این داستان خیلی جالب را بخوانید
یک مرد عرب مسن در نیویورک زندگی می کرد، او علاقه خاصی به کاشت سیب زمینی در حیاط باغچه اش داشت اما بدلیل کهولت سن دیگر نمی توانست بیل را برداشته و خودش باغچه اش را بیل بزند.او از فرط اندوه و ناراحتی از این موضوع، نامه ای به فرزندش که در زندان بود نوشت، در نامه به او گفت که ” پسرم بسیار ناراحتم از اینکه نمی توانم باغچه را برای کاشت سیب زمینی بیل بزنم، کاش اینجا بودی و کمکم می کردی” پسرش نامه را خواند و برای او نامه نوشت ” پدر عزیزم خواهش می کنم باغچه را بیل نزن،هیچ وقت اینکار را نکن، زیرا من” آن چیز ” را در آنجا پنهان کرده ام، عاشقتم، پسرت احمد. روز بعد سی آی ای و اف بی آی به خانه مرد عرب ریختند و باغچه را زیر و رو کردند اما هیچ نیافتند و رفتند، دو روز بعد احمد به پدرش نامه ای نوشت ” پدر عزیزم، امیدوارم باغچه الان برای کاشت سیب زمینی آماده باشد.این تنها کاری بود که می توانستم برایت انجام دهم.