افسانه گیل گمش

می گویند این مجسمه گیلگمش در موزۀ لوور است: فرمانروای شهر اوروک؛ شهری که دیوارهای بلند دارد… فرمانروایی که دو سومش خداست و یک سومش انسان… پهلوانی که پس از هر سختی شادتر می شود. کسی را یارای مقابله با او نیست… دربارۀ نبردهایش داستانها نوشته‌اند… در میانۀ داستان، او با مرگ نزدیکترین دوستش ناگهان منقلب می‌شود… همه چیز را رها می‌‎کند؛ سر به کوه و بیابان می‌گذارد تا راه رهایی از مرگ را بیابد… به دنبال جایگاه «اوته نه پیشتیم» (تنها انسانی که توانسته به جاودانگی برسد) می‌گردد تا راز جاودانگی را از او بپرسد… اوته نه پیشتیم کسی است که از «طوفان بزرگ» نجات یافته است…
این داستانی دست نخورده متعلق به حدود پنج هزار سال پیش است! داستانی که چند هزار سال در میان آثار باستانی میان رودان (بین النحرین) دفن شده بود و تنها حدود یکصد و پنجاه سال از کشف آن می‌گذرد. ماجرای کشف الواح آن هم خواندنی است و پیشنهاد می‌کنم در ویکی پدیا آن را بخوانید. جذابیت این داستان هم برای من همین است که به یکباره با متنی دست نخورده از مردم پنج هزار سال پیش مواجه می‌شوم و با آن می‌توانم تا حدی تصور کنم که این مردم چطور می‌زیسته و می‌اندیشیده‌اند. خواندن این داستان حس عجیبی به من می‌دهد. هرچه بیشتر می‌خوانم بیشتر به قدرت ادبی و تخیل آنها پی می‌برم و فکر می‌کنم این مردمان سالیان دور چه شباهتهایی با مردم این زمان دارند… نکته جذب کنندۀ دیگری که در این افسانه است، اشاره‌اش به «طوفان بزرگ» است… درست مثل طوفان نوح… اینکه بتوان شاهدی پنج هزار ساله از طوفان نوح یافت قطعاً ارزشمند است. با خودم فکر می‌کنم مردمان آن روزگار دربارۀ طوفان بزرگ چگونه فکر می‌کردند؟ مرگ را چگونه می‌دیدند؟ جاودانگی را در چه جستجو می‌کردند؟…
«حماسه گیلگمش» را داوود منشی زاده و احمد شاملو هر دو ترجمه کرده‌اند و نشر چشمه آن را چاپ کرده. یک نسخه صوتی از آن هم در سایت «شنوتو» موجود است. من نسخه صوتی را گوش دادم. پیشنهاد می‌کنم این داستان را نه برای خود داستان، بلکه برای آشنایی بیشتر با مردم دوران باستان بخوانید.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *