درسی گرانقدر از شاه عباس اول

شاه عباس اول سه بار به تخت پادشاهى نشانده شد. در هر سه بار که او خردسال و سپس نوجوان بود ارادهاى از خود نداشت و بازیچه قدرتنمایى سران گردنکش قزلباش بود. شاه عباس به علیقلى خان شاملو حاکم هرات که نخستین بار عباس میرزا را پشت قلعه نیشابور پادشاه اعلام کرده بود دلبستگى خاص داشت [۱].
علیقلى خان از طرف شاه اسماعیل دوم – عموى شاه عباس – به حکومت هرات – مرکز خراسان بزرگ – برگزیده شده بود و دستور داشت به محض رسیدن به هرات، عباس میرزا را که در آن زمان کمتر از هفت سال داشت به قتل برساند.
علیقلى خان از طرف شاه اسماعیل دوم – عموى شاه عباس – به حکومت هرات – مرکز خراسان بزرگ – برگزیده شده بود و دستور داشت به محض رسیدن به هرات، عباس میرزا را که در آن زمان کمتر از هفت سال داشت به قتل برساند.
شاه اسماعیل دوم بسیارى از شاهزادگان صفوى را به قتل رسانده بود و چون عباس میرزا از دسترس او دور بود و در هرات به سر مىبرد علیقلىخان را که مورد عنایت قرار داده بود بدین مقام برگزید و خواهرش را نیز به عقد ازدواج او درآورد تا مطمئن شود که دستور او سریعاً به مورد اجرا گذاشته مىشود.
علیقلى خان شاملو سردار برجستهاى بود که کشتن کودکى را برنمىتافت. به ویژه آنکه دودمان صفویان به نادرست خود را از اعقاب امامان شیعه اعلام داشته بود و علیقلى خانِ شیعه کشتن کودکى از آن خاندان را ناصواب مىدانست. او مسافت قزوین تا هرات را به کندى طى کرد و هنگامى که به مقر فرمانروایى خود رسید با ممانعتى که مادرش نیز که همراه او بود نمود از کشتن او در روز ورود خوددارى کرد. مادرش زمانى دایه عباس میرزا و به او شیر داده بود. علیقلى خان با وجود شهرت شاه اسماعیل دوم به بىرحمى و توجهى که به اجراى فورى دستورهایش داشت تا پنج روز در کشتن عباس میرزاى خردسال درنگ کرد. روزى که او از بیم غضب شاه تصمیم گرفت شبهنگام به زندگى عباس میرزا پایان دهد پیکى که از قزوین به شتاب روانه هرات شده بود به آن شهر رسید و خبر مرگ شاه اسماعیل دوم را – که بر اثر توطئه بزرگان دربار و مسموم شدن او روى داده بود – به اطلاع علیقلى خان رساند. خان شاملو از شادى مجلس جشن بیاراست؛ عباس میرزاى خردسال را در آن جشن به دوش گرفت و خود را لله او نامید و از آن پس، علیقلى خان – حاکم هرات و امیرالامراى خراسان – چون پدرى از عباس میرزا نگهدارى کرد و احترام او را نیز پاس داشت.
در جنگى که بین علیقلى خان شاملو حاکم هرات با یکى از زیردستان خود، مرشد قلیخان استاجلو حاکم مشهد روى داد، عباس میرزا که در اردوى علیقلى خان بود به دست مرشد قلیخان افتاد و خان استاجلو او را با خود به مشهد آورد و در کوه سنگى مشهد براى بار دوم او را به تخت پادشاهى نشاند. در آن هنگام عبدالله خان امیر ازبکان [۲] با نیروى عظیم براى تسخیر خراسان به هرات حمله کرد و قلعه آن را محاصره نمود. مرشد قلیخان چون به درستى پیشبینى کرد که بعد از هرات نوبت مشهد خواهد بود و او تاب پایدارى در برابر ازبکان را ندارد، با شرایط مساعدى که روى داد، و با دورى شاه محمد – پدر شاه عباس – از قزوین و اقامت او در اصفهان، با نیروى اندکى به شتاب روانه قزوین شد و آن شهر را به تصرف درآورد و عباس میرزا را که در آن موقع اندکى بیش از هفده سال تمام داشت در پایتخت ایران به تخت پادشاهى نشاند.
مرشد قلى خان خود را وکیل – نایب شاه – نامید و بدون کسب اجازه از شاه در بسیارى امور مستقلاً تصمیم گرفت و آنها را به مورد اجرا گذاشت. افزون بر آن، با وجود پافشارى شاه عباس در اعزام نیروى نظامى به هرات براى کمک به علیقلى خان که مورد علاقهاش بود، او از اجراى تمایل شاه و نجات رقیب از محاصره ازبکان خوددارى کرد. سرانجام علیقلى خان با وجود دلاوریها که ابراز داشت ناگزیر به تسلیم قلعه هرات گردید و کشته شد. مرشد قلیخان بعد از شنیدن سقوط هرات نیرویى بسیج کرد و با شاه عباس قزوین را به سوى هرات ترک نمود. هنگامى که اردوى شاهى در بسطام شاهرود توقف کرد، شاه عباس که از طرز عمل مرشد قلیخان ناراضى و خواهان به دست آوردن قدرت پادشاهى بود او را کشت و خود مستقلاً زمام امور کشور را در دست گرفت. او اردو را به سوى خراسان حرکت داد و پس از ورود به مشهد راه هرات را در پیش گرفت، ولى با شنیدن خبر هجوم مجدد ترکان عثمانى که در زمان پدرش نیز به ایران حمله کرده و بسیارى ناحیهها از جمله تبریز را تصرف کرده بودند در نیمه راه متوقف شد و به سوى قزوین بازگشت.
اندکى پس از بازگشت شاه عباس از خراسان، عبدالمؤمن خان پسر عبدالله خان امیر ازبکان به مشهد حمله کرد و آن را محاصره نمود. حاکم مشهد که از طرف شاه عباس گمارده شده بود و جمعى از عالمان مذهبى شهر از شاه عباس کمک فورى خواستند. او بار دیگر با سپاهیانى که در اختیار داشت از قزوین روانه مشهد شد ولى در تهران بیمار گردید و بیمارى او طولانى شد. در آن مدت، عبدالمؤمن خان ازبک قلعه مشهد را تسخیر کرد و به قتلعام مردم شهر و غارت دارایى آنان پرداخت. او گنجینههاى نفیس، گوهرها و فرشهاى گرانبهاى آرامگاه امام هشتم شیعیان را چپاول نمود. شاه عباس با وجود ارادت و علاقه عمیق قلبى که به امام هشتم شیعیان داشت و مایل نبود که آرامگاه آن حضرت زیر تسلط ازبکان سنى باشد، و با آنکه از شنیدن خبر قتلعام مردم مشهد و غارت اشیاء نفیس آرامگاه اندوهگین و میل به سرکوبى ازبکان در او شدت داشت از رفتن به مشهد خوددارى کرد و از تهران به قزوین بازگشت.
شاه عباس با زیرکى و هوشیارى که ذاتى وجود او بود دشواریها و مزاحمتهایى را که سران گستاخ قزلباش در دوران پادشاهى پدرش شاه محمد به وجود آورده بودند به یاد آورد. آنان مادرش را در حرمسرا که بیگانه نمىبایست وارد آن شود در حضور پدرش کشته بودند؛ با شاه و حمزه میرزا ولیعهد کشور به جنگ پرداخته بودند و حمزه میرزا برادرش را، هنگامى که ترکان عثمانى تبریز را متصرف شده و قلعهاى در آن ساخته بودند با توطئه به قتل رسانده بودند. او همچنین آنچه را که بر وى رفته و خطرهایى که هستى وجود او را به مخاطره افکنده بود، شرایط خود و امکانات دربار صفوى را با مخالفان داخلى و خارجى مورد بررسى واقعبینانه قرار داد.
در آن زمان نیروى مقتدر عثمانى که از زمان شاه محمد به حمله به ایران مبادرت ورزیده بود سراسر شمال غربى ایران، بخش بزرگ آذربایجان و بخشهایى از غرب ایران را در تصرف داشت و تا نهاوند مرکز ایران پیش آمده بود و در آنجا قلعهاى ساخته بود. ازبکان نیز بر هرات و مشهد و بسیارى از شهرهاى خراسان استیلا یافته بودند. حاکمان بسیارى از ولایتها نیز با توجه به ناتوانى شاه محمد در اداره کشور به سرکشى پرداخته و در آغاز پادشاهى شاه عباس همچنان از تابعیت از حکومت مرکزى سرپیچى نموده بودند.
شاه عباس با اندک بودن امکانات و نیرویى که در اختیار داشت خود را در برابر سه خطر عمده؛ عثمانى و ازبکان و سران طغیانگر و خودسر قزلباش روبهرو دید. او در دوراهى توجه به عامل خارجى – عثمانى و ازبکان – و عامل داخلى – سران یاغى قزلباش – تصمیمى گرفت که تاریخ درستى آن را تأیید کرد.
شاه عباس که در ربع آخر قرن ۱۶ میلادى – آخرین دهه قرن دهم هجرى (۹۹۵ ه. – ۱۵۸۷ م.) به تخت پادشاهى نشست، [۳] در آن زمان که رابطه دولتها، به ویژه در شرق اندک و کمتر تجربه تاریخى براى ارزیابى عامل داخلى و برترى عمومى اهمیت آن نسبت به عامل خارجى در دست بود تصمیم تاریخى سرنوشت سازى گرفت و توجه به عامل داخلى را بر عامل خارجى مقدم دانست. شاه عباس در آن زمان که ناآگاهى و بىخبرى از خطهاى اصلى سیماى آن روزگاران بود به فراست دریافت که عامل داخلى مهمتر و برتر از عامل خارجى است و مادام که پایههاى قدرت او در داخل کشور استوار نگردیده، نادانى مرگبارى است که توجه به خارج از کشور را برتر شمارد و با نیروهاى عظیم بیگانگان به نبرد اشتغال ورزد. او به درستى تصمیم گرفت که در آغاز پادشاهى از مبارزه با بیگانگان دورى کند و تمام توجه خود را به داخل کشور و تثبیت قدرت خویش معطوف دارد. این تصمیم واقعبینانه و خردمندانه جایگاه والا و ارجمند در تاریخ ایران دارد. این تصمیم که افزون بر درست بودن، در جهت منافع کشور و مردم و مصون داشتن آنان از زیانهاى اجتنابپذیر بود به عنوان نمونه درخشان واقعبینى و خردمندى در صفحههاى تاریخ ایران ثبت گردیده است.
شاه عباس با تصمیم تحسینانگیز خود، تجربه تاریخى آموزندهاى در اختیار مردم ایران قرار داد تا نسلها همواره آن را به یاد داشته باشند و آن را به کار گیرند. تجربههاى تاریخى که با بهاى بس سنگین به دست آمده، سرمایههاى ملى ماست. تأکید خِرد است از این سرمایهها با موقعشناسى و دقت بهره گیریم. خردورزیهاى پیشینیان ما در طول سدهها و هوشیارى آنان در هدایت درست کشتى کشور از میان توفانهاى سهمگین تاریخى یار و راهنماى ما در اتخاذ تصمیمهاى درست در لحظههاى حساس است. ما باید درستاندیشى آنان را در آن روزگار ناآگاهیها با تمام قدرت احساس و اندیشه خود ارج بگذاریم و آنها را همواره مدنظر داشته باشیم.
امروز که در عصر اطلاعات و آگاهیها، سطح آگاهى مردم ایران به گونه امیدوار کنندهاى بالا رفته و همگان به حقوق فردى و اجتماعى خود آگاه شدهاند این اصل مهم که عامل داخلى – توجه به رفاه و پیشرفت کشور و جلب اعتماد عمومى – برتر از عامل خارجى – توجه به سیاستها و رابطههاى بینالمللى – است به عنوان واقعیت مسلم پذیرفته شده است. در عصر ما که مقامهاى مسئول از سوى مردم انتخاب مىشوند، آنان مىکوشند اعتماد و حمایت مردم را با خدمتگزارى هر چه صادقانهتر و دقیقتر به دست آورند تا در زمانهاى که شتاب تغییرها و پیچیدگى و تنوع رابطههاى بینالمللى پیوسته دشواریهاى تازه به وجود مىآورد با تکیه بر نیروى عظیم مردم که از آنان پشتیبانى مىکنند در رفع آنها بکوشند.
اصل برترى عامل داخلى بر عامل خارجى – اصل حاکى از لزوم توجه به قوى بودن موقعیت زمامدار در داخل کشور که در زمانه ما مستلزم جلب رضایت مردم در اجراى خواستها و تامین حقوق آنان است – اصلى است که شاه عباس بیش از چهارصد سال پیش با هوشیارى و خردمندى به آن پى برد و آن را عملى کرد.
شاه عباس در رویارویى با سه خطر عمدهاى که بنیان پادشاهى او را تهدید مىکرد، افزون بر لزوم تثبیت قدرت پادشاهى، تصمیم گرفت مبارزه را از ضعیفترین خطر آغاز کند. از لحاظ نظامى، نیروهاى سران گردنکش قزلباش و حاکمان یاغى ولایتها که هر یک جداگانه و بدون اتحاد با دیگرى، و بدون برخوردارى از نیروى نظامى مقتدر علیه دربار صفوى قیام کرده بودند، ضعیفتر از نیروهاى عثمانى و ازبکان بود و قدرت نظامى شاه عباس بر آنها برترى داشت. او تصمیم گرفت با دولت مقتدر عثمانى که یاراى مقابله با آن را نداشت، و براى جلوگیرى از پیشروى بیشتر نیروى آن به داخل ایران پیمان، صلح منعقد کند و موافقت آن را براى داشتن رابطهاى غیرخصمانه جلب نماید. آنگاه، و پس از سرکوبى قیامهاى داخلى و تثبیت قدرت پادشاهى و تحکیم بنیان آن، به بیرون راندن ازبکان از خراسان و هرات بپردازد. پس از آن، و با ایجاد ارتش نیرومندى که توانایى رویارویى با نیروى عثمانىِ مجهز به توپ و تفنگ – و شاه عباس در آغاز پادشاهى فاقد آنها بود – را داشته باشد به نبرد با عثمانى مبادرت ورزد.
شاه عباس با وجود حادثههایى که روى داد و احساس او را با خشم و میل به اقدام سریع تلافىجویانه برمىانگیخت در تصمیم تاریخى خود تغییرى نداد و آن را دقیقاً دنبال نمود. این امر نیز که شاه عباس خود را به جریان حادثهها نسپرد و به دنبال آنها کشیده نشد، گواه تحسینانگیز دیگرى – از این نقطه نظر – از خردمندى و قدرت اراده پادشاه جوان صفوى در سالهاى ربع آخر قرن ۱۶ میلادى است. او از آغاز به تفکر و ارزیابى شرایط موجود پرداخت؛ راه مبارزه خود را معلوم نمود و تا به آخر به آن پایبند ماند و توفیق یافت.
شاه عباس با این تصمیم واقعبینانه – و به اصطلاح امروز تعیین استراتژى خود – و پیروزىهایى که به دست آورد تجربه تاریخى مهمى را در اختیار مردم ایران قرار داد. او به نسلهاى بعدى آموخت که براى نبرد با دشمنان، پیش از هر امر و مهمتر از هر عاملى، به ارزیابى نیروهاى خود و نیروهاى دشمنان بپردازند و مادام که قدرت لازم براى غلبه بر نیروهاى دشمنان نداشتهباشند از نبرد باآنان خوددارىکنند. شاهعباس با تصمیم تاریخى خود به نسلهاى بعدى آموخت که در تصمیمگیرى از نفوذ احساسات برانگیخته که راه را بر ورود خِرد تنگ و بسته مىکند جلوگیرى نمایند و با مهار کردن احساسات برآشفته، در تحکیم مبانى داخلى بکوشند و سپس به خارج و نبرد با دشمنان توجه نمایند.
این تصمیم واقعبینانه و منطبق با مصلحت پادشاهى و منافع کشور از این لحاظ مهم است که شاه عباس ذاتاً شخص آرام، خونسرد و صبورى نبود، و افزون بر آنها، تمایلات شدید برترىطلبى و انتقامگیرى داشت. ناآرام بودن او حتى در میهمانیها نیز او را آرام نمىگذاشت. پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایى که مدت پنج سال در ایران اقامت داشت و بارها شاه را از نزدیک دیده و در میهمانیهاى او حضور داشته است تایید مىکند که شاه در میهمانیها عموماً در حرکت و انجام کارى بوده است. آنگاه چنین شخص ناآرام و کمحوصله که هیچ قدرتى را برتر از خود و هیچ خفتى را نمىتوانست تحمل کند قبول کرد که بخش پهناورى از سرزمین ایران شامل ولایتهاى مهم و زرخیز گرجستان شرقى، ارمنستان شرقى، شکى، شروان، قراباغ، بخش بزرگ آذربایجان و حتى تبریز، بخشهایى از غرب و مرکز ایران از جمله نهاوند را به عثمانیان بدهد و تحمل کند که ازبکان هرچه مىخواهند در خراسان انجام دهند؛ مردم مشهد را قتلعام کنند؛ نفیسههاى آرامگاه امام هشتم شیعیان را غارت نمایند؛ زیر فشارهاى مالیاتى هستى مردم خراسان را به یغما برند و او هیچ واکنشى نشان ندهد و تمام وقت و نیروى خود را صرف عامل داخلى و تحکیم پایههاى قدرت خود نماید، و سپس در زمان مناسب به دشمنان، هجوم آورد.
دشوارى بزرگ مردم ایران نبود حافظه ملى براى تاریخ است. زمانى که حافظه ملى براى آگاهى از آنچه بر نیاکان ما و بر این کشور گذشته است فراگیر و نیرومند گردد مردم ما به گنجینه گرانقدرى دست مىیابند و با بالا بودن سطح آگاهى امروز مردم ایران، گنجینههاى تازهاى از تجربههاى آموزنده و چارهساز براى نسلهاى بعدى به یادگار مىگذارند.
امروز مردان و زنانى هستند که براى آنان تأثیر اسطوره دوگل، که مخلوطى عجیب و غریب از رمانتیسم و واقعگرایى است، از میان رفته است. درخواست مشارکت همهگرا به سبب تأیید خواستها و مطالبات عقلانى و برآورده نشده، که حال حاضر و آینده نزدیک پیش
مىنهند، طرد شد. شاید درسى که از آن گرفته مىشود، آموزنده باشد. گرایش همهگرایى که از آن سخن گفتیم، ممکن است که در چارچوب یک سیاست عقلایى تحرک خود را از دست بدهد، مهار گردد، و به سمت و سوى دلخواه هدایت شود. این درس بس مهم است، آن هم نه فقط براى فرانسه که براى همه جهان.
امروز نیز همچون سال ۱۸۴۸ چالشى که انواع گوناگون توتالیتاریسمهاى همهگرا بر سر راه دموکراسى پدید مىآورند مسئله مهمى است که بیشترین هوشیارى را ایجاب مىکند: لذا بررسىِ جدى خاطرات الکسیس توکویل بیگمان راهنمایى اساسى در اختیار نسل جدید قرار مىدهد
علیقلى خان شاملو سردار برجستهاى بود که کشتن کودکى را برنمىتافت. به ویژه آنکه دودمان صفویان به نادرست خود را از اعقاب امامان شیعه اعلام داشته بود و علیقلى خانِ شیعه کشتن کودکى از آن خاندان را ناصواب مىدانست. او مسافت قزوین تا هرات را به کندى طى کرد و هنگامى که به مقر فرمانروایى خود رسید با ممانعتى که مادرش نیز که همراه او بود نمود از کشتن او در روز ورود خوددارى کرد. مادرش زمانى دایه عباس میرزا و به او شیر داده بود. علیقلى خان با وجود شهرت شاه اسماعیل دوم به بىرحمى و توجهى که به اجراى فورى دستورهایش داشت تا پنج روز در کشتن عباس میرزاى خردسال درنگ کرد. روزى که او از بیم غضب شاه تصمیم گرفت شبهنگام به زندگى عباس میرزا پایان دهد پیکى که از قزوین به شتاب روانه هرات شده بود به آن شهر رسید و خبر مرگ شاه اسماعیل دوم را – که بر اثر توطئه بزرگان دربار و مسموم شدن او روى داده بود – به اطلاع علیقلى خان رساند. خان شاملو از شادى مجلس جشن بیاراست؛ عباس میرزاى خردسال را در آن جشن به دوش گرفت و خود را لله او نامید و از آن پس، علیقلى خان – حاکم هرات و امیرالامراى خراسان – چون پدرى از عباس میرزا نگهدارى کرد و احترام او را نیز پاس داشت.
در جنگى که بین علیقلى خان شاملو حاکم هرات با یکى از زیردستان خود، مرشد قلیخان استاجلو حاکم مشهد روى داد، عباس میرزا که در اردوى علیقلى خان بود به دست مرشد قلیخان افتاد و خان استاجلو او را با خود به مشهد آورد و در کوه سنگى مشهد براى بار دوم او را به تخت پادشاهى نشاند. در آن هنگام عبدالله خان امیر ازبکان [۲] با نیروى عظیم براى تسخیر خراسان به هرات حمله کرد و قلعه آن را محاصره نمود. مرشد قلیخان چون به درستى پیشبینى کرد که بعد از هرات نوبت مشهد خواهد بود و او تاب پایدارى در برابر ازبکان را ندارد، با شرایط مساعدى که روى داد، و با دورى شاه محمد – پدر شاه عباس – از قزوین و اقامت او در اصفهان، با نیروى اندکى به شتاب روانه قزوین شد و آن شهر را به تصرف درآورد و عباس میرزا را که در آن موقع اندکى بیش از هفده سال تمام داشت در پایتخت ایران به تخت پادشاهى نشاند.
مرشد قلى خان خود را وکیل – نایب شاه – نامید و بدون کسب اجازه از شاه در بسیارى امور مستقلاً تصمیم گرفت و آنها را به مورد اجرا گذاشت. افزون بر آن، با وجود پافشارى شاه عباس در اعزام نیروى نظامى به هرات براى کمک به علیقلى خان که مورد علاقهاش بود، او از اجراى تمایل شاه و نجات رقیب از محاصره ازبکان خوددارى کرد. سرانجام علیقلى خان با وجود دلاوریها که ابراز داشت ناگزیر به تسلیم قلعه هرات گردید و کشته شد. مرشد قلیخان بعد از شنیدن سقوط هرات نیرویى بسیج کرد و با شاه عباس قزوین را به سوى هرات ترک نمود. هنگامى که اردوى شاهى در بسطام شاهرود توقف کرد، شاه عباس که از طرز عمل مرشد قلیخان ناراضى و خواهان به دست آوردن قدرت پادشاهى بود او را کشت و خود مستقلاً زمام امور کشور را در دست گرفت. او اردو را به سوى خراسان حرکت داد و پس از ورود به مشهد راه هرات را در پیش گرفت، ولى با شنیدن خبر هجوم مجدد ترکان عثمانى که در زمان پدرش نیز به ایران حمله کرده و بسیارى ناحیهها از جمله تبریز را تصرف کرده بودند در نیمه راه متوقف شد و به سوى قزوین بازگشت.
