داستان دانشجوی دختر ایرانی در فرانسه و غذا و پول قرضی
ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻳک ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻯ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻳﻰ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﻪ، ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﻰﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ
ﺳﺮﻣﺎ ﺑﻴﺪﺍﺩ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻳک ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﻯ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﺎ ﭘﺎﻟﺘﻮﻳﻰ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭ ﺭﻓﺘﻪ، ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺷﻬﺮﻫﺎﻯ ﺍﺭﻭﭘﺎ، ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻨﺪ ﺗﻨﺪ ﺭﺍﻩ ﻣﻰﺭﻭﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻛﻼﺱ
در قصبه ولادیمیر تاجر جوانی به نام «دیمیتریج آکسیونوف» زندگی میکرد. این تاجر مالک دو مغازه و یک خانه بود.
– همه میگویند، از تمام قرائن هم اینطور معلوم است… لازم نیست پنهان کنید، بابا جان… شما خیال میکنید ما از هچجا خبر نداریم،
هر وقت پدرم این ترانه را می خواند که «وقتی بچه بودی، عادت داشتی روی دوشم بنشینی، پدر نردبان بچه هایش است.
یک پسر برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز می فروشند در ایالت کالیفرنیا رفت.