ستون به ستون فرج است
بشر به امید زنده است و در سایه آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نو امید و خوشبینی در همه جا میدرخشد و آوای دل انگیز آن در تمام گوشها طنین انداز است: «مأیوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید.»
مفهوم این جمله را عوام الناس و اکثریت افراد کشور در تلو عباراتی دیگر زمزمه می کنند: «مگر دنیا را چه دیدی؟ ستون به ستون فرج است.»
اکنون به ریشه داستانی و همچنین ریشه تاریخی ضرب المثل بالا می پردازیم.
در مورد ریشه و علت تسمیه ضرب المثل بالا اقوال مختلف وجود دارد که از مجموعه تمام آن گفته ها در کتب امثله و اصطلاحات موجود، این حکایت یا داستان فی الجمله استنتاج می شود:
می گویند در ازمنه گذشته، جوان بیگناهی به اعدام محکوم شده بود زیرا تمام امارات و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می کرد.
جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند. حسب المعمول به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان برآورده خواهد شد.
محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید، نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت: “اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.» درخواستش را اجابت کردند و گفتند: “آیا تقاضای دیگری نداری”. جوان بی گناه پس از لختی سکوت و تأمل جواب داد: “میدانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.” عمله سیاست که تاکنون مسئول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند، از طرز و نحوه درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده، پرسیدند: “انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تأخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد؟” محکوم بی گناه که هنوز بارقه امید در چشمانش میدرخشید، سربلند کرد و گفت: “دنیا را چه دیدی؟ ستون به ستون فرج است.”
مجدداً عمله سیاست برای انجام آخرین درخواستش دست بکار شدند که بر حسب اتفاق یا تصادف و یا هر طور دیگر که محاسبه کنیم، در خلال همان چند دقیقه از دور فریادی به گوش رسید که : “دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.” و به این ترتیب جوان بی گناه از مرگ حتمی نجات یافت.
اما چون بنای این کتاب بر ریشه تاریخی و مستند امثال و حکم نهاده شده و امثله و اصطلاحات غیر مستند در کتب قصص و داستانهای امثال مبسوطاً آمده است، لذا به تحقیق و تفحص از افراد مطلع و بررسی کتب تاریخی پرداختم تا چنانچه ضرب المثل بالا فی الواقع ریشه تاریخی ندارد و صرفاً به هیم داستان مشروحه بالا ختم می شود از ذکر آن خودداری کنیم.
خوشبختانه اخیراً با دوست و همشهری دانشمندم آقای حسن حسن زاده آملی که در مقالات برج زهرمار و دروغ شاخدار و چند جای دیگر در همین کتاب از محامد و فضایلش اجمالاً بحثی شد، اتفاق ملاقات افتاده، بشارت دادند که این عبارت مثلی ریشه تاریخی دارد و با قبول زحمت عین مطلب را در تلو عبارات سلیس و روان از کتاب عربی تاریخ یعقوبی ترجمه فرموده و برای نگارنده ارسال داشتند.