پاسخی به معمـای زندگی

زندگی روزمره


طی بیش از بیست سال فعالیت خیرخواهانه و بشردوستانه، کیسی هزاران بیمار را درمان کرد. در آغاز توانایی های کیسی در درک و دریافت، تنها به سمت درون و بخش های پنهان کالبد انسان جهت گیری شده بود.

سالها گذشت تا خود او و دیگران دریابند که این توانایی را می توان به بیرون نیز جهت داد و به رابطه میان انسان و جهان هستی و مشکلات او در ارتباط با سرنوشت و تقدیرش پرداخت.


آرتور لمرز، چاپخانه دار ثروتمندی از اوهایو نام و آوازه کیسی را در یک جمع کاری شنیده بود، بسیار مشتاق شد که با سفری به سلما در آلاباما که در آن ایام کیسی در آنجا بسر می‌برد کارهای او را از نزدیک مشاهده کند.

لمرز که از سلامت جسمی کاملی برخوردار بود، پس از چند روز مشاهده خوانش های کیسی نسبت به صحت و اعتبار کارهای او اطمینان یافت. او که مردی عقل‌گرا و آگاه بود شروع کرد به فکر در این باره که اگر ذهنی قادر باشد واقعیاتی پنهان از حواس معمول بشر را درک کند، قاعدتاً باید بتواند در حل مشکلاتی مهمتر از کارکرد کبد انسان و یا سیستم گوارشی او نیز موثر واقع شود.

برای مثال کدام سیستم فلسفی به حقیقت نزدیکتر است؟ هدف از خلقت انسان چیست؟ آیا نظریه جاودانگی انسان حقیقت دارد؟ اگر چنین است پس از مرگ چه اتفاقی برای او می‌افتد؟ آیا نهان بینی های کیسی می تواند به سوالاتی از این دست پاسخ دهد؟


کیسی نمی دانست. او هیچگاه به سؤالات انتزاعی مربوط به عالم هستی نیاندیشده بود و آنچه را که در کلیسا به وی آموزش داده بودند، دربست پذیرفته بود. گمانه زنی در باب حقایق دین مسیح در مقایسه با فلسفه، علم و آموزه های دیگر ادیان ، هیچگاه به مخیله‌اش نیز خطور نکرده بود. او تنها به انگیزه کمک به انسانهای رنج دیده بوده که پذیرفته بود به چنین خواب غیرمعمولی تن دهد.


لمرز اولین کسی بود که در ارتباط با توانایی ویژه کیسی به احتمالاتی به جز شفای بیماران اندیشیده بود و این مسئله خود کیسی را نیز به تفکر وا داشت. خوانش ها هیچگاه از پاسخ به پرسش های مطرح شده چشم پوشی نکرده بودند، پس دلیلی نداشت که پرسش های لمرز را بی پاسخ بگذارند.


لمرز به تازگی به طالع‌بینی (ستاره بینی) علاقه پیدا کرده بود. او پیش خود اندیشید که اگر طالع بینی دارای حقیقت باشد می‌تواند به عنوان یک روش جهت تحلیل نسبت انسان با جهان هستی مورد استفاده قرار گیرد. او فکر کرد که این می‌تواند شروع خوبی برای بررسی های نهان‌بینانه باشد. کیسی در حالت خواب با جملاتی تگلرافی و مختصر طالع لمرز را بیان کرد. آنگاه تقریباً در انتهای خوانش با کلماتی مقطع و غیر صریح جمله‌ای عجیب گفت: او زمانی یک راهب بوده است


این جمله شش کلمه ای همچون صاعقه ای بر سر لمرز که با تئوری های اصلی سرنوشت و تقدیر انسان آشنا بود فرود آمد. آیا بینش فوق طبیعی کیسی، مؤید تئوری باستانی تناسخ بود؟ این خوانش آتش کنجکاوی لمرز را شعله‌ور کرد. لمرز می‌گفت که اگر بتوان از این طریق حقیقت تناسخ را به اثبات رساند، در تمام اعتقادات فلسفی، مذهبی و روانشناختی بشر تجدید نظر صورت خواهد گرفت.

همچنین آنها خواهند توانست از طریق خوانش های آینده کیسی به قوانین حاکم بر تناسخ پی ببرند. مثلاً اینکه تناسخ چه رابطه‌ای با ستاره‌بینی دارد و این دو چگونه بر قوانین زندگی، شخصیت و سرنوشت انسان تأثیر می‌گذارند؟


درک ریشه پریشان‌حالی کیسی چندان مشکل نیست. او در یک فضای مسیحی ارتودوکس آمیخته با تعصبی رشد یافته بود که هیچ آموزشی در ارتباط با دیگر ادیان بزرگ دنیا در آن وجود نداشت. بنابراین در آن زمان کیسی از مشابهت معنایی ژرف موجود در باور خود و دیگر باورها آگاه نبود. ضمن آنکه فرصتی نیافته بود تا به درک و تحسین معنویات و اخلاقیات والای موجود در ادیانی به جز دین مسیح بپردازد. به همین ترتیب او اصلاً با آموزه‌های اصلی ادیان بزرگ شرق هندوئیسم و بودیسم یعنی تناسخ آشنایی نداشت.


معنایی که او از تناسخ در ذهن داشت مانند بسیاری از مردم این بود که انسان پس از مرگ در قالبی حیوانی به زمین باز می‌گردد. او در جایی خوانده بود که هندوها به این دلیل گاو را نمی‌کشند چون ممکن است متناسخ شده پدربزرگ آنها باشد و یا سوسک را نمی‌کشند و حتی لوبیا را نمی خورند زیرا احتمال دارد روح یکی از اجداد گذشته آنها را در بر داشته باشد. این‌گونه شنیده‌ها پیش‌داوری منفی او را نسبت به واژه تناسخ باعث شده بود. اما خوانش‌ها به زودی کیسی را از اشتباه درآوردند و از آشفتگی نجات دادند.


لمرز نیز توانست با توضیحات تکمیلی، نکات مطرح شده در خوانش‌ها را در ارتباط با اعتبار تناسخ کمی روشن‌تر سازد. او این‌گونه توضیح داد که تناسخ به معنای تکامل است. روح از طریق از زندگی‌های متعدد و پی‌در‌پی در زمین گاهی به صورت یک مرد، گاهی به صورت یک زن، گاهی در قالب یک گدا و گاهی در قالب یک پادشاه، گاه متعلق به این نژاد و گاهی متعلق به آن نژاد به تدریج متکامل می‌شود، تا زمانیکه سرانجام به کمالی دست یابد که مسیح وعده داده است.

روح چون بازیگری است که نقش‌های مختلفی را بازی می‌کند و برای هر نقش لباس مخصوصی را به تن می‌کند یا مانند دستی است در دستکش که وقتی کهنه و نخ نما شد از آن به در می‌آید و در دستکشی دیگر قرار می‌گیرد. بسیاری از انسان‌های هوشمند و عاقل و فرزانه در جهان ما این ایده را پذیرفته و درباره آن نوشته‌اند. شوپنهاور کاملاً بر این باور بود و بسیاری دیگر از بزرگان دیگر مانند امرسون، والت ویتمن، جوردانو برونو،گوته، فیثاغورث، فلوطین و افلاطون نیز به آن معتقد بودند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *