جورج ایوانویچ گورجیف

جورج ایوانویچ گورجیف

ایوانوویچ

جورج ایوانویچ گورجیف George Ivanovich Gurdjieff (ر۱۳ ژانویه ۱۸۶۶؟- ۲۹ اکتبر ۱۹۴۹) یک عارف و معلم روحانی بود. او نظام خود را “کار” ( به معنای ضمنی “کار کردن روی خود”) یا در اصل ” راه چهارم” می نامید. او در جایی آموزه هایش را “مسیحیت رازگونه” توصیف می کند.

گورجیف در زمان های متفاوتی از زندگیش مدارس مختلفی را در سراسر جهان تأسیس و متوقف کرد. او مدعی بود آموزه هایش که به غرب آورد و از تجربیات و سفرهایش گرفته شده بودند، حقیقت موجود در مذاهب کهن و تعلیمات خردمندانه ی مرتبط با خودآگاهی در زندگی روزمره ی مردم و جایگاه بشر در هستی را بیان می کنند.

او به انسان ها یاد داد که چطور توجه و انرژی شان را به طرق مختلف افزایش داده و متمرکز کنند و گنگی و غیاب ذهن و خیالپردازی را به حداقل برسانند. بنابر تعلیمات او، این رشد و تکامل درونی در یک فرد، آغاز یک جریان فراتر تغییر ممکن است، که هدف آن تحول انسان ها به چیزی است که گورجیف معتقد بود باید باشند.

گورجیف برای ایجاد شرایطی که بتوان توجه درونی را بسیار بیشتر ورزیده کرد به شاگردانش “رقص ها” یا “حرکات مقدس” را نیز آموزش می داد که بعدها به عنوان حرکات گورجیف شناخته شدند و آنها به صورت گروهی آن را انجام می دادند. گورجیف همچنین تمرین های مختلفی مانند تمرین “ایست” را برای مشاهده ی فوری خود (خویش فردی) در شاگردانش به کار می برد. تکان های دیگری برای کمک به بیداری شاگردانش از خیالپردازی مداوم، همیشه در هر لحظه ای امکان پذیر بودند.

شکل هندسی انیگرام (Enneagram) یا نه وجهی، نخستین بار توسط  گورجیف مطرح شد و بعدها چندی از روانشناسان برای طبقه بندی تیپ های شخصیتی از آن استفاده کردند که امروزه با نام تیپ های شخصیتی نه گانه انیگرام شناخته می شود. گورجیف معتقد بود که “هر کل کامل شده، هر کیهان، هر ارگانیسم، هر گیاهی یک انیگرام است. تمام دانش را می توان در انیگرام جای داد. برای کسی که می تواند از آن استفاده کند، انیگرام کتاب ها و کتابخانه ها را کاملاً غیرضروری می کند.”

انیگرام

گورجیف می گوید، “شناخت انیگرام تا مدت های دراز راز نگه داشته شد و اگر اکنون به اصطلاح در دسترس همه گذاشته شده، تنها در قالبی ناکامل و نظری است که هیچکس نمی تواند بدون راهنمایی انسانی که با آن آشناست، هیچ استفاده ی عملی از آن کند. آدمی می تواند کاملاً تنها در کویر باشد و انیگرام را روی شن بکشد و قوانین ابدی را در آن بخواند و هر بار چیز تازه ای یاد بگیرد، چیزی که قبلاً نمی دانست. انیگرام حرکت ابدی است. همان حرکتی که انسان ها از عهد عتیق در جستجویش بوده اند و نمی توانستند بیابند…”

کودکی اش در مرز آسیای صغیر در شرایطی بسیار غریب و غیرقابل تصور نظیر آنچه در کتاب مقدس می توان خواند، می گذرد. گله های بزرگ گوسفند، گشت و گذار از جایی به جای دیگر، تماس با اشخاص گوناگون و غریب. از جمله چیزهایی که در کودکی اغلب مشاهده می کرده این بود که پسرهای یزیدی نمی توانستند از دایره ای که دور آنها می کشیدند، بیرون بیایند.

