آگاهی , بغرنج ترین پرسش فلسفی
مساله آگاهی یکی از بغرنج ترین پرسش های فلسفی روزگار ماست. سوزان بلکمور Susan Blackmore در کتاب مشهور خود با عنوان آگاهی می نویسد:
آگاهی، آخرین راز بزرگ علم است. تحولات هیجانانگیزی که در حوزۀ شناخت مغز صورت گرفته است میدان را به روی زیستشناسان، عصب پژوهان، روان شناسان و نیز فیلسوفان گشوده است. آیا ما ارادۀ آگاهانه داریم؟ چه چیزی سبب می شود که ما ″خود″ را تصور کنیم؟
فیلسوفان و دانشمندان بسیاری در جستجوی یافتن پاسخی برای این پرسش بوده اند که آگاهی چیست و چگونه می توان آن را تعریف کرد؟ به بیان ساده تر آیا مثلا گیاهان در فتوسنتز یا واکنش به محرکهای محیطی آگاهی دارند؟ یا مثال دشوارتر مثلا اینکه مایع دماسنج با تغییر دمای محیط ، بالا و پایین می رود به معنی آن است که دماسنج تغییرات محیط را می فهمد؟ آیا آب می داند که باید در دمای ۱۰۰ درجه سانتیگراد به جوش بیاید؟ چه چیزی در سلولهای مغز ما هست که به ما احساس آگاهی می دهد؟ و مهمتر از آن چه تضمینی هست که آگاهی من و واکنش من به تغییرات محیطی چیزی مانند همان واکنش دماسنج به تغییرات دمای محیط نباشد؟ این ها پرسش هایی است که از قرن ها پیش ذهن فیلسوفان را به خود مشغول کرده است. این پرسش اگرچه تا امروز هیچ پاسخ نهایی نداشته اما به طرح دیدگاه ها و نظریات گوناگونی منجر شده است. پژوهش دباره ماهیت آگاهی اگر چه امروز یک پژوهش میان رشته ای بین رشته های علوم اعصاب، روانشناسی، فلسفه، نورولوژی و هوش مصنوعی و … محسوب می شود اما تقریبا می توان ادعا کرد که راه به جایی نبرده و ما همچنان نمی دانیم که آگاهی چیست.
بسیاری از فیلسوفان بر این باورند که آگاهی چیزی جدا از مغز (یعنی ماده) است. این دوگانه انگاری (دوآلیسم) اساسا باز می گردد به فیلسوف فرانسوی رنه دکارت (۱۶۵۰-۱۵۹۶) که به وجود دو جوهر مستقل یعنی نفس و بدن قائل بود. از دید دکارت میان این دو یک مرز مشخص وجود داشت و بدن تحت تاثیر قوانین طبیعی مانند نیروی جاذبه قرار می گرفت در حالیکه ذهن از تاثیر آن در امان می ماند. طبق تعبیر دکارتی از تفکیک نفس و بدن اشیاء می توانند هم ویژگی های فیزیکی (مثلا داشتن جرم ۸۰ کیلوگرمی) و هم ویژگی های ذهنی و روحی (مانند درد) داشته باشند. آنچه فیزیکی است نمی تواند ذهنی باشد و آنچه ذهنی است نمی تواند فیزیکی باشد. ایدهء دوآلیسم ظاهرا با عقل سلیم همخوانی دارد. هر کدام از ما وجود ادراکاتی مانند فکر، درد و احساسات را بدیهی می دانیم که مانند اشیاء خارج از ذهن مانند صندلی ها ، خودروها و درختان قابل مشاهده نیستند. بر اساس آراء ماتریالیست ها، جهان هستی سراسر مملو از ماده است و همه چیز را می توان به صورت فیزیکالیستی تبیین کرد و توضیح داد. با چنین رویکردی اساسا پدیده ی ذهنی یا وجود ندارد یا اینکه قابل تقلیل به فیزیک بوده و به صورت فیزیکالیستی قابل تبیین است.
یکی از فیلسوفان مشهور زمانه ما جان سرل John Searle در تمام نیم قرن اخیر تلاش کرده که ماهیت آگاهی-ماده را واکاوی کند. از دید او آگاهی ، یک ویژگی بیولوژیک مغز انسان و سایر موجودات زنده است. از دید سرل آگاهی چیزی است که از فرایندهای نوروبیولوژیک حاصل می شود و چیزی است شبیه به سایر ویژگی های بیولوژیک مانند فتوسنتز، هضم یا میتوز. جان سرل نظریه خود در تبیین ماهیت آگاهی را طبیعت گرایی زیست شناختی Biological naturalism می نامد و می گوید که در پژوهش هایی که پیرامون مساله آگاهی انجام می شود دو مساله بنیادی وجود دارد. نخست اینکه کار روی مساله آگاهی جز با آگاهی ممکن نیست. دوم این پرسش که آیا می توان با معیار های عینی علمی در خصوص مساله آگاهی پژوهش کرد یا نه.
سرل حالت های ذهنی را معلول فرایندهای زیست شناختی اعصاب در مغز می داند و با استفاده از نظریه خود ″طبیعت گرایی زیست شناختی″ تلاش می کند مساله دوآلیسم ذهن و بدن را حل کند. از دیدگاه او پدیده های ذهنی به همان اندازه پدیده های زیست شناختی نظیر گوارش، ترشح صفرا و یا مثلا هضم ، “واقعی” هستند. او که نظریات درخور توجهی را در کتاب راز آگاهی The Mystery of Consciousness منتشر کرده می گوید رویدادهای ذهنی در عین حال که به رویدادهای مادی فرو کاسته نمی شوند کاملاً جزء جهان طبیعی اند و چیزی فراتر از طبیعت نیستند. با این وجود اضافه می کند که آگاهی را به همان سادگی که مثلا ″کوه″ یا ″مولکول″ با دانش فیزیک قابل توضیح است، نمی توان تبیین کرد. از دید او آگاهی شاید چیزی شبیه به مایع بودن آب باشد. این رفتار مجموعه مولکولهای آب H₂O است که مایع بودن آب را تبیین می کند اما در واقع هیچکدام از مولکولهای آب به تنهایی و به خودی خود، مایع نیستند. از این منظر ، مغز یک ارگان زیستی همانند سایر ارگان های زیستی بدن ماست و پدیده های ذهنی ما نیز مانند پدیده های زیست شناختی دیگر مثل گوارش و هضم واقعی هستند.