مصاحبه با آنتون پارکس بخش دوم

مصاحبه با آنتون پارکس

آلن گوسنز :
در آن زمان واکنش شما چه بود ؟
سال اول خیلی سخت بود .فکر می کردم خل شده ام . تصاویری که دریافت می کردم کاملاً علمی – تخیلی بود . آیا خودم آنها را برای خودم می فرستادم ؟ کل این آگاهی از کجا می آمد ؟ معمولاً خیلی کم مطالعه بودم و اصلا درخط علمی – تخیلی نبودم . شخصیتها کلاً به زبان ناشناخته ای حرف می زدند . می خواستم از آن سر دربیاورم اما هیچ ربطی به زبان خودم فرانسوی نداشت … بعدها دراواخر دهه نود و پس از چند ماجراجویی بالاخره متوجه شدم این زبان سومری بوده یا زبانی که سومری از آن مشتق شده .
چند ماه سپری شد تا قضیه را به مادرم بگویم . متوجه هستید که دریافت چنین تصاویری در سن چهارده سالگی می تواند منجر به اختلالات شخصیتی جدی شود . خوشبختانه مادرم خیلی فهیم و مشوقم بود و این هم احتمالاً تصادفی نبوده. شما هرگز شانسی در یک خانواده متولد نمی شوید . شکی نیست که کسانی هستند که علاقه ای به شنیدن چیزیهایی شبیه به این را ندارند اما این حقیقت دارد .
من خیلی به تناسخ معتقدم . قبل از بازگشت به زمین و بستگی به این دارد که هنوز چه تجربه ای نیازداریم چمدان خود را برداشته و خطوط عریض سرنوشتمان را انتخاب می کنیم . کسی برای ما کاری نمی کند پس به خودتان دردسر ندهید و در پی افراد مسئول در قلمرو آسترال نباشید ! راهنماهای ما ممکن است اصرار کنند که به جای این راه از راه دیگری استفاده کنیم اما ما همیشه حق انتخاب داریم مگر اینکه استثنایی وجود داشته باشد .
وقتی ما آنجا بین زندگیهای خودمان هستیم راهنماهای ما به ما توصیه هایی می کنند و اگر در انتخابهایمان بیش از حد حرص بخوریم برای آنها مهم نخواهد بود . مشکل این است که ما قبل از برگشتن به زمین خیلی سمج و سرسخت و خیلی پر انرژی هستیم … اغلب به خود می گوییم : مساله ای نیست از پسش بر می آیم و اتفاق مهمی برایم رخ خواهد داد . افراد مشهوری را در این وضعیت دیده ام ( کسانی که از قبل می شناختم ) به عبارت دیگر در آن لحظه در بین زندگی ها همه چیز ممکن است . در آنجا ما با عمیق ترین لایه های وجودی مان ارتباط برقرار می کنیم . در آنجا حجاب نسبتاً برداشته شده و زندگی مادی و مرگ یکی شده اند و ترسی از تنفس وجود ندارد ( کنایه از اینکه کسی دغدغه مردن ندارد . م ) صوتها چون چکامه اند اینطور نیست ؟ مسیر بازگشت به زمین دشواراست واین چیزی است که ما اغلب فراموش می کنیم …
درمورد خودم حسم این بود که با کسی یا چیزی در تماسم ویک چیزدیگری هم بود که کمکم کرد تا کل مسیر را طی کنم . کسی که به اندازه کافی علاقه داشته که کتاب اولم را بخواند توجه کرده گاهی اوقات چیزهای واقعاً خشنی وجود دارند . به تعبیر من زندگی کاملاً بی رحمانه است .
اگر هم ارتباط مستقیمی با این ماجرا داشته ام یادم نمی آید و اگرهمان سَمی بوده ام که ماجرا را تعریف می کند هم درجریان نیستم . فقط هرجا وهرزمان که من دچار بارقه هایی می شدم خودم را در بدنش می یافتم !
این داستانی است که من روایت خواهم کرد . استنساخ از برخی از وقایع نگاریهای موجود در کریستال ( Gírkù ) که دراختیار سَمی بوده . آیا ارتباط مستقیمی با محتویات کریستال داشتم ؟ از آنجائیکه سمی اغلب با کریستال در ارتباط بود و از آنجائیکه او اغلب وقایع نگاریها را در آن
می نگاشت چه نتیجه ای باید بگیرم ؟ در آن زمان از خودم سوالات بسیاری می پرسیدم و تقریباً همه فکر می کردند من خل شده ام . بخش خودخواهانه ام به پاسخ بله علاقه داشت که بله من خلم اما بخش متواضع ترم می گفت که من فقط با موجوداتی که کریستال را در اختیارداشتند در ارتباطم اما این دو امکان نامتداخل نیستند .
به هر حال چندان مهم نیست که من شخصیتی بوده ام بادستهای پرده دار و سم صدایم می کردند یا که نه این شخصیت نبودم . ( منظور دستهای پرده دار اشاره به خزنده بودن سم است . م ) وقتی درنهایت تصمیم گرفتم که این ماجرا را در قالب داستانی در سالهای ۲۰۰۲ -۲۰۰۱ بنویسم زندگی عاطفی و اجتماعی ام از هم گسیخت ! . مثل قربانی حادثه تصادفی بودم که کنار جاده افتاده باشد . به اندازه کافی خوش شانس بودم که از حمایت برخی از اعضاء خانواده و تعدادی از دوستان واقعاً خوبم و حال ، ناشر برخوردار شوم که واقعاً به این پروژه ایمان داشت .
