیار قبیح و ممنوع است. او گفت : « من باید این ماهاتما را بکشم » روز بعد آن مرد پراساد۴ (نتیجه آنرا) آورد، مقداری شیر که در آن سم ریخته بود. او شیر را به ماهاتما داد تا بنوشد. ماهاتما گفت : « بسیار خوب، من این شیر را می­نوشم و تو پراساد (نتیجه آن) را خواهی گرفت.» سپس ماهاتما زهر را نوشید و بلافاصله مرد دیگری احساس درد کرد و به شدت گریست و بالاخره ماهاتما که عادت به خوردن کرد انسانی داشت به

او می­گفت : می­توانی این را بخوری؟ اگر اینکار را بکنی، فورا خوب خواهی شد. من آنرا می­خورم تو نیز بخور؟ درد به قدری شدید بود که مرد      انسانی را خورد و ماهاتما نیز آن را خورد. در نتیجه درد از بین رفت و مرد به حال اولش بازگشت بعد سوامی تیلانگا گفت « می­دانی » برای من کود انسانی و همسر تو یکی است من نسبت به آن دو یک جور و با یک رغبت رفتار کردم.

آن خانم مرید سوامی تیلانکا گردید و هنوز در قید حیات است. نامش شانکان مای۵ است. او در انظار حضور پیدا نمی­کند. او بسیار پیر است، حدود نودوپنج سال یا بیشتر. او فقط یک بار در دوازده سال از عزلت بیرون می­آید و می­توان او را در کامبا ملا۶ واقع در الله آباد۷، نسیک۸، یوجین۹ یا هاروارد۱۰ ملاقات کرد. در غیر این زمان، کسی از جای او اطلاعی ندارد.

چنین افرادی معروف، درعین حال پیش پا افتاده­اند، پس می­توان به راحتی می­توان آنچه که مسیح، انجام داده، پذیرفت. چه بسا او کارهای بیشتری انجام داده و ما اطلاع نداریم.

زمانیه درباره زندگی سوامی سیواناندا مطالعه می­کنید، یک قیاس زیبا وجود دارد، بدانگونه که او پای افراد بیمار را شستشو می­داد و روغن می­مالید و همانگونه که مسیح به مردم خدمت می­کرد.

فقط خدا می­داند که سوامی سیواناندا چه قدرتهای زیادی داشت. او به شستن لباسهای خانم­های رنجور و علیل عادت داشت، اودر درمانگاه شخصی خود به افراد جذامی و ناتوان خدمت می­کرد.

پارام هامسا سوامی ساتیاناندا سارا سواتی

www.yogavision.net

ترجمه : مهدی عزیز( نیتیاناندا )

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *