آنها می گویند این فرزند من است- نمی توانم این را باور کنم!
یوانا اسمیت، c.ht.
من جان . اس.( John S.) را در سال ۱۹۹۲ ملاقات کردم. او در نامه ای برای من گفته بود که دچار حملات شدید گریه می شود و اغلب شب ها خودش را به تنهایی در حال قدم زدن در کویری دورافتاده پیدا می کند. من یک هیپنوتراپیست با تخصص اختلالات استرس زا پس از حادثه هستم، چیزی که ربوده شدگان (توسط یوفو) از آن رنج می برند. و جان یکی از صدها مورد ربوده شدگانی ست که از سال ۱۹۹۰ تا کنون با آنها کار کرده ام.
یکی از وقایعی که جان را آزار می داد، تجربه ای به هنگام رانندگی در بزرگراه کالیفرنیا در ۳۱ دسامبر ۱۹۸۰ بود؛ هنگامی که قصد داشت شروع سال جدید را در کنار نامزدش باشد.
قبل از شروع هیپنوتیزم، جان به خاطر آورد که در مدت کوتاهی بعد از ساعت ده آن شب، یک جسم بزرگ و سیاه را دیده بود که به طرف او می آمد و به آرامی به چپ و راست حرکت می کرد. زمانی که شئ از کنارش رد شد به پشت سرش نگاه کرد، اما آن شئ دیگر در معرض دید نبود. ” من باید می دیدم که این چه چیزی ست”، او به خودش جواب داد، و افکارش در اینجا به پایان رسیدند.
او سپس به خاطر آورد که صدای موتور کامیونش را شنیده و مانند اینکه تازه از خواب بیدار شده باشد احساس خستگی شدیدی می کرده، اما او در حال رانندگی بود و هر دو دستش روی فرمان بودند. همچنین او از اینکه دیگر اثری از ترافیک تعلیطات نبود و هیچ ماشین دیگری در دید او قرار نداشت به شدت جا خورد و تعجب کرد. در حالی که فکر می کرد تنها دقایقی بیش نگذشته، با نامزدش تماس گرفت تا در مورد مشاهدۀ عجیبش به او بگوید، و زمانی که دید او از دستش عصبانی ست شگفت زده شد. او هیچ نظری در این مورد نداشت که اکنون ساعت یک صبح است.- سه ساعت بعد!
اولین دیدار من با جان جهت بازگشت به گذشته توسط هیپنوتیزم در زمستان ۱۹۹۲ بود؛ اینکار مانند یک اکتشاف بود که چند سال به طول انجامید. در رابطه با تجربۀ سال ۱۹۹۲ در بزرگراه، جان و من شش بار عمل بازگشت توسط هیپنوتیزم را انجام دادیم، هر یک از این جلسات برای او با احساسات منفی شدید و حس از دست دادن کنترل همراه بودند. جان توسط این فکر عذاب آور که “این دوباره کی اتفاق خواهد افتاد؟” درگیر شده بود؛ مورد جان یک ” از دست دادن زمان ” بود (“missing time” event)- اصطلاحی که سال ها پیش توسط همکار و راهنمای من، باد هاپکینز به وجود آمد. ( اولین نمونۀ ثبت شدۀ “از دست دادن زمان” مورد تاریخی ربوده شدن بتی و بارنی هیل در سپتامبر ۱۹۶۱ است).
متن هایی که در زیر می خوانید بخش هایی از یک جلسه هیپنوتیزم با جان. اس. را شرح می دهد که احساسات شدیدی که او در طی این جلسات بروز داد در آن مشخص است. بدون شک، چیز بسیار شوک آور و دردناکی در ۱۹۸۰ برای او اتفاق افتاده.
جان اس: آنها دارند من را به جایی هدایت می کنند، آنها من را با دست می برند و من هیچ کنترلی ندارم، به نظر می رسد آنها کاملاً کنترل را در اختیار دارند و ابن برای من خوشایند نیست.
اسمیت: فقط توصیف کن که آنها تو را کجا می برند.
جان اس: (در حالی که گریه می کند) آنها می خواهند که من نگاه کنم اما من نمی خواهم نگاه کنم.
اسمیت: آنها دارند چه چیزی را به تو نشان می دهند جان؟
جان اس: (در حالی که گریه می کند) اه خدای من! تانکرها را به من نشان می دهند! من نمی خواهم این را ببینم، من نمی خواهم اینجا باشم!
جان نمی توانست نگاه کردن به چیزی را که نشانش می دادند تحمل کند، و به مدت دو جلسه زمان برد تا او این مانع درونی را از میان بردارد و در نهایت نگاهی بیاندازد؛ او یک “نوزاد” کوچک را توصیف کرد که در نوعی مایع سنگین تر از آب شناور بود. در حالی که به گریه افتاده بود یکی از آنها را توصیف کرد و گفت که این نوزاد متعلق به اوست و او باید عشق خود را به او نشان می داد:
جان اس: آنها می گویند من به دلیلی اینجا هستم، تعدادی از آنها هستند که به من می گویند این بچۀ من است، تا آن را دوست داشته باشم، نسبت به این بچه احساس عشق بکنم. من باید با او تماس برقرار کنم، آنها به من می گویند این به بچه کمک خواهد کرد تا خودش را بخشی از چیزی احساس کند. من نمی توانم باور کنم که اینها دارند اتفاق می افتند!
بعد از اینکه آن موجودات ” بچۀ جان” را به او نشان دادند، او را به سمت اتاق دیگری اسکورت کردند که آن را اینطور توصیف می کند” تمیز، استریل و درخشان، با یک میز طویل و یک ستون کوچک در وسط آن.” جان شروع به گریستن کرد و گفت، ” من دارم به آنها می گویم نمی خواهم این کار را دوباره انجام بدهم.”
در حین کار و تحقیق بر روی تجربۀ جان در سال ۱۹۸۰ ،تجربیات او از سال های دور و از ۷ سالگی یه خاطرش آمدند. هنگامی که جان را به داخل آن اتاق هدایت کردند صحنه برای او آشنا بود و می دانست که چه چیزی قرار است اتفاق بیافتد:
جان اس: (در حالی که گریه می کند) آنها می گویند فقط قصد دارند یک نمونه بردارند… کاری که آنها انجام می دهند درست نیست… این درست نیست!
یکی دیگر از مواردی که در کتاب آتی من به آنها پرداخته شده مربوط به ربوده شدن دو زن، “لیسی” و ” لورتا” (نام ها جهت حفظ حریم شخصی تغییر کرده اند ) هستند، کسانی که مانند جان در حین رانندگی در یک آزادراه شلوغ کالیفرنیا ربوده شده اند. آنها دو ساعت و نیم از دست دادن زمان را تجربه کرده اند.
در طی یکی از جلساتی که با لیسی داشتم، او به طور ناگهانی به تجربه ای که در ۱۴ سالگی داشت عقب برده شد؛ زمانی که همراه با والدینش در تعلیلات بود. او به یاد آورد که به تنهایی مشغول شنا کردن بوده و بعد شنیده که او را صدا می زنند:
لیسی: آنها اسم مرا صدا می زنند… اه، آنها می گویند باید با آنها بروم… و من نمی خواهم بروم، من نمی خواهم بروم!
لیسی در آن جلسه هنگامی که فهمید تحت کنترل آنها است و انتخاب دیگری ندارد دچار حملات هیستریک شد. در حالی که با دو موجود کوچک همراه شده بود، توصیف کرد که به سمت یک وسیله هوایی شناور شده و او را بر روی یک صندلی نشاندند :
لیسی: آنها می خواهند چیزی را از من بگیرند که متعلق به آنهاست! من چیزی ندارم که متعلق به آنها باشد!
آن موجودات شروع به برداشتن چیزی از م.هبل او کردند:
لیسی: این مانند…این مانند برداشتن چیزی ست… و آنها چیزی را از بدنم خارج کردند! من نمی دانم این چیست… من آسیب دیدم، این دردناک است… و آنها هیچ اهمییتی نمی دهند!
در حین یازگشت به گذشته، لیسی به خاطر آورد که آن موجودات به او گفتند از زمانی که دوازده سال داشته به آنها ” کمک می کرده”. مانند جان، لیسی نیز این تجربیات را از زمانی که یک بچه بوده داشته.
من با موارد بسیاری کار کرده ام که در زمان جوانیشان، در شروع عادات ماهیانه، دستورالعمل های خاصی روی آنها انجام شده و به بسیاری از آنها، مانند جان، نوزادها و بچه های کوچکی نشان داده شده و به آنها گفته اند، “اینها بچه های شما هستند”.
