من و بارداری؛ سخن از تابوها و شرمساریها
افغانستان از بدترین کشورها برای مادران در جهان است. آمار مرگ و میر مادران هنگام زایمان در این کشور از هر ۱۰۰ هزار زن به ۸۰۰ تا ۱۲۰۰ نفر میرسد.
داستان بارداری زنان این کشور کمتر شنیده شده. زنان باردار در این کشور معمولا لباسهای گشاد و بلندی به تن میکنند تا کمتر کسی بفهمد آنها باردار هستند. افزون بر مشکلات جسمی که این دوره برایشان به همراه دارد، شماری از آنها با مشکلات روحی دیگر نیز دست و پنجه نرم میکنند.
به تازگی گروهی از زنان این کشور چالشی زیر نام “من و بارداری” در شبکههای اجتماعی به راه انداختند. چالشی که با اعتراض و استقبال همراه بوده است.
سخن از تابوها
زهرا سور اسرافیل، شاعر و فعال حقوق زن که آغازگر این چالش بوده، میگوید برای نخستین بار بارداری را تجربه میکند و بینظمی زندگی روزمره و ثبات روانیاش او را به نوشتن در این مورد واداشت.
نوشتههای او در فیسبوک با استقبال دوستانش رو به رو شد و مفکوره راه اندازی چالش #من و بارداری به ذهنشان خطور کرد.
میگوید صحبت در مورد بارداری در جامعه افغانستان تابو است و بسیاری فکر میکنند این موضوع باید مانند پریود زنان پنهان بماند و در مورد آن صحبت نشود.
هدف خانم اسرافیل و دوستانش، آگاهیدهی زنان و مردان از مشکلات این دوره و ایجاد گفتمان در این زمینه بوده است.
او میگوید از این چالش استقبال شده و مردان و زنان زیادی آن را دنبال میکنند.
اما چالش من و بارداری به نظر میرسد اعتراضاتی را نیز به همراه داشته.
سلما شریفی از دیگر راه اندازان این چالش، در صفحه فیسبوک خود نوشته: “بارداری شاید آخرین موضوع در دنیا باشد که یک زن باید بابت آن خجالت بکشد. خدمت آن دسته از دوستانی که میفرمایند حرفهای راجع به این را در مجالس زنانه مطرح کنید هم عرض کنم که ما در مجالس زنانه باردار نشدهایم!”
خانم اسرافیل میگوید امیدوارند راه اندازی همچو چالشها نخستین گامها در شکستن این تابوها در جامعه سنتی و مردسالار باشد.
دختر یا پسر؟ مساله این است؟
یکی از اشتراک کنندگان در این چالش نوشته زمانی که جنسیت فرزند اولش مشخص شد که دختر است، خانواده شوهرش با او کج خلقی را شروع کردند و در تمام دوران بارداری کمک و همکاری با او نکردند.
جنسیت فرزند او گویا حتی برای کارگران شفاخانه هم مهم بوده. او نوشته: “وقتی دخترکم تولد شد، چند تا خاله خدمه شفاخانه آمدند و گفتند: تبریک باشه. دختر است یا پسر؟ گفتم دختر. خاله شفاخانه گفت: ووووی دختر است از این شیرینی نداره. برویم پیش مریض بعدی.”
او با قلب شکسته و با اشک دخترش را به آغوش گرفته. اشکی که هم شادی و هم غصه داشته.
میگوید از دخترش به خاطر این که او را به دنیایی ناخواسته و پر از تبعیض آورده، عذرخواهی کرده.
تنها جنسیت کودک نه، خود بارداری هم مشکلاتی برایش داشته. او میگوید زمانی که باردار بود، دانشجو بود و حتی دختران همکلاسیاش به او زخم زبان میزدند که “چرا با شکم برآمده به دانشگاه میآیی؟ با این وضع مجبور هستی؟ پیش پسرهای کلاس ما را میشرمانی!”
او دختر دومش را در ایتالیا به دنیا آورده و از تفاوت برخوردها و رفتارها نوشته که گویا از “زمین تا آسمان” متفاوت بوده است.
انتقاد و اعتراض به برگزاری جشنها و محافل برای فرزندان پسر بخش دیگری از نوشتههای این چالش بوده است. شادی که کمتر برای تولد دختران برپا میشود.
کاربر دیگری در صفحه فیسبوک خود نوشته “و اما وقتی پسر را به صد ناز و غرور ختنه میکنند، صدها نفر دعوت میشوند، گوسفندهای بیزبان کشته میشوند، به دسته، حتی دستههای ساز و آهنگ، پول داده میشوند تا ساز بزنند و پایکوبی کنند…. چرا؟؟؟”
او نوشته که به محض باخبر شدن از باردار بودن، آرزو کرده که فرزندش دختر باشد و همانطور که میخواست غزل دخترش به خانه او پا گذاشته است.
بارداری در سنین کم
کاربرانی که تجربه بارداری خود را نوشتند مقایسهای از بارداریشان در سنین پایین و بلند داشتند و بسیاری از آنها از کم تجربه بودن در سنین پایین برای مادر شدن شاکی بودند.
کاربری در خاطراتش از بارداری نوشته که اولین بار در بیست سالگی مادر شده، زمانی که پر از شور و انرژی برای آموختن و تجربه کردن و نفس کشیدن بوده است.
او نوشته: “برای موجود درونم، مادرم و خواهرانم شادی میکردند و لحظهشماری. شاید به جای من حتی آنها ویار و فشارهای بارداری را احساس میکردند… به دنیا که آمد هم متوجهاش نبودم و مادرم بزرگش کرد.”
میگوید زمانی که برای بار سوم در دهه سوم زندگیاش باردار شد، تازه فهمیده که “مادری چه پدیده غریبی است و اگر با آگاهی و همراهی زن و مرد صورت نگیرد، دست کمی از «حماریت» برای زن ندارد و هیچ بهشتی هم زیر پایش به انتظار نخواهد نشست جز جهنمی از شب زنده داری و بیگاری و فروپاشی روح و جسمش برای اضافه کردن دوپایی به جمعیت جهان. “
او این دوره بارداریاش را که با بلوغ فکری و احساسی همراه بوده، فاجعهای شیرین خوانده که هم او و هم همسرش ثانیه به ثانیه از آن لذت بردند.
او همچنین نوشته کاش بارداری دو نصف میشد، نیمش را مرد به دوش میکشید و نیمش را زن.
سلما شریفی، نیز نوشته اولین بارداریاش را در شانزده سالگی تجربه کرده که با وجود آمادگی جسمی، از نظر روحی و عقلی به اندازه کافی رشد نکرده بود.
او نوشته: “سالها از این که مادر فهمیده و صبوری برای دخترم نبودم احساس گناه میکردم اما بعدها خود را بخشیدم با این منطق که آن زمان خودم هم یک کودک محسوب میشدم… مادر شدن نه تنها بلوغ جسمانی که از آن مهمتر بلوغ فکری و روحی میطلبد.”
مشکلات و دشواریهای جسمی
ریحانه یوسف، یکی از شاعران افغان مینویسد که در دوران سخت بارداری یاد گرفتم که سخت بودن زندگی را سخت میکند بر آدمها، سخت که باشی سختتر دل میکنی، سختتر میخندی و سختتر فراموش میکنی!
او نوشته: “بغضهای زیادی در گلویم چنگ میانداخت که حاصلش میشد ناآرامی روزها و شبهایم، بی خوابی و سردردهای تهوعآور مدام! زنی درونم مچاله میشد. روزهای خوبی نبودند که برایتان بنویسم. من تلخ بودم و روزهای بارداریام سردتر و تلختر. روزها هی کش میآمد و این جنین بیشتر شکل میگرفت. ماههای پایان بارداریام بود و به سختی کمرم را راست میکردم.”
خانم یوسف میگوید در دوران باداری دلش برای ممنوعههای خوردنی و نوشیدنی این دوره لک زده بود.
مینویسد: “کاش دنیا جای امنتری میبود برای آمدنش… پسرم با یک زایمان سزارین سخت به دنیا آمد و لذت بودنش را در بند بند وجودم جاری ساخت و اینگونه بود که من مادر شدم.”
بیمهری شوهران به زنان باردار
رضا ممتاز، تاکنون یگانه مردی است که در چالش من و بارداری سهم گرفته است.
او از تجربه و تغییراتی در زندگیاش نوشته که آن را مثبت خوانده و همسرش را باعث و بانی آن دانسته است.
مینویسد برای اولین بار ۹ سال پیش فرخنده، همسرش باردار شد.
نوشته: “رفتار و عکسالعمل من در برابر بارداری بر اساس آموزش نبود. چیزی بود که قبلا دیده بودم. برخوردی که پدرم در برابر مادرم داشت؛ سرد و خشن و بیروح. من هم ناخودآگاه همان رفتار را سرلوحه رفتارم قرار میدادم… یادم است سبیل و بروت گذاشته بودم تا مردتر و خشنتر به نظر برسم.”
میگوید که دیدگاه امثال پدر او در برابر زنان در افغانستان تنها و تنها یک جمله بوده و هست: “زن را بزن”؛ دیدگاهی که هنوز هم او شاهد وجود آن در نزد بسیاری از مردم حتی بسیاری از تحصیلکردهها و نکتایی/کروات پوشان است.
او مینویسد که مسایل تربیتی و رفتاری چیزی نیست که با کتاب خواندن به دست آید بلکه باید در عمل تمرین شود.
او مینویسد که تولد دوقلوهایش شش سال پیش، خوشایندتر و دلخواهتر بوده و او پس از تولد آنها تازه فهمید پدر بودن یعنی چه؟
او از زنان خواسته که “بسوز و بساز” را سرمشق قرار ندهند و باور داشته باشند که آنقدر توانایی و قدرت دارند که بتوانند خمیرمایه مرد زندگیشان را شکل دهند و تربیتش کنند.