سال های جوانی خود را در فضای داستان های پریان، افسانه ها و سنت ها گذرانده بود. گورجیف وقتی خیلی جوان بود چندین سفر طولانی به شرق کرده است. در جریان این سفرها بارها با پدیده های بسیاری حاکی از معرفت، قدرت و قابلیت های ورای توانایی های معمولی برخورد کرده و آدم های روشن بینی را با قدرت های معجزه آسا از نزدیک دیده بود. به تدریج سفرهایش هدف معینی می یابند. به جستجوی معرفت و کسانی می پردازد که این معرفت را داشتند. به دنبال دشواری های بسیار، به همراه چند تن دیگر که مانند او به دنبال معجزه آسا بودند، منابع این معرفت را پیدا می کند.

درباره ی مکتب هایی که این معرفت را نزد آنها می یابد بسیار کم حرف می زد. به دیرهای تبتی، چیترال، کوه آتوس، مکتب های صوفی گری در ایران، بخارا و شرق ترکستان اشاره می کرد، به درویش های فرقه های مختلف، اما همه به شکلی نامشخص.

 زندگینامه

پدر گورجیف از پنتوس (Pontic) یونان و مادرش یک ارمنی بود. او در الکساندروپل(Alexandropol) به دنیا آمد. مسلمانان گرجستان، مردم گرجستان را گورجیس (gurdjis) می نامند که ریشه ی اسم گورجیف را تشکیل می دهد.

تاریخ دقیق تولد او نامعلوم است (در حدود ۱۸۶۶ تا ۱۸۷۷). گورجیف در کارس (Kars) بزرگ شد و قبل از بازگشت به روسیه برای مدتی کوتاه در ۱۹۱۲، به بخش های زیادی از دنیا سفر کرد (مانند آسیـای مـرکـزی، مصر و رم). در محدوده زمانی پیش از ۱۹۱۲ گـورجـیـف به سفر مشکوکش که در کتاب “ملاقــات با مــردان بـرجـستــه” به آن اشاره شده است رفت. در آنـجا به نـقـشــــه ی “pre-sand Egyp” برمی خورد که او را به آمـوزش با یـک گـروه سـری، به نام  “بـرادری سـارمـونـگ” (Sarmoung Brotherhood) رهنمون می شود.

در روز اول سال ۱۹۱۲ گورجیف به مسکو رسید و اولین شاگردانش را جذب کرد. در همان سال در سنت پترزبورگ با جولیا اوستروسکا (Julia Ostrowska) ازدواج کرد.

گورجیف در ۱۹۱۴ گروه رقص باله اش به نام “ستیز جادوگران” را آگهی داد و بر نمایشنامه ی شاگردانش به نام “آن هایی از حقیقت” نظارت کرد. او در ۱۹۱۵ پ.د.اوسپنسکی را به عنوان شاگرد پذیرفت، در حالیکه توماس.د.هارتمن آهنگساز و همسرش الگا را در سال ۱۹۱۶ به شاگردی قبول کرد. در این زمان در حدود ۳۰ شاگرد داشت.

او در سال ۱۹۱۷طی انقلاب روسیه، پتروگراد را ترک کرد و نزد خانواده اش در الکساندروپل بازگشت. در خلال انقلاب بلشویک، گورجیف اقلیت های آموزشی موقتی را در اسنتوکی قفقاز و بعد در تاپس، میکوپ، سوشی و پوتی که همگی در ساحل دریای سیاه بودند برپا کرد. او در آنجا با بسیاری از شاگردان روسی اش به طور فشرده و سخت کار کرد.