افرادی مانند ما که در مورد ربوده شدن (توسط یوفو) تحقیق و مطالعه می کنیم، می دانیم که این بچه ها (هایبریدها) در نهایت بزرگ می شوند، پس باید از خود بپرسیم که سرانجام آنها چه خواهد شد؟
در طی برگزاری کنگرۀ بین المللی یوفو در فوریه ۲۰۰۷، من با یکی ازهمکاران، David Jacobs, PhD محقق در زمینه ربوده شدگان (abduction researcher) صبحانه ای خوردم، ما در مورد آخرین اخبار در این زمینه بحث می کردیم. دیوید به من گفت، ” من اعتقاد دارم ما در حال حاضر وارد فاز جدیدی از عملیات بیگانگان (alien agenda) شده ایم، که عمیقاً به رشد و پیشروی عملیات هایبریدسازی می پردازد”.
من مطمئن نیستم که برای این ” فاز جدید” آماده باشم. اگرچه، من نمی توانم نسبت به افراد فراوانی که آن بیرون به فکر افتاده اند و از خودشان می پرسند که آیا ممکن است بعضی خاطرات و رویاها مربوط به اثرات منفی و مخرب ربوده شدن باشند که در ناخودآگاه آنها مدفون شده بی اعتنا باشم.
من امیدوارم کتابم، انتخاب شده: افشا شدن حقیقت ربوده شدن توسط بیگانگان به وسیله هیپنوتیزم، شک، تمسخر و امتناع از باور کردن این حقیقت را از بین ببرد و به عموم مردم این شجاعت را بدهد تا از لاک محافظی که برای خودشان درست کرده اند بیرون بیایند.
در صدها موردی که من به عنوان یک هیپنوتراپیست مطالعه و بررسی کرده ام، ربوده شده های بسیاری وجود داشته اند که به آنها گفته شده بود ” هنگامی که زمانش فرابرسد” آنها گروهی از مردم را که از نظر روحی بیدار شده اند هدایت می کنند ، کسانی که “انتخاب شده” هستند.
در واقع، اگر حق با همکارانم باد (باد هاپکینز) ودیوید باشد، در حال حاضر این هایبریدهای(دورگه) کامل در میان ما زندگی می کنند؛ و مسئلۀ مهم اما هنوز ناشناخته این است: آیا آنها در کنار ما با هماهنگی کامل زندگی خواهند کرد؟ یا ما در نهایت به جای دیگری هدایت خواهیم شد، جایی بیرون از اینجا، هنگامی که آنها تصمیم گرفته اند زمان درست فرارسیده است؟
و در نهایت، “انتخاب شدگان” چه کسانی خواهند بود؟
پی نوشت:
یوانا اسمیت (Yvonne Smith) متخصص هیپنوتراپی، در سال ۱۹۹۰ از انیستیتوی Hypnosis Motivation فارغ التحصیل شد. او صاحب تخصص در زمینۀ درمان اختلالات استرس زا پس از حادثه (PTSD) به خصوص در زمینه برخورد با بیگانگان می باشد. او در ۱۹۹۲ سازمان (Close Encounters Resource Organization [CERO]) را تاًسیس کرد. گروهی که به طور ماهیانه به تجربه کنندگان (در زمینه برخورد نزدیک) خدمت می کنند. او به طرز گسترده ای در کنفرانس های یوفو در امریکای شمالی و جنوبی و اروپا سخنرانی کرده. او در این ماه جولای در فستیوال شصتمین سالگرد رازول در نیومکزیکو سخنرانی خواهد کرد و یکی از گردانندگان آن خواد بود. یوانا تا به حال سخنرانی های مشترکی با هیپنوتراپیست های همکارش باد هاپکینز، دیوید جاکوبز، جان کارپنتر و دکتر جان مک داشته است. او تا به حال در سی برنامۀ تلویزیونی مهمان بوده است، از جمله در MSNBC، Discovery Channel، Encounters و همچنین مصاحبه های رادیویی بسیاری با میزبانی آرت بل، پل هاروی و جو مونتالبو. یووانا و گروه حمایت گر CERO در یکی از فیلم های مستند والت دیزنی، Alien Encounters در ۱۹۹۵ نمایش داده شده اند.
منبع: http://www.jarmag.com/issues.html