
کتاب «خروج اضطراری»
مکتب دیکتاتورها*
تبدیل تجربهی فردی به شعور همگانی
اگر مهمترین خویشکاری یک نویسنده را تبدیل تجربهی فردی به شعور همگانی بدانیم، «اینیاتسیو سیلونه» در «خروج اضطراری» به بهترین شکل به این مهم دست یافته است.
سیلونه در این مجموعهی شش داستانی که «ملاقاتی»، «گیس بلند جودیتا»، «آشنایی با یک کشیش عجیب»، «پولیکوشکا»، «خروج اضطراری» و «رنج بازگشت» نام دارد، با درنوردیدن مرز خاطره و داستان، به آفرینش این کتاب دست زده است، کتابی که نام خویش را از پنجمین و بلندترین داستان مجموعه، یعنی خروج اضطراری، وام گرفته است.
سیلونه در خروج اضطراری، تجربهی فردیاش را از مشاهدهی دروغها و نیرنگها، تضادها و کشمکشها، حماقتها و بلاهتها و دوروییها مقامات شوروی شرح میدهد و در این میان، چرایی خروجش از حزب کمونیست ایتالیا را نیز روشن میکند.
سیلونه که در ۲۱ سالگی به حزب کمونیست ایتالیا پیوسته بود، شش سال بعد، پس از بازگشت از شوروی و تحت تاثیر مشاهدات عینیاش از نخسین کشور کارگران و دهقانان جهان، عطای عضویت در حزب کمونیست را به لقایش بخشید و برای همیشه از آن حزب خارج شد و راهی مستقل در پیش گرفت.
در ضرورت تکیه بر خردی خودبنیاد
آنجا که دگمها فرو میریزد، انسان، فردیت خویش را باز مییابد، به خودآگاهی میرسد و ره به تعقل میگشاید و نمیگذارد حزب یا رهبری حزب به جای او بیاندیشد. «تا زمانی که فرد هنوز زیر نفوذ روانی مقامی است که با او به مخالفت برخاسته است، ممکن است چنین بپندارد که مخالفتش فقط و فقط به فلان یا بهمان مسئلهی خاص محدود میشود؛ و با اتکا به اصول اعتقادی مشترک و حتی در جهت احترام به این اصول، به جروبحث میپردازد. اما بعدها، پس از تکفیر و اخراج، هنگامی که از بند هرگونه رابطهی انضباطی خلاص شده و از زمرهی پیروان بیرون رفته است، اگر این شجاعت را داشته باشد که از معلول به علّت برسد و اگر بخواهد برای خودش روشن کند که در نهایت چه چیزی مانع تسلیم او شد، به این نتیجه خواهد رسید که تسلیمناپذیری او انگیزههایی بس مبهمتر از آنی دارد که خود میپنداشته است. و دگمهایی که خود او نیز پیشتر آنها را میپرستید، ناگهان مفهوم دیگری به خود میگیرد.»(۱)
مَثَلی در اروپا رواج دارد که میگوید: «همه کمونیست میشوند ولی هیچکس کمونیست نمیماند.» در ظاهر این مَثَل عامیانه نکاتی نهفته است که نمیتوان از نظر دور داشت. تاریخ بیشتر احزاب کمونیستی جهان نشان میدهد که همواره رهبران حزب، خواهان اطاعتی بندهوار از اعضای خود بودهاند. در این احزاب، خرد نقاد جای ندارد، چراکه رهبری در پرتو ایدئولوژی حزب، به جای اعضا تصمیم میگیرد و اعضا نیز با خوگرفتن به نوعی تنآسایی ذهنی، خویشتن را از شرّ اندیشیدن! وامینهند و مجری اوامر میشوند. اما سیلونه با تکیه بر خردی خودبنیاد، برخاسته از خویشاگاهی نسبت به خویشتن خویش، نمیتواند تن به چنین مصلحتهای حزبی دهد. بنابراین به زعم من مراد آن مثل اروپایی از «همه» و «هیچ کس» بیشک انسانهایی است که رنج اندیشیدن را به جای نقل قول، بر خویش هموار میکنند.
سیلونه در این باب و همچنین دربارهی عدم تحمّل مخالف در حکومت کمونیستی شوروی مینویسد: «در برخورد با کمونیستهای روسی، و حتی شخصیتهای واقعاً استثنایی چون لنین و تروتسکی، آنچه بیش از هر چیز دیگری توجه مرا جلب کرد، این بود که مطلقاً توانایی بحث صادقانه دربارهی نظرات مخالف خود را نداشتند. به نظر آنان، کسی که عقیدهی متفاوتی را ابراز می کرد، به همین دلیل که جرات مخالفت به خود میداد، اگر خائن و خودفروخته نبود دستکم فرصتطلب بود. چنین به نظر میرسید که کمونیستهای روسی وجود یک مخالف صادق را چیزی ناشدنی میدانند. چه انحراف ذهنی بزرگی که کسانی که اهل بحث و جدلند و خود را ماتریالیست و منطقگرا میدانند، اولویت سلوک اخلاقی بر تعقل را تا این حد مطلق کنند. کسانی بدرستی یادآوری کردهاند که شبیه اینگونه تعصب و خودفریفتگی را تنها در دوران محاکمات انکیزیسیون علیه زندیقان میتوان سراغ کرد. در سال ۱۹۲۲، هنگامی که میخواستم مسکو را ترک کنم، الکساندرا کولونتای** به شوخی به من گفت: اگر در روزنامهها خواندی که مرا به دستور لنین به خاطر دزدی بشقابهای نقره کاخ کرملین دستگیر کردهاند، بدان که واقعیت این بوده که دربارهی بعضی مسائل مربوط به سیاستهای کشاورزی یا صنعتی بطور کامل با او موافق نبودهام.»(۲)
کتاب سرشار از نمونههایی از عدم تحمل مخالف، از سوی کمونیستهای شوروی و اروپاییست.
بردگی ناآگاهانه
اینچنین است که کمونیستها با جامعهزدایی*** در سرزمینهایی که تاکنون حاکمیت داشتهاند، انسانها را به بردگان فکری خود تنزل دادهاند. سیلونه در اینباره مینویسد: «چقدر دشوار بود که بتوانیم دربارهی مفهوم آزادی برای یک انسان غربی، حتی یک کارگر غربی، فقط بحث کنیم و دستکم حرف همدیگر (مراد مقامات شوروی در زمان لنین) را بفهمیم، تا چه رسد به اینکه در این مورد به توافق هم برسیم. به یاد دارم که روزی در بحث چند ساعته کوشیدم تا این مساله را برای یکی از مدیران بنگاه انتشارات دولتی شوروی تشریح کنم تا دستکم از جو رعبآلود و خفتآوری که نویسندگان شوروی دچار آن بودند، شرمنده شود. اما این مقام انتشاراتی، که خانمی بود، موفق به درک گفتههای من نمیشد.
برای اینکه نمونهای ارائه کرده باشم، گفتم: آزادی، یعنی که انسان این امکان را داشته باشد که شک کند، اشتباه کند، جستوجو کند، حرفش را بزند، بتواند به هر مقامی، چه مقام ادبی و هنری و فلسفی و چه مقام مذهبی و اجتماعی و حتی سیاسی نه بگوید.
آن مقام بلندپایهی فرهنگی، با حالتی انزجار آلود گفت: این که شما میگویید یعنی ضدانقلاب. بعد برای آنکه تلافی در کرده باشد، گفت: خوشبختانه ما آزادی شما را نداریم، اما در عوض چندین آسایشگاه مسلولین داریم.
در جوابش گفتم که عبارت «در عوض» او هیچ معنایی ندارد، چون آزادی کالایی نیست که بشود آن را با چیز دیگری تاخت زد، و از این گذشته، در کشورهای دیگر هم آسایشگاه مسلولین یافت میشود، اما او فقط ریشخندی به من زد و گفت: مثل اینکه امروز هوس کردهاید مرا دست بیندازید.» و من چنان از سادگی او متاثر شدم که دلم نیامد بیش از ان با او مخالفت کنم. هیچ بردگی بدتر از بردگی نااگاهانه نیست.»(۳)
کمونیسم و فاشیسم
سیلونه که سالها از پیشگامان مبارزه با فاشیسم بود، به نیکی دریافته بود که دغدغهی احزاب کمونیست برقراری دمکراسی نیست و درافتادن آنها با فاشیستها نیز نه به خاطر عشق به دمکراسی بلکه صرفاً به خاطر دشمنی با فاشیسم بوده است. گاهی نیز در این میان چنان مرز فاشیسم و کمونیسم از میان میرود که به گفتهی سیلونه: «منطق «مخالفت به هر قیمت» بسیاری از کمونیستهای سابق را از مواضع اولیهشان دور کرده و حتی برخی از آنان را به فاشیسم کشانده است.»(۴)
مخالفت کمونیستها با دمکراسی پارلمانی که به زعم آنها «مهمترین مانع در راه انقلاب پرولتری»(۵) بود، از میان بردنش گامی به جلو محسوب میشد. با چنین راهبردی است که «در یکی از نشریات رسمی کومینترن به نام «مبادلات بینالمللی»، با کمال وضوح از پیدایش نازیسم به عنوان قدمی به سوی انقلاب پرولتری نام برده شد، زیرا نازیسم هرگونه امید واهی به دمکراسی را از صحنهی سیاست آلمان میزدود.»(۶)
بازتولیدِ مناسباتِ پیشین
سیلونه در خروج اضطراری نشان میدهد که حکومتها و ایدئولوژیها شکل دیگری از بازتولید مناسباتِ حکومت پیشین و فرهنگِ مردمان آن جامعه است. او مینویسد: «کمونیسم که از ژرفترین تناقضات جامعهی امروزی سر برآورده، همان تناقضات را با شدت و حدت هر چه بیشتری در بطن خود و البته در چارچوب قانونی و اجتماعی متفاوتی پرورش میدهد.»(۷) و از مشاهداتش در کمینترن مدد میگیرد که نشان دهندهی این است که حکومتها تغییر نمیکنند، بلکه مناسبات فرهنگی و اجتماعی جامعهی خویش را بازمیتابانند:«…هر کدام از آنها به نحوی منعکسکنندهی درجه متفاوت پیشرفت کشور خودشان بودند. از این رو میان بلشویسم روسی که در محیطی فاقد آزادیهای سیاسی و در شرایط اجتماعی نه چندان تحول یافتهای شکل گرفته بود، و گروههای چپ سوسیالیستی کشورهای غربی اختلافهای قابل ملاحظهای وجود داشت. در نتیجه، تاریخچهی کومینترن آکنده از تحریکات و زورگوییهای گروه رهبری روس علیه دیگر حزبهای عضو است که به استقلال خود پایبند بودهاند. به همین دلیل، گروههایی یکی پس از دیگری مجبور به ترک انترناسیونال شدند.»(۸)
درباره نویسنده
«سکوندو ترانکوییلی» معروف به «اینیاتسیو سیلونه» روزنامهنگار و نویسندهی نئورئالیست ایتالیایی در نخستین روز ماه می ۱۹۰۰ در روستایی از بخشِ «آبروتس» ایتالیا به دنیا آمد و در ۲۲ اوت ۱۹۷۸ درگذشت.
در ۱۵ سالگی به خاطر نابودی خانوادهاش بر اثر زلزله و آغاز درگیریهای سیاسیِ پیش از جنگ جهانی اول، مجبور به ترک تحصیل شد و با سختیها و دشواریهای زندگی آشنا. این شرایط، او را به کوششها و کنشهای سیاسی – اجتماعی ترغیب کرد.
سیلونه در ۱۷ سالگی مدیر هفتهنامهی «آوانگاردیا» و بعد از آن سردبیر روزنامه «کارگرتریست» شد و در ۲۱ سالگی به حزب کمونیست ایتالیا پیوست. این امر دیری نپائید و در سال ۱۹۳۰ از عضویت در کمیته مرکزی حزب کمونیست خارج شد.
در هنگامهی ظهور فاشیسم به همراه «آنتونیو گرامشی» به مقابله با آن برخاست و به عنوان یکی از فعالان جنبش مقاومت ایتالیا نام و آوازهاش پیچید. در ۱۹۳۰ به خاطر فعالیتهایش مجبور به ترک وطن و مهاجرت به سوئیس شد. در آنجا بود که بسیاری از شاهکارهایش را خلق کرد و مبارزاتش را علیه فاشیسم ادامه داد. مهاجرت او نیز دیری نپائید و در سال ۱۹۴۴ به ایتالیا بازگشت.
از آثار او که به پارسی ترجمه شده است، میتوان به: «نان و شراب»(۱۹۳۸) و «ماجرای یک مسیحی فقیر»(۱۹۶۸) با ترجمهی محمد قاضی، «یک مشت تمشک»(۱۹۵۲) و «روباه و گلهای کاملیا»(۱۹۶۰) با ترجمه بهمن فرزانه، «مکتب دیکتاتورها»(۱۹۳۹) و «خروج اضطراری»(۱۹۶۵) با ترجمهی مهدی سحابی و «فونتامارا»(۱۹۳۳) با ترجمهی منوچهر آتشی اشاره کرد.
پینوشت:
* تیتر برگرفته از نام یکی از کتابهای اینیاتسیو سیلونه است.
** یکی از شخصیتهای معروف انقلاب شوروی که در نخستین دولت سوویت سمت وزیر رفاه اجتماعی را داشت و سپس به عنوان سفیر شوروی در چندین کشور خدمت کرد.
*** این تعبیر را وامدار «آرامش دوستدار» هستم. «جامعهزدایی» در اندیشهی دوستدار به معنای گرفتن آزادیهای ضروری برای رویش و بالش پدیدههای فردی و اجتماعی از آنها یا ندادن چنین آزادیهایی به آنهاست. نگاه کنید به: دوستدار، آرامش (۱۳۸۳)؛ امتناع تفکر در فرهنگ دینی، پاریس: انتشارات خاوران، ص ۷۴.
۱. سیلونه، اینیاتسیو (۱۳۷۷)؛ خروج اضطراری، ترجمهی مهدی سحابی، نشر الفبا، چاپ سوم.
۲. همان، ص ۱۴۴.
۳. همان، صص ۱۱۴ و ۱۱۵.
۴. همان، ص ۱۵۳.
۵. همان، ص ۱۴۳.
۶. همان، ص ۱۴۴.
۷. همان، ص ۱۳۵.
۸. همان، صص ۱۱۱ و ۱۱۲.
چکیده:
- سیلونه در خروج اضطراری، تجربهی فردیاش را از مشاهدهی دروغها و نیرنگها، تضادها و کشمکشها، حماقتها و بلاهتها و دوروییها مقامات شوروی شرح میدهد و در این میان، چرایی خروجش از حزب کمونیست ایتالیا را نیز روشن میکند.
- مَثَلی در اروپا رواج دارد که میگوید: «همه کمونیست میشوند ولی هیچکس کمونیست نمیماند.» در ظاهر این مَثَل عامیانه نکاتی نهفته است که نمیتوان از نظر دور داشت. تاریخ بیشتر احزاب کمونیستی جهان نشان میدهد که همواره رهبران حزب، خواهان اطاعتی بندهوار از اعضای خود بودهاند. در این احزاب، خرد نقاد جای ندارد، چراکه رهبری در پرتو ایدئولوژی حزب، به جای اعضا تصمیم میگیرد و اعضا نیز با خوگرفتن به نوعی تنآسایی ذهنی، خویشتن را از شرّ اندیشیدن! وامینهند و مجری اوامر میشوند. اما سیلونه با تکیه بر خردی خودبنیاد، برخاسته از خویشاگاهی نسبت به خویشتن خویش، نمیتواند تن به چنین مصلحتهای حزبی دهد. بنابراین به زعم من مراد آن مثل اروپایی از «همه» و «هیچ کس» بیشک انسانهایی است که رنج اندیشیدن را به جای نقل قول، بر خویش هموار میکنند.
- کمونیستها با جامعهزدایی** در سرزمینهایی که تاکنون حاکمیت داشتهاند، انسانها را به بردگان فکری خود تنزل دادهاند.
- اینیاتسیو سیلونه: آزادی، یعنی که انسان این امکان را داشته باشد که شک کند، اشتباه کند، جستوجو کند، حرفش را بزند، بتواند به هر مقامی، چه مقام ادبی و هنری و فلسفی و چه مقام مذهبی و اجتماعی و حتی سیاسی نه بگوید.
- دغدغهی احزاب کمونیست برقراری دمکراسی نیست و درافتادن آنها با فاشیستها نیز نه به خاطر عشق به دمکراسی بلکه صرفاً به خاطر دشمنی با فاشیسم بوده است. گاهی نیز در این میان چنان مرز فاشیسم و کمونیسم از میان میرود که به گفتهی سیلونه: «منطق «مخالفت به هر قیمت» بسیاری از کمونیستهای سابق را از مواضع اولیهشان دور کرده و حتی برخی از آنان را به فاشیسم کشانده است.»(۴)
- حکومتها و ایدئولوژیها شکل دیگری از بازتولید مناسباتِ حکومت پیشین و فرهنگ مردمان آن جامعه است.