بررسی اساس تاریخی و فرهنگی اسطورهً هفت خوان رستم

حماسهً نخستین پیروزی بزرگ و کاری ایرانیان مادی (مردمان شراب و شادی) و آماردی ( آدمکشان) بر آشوریان (دیوان مازندران) که در پایحصار شهر آمل مازندران اتفاق افتاده و دستاوردش تشکیل نخستین دولت سرتاسری در ایران و فلات ایران شده است. در شاهنامه به صورت هفتخوان رستم در آمده است.
در اوستا در این باب صرفاً به صورت پیروزی بزرگ گرشاسپ (رستم) بر دشمنان بزرگ ایرانیان در کنار دریای فراخکرت (دریای بزرگ، در اینجا منظور دریای مازندران) ذکر شده و زیبایی و گیرایی حماسه هفتخوان رستم شاهنامه (در واقع اوستای کامل و مدرن)” را ندارد. نگارنده سند تاریخی را در این باب سه دهه پیش در تاریخ ماد، تألیف دیاکونوف دید که نه وی و نه پیراشک محقق چک که کتیبه مربوط به شکست لشکرکشی آشوریان به رهبری شانابوشو رئیس رئیسان آشوری در عهد آغاز حکومت آشوربانیپال به به مقصد شهر آمل را بررسی کرده است؛ مطلب را به اساس و درستی در نیافته اند. دیاکونوف که همانند پیراشک به سبب عدم اطلاع از کنهحماسه بزرگ ملی هفتخوان رستم قادر به بررسی درست واقعه نبوده موضوع را پیگیری نکرده و صرفاً در پایان نبرد خشثریتی (=شهریار نیرومند) با اسرحدون و پسر و جانشین ویآشوربانیپال ضمن بررسی کلی نبرد مادها به رهبری خشثریتی و همدستانش با آشوریان میگوید گرچه کارکاشی (کاشان) و سیلخازی (تپه سیالک) مراکز منطقه حکمرانیخشثریتی یعنی پارتوکا (سرزمین چشمه ساران) توسط اسرحدون ویران شدند، ولی مطابق گفته خود اسرحدون، “خشثریتی پیشتر آنجا را تخلیه کرده و به دوردستها متواری شده  بود.” ولی وی چگونه پیروز نبردهای ماد و آشور شده است؟ مطلب روشن است این شهر دور از دسترس آشوریان همان شهر آمل بوده است که سرانجام آشوربانیپال،شانابوشوسردار خود  را در رأس سپاهیانی برای مذاکره بر سر تسلیم خشثریتی بدان سوی گسیل داشته بود. این که آشوریان بقیه ماجرای شکست بزرگ خود را کتمان کرده اند، همانطوریکه دیاکونوف میگوید مادها در مقابل آشوریان به پیروزی رسیده و برای نخستین بار در تاریخ شان مستقل شدند. گرچه وی و دیگر مستشرقین از کم و کیف چگونگی این ماجرای پیروزی و استقلال رسیدن ماد بی خبر مانده  اند. در واقع رستم یا همان گرشاسپقهرمان اصلی نبرد پای حصار شهر آمل  مازندران است که این هر دو عنوان وی به معنی در هم شکننده ستمگران بوده و القاب آترادات پیشوای آماردان (تپوریها) هستند که  در روایات شاهنامه این القاب تبدیل به رستم و اسامی چهار تن اجداد وی شده اند. مطابق خبر کتسیاس پارسها، کورش سوم را برای وجاهت و ترفیع مقام هر چه بیشتر پسر همینآترادات پیشوای آماردان به شمار می آوردند. اینکه رستم و گرشاسپ را اهلسگستان (زرنگ، سیستان یعنی سرزمین “سکائیان= بزکوهی پرستان” در قرون بعد) به شمار آورده اند از آنجاست که بنا به خبر استرابون کادوسیان (سگپرستان) در گیلان و مازندران همانطوریکه از نامشان هم پیداست سگپرست (سگساران) یعنی اهل سگستان بوده اند. مفهوم میش وحشی (بزکوهی) که در خوان دوم هفتخوان رستم ذکر میشود، بیش از آنکه نشان دهنده نام سکاها باشد نشان دهنده خود نام کوروش هست که به معنی قوچ وحشی (ذوالقرنین صاحب چشمه آب حیات و پیروزی) است. شیر بیشه خوان اول، اژدهای خوان سوم و اولاد (اوراد=جادوگر) مرزبان  خوان پنجم اشاره به یک خدای بومی کهن مردمان غرب فلات ایران است که در مسیر راه آشوریان به مازندران قرار داشته اند. این ایزد همانا ایزد جنگ اژدها-شیروش و جادوگر به نام  کاسی (لُری) گیدار(معادل حیدر=شیر) و به نام سومری نین گیرسو (ایزد شیر-اژدهاوش کوره آتش زیر زمینی) معروف بوده است که معابدش به صورت آتشکده کوره ای شکل ماربین در اصفهان ومقبره قیدار نبی شهر قیدار زنده مانده اند. زن جادوی خوان چهارم  همان سوسنجادوگر (شوشین یاتو کتاب پهلوی شهرستانهای ایران، اینانا/ایشتار) است چه نامهای الهه زیبایی اینانا و ایشتار و سوسن در زبانهای اکدی و سومری مترادف با هم به معنی الهه پاک و مستور است. بابلیان معتقد بودند که این الهه قادر به تغییر چهره و حتی تغییر جنسیت انسان می بوده یعنی جادوگربوده است. نامش به صورت گوزگ (مستور) مادر اساطیری ایرانیان به شمار رفته است. نامهای ارژنگ دیو (ارژ-رنگ= دیو تیره فام) و  دیو سفید  سوای شانابوشو تاریخی نشانگر نام جنگلهای کم پشت (جنگل سفید) وجنگلهای سیاه  (تمیشه، تم- بیشه) درمازندران هستند. از برای سهولت از توضیحات اضافی صرف نظر شده و خلاصه مطلب از ویکیپدیا فارسی به عینه نقل میگردد.
کیکاووس (پادشاه “سرزمین چشمه ها=کاشان”، خشثریتی) در دژی در مازندران (بنا به روایات ملی کهن در آمل) اسیر است. رستم (آترادات پیشوای آماردان) به نجاتش می‌رود و در راه از هفت بلا جان سالم به در می‌برد.
خوان اول: نبرد رخش با شیر بیشه
رستم روز و شب می‌رفت و راه دو روزه را در یک روز می‌پیمود تا به دشتی رسید پر از «گور» بود و محل فرمانروایی شیری قدرتمند، رستم کمند انداخت، گوری گرفت، آتشی افروخت و شکار را بریان ساخت و خورد. «رخش» را یله کرد و خود شمشیر زیر سر نهاد و بخفت. پاسی ازشب گذشته، شیر بیامد و «یلی» خفته و اسبی آشفته بدید. نخست قصد کشتن اسب کرد رخش چنان بر سر شیر کوفت که نقش زمین گردید .رستم از خواب برخاست، شیری مرده دید و رخش را مورد نوازش قرار داد و بدو گفت: «اگر تو هلاک می‌شدی من با این شمشیر و سنان و گرز گران چگونه باید تا مازندران را می پیمودم. از این پس قبل از هرکاری مرا بیدار کن.» {فرمان برداری رخش} رستم پهلوان، این بگفت و زمانى دراز بخوابید. چون خورشید سر از کوه برآورد، تهمتن از خواب خوش بیدار گشت و تن رخش را بسترد و زین بر آن نهاد و یزدان نیکى دهش را یاد کرد و آنان به ادامه راه پرداختند.
خوان دوم: بیابان بی آب و میش مقدس
رستم در این خوان به همراه رخش در بیابان بی آب و بسیار گرم گرفتار ‌شد.