می دانید که وقتی چنین مسیری را انتخاب می کنید خیلی تنها خواهید شد اما شما باید از این تنهایی استفاده کنید .
مشخص بود که حامل پیامی هستم . برای کسانی بازگو کردمش و البته برای خودم هم تعریف
می کردم چون از بار این مسئولیت عجیب در رنج بودم . حسم می کردم که احتمالاً انتخاب شده ام که این اطلاعات را دریافت کرده و آن را به هرکسی که پذیرا باشد منتقل کنم . بدون اینکه بخواهم بی جهت کسی را تحت تأثیر قرار بدهم صادقانه ایمان دارم که کل این ماجرا درست است . من هم وجدان دارم و می دانم که برای سردرگم کردن دیگران چه هزینه ای می توان پرداخت و هیچ قاضی سخت گیرتر از وجدان نیست .
آلن گوسنز :
چرا دیگر این روزها دچار ” بارقه ” نمی شوید ؟ چه اتفاقی افتاده ؟
آنتون پارکس :
چون این پدیده بخش اعظم زندگی مرا در برگرفته بود . هیجده سال را با زنی شگفت انگیز زندگی کردم . او بر عکس من مسیحی بود و در کل زندگیم با بارقه های واقعاً عجیب وغریبم کنار آمد . ده سال بعد از نخستین بارقه ها حس کردم اگر اجازه بدهم این بارقه ها باعث ناراحتی ام شوند نمی توانم زندگی عادی داشته باشم . به خودم گفتم وقتش رسیده که از زندگیم لذت ببرم ! هیچ کنترلی روی این پدیده نداشتم چون زندانیش بودم . در نهایت گفتم کافی است . خودم را مجبور کردم که دیگر هیچ چیزی دریافت نکرده واز تمام توانم برای مسدود کردن این فرایند استفاده کردم . اما سازو کارش چنان نهادینه شده بود که متوقف کردنش کاری یک شبه نبود . زدودن آن هفته ها و ماهها طول کشید و تصاویر وضوحشان کمترو کمتر شد اما لحن صداها خیلی زمخت تر شده بود . مثل رادیو ؛ وقتی که شما با استفاده از پیچ رادیو و صفحه مدرج در جستجوی یک ایستگاه رادیویی باشید . بعد از حدود چهار یا پنج ماه ، این پدیده کاملاً از بین رفت . اوایل ۱۹۹۱ و درست وسط جنگ خلیج فارس بود .
بعد از تلاش برای داشتن یک زندگی معمولی ، وقت هضم تمام این اطلاعات بود اما واقعا
نمی دانستم با این حجم از داده ها چه باید می کردم . کم کم کل کتابهایی که به موضوع های مشابه پرداخته بودند را مرور کردم ودر نهایت به الواح گلی سومری رسیدم .
می توانم بگویم برای من واطرافیانم کشف این الواح یک شوک واقعی بود چون آنها ماجرایی را که من با بارقه ها دریافت می کردم بازگو کرده بودند . به همین دلیل بود که من به سومری ها علاقمند شدم و در نهایت توانستم رمز زبانی ” خدایان ” را کشف کنم وبدون این بارقه ها به سرعت به چنین جایی نمی رسیدم .
آلن گوسنز :
با توجه به پژوهشهایی که روی مجموعه عظیم متون سومری شده شما توانستیدکیفیت اطلاعات دریافتی تان را بسنجید ؟ مشابهت ها و مطابقت های بین بارقه های شما و اکتشافات شما در متون و کار سایر نویسندگان مثل سیچین چیست ؟ شما نویسنده هایی را پیدا کرده اید که نسبت به بقیه مفید تر بوده باشند ؟
آنتون پارکس :
بله ونه ! البته به محض اینکه متوجه رابطه بین دریافتهایم و متون سومری شدم سعی کردم تا جایی که می توانم به کتابهای مرجع دسترسی پیدا کنم . توانستم ترجمه های پژوهشگرانی مثل ساموئل کرایمر، ژان بترو ، ماری جوزف سیوکس ، تورکیلد یاکوبسن و رنه لابات و آندره کالکو و … را بخوانم . بلافاصله متوجه شدم که تفاوتهایی در نسخه برداریها وجود دارد . از آنجائیکه اصل مطلب یکی بود ؛ من و دوستان صمیمی ام نمی توانستیم شباهت عجیب میان بارقه های من و تاریخ مکتوب شده بر این الواح گلی را نادیده بگیریم که برخی از آنها پنج تا شش هزار سال قدمت داشتند !
از سوی دیگر سعی کردم دراین ترجمه تا جایی که می توانم خودم را گم نکنم و داستان دست نخورده ای را که دریافت کرده بودم حفظ کنم . چون عناصر جدید زیادی بود که به هیچ وجه در الواح مطرح نشده بود . یکی از شباهتهای تکان دهنده اشاره های مکرر به شبیه سازی بود که به تفصیل در الواح آمده ؛ آنچنان که نویسندگان معاصری چون زکریا سیچین و آر بولاری و دیوید آیک به آن پرداخته اند .

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *