حیاتی اما نامرئی: تربیت درون کودک مهمتر از بیرون است
دانستن میزان تاثیر ما بر فرزندان مان به عنوان پدر و مادر، میتواند وظیفه ما را دلهرهآورتر کند. از آن مهمتر، روشهای بسیار متنوع پدر و مادر بودن که در رسانهها مطرح میشود، بر گیجی ما و عدم اعتماد به نفسمان اضافه میکند.
پدر و مادر ها به خاطر چیزهای کوچک بیش از حد حساس میشوند و بر جنبههای کم اهمیتتر در تربیت یک کودک موفق پافشاری میکنند. این است که در سالهای اولیه زندگی که رشد مغز همچنان ادامه دارد، مغز کودک با این مسایل درگیر میشود.
آیا واقعا اهمیت دارد که بچه نوپای شما غذا را این ور و آن ور نریزد، کوینولا بخورد یا یتواند شعر بخواند؟ به نظر من که اهمیتی ندارد. همه این چیزها چیزهای «خارجی» و «بیرونی» هستند، هر چیزی که به ظاهر و رفتار مربوط شود یا مسایلی که بچه به خاطر آنها مدرکی کسب کند یا پدر و مادرها به خاطر آن به دوستانشان پز بدهند، سطحی و بی اهمیت است.
آن چیزی که واقعا اهمیت دارد، مسایل درونی است، اینها همان چیزهایی است که نمیتوانید ببینید، اما میتوانید آن را در بچهتان حس کنید. اعماد به نفس، همدلی با دیگران، کنجکاوی و اثرگذاری.
اما در واقع پدر و مادرها خود را به آن مجبور میکنند و به آن حساس هستند، چیزهایی مثل اینکه بچه به یک مدرسه ویژه و عالی برود، نمره عالی در امتحاناتش بگیرد، به بهترین کلاس پیانو برود، به سه زبان حرف بزند یا کاپیتان تیم تنیس شود، آنقدری که ما فکر میکنیم مهم نیستند. در عوض تمرکز ما به عنوان پدر و مادر باید بر مسایل حیاتی، اساسی نامرئی و ویژگیهای خاص فرزندمان باشد. باید به فکر رشد درونی مغز آنها باشیم که به آنها انعطاف پذیری میبخشد. این همان چیزی است که در سالهای اولیه زندگی، زمانی که رشد مغز همچنان ادامه دارد، ضروری است.
چرا برخی از کودکان در معرض قلدری و استرس قرار میگیرند و برخی دیگر در زندگی آسیب میبینند؟
یک چیز درباره سلامت روانی کودکان به اثبات رسیده: ۷۵ درصد بزرگسالانی که دچار اختلالات روانی هستند، پیش از ۱۸ سالگی دچار این بیماریها شدهاند و ۵۰ درصد پیش از ۱۴ سالگی به آن دچار شدهاند.
نتیجه روشن است: اگر میخواهیم سلامت روان کودکانمان را تامین کنیم. باید به آنچه در درون آنها می گذرد، پیش از رسیدن به دوران نوجوانی توجه کنیم. اگر میخواهیم آنها بزرگسالانی شاد و سالم بشوند، باید بچههایی شاد و سالم بار بیاوریم.
در حال حاضر، یک پیشرفت جالب در زمینه علم روانشناسی و تحقیقات در زمینه انعطاف پذیری کودکان صورت گرفته است. محققان رشد کودکان، دنبال یافتن دلیل این مساله هستند که چرا برخی از کودکان قربانی قلدری، استرس یا تروما میشوند؟ نتیجه این است که وجه به درون و تربیت یک کودک انعطاف پذیر از این شرایط بد روانی جلوگیری میکند چون انعطاف پذیری، مجموعه ای از صفات را زیر خود میگیرد: خودباوری، تطابق پذیری، به خود بها دادن، قدرت شخصیت و صفات مشابه اینها.
رشد مغز در ۵ تا ۷ سال اول زندگی کودک صورت میگیرد و سپس کندتر میشود، سپس دوره دوم رشد مغزی در دوران بلوغ شروع میشود. در مقایسه با بزرگسالان، مغز یک کودک ظرفیت فوق العادهای برای تطابق پذیری و یادگیری زبانهای خارجی و موسیقی دارد.
در مورد مسایل عاطفی هم هیمن است. مغز کودک میتواند احساسات بزرگترها و رفتارهایشان را به خود جذب کند. اگر موسیقی و زبان میتواند در سنین بسیار پایین ذهن کودک ثبت شود، در مورد مسایل درونی و عاطفی هم همین طور است. به همین دلیل است که بخش حساس پدر و مادر بودن، از همان سنین بسیار کم شروع میشود. اینکه میگویند در هفت سال اول زندگی، آینده و شخصیت فرد شکل میگیرد، کاملا درست است. این هفت سال نخست زندگی است که در آن بیش از هر زمان دیگری شیوه پدر و مادری کردن ما اهمیت دارد.