بیابان بی آب و گرمای سخت
کزو مرغ گشتی به تن لخت لخت
چنان گرم گشتی هامون و دشت
تو گفتی که آتش بر او برگذشت
رستم تاب و توان خود را از دست داد و از پروردگار یاری ‌طلبید تا در نهایت یک گوسفند ماده (میش) را در مقابل خویش دید و با خود اندیشید که میش بایستی آبشخوری داشته باشد. از اینرو با تکیه بر شمشیر قد راست کرد و افتان و خیزان در پی میش به راه ‌افتاد و به آبشخور ‌رسید و خود را سیراب نمود.
خوان سوم: جنگ با اژدها
رستم پس از رهایی از بیابان بی آب به خواب ‌رفت که در نیمه‌های شب اژدهای پیل پیکری که در آن نزدیکی می‌زیست به رخش حمله ور شد.
زدشت اندر آمد یکی اژدها
کزو پیل گفتی نیابد رها
رخش به رستم پناه برد و با کوبیدن سُم سعی نمود او را از خواب بیدار کند اما پیش از بیدار شدن رستم از خواب، اژدها خود را پنهان نمود. رستم از خواب برخواست و به رخش غرّید که چرا بی‌دلیل وی را از خواب بیدار نموده‌است. این اتفاق یک بار دیگر تکرار ‌شد و رستم عصبانی‌تر از پیش رخش را تهدید نمود که اگر بار دیگر وی را بی دلیل بیدار کند سر وی را از تن جدا خواهد کرد. اژدها برای بار سوم به رخش حمله ‌کرد و رخش با تردید رستم را بیدار نمود و او این بار اژدها را پیش از آنکه پنهان شود رؤیت ‌کرد و با وی گلاویز شد. رستم در نهایت با کمک رخش که پوست اژدها را به دندان گرفته بود، سر از تن اژدها جدا کرد.
خوان چهارم: زن جادو
رستم در راه در کنار چشمه‌ای به سفره پر زرق و برق و نعمتی بر‌خورد و از رخش پیاده شده و به نواختن سازی که در کنار سفره بود پرداخت. وی در حین آواز خواندن و نواختن، زبان به شکایت به سوی پروردگار ‌گشود که چرا از شادی و خوشی روزگار نصیبی ندارد.
می و جام و بو یا گل و مرغزار
نکرده‌است بخشش مرا روزگار
زن جادوگری که با لشگری از دیوان در آن نزدیکی می‌زیست این ‌شنید و خود را به صورت زنی زیبا به رستم نمایان کرد و لشگر دیوان را از چشم رستم به جادو پنهان نمود. رستم در میان گفتگوی خود با زن به ستایش یزدان پرداخت. جادوگر چون نام پروردگار را بشنید چهره‌اش سیاه شد.
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه گشت جادو به چهر
رستم به ماهیت زن پی برد و کمند انداخته او را اسیر کرد و با یک ضربه شمشیر او را دو نیم ساخت.
خوان پنجم: جنگ با اولاد مرزبان
در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشت‌بان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربه‌ای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشت‌بان
گشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
رستم از خواب برخواست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشت‌بان به پهلوان آن نواحی که “اولاد” نام داشت و سپاهیانش ، شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برده و پس از تار و مار کردن آنان اولاد را اسیر کرد و به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت او را خواهد کشت . اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد.
خوان ششم: جنگ با ارژنگ دیو
پس از آنکه رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، ‌رسیدند دریافتند که یکی از سرداران دیو سپید به نام ارژنگ دیو مامور نگهبانی از آن است. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حمله‌ای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب
بیامد به کردار آذرگشسب
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر
سر از تن بکندش به کردار شیر
پر از خون سر دیو کنده ز تن
بینداخت زان سو که بد انجمن
سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.
خوان هفتم: جنگ با دیو سفید
در خوان آخر ، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور ‌شد و آنان را از بین ‌برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی
جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی
به غار اندرون دید رفته به خواب
به کشتن نکرد ایچ رستم شتاب
دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری می‌یافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان
چنان کز تن وی برون کرد جان
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش او تن تیره بیرون کشید
همه غار یکسر تن کشته بود
جهان همچو دریای خون گشته بود
سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. آرش گفت:

    ممنون عالی بود

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *