از رو در رو شدن نترس!
چند سال پیش شغل خوبی پیدا کردم و گمان میکردم در کارم موفق خواهم شد. اما واقعیت این است که کار مهمی به من سپرده نشد، چون من به جای انجام کاری که در آن تخصص داشتم، دائم در حال سرویسدهی به دیگران بودم، چای میریختم و پای دستگاه کپی میایستادم. اما به جای اعتراض یا مطرح کردن مشکل با رئیسم، آن را برای خودم نگه میداشتم. چند هفته بعد رئیسم با کمی پرخاش و سردرگمی پرسید: «خب چرا اعتراض نمیکنی؟»
اصلا خوشایند نیست که رئیستان به ضعف شما اشاره کند و از شما بخواهد که اعتراض کنید یا حرفتان را صریح بیان کنید. همین مساله باعث شد تا به یاد بیاورم که چه تجربههای استرسزا و بدی داشتهام فقط به خاطر اینکه همیشه از تنش، رودرروشدن و درگیری ترسیدهام.
باید اعتراف کنم که هنوز هم گاهی از مواجهه، اعتراض یا درگیری بر سر موضوع خاصی با دیگران میترسم، با این حال توانستهام بر خیلی از ترسهایم غلبه کنم. پیش از این میترسیدم که به دوستم بگویم از چیزهای مورد علاقهاش متنفرم یا آنها اصلا برای من جالب نیستند. مطرح کردن پرسش برایم دشوار بود، اگر موقعیتی در محیط کار یا هر جای دیگری برایم دلپذیر نبود، چیزی به زبان نمیآوردم و هرگز حاضر نبودم بر سر حقوق و مزایا مذاکره کنم.
اما این ترسها احساسات مرا دستکاری میکرد، خواستههایم عقیم میماندند و من واقعا از برخی لذتها محروم میماندم. من هم حق داشتم گاهی اعتراض کنم و از مخالفت با دیگران نترسم. کافی بود دیدگاهم را تغییر بدهم. این کار را کردم و ترسها بسیار کمتر شدند.
ضعیف بودن خوب نیست
زمانی که اعتراض نمیکردم و حرفم را صریح نمیزدم، دائم نگران و مضطرب بودم. این احساسات انرژی مرا تحلیل میبرد و باعث خشم یا ناامیدیام میشد. میدانید که خشم زیاد هم به شکل دیگری انرژی را هدر میدهد. این در شرایطی بود که طرف مقابل اصلا از این موضوع خبر نداشت و با خیال راحت کارش را انجام میداد. او متوجه نبود که چیز اشتباهی وجود دارد و کارش را با رضایت کامل ادامه میداد.
محققان دانشگاه کلمبیا در این زمینه تحقیقات زیادی انجام دادهاند. یافتههای آنها نشان میهد که خیلی از آدمها خود را صریح و قاطع میپندارند در حالی که آنها اصلا قاطع نیستند. ۵ درصد از افراد مورد مطالعه، عکس آنچه میپنداشتند اصلا قاطعیت و صراحت نداشتند.
خیلی از ما صراحت و قاطعیت نداریم چون نمیخواهیم دیگران ما را خشن و پرخاشگر تصور کنند. صراحت داشتن در ما احساس گناه ایجاد میکند. در حالی که همه تلاش ما این است که رابطه خود را با محیط و آدمها درست کنیم رک بودن میتواند آسیب زننده باشد. این تصور اشتباه است چون تفاوت زیادی بین صراحت و پرخاشگری وجود دارد. شاید گاهی ابراز خواسته، علاقه و نیاز ما خوشایند دیگران نباشد اما واقعا چرا در این مورد باید به دیگران فکر کنیم و متوجه احساسات خودمان نباشیم؟ یک رابطه خوب نباید به خاطر ابراز وجود، مخالفتهای گاه به گاه و بیان خواستههای متفاوت و اعتراض به شرایط خراب شود. اگر این اتفاق میافتد به این معناست که رابطه را درست تعریف نکردهایم.
سکوت عادلانه نیست
به مرور زمان متوجه شدم که سکوتم در برابر مشکلاتی که در روابط کاری، اجتماعی و عاطفی وجود دارد، نه تنها به خودم آسیب میزند بلکه این حق دیگران هم هست که بعضی چیزها را درباره من بدانند.
وقتی از والدین، رئیس یا دوستم سوالم را نمیپرسم به آنها نیز آسیب میزنم چون این حق آنهاست که بدانند من چه فکری میکنم، چه سردرگمیها و چه نگرانیهایی دارم. قبلا زمانی که در برابر دوستم سکوت میکردم، از او عصبانی میشدم، پرخاشگری میکردم یا سعی میکردم اعتراضم را به شکلهای احمقانهای مثل قهر کردن یا متلک گفتن نشان بدهم. این ناعادلانه بود؛ چون دوستم اصلا متوجه نمیشد چرا من اینطور رفتار میکنم. گاهی بیان احساسات، مخالفت و اعتراض ممکن است درگیریهای کوچکی در روابط ایجاد کند اما در نهایت میتواند نتیجه مثبت و موثرتری داشته باشد. این منصفانهتر است.
برای شروع، میتوانید مثل من عمل کنید. من به آهستگی شروع کردم به پرسیدن، گاهی معترض میشدم و برخی از درخواستها را رد میکردم. برای این کار یک فهرست از چیزهایی که دوست ندارم تهیه کردم، پرسشهای مهمی را که معمولا در ذهنم وجود دارد، نظم دادم و به خودم قول دادم در محیط کار، در یک کنفرانس، در جمع دوستانه، در سفر با دوستانم و در برابر فرزندم از آنها استفاده کنم. سعی کردم روی اثرگذاری کلماتی که به کار میبرم تمرکز کنم. متناسب با موقعیت کلماتی را به کار میبردم که سوءتفاهم، خشم و بدفهمی ایجاد نکنند. به این شیوه، توانستم حرفم را بزنم بدون اینکه نگران درگیری و تنش شدید با دیگران باشم.
طرد شدن و شکست خوردن بخشی از برنامه است
یکی از ترسهای من برای مواجهه و رودر رو شدن با دیگران ترس از طرد شدن و شکست خوردن بود. کابوسم بود که رئیس یا همکارم ایده و فکرم را احمقانه بدانند و مخالفت آنها برای من به معنای شکست و طرد شدن بود.
باید دیدگاهم را درباره مفهوم شکست تغییر میدادم و این کار را کردم. شما هم این جمله را شنیدهاید که شکست لازمه پیروزی است. اما در عمل همه ما آن را ناکامی در موفقیت میدانیم. این جمله یکی از درستترین جملههای کلیشهای دنیاست. آیا من میتوانم برنده باشم بدون اینکه هیچ چیز مرا به سوی آن هل بدهد؟
به جای گارد گرفتن درباره مفهوم شکست، آن را پذیرفتم. ترسم را کنار گذاشتم و حرف و نظرم را مطرح کردم. همین حالا شما ممکن است با نظر من مخالف باشید اما من ترسی ندارم. آن را بیان میکنم و به این فکر میکنم که مخالفت شما میتواند به من کمک کند تا من روی نظراتم کار کنم، آنها را بهبود بدهم و بهتر فکر کنم.
ممکن است درباره مفهوم شکست و طرد شدن چیزهای زیادی خوانده باشید و نظرات جالبی داشته باشید، اما این چند نکته نیز حاصل تجربه من است:
ـ شکست را یکی از صدها اشتباهی که تاکنون داشتهاید فرض کنید.
ـ در مواجهه با شکستها کمی به محدودیتهای زمانی، مکانی و جسمیتان فکر کنید و تصور انسان گناهکار را نداشته باشید.
ـ شکست را بپذیرید و فکر کنید که بار دیگر چطور بهتر عمل کنید.
سیاستمداری بد نیست
نگرانیهای من برای صراحت در بیان جنبههای مختلفی داشت. یکی از ترسهای مهم من این بود که مبادا چیزی بگویم که دیگران را ناراحت یا ناامید کند. این اشتباه بود. چون متوجه این نکته نبودم که در واقع من کاری به دیگران ندارم فقط میخواستم خودم، احساسم، فکر و نظرم را بیان کنم. چرا دیگران باید به این دلیل که من «خودم» هستم، ناامید، مایوس و ناراحت و خشمگین باشند؟
برای مبارزه با این کجفهمی که رابطههایم را تحت تاثیر قرار داده بود، رویکرد سیاستمدارها را در پیش گرفتم و روی این موارد کار کردم:
ـ بحثها و اظهار نظرها صرفا یک مکالمه هستند نه یک مجادله یا تنش و نزاع. این برداشت غلط من بود که گفتوگوها را میدان جنگی برای خاک کردن دیگری میدیدم. میتوانستم اینطور فکر نکنم و رابطههایم را دوباره بازسازی کنم.
ـ برای صراحت داشتن لازم نبود که خشمگین و ناراحت باشم، در حالی که میتوانستم حرفم را با کمی همدلی، مهربانی و ملایمت بزنم. ترس از ابراز وجود و صراحت باعث میشد من خشک، غیردوستانه و عصبی به نظر برسم. من این مساله را تشخیص دادم و روی آن تمرکز کردم.
پس از تمرین و تلاش بسیار، حالا در موقعیتی هستم که نمیترسم، میتوانم نظرم را در مورد رستوران بگویم، اگر کسی ناراحتم کند آن را مطرح میکنم، درخواستهای بیمورد را رد میکنم، خستگیام را پنهان نمیکنم، علاقهمندیهایم را بیان میکنم و ناراحت نمیشوم اگر دیگران با آن مخالفت کنند، به موقعیتهای ناخوشایند اعتراض میکنم بدون اینکه بیادب باشم، پرسشم را مطرح میکنم و زمانی که دیگران نظرم را میپرسند حقیقت را میگویم ولی احساساتشان را جریحهدار نمیکنم، جایی که دوست دارم نمیروم و بیماریام را پنهان نمیکنم.
همه اینها باعث خوشحالی من است؛ حال بهتری دارم و مثل قبل روابطم را حال بههم زن توصیف نمیکنم.