در مارس ۱۹۱۸، اوسپنسکی از گورجیف جدا شد و ۴ ماه بعد بزرگترین خواهر گورجیف و خانواده اش آواره در اسنتوکی نزد او رسیدند و خبر دادند که پدرش در ۱۵ می در الکساندروپل طی قتل عام ارمنی ها (۱۹۱۵- ۱۹۲۳) توسط ترکها هدف گلوله قرار گرفت. به دلیل آنکه اسنتوکی بیشتر و بیشتر با جنگ داخلی مورد تهدید قرار می گرفت، گورجیف یک داستان دروغین روزنامه ای منتشر کرد که “مأموریت علمی” قریب الوقوع او را به Mount Induc اعلام می کرد. با جا زدن خود به عنوان یک دانشمند، گورجیف با ۱۴ همراه (شامل خانواده اش و اوسپنسکی) اسنتوکی را ترک کرد. در بهار ۱۹۱۹ گورجیف الکساندر سالزمن هنرمند و همسرش جین را ملاقات کرد و آنها را به شاگردی پذیرفت. با همکاری جین سالزمن، گورجیف اولین نمایش عمومی رقص های مقدسش را ارائه کرد.

در پاییز ۱۹۱۹، گورجیف و نزدیک ترین شاگردانش به تفلیس نقل مکان کردند. در آنجا همسر گورجیف، آقا و خانم استجورنوال (Stjoernval)، آقا و خانم هارتمن و آقا و خانم سالزمن بسیاری از آموزه های بنیادین او را گردآوری کردند. خود گورجیف روی باله ی ستیز جادوگران که هنوز روی صحنه نرفته بود متمرکز شده بود. توماس.د.هارتمن (که اولین پیش نمایش او را سالها پیش از تزار تمامی روسیه ساخته بود) روی موسیقی باله کار کرد، و الگا لوونونا لازویچ میلانوف هینزنبرگ (Olga Iovonovna Lazovich Milanoff Hinzenberg) (که سالها بعد با آرشیتکت آمریکایی فرانک لیود رایت Frank Lloyd Wright ازدواج کرد) به تمرین رقص های باله پرداخت. در ۱۹۱۹، او اولین انستیتوی رشد هماهنگ انسان را تأسیس کرد.

اینطور پنداشته می شود که نیکولای مار (Nikolai Marr)، یک باستان شناس و مورخ گرجستانی، بسیار او را تحت تأثیر قرار داده بود. در اواخر می ۱۹۲۰، زمانیکه شرایط سیاسی در گرجستان تغییر کرد و نظام قبلی فروپاشید، آنها پای پیاده به بندر باتوم در ساحل دریای سیاه و بعد به استانبول رفتند. در آنجا گورجیف یک آپارتمان در خیابان Koumbaradji در Péra و بعد در ۱۳ Abdullatif Yemeneci Sokak نزدیک برج گالاتا اجاره کرد. آپارتمان نزدیک tekke (خانقاه) نظام مولوی صوفی ها (که توسط جلال الدین محمد رومی پایه گذاری شد) بود، جایی که گورجیف، اسپنسکی و توماس.د.هارتمن آیین سماع درویشان چرخان را تجربه کردند.

گورجیف همچنین در استانبول، کاپیتان جان ج.بنت، که بعد رئیس اطلاعات جاسوسی ارتش بریتانیا در قسطنطنیه شد را ملاقات کرد. بعدها، بنت پیرو گورجیف و اوسپنسکی شد.

در آگوست ۱۹۲۱ و ۱۹۲۲، گورجیف به گرداگرد اروپای غربی سفر کرد و در شهرهای مختلفی چون برلین و لندن به سخنرانی و ارائه ی کارش پرداخت و وفاداری بسیاری از شاگردان سرشناس اوسپنسکی را جلب کرد.

بعد از آنکه نتوانست مالکیت Hellerau  را به دست آورد، گورجیف در جنوب پاریس در Prieuré des Basses Loges در فونتن‌بلو Fontainebleau-Avon نزدیک Château فونتن‌بلوی معروف، انستیتوی رشد هماهنگ انسان را تأسیس کرد. گورجیف با مرگ کاترین مانسفیلد (Katherine Mansfield) در ۹ ژانویه ۱۹۲۳ در اثر ابتلا به سل که در آنجا تحت مراقبت او بود، به عنوان “مردی که کاترین مانسفیلد را کشت” بدنام شد. جیمز مور به گونه ای متقاعدکننده نشان داد که کاترین مانسفیلد به هر حال می دانست که به زودی می میرد، و گورجیف آخرین روزهای او را شاد و کامیاب ساخت؛ به این خاطر او با بهتان و افترای مطبوعات مواجه شد.

از سال ۱۹۲۴ گورجیف دیدارهایی را از آمریکای شمالی صورت داد، جایی که سرانجام شاگردانی که قبلاً توسط آلفرد ریچارد اوراگ (A. R. Orage) آموزش می دیدند را به شاگردی گرفت.

در ۱۹۲۴، در حالیکه گورجیف به تنهایی از پاریس به فونتن‌بلو رانندگی می کرد، تصادفی تقریباً مرگبار کرد. با پرستاری همسر و مادرش بهبودی کند و دردناکی یافت. مدتی که هنوز دوران نقاهت را طی می کرد، رسماً در ۲۶ آگوست انستیتویش را “منحل” ( در حقیقت فقط شاگردان کمتر متعهد خود را پراکنده کرد) و شروع به نوشتن “همه و همه چیز” کرد.

در ۱۹۲۵ همسر گورجیف مبتلا به سرطان شد و در جون ۱۹۲۵ علیرغم پرتودرمانی و درمان های مغناطیسی گورجیف (که به خاطر تصادف مرگبارش در ۱۹۲۴ قادر به انجام کامل آنها نبود) درگذشت. اوسپنسکی به خاکسپاری او رسیدگی کرد.

در سال ۱۹۳۵ گورجیف نوشتن “همه و همه چیز” را پایان داد، در آن زمان دو بخش اول مجموعه ی سه گانه ش را کامل و تازه شروع به نوشتن سری سوم کرده بود (که تحت عنوان “زندگی تنها زمانی واقعی است که من باشم” منتشر شد)

او در پاریس در ۶ Rue des Colonels-Rénard زندگی کرد، آنجا در سراسر جنگ جهانی دوم به آموزش ادامه داد.

گورجیف در ۲۹ اکتبر ۱۹۴۹ در بیمارستان امریکن در Neuilly-sur-Seine، فرانسه درگذشت. خاکسپاری او در کلیسای بزرگ ارتدوکس روسی سنت الکساندر در ۱۲ Rue Daru پاریس انجام شد. او در قبرستان فونتن‌بلو به خاک سپارده شد.

 کتاب ها

گورجیف ۱۰ کتاب را در سه مجموعه ارائه کرد و مجموعه ی کامل آنها را “همه و همه چیز” نامید :

– سری اول : سه کتاب تحت عنوان “قصه های بلزباب برای نوه اش” (نقدی عینی و بی غرض از زندگی انسان)
– سری دوم : دو کتاب تحت عنوان “ملاقات با مردان برجسته”
– سری سوم : پنج کتاب تحت عنوان “زندگی تنها زمانی واقعی است که من باشم” (اصل آموزه های او را بیان می کند)

 کتاب های ترجمه شده در ایران

۱- قصه های بلزباب برای نوه اش – مترجم : رؤیا منجم – نشر علم – چاپ اول ۱۳۹۰

۲- ملاقات با مردمان برجسته – مترجم : رؤیا منجم – نشر علم – چاپ اول ۱۳۹۰

این کتاب با نام ”در جستجوی آن دیگر” توسط سید داود طبایی عقدایی، نشر گفتار، سال ۱۳۷۸ نیز ترجمه شده است.

(گوشه‌هایی از زندگی و سیر و سلوک عرفانی گورجیف به روایت خودش در این کتاب بازگو می‌شود .وی درباره کتاب می‌گوید: “هدف از نگارش این مجموعه ارائه مصالح لازم برای ایجاد ادراکی تازه بود، ادارکی که نوری متفاوت بر زندگی بتاباند” .گورجیف نخست توصیفی از دوران کودکی خود به دست می‌دهد سپس به گفت و گوهای خود با گروهی اکتشافی اشاره می‌کند که به اکتشافات بسیاری در کشورهای خاورمیانه و آسیای میانه، دست یافته‌اند .در پایان نیز مکتبی را که با عنوان “برادری جهانی” بنیان نهاده، به تفصیل تشریح می‌کند .گفتنی است، گیورگس ایوانویچ گرجیف ـ فیلسوف روسی ـ به دلیل اعتقاداتش سال‌های متمادی از عمر خود را در تبعید و زندان گذراند.)

۳- زندگی واقعی است تنها زمانی که “من هستم” – مترجم : رؤیا منجم – نشر علم – چاپ اول ۱۳۹۱

 کتاب های ترجمه شده مرتبط با آموزه های گورجیف

۱- در جستجوی معجزه آسا – نویسنده : پیتر دمیانویچ اوسپنسکی – مترجم : رؤیا منجم و سامان سجادی – نشر علم – چاپ اول ۱۳۸۵
( قانون سه اصل یا سه نیرو در آموزه های کهن- چهار کالبد انسان و رابطه شان با دنیاهای متفاوت- هدف هستی- زنجیره ی دنیاها یا پرتو آفرینش- قانون بنیادین عالم : قانون هفت یا اکتاوها- تأثیرات سیاره ای- حالات متفاوت آگاهی- خودآگاهی- چرا انسان خود را به یاد نمی آورد؟- موسیقی-رشد کالبدهای درونی- رهایی از قانون تصادف- رابطه میان کیهان ها- راه به بالا همزمان راه به پایین است- کوندالینی- مهر سلیمان، نمادگرایی اعداد، اشکال هندسی، حروف و کلمات- انیگرام- زبان جهانی- ادیان با سطح بودن انسان همسازند- …)

۲- انرژی متعالی: فراروی از قوانین هستی – نویسنده : کاتلین ریوردن اسپیث – مترجم : مجید آصفی – انتشارات فراروان – چاپ اول ۱۳۷۸
(در این کتاب، عقاید گیورکس ایوانوویچ گرجیف درباره قوانین هستی و نزدیکی انسان به آفریدگار خویش به همراه تمرین‌ها و دستورالعمل‌های وی عرضه شده است .او به پیشرفت هماهنگ انسان و توازن دقیق بین ذهن، احساس و جسم معتقد بود .براساس آموزه‌های او، پیدا کردن خود واقعی همان حضور احساسات، افکار، شعور و هیجانات شخصی است.)

۳- کارکردن = The work نظام تعلیماتی گرجیف برای عصر جدید – نویسنده : جیمز وستلی – مترجم : مجید آصفی – انتشارات کلام شیدا – چاپ اول ۱۳۸۸
(نویسنده ی این کتاب یکی از شاگردان و همراهان اساتیدی چون گورجیف و اوسپنسکی می باشد. این کتاب به رمزگشایی اصطلاحات و دایره ی لغات به کار گرفته شده توسط آن بزرگان پرداخته است. در این کتاب سطوح مختلف آگاهی که انسان در حال گذر از آنهاست به زیبایی تشریح شده است.)

۴- استادان گرجیف، سراهای اقتدار – نویسنده : رافائل لفورت– مترجم : مانی صالحی علامه– انتشارات فراروان – چاپ اول ۱۳۸۲
(شرحی است از سفر رافائل لفورت برای یافتن حقیقت و رسیدن به آرامش درونی و نیز جستجو برای یافتن منبع آموزش‌ها و استادان گرجیف. وی در این سفر از بغداد، حلب، ایران و سرزمین‌های دیگر مشرق زمین بازدید می‌کند و به دیدار افراد مختلفی ـ که در کتاب از آنان با عنوان اساتید معنوی شرق یاد شده ـ نائل می‌آید. از جمله این افراد عبارتند از :حکیم عبدالقادر، پیرداود، شیخ عبدالمحی، احمد مصطفی سارمونی، و شیخ المشایخ.)

