مورد عجیب لغزش زمان

مسافر زمان

به باور برخی نظریه پردازان اتفاقات پارانورمال تا ما خودمان چنین پدیده هایی را تجربه نکنیم هرکز انها را باور نخواهیم کرد. این سخن البته دست است زیرا هیچکس چندان علاقه ای به باور کردن ادعای برخی از تجربه اتفاقات پارانورمال نخواهد داشت. در هر صورت برخی ادعا می کنند که اتفاقات عجیبی را تجربه نموده اند نمونه ای از این ادعاها مربوط می شود به یک جوان ۲۴(بیست و چهار)ساله بنام شین در لیورپول، انگلستان سال ۲۰۰۶(دوهزار وشش). جوانی خلافکار و سابقه دار که چند ماه قبل از زندان آزاد شده بود و باز بسراغ خلاف رفته بود و این بار در حالیکه مشغول سرقت از یک فروشگاه بود پلیس سر رسید اما او بسرعت از فروشگاه بیرون آمد و شروع به دویدن بطرف خیابان هانور نمود و دو افسر پلیس پیاده به تعقیب او پرداختند. شین می گوید وارد خیابان هانور که شدم وارد یک کوچه شدم و سپس از ان خارج و دوباره وارد کوچه دیگری شدم و صدای پای پلیس ها را در پشت سرم می شنیدم اما بمحض ورود بداخل کوچه و پس از طی مسافتی متوجه شدم که کوچه بن بست می باشد در این اثنا صدای پا و فریاد پلیس ها را می شنیدم که تقریبا وارد کوچه شده بودند در یک آن احساس درد عجیبی در زانویم نمودم بطوریکه از شدت درد درجا نشستم و از ان زمان همه چیز عوض شد. ناگهان احساس کردم محیط رنگ و بویی دیگر بخود گرفت به ورودی کوچه نگاه کردم هیچ اثری از پلیس ها نبود و عجیب تر اینکه بطرف بن بست نگاه کردم اثری از بن بست ندیدم کوچه کاملا باز بود فقط همه چیز کوچه تغییر کرده بود .بعد از دقایقی که درد زانویم برطرف شد پا شدم و در حالیکه نمی دانستم چه خبر است دوباره وارد خیابان هانور شدم اما آنجا دیگر خیابان هانور نبود تقریبا همه چیز تغییر کرده بود .آن خیابان را دقیق می شناختم ولی انگار الان دیگر نمی شناختم. پیاده روها، رنگ ها و نور کلا متفاوت شده بودند ماشین ها کاملا عوض شده و شبیه ماشین های دهه شصت شده بودند. مردم لباس هایی رسمی تر ولی قدیمی پوشیده بودند تیپ هایشان کاملا متفاوت شده بود. برخی از مردم وقتی مرا می دیدند با تعجب نگاه می کردند .از خیابان هانور گذشتم و وارد خیابان بولد شدم در انجا چراغ های راهنمایی در جایی وجود داشت که نباید می بود علاوه بر این در آنجا یک پارک و درختان بچشم می خورد در حالیکه خیابان بولد هرگز پارک ندارد. تنها چیزی که بچشم می خورد و برایم آشنا بود یک بار بود اما تابلویش کاملا متفاوت بود.
در اینجا بود که یک لحظه بفکر فرو رفتم که چه خبر است من کجا هستم چرا همه چیز قدیمی شده،آیا پدر و مادرو خواهر و برادرانم را دوباره خواهم دید؟ این افکار بشدت مرا آزار می داد که ناگهان بفکر موبایلم افتادم و سریع آنرا از جیبم درآوردم اما هیچ سیگنالی نداشت. در این جا بود که بشدت دست و پایم را گم کردم و بی اختیار شروع به دویدن کردم .چه اتفاقی برایم افتاده است؟ ناگهان چشمم به یک کیوسک روزنامه فروشی افتاد با عجله یک روزنامه را برداشتم و تاریخش را نگاه کردم باورم نمی شد ۱۸(هجده) می ۱۹۶۷ (هزارو نهصدوشصت و هفت)….. من به ۳۹ (سی و نه)سال پیش آمده ام. دوباره وارد خیابان بولد شدم و یک جواهر فروشی نظرم را جلب کرد آنجا با بقیه جاها متفاوت بود و شبیه سال ۲۰۰۶ (دوهزاروشش)حتی تیپ فروشنده ها نیز فرق می کرد با عجله وارد جواهرفروشی شدم و موبایلم را دوباره نگاه کردم در کمال تعجب انتن می داد دوباره بیرون را نگاه کردم همه چیز همان حالت قدیمی را داشت. فروشنده ها جواهر فروشی که به من مشکوک شده بودند از من سوال کردند که هستم و آیا مشکلی دارم ؟ به انها ماجرا را گفتم انها همه با صدای بلند خندیدند و یکی از انها مرا به بیرون از انجا راهمایی کرد زیرا فکر می کردند دیوانه هستم وقتی به بیرون رسیدم به فروشنده گفتم ببین انجا را و او بمن گفت کجا را باید ببینم ؟ در این زمان همه چیز به حالت عادی خودش برگشت و من در حالی که از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم از او خداحافظی کردم. بعدها پلیس ها که مرا تا کوچه بن بست تعقیب کرده بودند گفته بودند سارق در یک لحظه در جلوی چشمشان ناپدید شده است. وقتی این تجربه عجیب را با دوستانم در میان گذاشتم هیچکس باور نمی کرد ولی وقتی در مورد آن تحقیق کردم فهمیدم که من دچار لغزش زمان شده ام. بعدها چند خبرنگار به ماجرای شین علاقمند شده و در مورد آن تحقیق نمودند و بنابر تحقیقاتی که انجام دادند متوجه شدند که توصیفات او از خیابان بولد و هانور در دهه ۶۰(شصت) کاملا درست می باشد بعنوان مثال ان پارک کوچک در دهه ۶۰(شصت) در ان خیابان وجود داشته است. به باور برخی لغزش زمان پدیده ای است که فرد از آینده بداخل گذشته می افتد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *