علم و نابخردی
کار یک سودازده با کار یک دانشمند تفاوت بنیادینی دارد. ممکن است وجوه مشترکی میان آندو باشد، ولی ویژگیهایی هست که تنها درکار سودازدهها پیدا میشود و هرگز درکار علمی رسمی بهچشم نمیخورد. با شناسایی این ویژگیها نحوه تشخیص سودازدهها را فرامیگیریم، در این مقاله فهرستی از علائم شبهعلم را خواهیدیافت. پیشاز آنکه بتوانیم نحوه کار با فهرست و مواردی را که میتوان انجامشان را از آن انتظارداشت توضیح دهیم، باید عبارات شرطلازم و کافی را تعریف کنیم.
بهترین راه انجام اینکار استفاده از یک مثال است.
فرضکنید کسی بگوید که اتومبیلش کارنمیکند. میتوانید بدون بررسی قسمتهای مختلف ماشین چندین حالت را مجسم کنید که هریک بهتنهایی برای ازکار انداختن ماشین کفایت میکنند یا کافی هستند؛ مثلا اگر بنزینی در باک نباشد با کاربوراتور مسدود شده باشد. اگر فقط بدانید که ماشین کار نمیکند هرقدر هم که فکر کنید برشما معلوم نمیشود که اشکال از کجا است. طبق منطق، اتومبیلها، نقصهای بسیاری سبب ازکارافتادن ماشین میشود، ولی هیچ نقصی بهتنهایی شرط ضروری یا لازم برای وقوع خرابی نیست.
موقعیت را معکوس کنید و تصورکنید که ماشین کار میکند. حالا یافتن شرایطلازم برای کارکردن-شرایطی که بدون آنها ماشین کارنخواهدکرد-ساده است. باک باید بنزین داشته باشد، شمعها باید جرقه بزنند و بههمین ترتیب اگر قرارباشد ماشین کارکند شرایط زیادی باید برقرارباشند، ولی هیچیک از آنان بهتنهایی برای بهکارانداختن ماشین کافی نیست.
عبارت لازموکافی را میتوان بهشکل زیر درموردفهرست علائم شبهعلم بهکاربرد. هرمورد فهرست، شرط کافی برای شبهعلمی بودن است. نباید انتظارداشت که یک سودازده همه شرایط را داشته باشد، بلکه تنها بعضی از آنها را خواهدداشت. اگر کسی هیچیک از این شرایط را نداشته باشد چطور؟ آیا میتوانید نتیجه بگیرید که او سودازده نیست؟ نهخبر، زیرا ما ادعا نمیکنیم که فهرست کاملی داریم؛ همانطور که نمیتوان انتظارفهرست کامل تمام راههای ممکن برای خراب شدن ماشین را داشت. گاهی سودازدههای جدید راههای عملکرد جدیدی مییابند. این امر مشابه تولید اتومبیلهای جدید و پیچیدهتری است که بدقلقی تازهای دارند.
عدم بروز علائم شبهعلم برای دانشمند کردن شخص کافی نیست. اما شرط لازم برای دانشمند بودن است. درست همانطور که هرماشینی که کار میکند، نمیتواند مشکلی داشته باشد که برای ازکارانداختن آن کافی باشد، هرکس که کارعلمی حقیقی انجام میدهد هیچیک از ویژگیهایی را که برای شبهعلمی کردن کار او کافی باشد نخواهد داشت.
ویژگیهایی هستند که غالبا در سودازدهها دیده میشود، ولی بهخودیخود برای آنکه کسی را به اسم سودازده کناربگذاریم کافی نیستند. یکی از این ویژگیها نداشتن مدارک علمی و تحصیلی است، ماهیت پیچیده و رمزی علم امروز سبب میشود که کمتر دانشمند دستاندرکاری فاقد تحصیلات رسمی با مدرک در رشته خود باشد. ازطرف دیگر، سودازدهها اغلب خود آموختهاند و یا دربهترین حالت در رشته نامربوطی تحصیل کردهاند. فون دنیکن خود آموخته است. رشته رسمی ولیکوفسکی روانکاوی بود. هردو فاقد مدرک در رشتهای هستند که ادعا میکنند درآن صاحبنظرهاند. با اینحال فقدان مدرک به تنهایی تضمین نمیکند که شخصی سودازده باشد، درست همانطور که وجود مدرک، سودازده نبودن شخص را تضمین نمیکند. بعضی از دانشمندان بزرگ فاقد تحصیلات رسمی در رشته خود بودند. چارلزداروین و مایکل فارادی بهترین مثالها هستند. مدرک معمولا گواهی میکند که شخص کارعلمی قابل قبولی انجام داده است، ولی تضمین نمیکند که تمام کارهای او درست باشد. جولیانجینز، مؤلف نظریه ذهن در جایگاهی، روانشناس فارغالتحصیل پرینستن است و ج.آلنهاینک که بشقاب پرندهها را قبول دارد و عبارت «برخورد نزدیک از نوع سوم» را ابداع کرده، منجم است. نوشتههای ایشان را علیرغم مدارک پر منزلتشان، دربهترین حالت، با انتقادپذیرفتهاند.
یکی دیگر از وجوه مشترک سودازدهها انزوای ایشان ازجامعهعلمی است. آنها نه تنها مدرک ندارند، بلکه هیچ تماس مستقیمی هم با جامعهعلمی ندارند. تکرو و دورافتادهاند. خودرا آواهایی میبینند که در وحش فریاد میزنند. گله دارند که دانشمندان به آنها گوش نمیدهند. بازهم هرکس که تنها کار میکند سودازده نیست، درست همانطور که همه سودازدهها تنها کارنمیکنند. گرگورمندل کارعظیم خودرا درباره وراثت عمدتا در انزوا از دانشمندان معاصر خود انجام داد. آنچه در تعیین سودازده بودن یک شخص اهمیت دارد این نیست که آیا دانشمندان به او گوش میدهند، بلکه این است که آیا او به دانشمندان گوش میدهد. سودازده را نه جایش درجامعه، بلکه نحوه عملکردش مشخص میکند.
دانشمند را غالبا کسی تعریف میکنند که از روشعلمی پیروی میکند. مفهوم مرسوم روش علمی این است که شامل جمعآوری اطلاعات، تنظیم فرضیهای برای توضیح آن اطلاعات و آزمودن فرضیه به کمک آزمایش باشد. اما این تازه آغاز داستان نحوهکار علمی است. این تعریف برای تمایز بین علم و شبهعلم کافی نیست. بارونبشنباخ اطلاعات را جمعآوری کرد، فرضیه نیروی ادی خود را تنظیم کرد، و با آزمایش این فرضیه را آزمود. لیکن امروزه تقریبا همه قبول دارند که کار او درحیطه شبهعلم قراردارد. روشعلمی باید چیزی فراتر از جمعآوری اطلاعات، تنظیم فرضیه و انجام آزمایش باشد، مفهوم مرسوم روشعلمی بهوضوح ناقص است. و تنها با افزودن یک یا دوشرط ( مثلا اینکه فرضیه ساده باشد یا آزمایشها قابل تکرار باشند) نمیتوان آنرا کامل کرد. روشعلمی را نمیتوان درچند عبارت کلی قالبگرفت. عملکرد روشعلمی باموضوعاتعلمی واقعی ممزوج است برای درکروش باید استدلالعلمی را درمتن یک زمینهعلمی خاص بررسیکرد.
غرض ما دراینجا این نیست که روشعلمی را باتمام پیچیدگیاش مطرحکنیم. تنهاچیزی که میخواهیم بگوییم این است که شیوههای عملی وجود دارد که آنها را در علم پیدا نمیکنیم، بلکه فقط در شبهعلم مییابیم. این شیوهها مربوط میشوند بهدلایل ارائه یک فرضیه جانشین، به توضیح واقعیتهای پذیرفته شده و بهاین که چهچیزی مدرک موافق محکم بهحساب میآید و چهچیزی را میشود نظریه شمرد.
پس فهرست علائم ما این است. هرکس که یکی از این شرایط را داشته باشد نمیتواند ادعا کند که گالیله یا انیشتین است. کسی که هرکدام از این شرایط را داشته باشد، فرضیه جدید و جسورانهای برای به مبارزه خواندن علم ارائه نکرده است. کالای چنین شخصی شبهعلم است.