۵- صدای همیشگی: آشنایی با طریقت – نویسنده : هنریک آکپیان – انتشارات فراروان – چاپ اول ۱۳۸۸
(اکنون برای اولین بار می توانید چند جریان اصیل به ظاهر جدا از هم تصوف، یوگای پتنجلی، ذن و سیستم آموزشی گرجیف که با صدای همیشگی به سادگی و روشنی شرح و تطبیق داده شده اند را ببینید که چگونه با مصب مشترکی به دریای نیلی بیکران وجود می ریزند و از آن لذت ببرید.)

۶- بزرگان روانشناسی و تعلیم و تربیت: گرجی‌اف (سرگذشتنامه) – مؤلف : پروین دقیقیان – نشر دانژه – چاپ اول ۱۳۸۹
(گرجی اف نابغه‌ای کنجکاو بود که از کودکی، رویدادهای غیرعادی را زیر سؤال می‌برد. او از دوران نوجوانی در صدد برآمد تا فلسفه زندگی و مرگ را دریابد. او روان‌شناسی انسان و شناخت کائنات و چگونگی ارتباطشان را در تمام طول عمرش مطالعه کرد و به آزمایش گذاشت. وی معتقد بود روان‌شناسی و متافیزیک با هم ارتباط دارند. او سعی داشت شان و مقام انسان را در عالم آفرینش بفهمد و بداند که چه رابطه ای با کائنات دارد.  گرجی‌اف یکی از استادان برجسته علوم انسانی در قرن بیستم است. نویسنده در کتاب حاضر، پس از ترسیم شرایط اجتماعی و فرهنگی زادگاه گرجی‌اف، دوران کودکی، مراحل تحصیل، علل و اسباب روی‌آوری او به روان‌شناسی را تشریح می‌کند. در این اثر با نظریه‌ای آشنا می‌شویم که تمرکز اصلی‌اش بر کمال نفسانی، خودشناسی و خودنگری است.)

 موسیقی

گورجیف یک مجموعه موسیقی به جای گذاشت که الهام گرفته از چیزهایی است که در دیدارهایش از خانقاه های دورافتاده و سایر مکان ها می شنید و با همکاری یکی از شاگردانش، توماس.د.هارتمن برای پیانو نوشته شد

گزیده ای از سخنان جورج ایوانویچ گورجیف

تمامی آدم هایی که تو می بینی صرفاً ماشین اند و نه چیزی دیگر… تمامی اعمال، کلام، افکار، احساسات، اعتقادات، نظرات و عادت ها نتیجه ی تأثیرات بیرونی، نفوذ بیرونی هستند. هر چه آدم می گوید، می کند، می اندیشد، احساس می کند، همه اتفاق می افتند. آدم نمی تواند چیزی را کشف کند، نمی تواند چیزی را اختراع کند. همه اتفاق می افتد و درست به همان شکلی اتفاق می افتد که باران در نتیجه ی تغییر دما در مناطق بالاتر جو یا ابرهای پیرامون می بارد.

همه چیز اتفاق می افتد – جنبش های مردمی، جنگ ها، انقلاب ها، تغییرات حکومتی، همه اتفاق می افتد. آدم عشق نمی ورزد، نفرت نمی ورزد، آرزو نمی کند – همه اتفاق می افتد … می توان ماشین نبود، اما برای آن، اول باید ماشین را بشناسی. یک ماشین واقعی نمی تواند خود را بشناسد. وقتی ماشینی خود را بشناسد، دیگر ماشین نیست. خود به خود شروع به پذیرش مسئولیت اعمالش می کند.

جنگ نتیجه ی تأثیرات سیارات است. جایی در آن بالا، دو یا سه سیاره بی اندازه به هم نزدیک یا از هم دور شده اند، نتیجه اش تنش است. آیا توجه کرده ای که وقتی در یک پیاده رو کسی از فاصله ی بسیار اندکی از کنارت می گذرد، چگونه پر از تنش می شوی؟ برای سیارات شاید فقط یکی دو ثانیه طول بکشد. اما اینجا روی کره ی زمین مردم شروع به کشتن هم می کنند و شاید تا چند سال به این کشتار ادامه دهند. در آن زمان به نظرشان می رسد که از یکدیگر نفرت دارند، یا باید از کسی یا چیزی دفاع کنند و این کار شریفی است. نمی توانند بفهمند که تا چه اندازه نقش مهره های پیاده ی شطرنج را در این بازی ایفا می کنند… نه امپراطور ویلهلم مهم است، نه ژنرال ها، نه وزیران، نه مجلس و نه کاری از دست هیچکدام آنها ساخته است. هر چیزی که در مقیاس بزرگ صورت می گیرد، از بیرون اداره می شود، با ترکیب تصادفی تأثیرات، یا با قوانین عام کیهانی اداره می شود…

گورجیف از سیارات و ماه به صورت موجودات زنده، با سن و سال معین، عمری معین و امکانات تکامل و گذار به سطوح وجود، سخن می گفت. ماه “سیاره ای مرده” نیست؛ بلکه به عکس “سیاره ای در حال تولد” است؛ سیاره ای که مراحل بسیار اولیه ی تکامل را می گذراند و هنوز به آن درجه از هوشمندی که زمین از آن بهره مند است، نرسیده است.

ماه در حال رشد و تکامل است و احتمالاً روزی همین سطح تکامل زمین را خواهد یافت. آنگاه نزدیک آن، ماه تازه ای ظهور خواهد کرد و زمین، خورشید آنها خواهد شد. زمانی خورشید مثل زمین بود و پیش از آن مثل ماه بود…

انسانیت مانند بقیه ی زندگی ارگانیک، برای نیازها و اهداف کره ی زمین وجود دارد. و دقیقاً همانطوری است که برای نیازهای این لحظه ی زمین ضروری است…

ماه در حال حاضر از زندگی زمینی، از انسانیت، خوراک خود را می گیرد. هر چیز زنده ای بر زمین، جانوران، گیاهان، خوراک ماه هستند. ماه موجود زنده ی عظیمی است که از هر آنچه بر زمین زندگی و رشد می کند، تغذیه می کند. انسانیت بخشی از زندگی ارگانیک است، یعنی انسانیت غذای ماه است. اگر همه ی انسان ها هوشمند می شدند، دیگر نمی گذاشتند ماه آنها را بخورد.

ماه برای زندگی ارگانیک، یک الکترومغناطیس عظیم است… ماه، نیروی برانگیزاننده ی اصلی یا نزدیک ترین و بلافصل ترین نیروی برانگیزاننده ی تمامی چیزهایی است که در زندگی ارگانیک روی زمین اتفاق می افتد… تمامی اعمال شیطانی، تمامی جنایت ها، تمامی اعمال جانسپارانه، تمامی شاهکارهای قهرمانانه و همچنین تمامی اعمال زندگی روزمره معمولی توسط ماه کنترل می شود.

بخش مکانیکی زندگی ما وابسته به ماه است، تابع ماه است. اگر آگاهی و اراده را در خود رشد دهیم و زندگی مکانیکی خود و تمامی تجلیات مکانیکی خود را تابع آنها کنیم، آنگاه می توانیم از قدرت ماه رها شویم…

تکامل انسان جدا از طبیعت اطراف ممکن نیست. انسان در زنده بودن، در مردن، در تکامل یافتن، در تعالی و در انحطاط به یک اندازه به اهداف طبیعت خدمت می کند…

تکامل نوع انسان با تکامل سیاره ها همساز است، اما تکامل سیاره ها برای ما در دوره های بی نهایت طولانی صورت می گیرد. در سراسر زمانی که در اندیشه ی انسانی می گنجد، هیچ تغییر جوهری در زندگی سیاره ها روی نمی دهد و در نتیجه هیچ تغییر جوهری در زندگی انسان روی نخواهد داد… انسانیت نه پیشرفت می کند و نه تکامل می یابد. آنچه به نظر ما پیشرفت یا تکامل می آید، تعدیلی جزئی است… تکامل اجباری یا مکانیکی وجود ندارد، تکامل نتیجه ی کشاکشی آگاهانه است…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *