مهاتما گاندی به خاطر دروغ پسرش ۵ساعت و نیم پیادهروی کرد
ﭘﺴﺮ مهاتما گاندی میگوﯾﺪ:
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
ﭘﺴﺮ مهاتما گاندی میگوﯾﺪ:
ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﯾﮏ ﺭﻭﺯﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺩﺍﺷﺖ،
این داستان شنیده نشده از تلاش ناپلئون بناپارت برای رهائی یکی از انقلابیونی است که توسط لشگر او دستگیر شده بود.
چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند…
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست
پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و
روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت.
هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی قصر خود روانه شد. در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل
در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل مغازه من است. او عطاری داشت اما از روی کینه
همهی ما این تجربهی عجیب و غریب را داشتهایم که احساس میکنیم راه سفر برگشت، زمان کوتاهتری را نسبت به مسیر سفر رفت میگیرد.
ضربالمثلها که به آنها زبانزد هم میگویند، معمولا تاریخچه و داستانهای پندآموزی در پشت خود نهفته است. بسیاری از این داستانها به مرور و با گذشت زمان از بین رفتهاند