معرفی کتاب ابلوموف اثر ایوان گنچاروف
دربارهی تنبلی و سستی بسیار نوشتهاند؛ اما آیا تابهحال رمانی خواندهاید که شخصیت اصلیاش به چنین صفتی مبتلا باشد و در سراسر داستان، حس رخوت و کاهلیاش به شما منتقل شود؟
رمان «ابلوموف» اثر ایوان گنچاروف بر شخصیت مردی بهنام ایلیا ایلیچ ابلوموف متمرکز است که بیشتر وقتش را در رختخوابش میگذراند. در این حالت، زاخار هم او را به این وضعیت تشویق میکند. زاخار، نوکر ابلوموف، تحتتأثیر تنبلی اربابش، تنها کارهایی را انجام میدهد که ابلوموف او را به انجام آنها مجبور میکند و سایر روز را استراحت میکند تا جایی که محل زندگی ابلوموف و میز و تمام وسایل اتاقش با گردوغباری همیشگی پوشیده شده است. این نوکر و ارباب هربار دربارهی گردوغبار داخل اتاق به جروبحث با یکدیگر مشغولاند.
تنبلی و رخوت ابلوموف در زندگی اشرافیاش بهحدی است که هرآنچه نشانی از زندگی و زندهبودن و تحرک دارد، ازدست میدهد؛ اما او نهتنها از این وضعیت ناراضی نیست؛ بلکه به آن افتخار هم میکند. او افتخار میکند مانند سایر انسانها به تلاش برای کسب درآمد و انجام کارهای روزمرهی زندگیاش نیاز ندارد و میتواند ۲۴ ساعته بدون نگرانی در رختخوابش بهسر ببرد. ابلوموف با اینکه حتی لباسش را زاخار بر تنش میکند، به خود مینازد. احساس ملال، احساسی است که همواره با او همراه است. این رخوت و سستی او را از درک حسها و تجربههای جالب و تازهی زندگی محروم کرده است.
ابلوموف مردی جوان و نجیب است که بهنظر میرسد نمیتواند در تصمیمات مهم زندگیاش یا هر اقدام مهمی عمل کند. در طول کتاب میبینیم که بهندرت اتاقش را ترک میکند. او جز فکرکردن و نگرانبودن هیچ کاری انجام نمیدهد یا در لباس شرقی محبوبش در رختخوابش دراز کشیده است یا در اطراف آن پرسه میزند. روزنامهی روی میزش مربوط به یک سال پیش است و مگس در آن اطراف پرواز میکند. نویسنده در تصویرسازی فضای تاریک و پرگردوغبار اتاق ابلوموف آنقدر دقیق بوده که خوانندهی کتاب گاهی خود را در آن اتاق میبیند و احساس ملالآوری به او دست میدهد. شاید از این منظر، خواندن کتاب در جاهایی بهنظر خستهکننده بیاید؛ اما این بهدلیل جذابیت نوشتاری نویسنده نیست؛ بلکه بهدلیل قدرت فوقالعادهی گنچاروف در انتقال احساس ملال و رخوت به خواننده است.
ابلوموف با افراد زیادی سروکار ندارد. دوست صمیمیاش، اشتولتس، تلاش میکند او را برای کارکردن برانگیزاند. ابلوموف احساس میکند دوستش آینهای مقابلش گرفته و چهرهی تنبل و راکد خودش را وحشتزده در آن میبیند. حرفهای او را میفهمد؛ اما فکر میکند برای تغییر شرایط موجود، نه قدرتی دارد و نه ارادهای. «حالا یا هیچوقت»؛ این جملهای است که اشتولتس تلاش میکند با گفتنش به ابلوموف او را به کاری وادار کند. علاوهبراین، عشقی که بهسراغ ابلوموف میآید، او را وادار میکند با حقیقت زندگی روبهرو شود و به این فکر بیفتد که ناچار است در درگیرشدن با دنیای واقعی به تعهداتش عمل کند.
کتاب ابلوموف انعکاسی از وضعیت رکود و میل شدید به تنبلی روسها را در زمان خود نشان میدهد. ایلیا ایلیچ، قهرمان این داستان، بهعنوان تجسمی از انسانی زائد و بیمصرف در جامعه، شخصیتی نمادین در ادبیات قرن نوزدهم روسیه است. زمانیکه روسیه در آستانهی انقلاب صنعتی قرار گرفته و قرار است خیلی چیزها در این کشور تغییر کند، نویسنده با طراحی شخصیت ابلوموف میکوشد این اشرافیگری و دغدغهمندنبودن و تمایلنداشتن افراد به تغییر و کارکردن را با قلم قدرتمند و شیوای خود در ذهن مردم بهتصویر بکشد. این کار باعث شد اصطلاح جدیدی خلق شود؛ اصطلاحی با عنوان «ابلوموفیسم» یا «ابلوموویسم» که در میان مردم روس بهمعنای تنبلی و کارنکردن استفاده میشد. امروزه مردم روسیه حتی اگر کتاب را نخوانده باشند، کلمهی ابلوموف را برای شخص تنبل و بیکار بهکار میبرند.
هرچند نمیتوان انکار کرد در وجود هر شخصی ابلوموویسم جایگاهی دارد، جولاندادن به چنین احساسی کاملا دراختیار هر فرد است. انسان بهطور ناخودآگاه به سکون و سختینکشیدن میل دارد. اگر ما به این میل اجازهی بروز بیشازحد و میدانداری بدهیم، بدون شک هرکداممان قابلیت تبدیلشدن به ابلوموف را داریم. شاید این همان پیامی باشد که نویسنده میخواهد ازطریق خلق چنین شخصیتی به خوانندهاش منتقل کند؛ زیرا طبق بازخوردها، میزان همزادپنداری خوانندگان این کتاب با شخصیت ابلوموف بسیار زیاد است.
از منظری دیگر، شاید ابلوموف در واقعیت همچون افراد تنبل دیگر درظاهر، واقعا تنبل نباشد؛ بلکه فقط زمان زیادی را در رختخواب میگذراند. درعوض، او بسیار فکر میکند و در تفکر مانند فیلسوف و ازنظر فکری، بمب انرژی است. بخش جالبی از کتاب ایدهآلسازیها و رؤیاپردازیهای ابلوموف است. تخیل وسیع او در تصور اوتوپیا یا آرمانشهر و ایدهآل تصورکردن دوران کودکیاش، آن چیزی است که شخصیت ابلوموف را جذاب میکند. او افکار مثبت مسیحیگرایانهای دارد و شبیه آنچه در خطابههای مسیحیت آمده، غایت زندگی را رسیدن به صلح و آرامش میداند. تصور ابلوموف چنین است که برای رسیدن به این آرامش فقط کافی است هیچ کاری انجام ندهد.
ایوان گنچاروف در کتابش میکوشد ریشههای عادت ناپسند تنبلی را در ابلوموف در کودکیاش بیابد. برخلاف آنچه بهنظر میرسد، با اینکه شخصیت ایلیا دوستداشتنی است و صفات شایستهای هم دارد، طوری دربارهی تنبلی و تنپروری سخن بهمیان رفته است که آن را عادتی ناخوشایند و منفی جلوه میدهد. دوران کودکی ابلوموف آنطورکه در رمان بیان میشود، در ناز و نعمت فراوان بدون هیچ زحمتی و توجه بسیار زیاد اطرافیان و مراقبت از او برای جلوگیری از تحمل هرگونه درد و رنج سپری شده است. این موضوعی است که روانشناسان امروز هم به آن واقف هستند و معتقدند کودکان را نباید بیشازحد حمایت کرد؛ بلکه باید با حفظ جوانب، آنها را به آزمایش کارهای مختلف تشویق کرد و اجازه داد گاهی اشتباه کنند و زمین بخورند و زندگی واقعی را از همان کودکی لمس و درک کنند.
عجیب است کتابی که بیش از ۱۰۰ سال پیش نوشته شده است، به دو دلیل باید کتابی مدرن بدانیم: این کتاب در درمان تنبلی به شیوهی فروید عمل میکند و همچنین شخصیت زن در آن قوی و هوشمند توصیف شده است. علاوهبراین، ابلوموف تأملی در پاسخ به پرسشی قدیمی است که در طول سالها، ذهن افراد بسیاری را به خود درگیر کرده است. آن سؤال این است: «کدام زندگی برتر است؟ زندگی فعال و پرجنبوجوش یا زندگی همراه با تأمل و تفکر؟»
دربارهی رمان
ابلوموف دومین کتاب ایوان گنچاروف، نویسندهی روسی است که اولینبار در سال ۱۸۵۹ منتشر شد. بسیاری از منتقدان ادبی این اثر را برترین اثر گنچاروف میدانند. این رمان بدیندلیل اهمیت دارد که بعد از انتشار، بلافاصله در میان مردم روس همهگیر و محبوب شد و توانست بر برخی از جنبههای فرهنگ و زبان روسی تأثیر بگذارد. لنین، ابلوموف را نمادی از اشتباهات و خطاهای فرهنگ روس میدید و معتقد بود برای حاصلشدن پیشرفت در جامعهی روس، باید اثر ابلوموویسم از جامعه پاک شود.
این کتاب رمان دلخواه لئون تولستوی بوده است. این نویسندهی اخلاقگرای روسی دربارهی ابلوموف نوشته است:
ابلوموف اثری واقعا بینظیر و عالی است که مدتها است شبیه آن را ندیدهام. من بهشدت به آن مشتاقم و دوباره و دوباره آن را می خوانم.
از این کتاب ویرایشهای متعددی تاکنون چاپ و منتشر شده است. اصل کتاب ابتدا به زبان روسی منتشر و سپس، به زبانهای انگلیسی و آلمانی و فرانسوی نیز ترجمه شد. سروش حبیبی اولینبار این کتاب را از روی نسخهی فرانسوی آن به زبان فارسی ترجمه کرد. در سالهای دور، نشر امیرکبیر این ترجمه را منتشر کرد. در سال ۱۳۵۵، مترجم این یادداشت را بر ترجمهی ابلوموف نوشت:
برای برگردان این کتاب ابتدا جز ترجمهی انگلیسی آن دراختیار نداشتم. دوست ارجمندم، دکتر ابراهیم ارجمندی که به این کتاب ارادتی خاص دارد، مرا به ترجمهی آن تشویق بسیار کرد و نسخهی آلمانی آن را برایم فرستاد که در ترجمه کمکم باشد؛ اما تفاوت میان این دو نسخه بهقدری بود که دیدم بد نیست ترجمه فرانسوی آن را هم بهدست آورم. در مقایسهی این سه نسخه، انگلیسی آن را بهسبب تفاوتهای بسیار از آن دو کنار گذاشتم. باوجوداین، بین آن دو نیز اختلافات مختصری بود و افسوس منحصر به ظرایف بیان نبود. گذشته از اینکه ترجمه در عین مقایسهی دو متن کار مرا دشوارتر و طولانیتر کرد، از اعتمادم نیز به امانت ترجمه نسبت به متن اصلی کاست؛ زیرا دیدم اگر از زبان روسی که افسوس به آن آشنایی ندارم، ترجمه میشد، نتیجه بهیقین با ترجمهی من تفاوتهایی ولو مختصر پیدا میکرد. امیدوارم که این ترجمه با همهی معایبش در معرفی این اثر بزرگ قدمی باشد و استقبال خوانندگان از آن باعث شود که صاحبهمت روسیدانی با ترجمهی دقیقتری این عیب را برطرف کند.
یادداشت سروش حبیبی بر چاپ ۱۳۵۵، امیرکبیر
ناگفته نماند سروش حبیبی خود صاحب آن همت بود و زبان روسی را فراگرفت و سپس، نسخهی ویرایششده و کاملتری با ترجمه از روی نسخهی روسیزبان آن ارائه داد. در سال ۱۳۸۶، نشر فرهنگ معاصر کتاب ابلوموف را با ترجمهی سروش حبیبی از نسخهی اصلی، در کتابی با حدود ۹۰۰ صفحه چاپ و منتشر کرده است.
دربارهی نویسنده
شاید امروز کمتر نام او برده میشود یا بهندرت شناخته شده باشد؛ اما ایوان گنچاروف در زمان زندگی خود در روسیه، نویسندهی بسیار محبوبی بود. ایوان الکساندروویچ گنچاروف (۱۸۱۲ تا ۱۸۹۱) در خانوادهای مرفه و ثروتمند بهدنیا آمد. او از ابتدای جوانی شعر میسرود و داستان مینوشت و کار ترجمهی خصوصی و دولتی نیز انجام میداد. اولین رمانش را با عنوان «یک داستان معمولی» در سال ۱۸۴۷ منتشر کرد و نوشتن ابلوموف را در فاصلهی کوتاهی بعد از آن آغاز کرد که نوشتن آن حدود ۱۰ سال بهطول انجامید.