اندکى پس از بازگشت شاه عباس از خراسان، عبدالمؤمن خان پسر عبدالله خان امیر ازبکان به مشهد حمله کرد و آن را محاصره نمود. حاکم مشهد که از طرف شاه عباس گمارده شده بود و جمعى از عالمان مذهبى شهر از شاه عباس کمک فورى خواستند. او بار دیگر با سپاهیانى که در اختیار داشت از قزوین روانه مشهد شد ولى در تهران بیمار گردید و بیمارى او طولانى شد. در آن مدت، عبدالمؤمن خان ازبک قلعه مشهد را تسخیر کرد و به قتلعام مردم شهر و غارت دارایى آنان پرداخت. او گنجینههاى نفیس، گوهرها و فرشهاى گرانبهاى آرامگاه امام هشتم شیعیان را چپاول نمود. شاه عباس با وجود ارادت و علاقه عمیق قلبى که به امام هشتم شیعیان داشت و مایل نبود که آرامگاه آن حضرت زیر تسلط ازبکان سنى باشد، و با آنکه از شنیدن خبر قتلعام مردم مشهد و غارت اشیاء نفیس آرامگاه اندوهگین و میل به سرکوبى ازبکان در او شدت داشت از رفتن به مشهد خوددارى کرد و از تهران به قزوین بازگشت.
شاه عباس با زیرکى و هوشیارى که ذاتى وجود او بود دشواریها و مزاحمتهایى را که سران گستاخ قزلباش در دوران پادشاهى پدرش شاه محمد به وجود آورده بودند به یاد آورد. آنان مادرش را در حرمسرا که بیگانه نمىبایست وارد آن شود در حضور پدرش کشته بودند؛ با شاه و حمزه میرزا ولیعهد کشور به جنگ پرداخته بودند و حمزه میرزا برادرش را، هنگامى که ترکان عثمانى تبریز را متصرف شده و قلعهاى در آن ساخته بودند با توطئه به قتل رسانده بودند. او همچنین آنچه را که بر وى رفته و خطرهایى که هستى وجود او را به مخاطره افکنده بود، شرایط خود و امکانات دربار صفوى را با مخالفان داخلى و خارجى مورد بررسى واقعبینانه قرار داد.
در آن زمان نیروى مقتدر عثمانى که از زمان شاه محمد به حمله به ایران مبادرت ورزیده بود سراسر شمال غربى ایران، بخش بزرگ آذربایجان و بخشهایى از غرب ایران را در تصرف داشت و تا نهاوند مرکز ایران پیش آمده بود و در آنجا قلعهاى ساخته بود. ازبکان نیز بر هرات و مشهد و بسیارى از شهرهاى خراسان استیلا یافته بودند. حاکمان بسیارى از ولایتها نیز با توجه به ناتوانى شاه محمد در اداره کشور به سرکشى پرداخته و در آغاز پادشاهى شاه عباس همچنان از تابعیت از حکومت مرکزى سرپیچى نموده بودند.
شاه عباس با اندک بودن امکانات و نیرویى که در اختیار داشت خود را در برابر سه خطر عمده؛ عثمانى و ازبکان و سران طغیانگر و خودسر قزلباش روبهرو دید. او در دوراهى توجه به عامل خارجى – عثمانى و ازبکان – و عامل داخلى – سران یاغى قزلباش – تصمیمى گرفت که تاریخ درستى آن را تأیید کرد.
شاه عباس که در ربع آخر قرن ۱۶ میلادى – آخرین دهه قرن دهم هجرى (۹۹۵ ه. – ۱۵۸۷ م.) به تخت پادشاهى نشست، [۳] در آن زمان که رابطه دولتها، به ویژه در شرق اندک و کمتر تجربه تاریخى براى ارزیابى عامل داخلى و برترى عمومى اهمیت آن نسبت به عامل خارجى در دست بود تصمیم تاریخى سرنوشت سازى گرفت و توجه به عامل داخلى را بر عامل خارجى مقدم دانست. شاه عباس در آن زمان که ناآگاهى و بىخبرى از خطهاى اصلى سیماى آن روزگاران بود به فراست دریافت که عامل داخلى مهمتر و برتر از عامل خارجى است و مادام که پایههاى قدرت او در داخل کشور استوار نگردیده، نادانى مرگبارى است که توجه به خارج از کشور را برتر شمارد و با نیروهاى عظیم بیگانگان به نبرد اشتغال ورزد. او به درستى تصمیم گرفت که در آغاز پادشاهى از مبارزه با بیگانگان دورى کند و تمام توجه خود را به داخل کشور و تثبیت قدرت خویش معطوف دارد. این تصمیم واقعبینانه و خردمندانه جایگاه والا و ارجمند در تاریخ ایران دارد. این تصمیم که افزون بر درست بودن، در جهت منافع کشور و مردم و مصون داشتن آنان از زیانهاى اجتنابپذیر بود به عنوان نمونه درخشان واقعبینى و خردمندى در صفحههاى تاریخ ایران ثبت گردیده است.
شاه عباس با تصمیم تحسینانگیز خود، تجربه تاریخى آموزندهاى در اختیار مردم ایران قرار داد تا نسلها همواره آن را به یاد داشته باشند و آن را به کار گیرند. تجربههاى تاریخى که با بهاى بس سنگین به دست آمده، سرمایههاى ملى ماست. تأکید خِرد است از این سرمایهها با موقعشناسى و دقت بهره گیریم. خردورزیهاى پیشینیان ما در طول سدهها و هوشیارى آنان در هدایت درست کشتى کشور از میان توفانهاى سهمگین تاریخى یار و راهنماى ما در اتخاذ تصمیمهاى درست در لحظههاى حساس است. ما باید درستاندیشى آنان را در آن روزگار ناآگاهیها با تمام قدرت احساس و اندیشه خود ارج بگذاریم و آنها را همواره مدنظر داشته باشیم.
امروز که در عصر اطلاعات و آگاهیها، سطح آگاهى مردم ایران به گونه امیدوار کنندهاى بالا رفته و همگان به حقوق فردى و اجتماعى خود آگاه شدهاند این اصل مهم که عامل داخلى – توجه به رفاه و پیشرفت کشور و جلب اعتماد عمومى – برتر از عامل خارجى – توجه به سیاستها و رابطههاى بینالمللى – است به عنوان واقعیت مسلم پذیرفته شده است. در عصر ما که مقامهاى مسئول از سوى مردم انتخاب مىشوند، آنان مىکوشند اعتماد و حمایت مردم را با خدمتگزارى هر چه صادقانهتر و دقیقتر به دست آورند تا در زمانهاى که شتاب تغییرها و پیچیدگى و تنوع رابطههاى بینالمللى پیوسته دشواریهاى تازه به وجود مىآورد با تکیه بر نیروى عظیم مردم که از آنان پشتیبانى مىکنند در رفع آنها بکوشند.
اصل برترى عامل داخلى بر عامل خارجى – اصل حاکى از لزوم توجه به قوى بودن موقعیت زمامدار در داخل کشور که در زمانه ما مستلزم جلب رضایت مردم در اجراى خواستها و تامین حقوق آنان است – اصلى است که شاه عباس بیش از چهارصد سال پیش با هوشیارى و خردمندى به آن پى برد و آن را عملى کرد.
شاه عباس در رویارویى با سه خطر عمدهاى که بنیان پادشاهى او را تهدید مىکرد، افزون بر لزوم تثبیت قدرت پادشاهى، تصمیم گرفت مبارزه را از ضعیفترین خطر آغاز کند. از لحاظ نظامى، نیروهاى سران گردنکش قزلباش و حاکمان یاغى ولایتها که هر یک جداگانه و بدون اتحاد با دیگرى، و بدون برخوردارى از نیروى نظامى مقتدر علیه دربار صفوى قیام کرده بودند، ضعیفتر از نیروهاى عثمانى و ازبکان بود و قدرت نظامى شاه عباس بر آنها برترى داشت. او تصمیم گرفت با دولت مقتدر عثمانى که یاراى مقابله با آن را نداشت، و براى جلوگیرى از پیشروى بیشتر نیروى آن به داخل ایران پیمان، صلح منعقد کند و موافقت آن را براى داشتن رابطهاى غیرخصمانه جلب نماید. آنگاه، و پس از سرکوبى قیامهاى داخلى و تثبیت قدرت پادشاهى و تحکیم بنیان آن، به بیرون راندن ازبکان از خراسان و هرات بپردازد. پس از آن، و با ایجاد ارتش نیرومندى که توانایى رویارویى با نیروى عثمانىِ مجهز به توپ و تفنگ – و شاه عباس در آغاز پادشاهى فاقد آنها بود – را داشته باشد به نبرد با عثمانى مبادرت ورزد.
شاه عباس با وجود حادثههایى که روى داد و احساس او را با خشم و میل به اقدام سریع تلافىجویانه برمىانگیخت در تصمیم تاریخى خود تغییرى نداد و آن را دقیقاً دنبال نمود. این امر نیز که شاه عباس خود را به جریان حادثهها نسپرد و به دنبال آنها کشیده نشد، گواه تحسینانگیز دیگرى – از این نقطه نظر – از خردمندى و قدرت اراده پادشاه جوان صفوى در سالهاى ربع آخر قرن ۱۶ میلادى است. او از آغاز به تفکر و ارزیابى شرایط موجود پرداخت؛ راه مبارزه خود را معلوم نمود و تا به آخر به آن پایبند ماند و توفیق یافت.
شاه عباس با این تصمیم واقعبینانه – و به اصطلاح امروز تعیین استراتژى خود – و پیروزىهایى که به دست آورد تجربه تاریخى مهمى را در اختیار مردم ایران قرار داد. او به نسلهاى بعدى آموخت که براى نبرد با دشمنان، پیش از هر امر و مهمتر از هر عاملى، به ارزیابى نیروهاى خود و نیروهاى دشمنان بپردازند و مادام که قدرت لازم براى غلبه بر نیروهاى دشمنان نداشتهباشند از نبرد باآنان خوددارىکنند. شاهعباس با تصمیم تاریخى خود به نسلهاى بعدى آموخت که در تصمیمگیرى از نفوذ احساسات برانگیخته که راه را بر ورود خِرد تنگ و بسته مىکند جلوگیرى نمایند و با مهار کردن احساسات برآشفته، در تحکیم مبانى داخلى بکوشند و سپس به خارج و نبرد با دشمنان توجه نمایند.
این تصمیم واقعبینانه و منطبق با مصلحت پادشاهى و منافع کشور از این لحاظ مهم است که شاه عباس ذاتاً شخص آرام، خونسرد و صبورى نبود، و افزون بر آنها، تمایلات شدید برترىطلبى و انتقامگیرى داشت. ناآرام بودن او حتى در میهمانیها نیز او را آرام نمىگذاشت. پیترو دلاواله جهانگرد ایتالیایى که مدت پنج سال در ایران اقامت داشت و بارها شاه را از نزدیک دیده و در میهمانیهاى او حضور داشته است تایید مىکند که شاه در میهمانیها عموماً در حرکت و انجام کارى بوده است. آنگاه چنین شخص ناآرام و کمحوصله که هیچ قدرتى را برتر از خود و هیچ خفتى را نمىتوانست تحمل کند قبول کرد که بخش پهناورى از سرزمین ایران شامل ولایتهاى مهم و زرخیز گرجستان شرقى، ارمنستان شرقى، شکى، شروان، قراباغ، بخش بزرگ آذربایجان و حتى تبریز، بخشهایى از غرب و مرکز ایران از جمله نهاوند را به عثمانیان بدهد و تحمل کند که ازبکان هرچه مىخواهند در خراسان انجام دهند؛ مردم مشهد را قتلعام کنند؛ نفیسههاى آرامگاه امام هشتم شیعیان را غارت نمایند؛ زیر فشارهاى مالیاتى هستى مردم خراسان را به یغما برند و او هیچ واکنشى نشان ندهد و تمام وقت و نیروى خود را صرف عامل داخلى و تحکیم پایههاى قدرت خود نماید، و سپس در زمان مناسب به دشمنان، هجوم آورد.
دشوارى بزرگ مردم ایران نبود حافظه ملى براى تاریخ است. زمانى که حافظه ملى براى آگاهى از آنچه بر نیاکان ما و بر این کشور گذشته است فراگیر و نیرومند گردد مردم ما به گنجینه گرانقدرى دست مىیابند و با بالا بودن سطح آگاهى امروز مردم ایران، گنجینههاى تازهاى از تجربههاى آموزنده و چارهساز براى نسلهاى بعدى به یادگار مىگذارند.
امروز مردان و زنانى هستند که براى آنان تأثیر اسطوره دوگل، که مخلوطى عجیب و غریب از رمانتیسم و واقعگرایى است، از میان رفته است. درخواست مشارکت همهگرا به سبب تأیید خواستها و مطالبات عقلانى و برآورده نشده، که حال حاضر و آینده نزدیک پیش
مىنهند، طرد شد. شاید درسى که از آن گرفته مىشود، آموزنده باشد. گرایش همهگرایى که از آن سخن گفتیم، ممکن است که در چارچوب یک سیاست عقلایى تحرک خود را از دست بدهد، مهار گردد، و به سمت و سوى دلخواه هدایت شود. این درس بس مهم است، آن هم نه فقط براى فرانسه که براى همه جهان.
امروز نیز همچون سال ۱۸۴۸ چالشى که انواع گوناگون توتالیتاریسمهاى همهگرا بر سر راه دموکراسى پدید مىآورند مسئله مهمى است که بیشترین هوشیارى را ایجاب مىکند: لذا بررسىِ جدى خاطرات الکسیس توکویل بیگمان راهنمایى اساسى در اختیار نسل جدید قرار مىدهد