تغییرات در شخصیت

تغییرات عمده در شخصیت بین ۳۵ تا ۴۰ سالگی روی می دهند.

در این دوره  اکثر مشکلات سازگاریِ جوانی حل شده اند.

اما سوال اصلی یونگ اینجاست؛ چرا بسیاری از افراد ، در میانسالی گرفتار احساس های پوچی و ناامیدی می شوند؟

طبق تحقیقات و تحلیل های یونگ، میانسالی زمانِ طبیعی انتقال است که در آن تغییراتِ اساسی و ضروری در شخصیت ، همگانی و گریز ناپذیرند.

یونگ خاطر نشان ساخت؛ در نیمه ی اول زندگی ، بیشترِ انرژی روانیِ افراد ، بر ساختنِ  دنیای عینی واقعیت ، ( سازگاری ،  تحصیل،  شغل، ازدواج )  متمرکز است.

در مقابل،  نیمه دوم زندگی باید صرف دنیای درونی، که پیش از این نادیده گرفته شده است شود.

نگرش فرد و شخصیت وی از برون گرایی به درون گرایی تغییر می کند.

تمرکز بر هشیاری و داده های صرفا محیطی، باید با آگاهی از درون و  ناهشیار  تعدیل شود.

تمایلات ما باید از مسائل مادی به مسائل معنوی، فلسفی، و شهودی تغییر یابند.

تعادل بین تمامی جنبه های خویشتن و روان آدمی باید جایگزینِ یک طرفه بودن قبلیِ شخصیت  شود.

بنابراین،  در میانسالی به طور طبیعی فرایند تحقق بخشیدن یا پروراندن ( خود، جان ، خویشتن )  آغاز می شود.

اگر انسان بتواند در میانسالی تمامی جنبه های روان و  خویشتن را هماهنگ و همسو کند( یکپارچگی خودآگاه و ناخودآگاه )، در وضعیتی قرار می گیرد که می تواند به تعادل و سلامت روان خوبی دست یابد…

وضعیتی که یونگ آن را تفرّد نامید

تفرّد  به زبان ساده یعنی فرد شدن، تحقق بخشیدن به استعداد ها و پرورش دادن خویشتن.

گرایش به سمت تفرّد،  فطری و گریز ناپذیر است،  ولی نیروهای محیطی،  ( مانند ماهیت روابط والد- فرزند،  فرصت های مالی و تحصیلی) می توانند به آن کمک کنند یا مانع از آن شوند.

افراد میانسال برای رسیدن به تفرّد باید رفتار ها و علایقی را که نیمه اول زندگی را هدایت کردند کنار بگذارند و با ناهشیار خویش روبرو شوند ،آن را به آگاهی هشیار بیاورند و آنچه را که به آنها می گوید انجام دهند، بپذیرند.

آن ها باید درون خود را دنبال کنند و به رویاهای خود گوش کنند و از طریق نگارش،  نقاشی،  یا شکل هایِ دیگرِ بیان، تخیل خلاق را تمرین کنند.

آنها باید به خودشان اجازه دهند نه تنها به وسیله ی تفکر منطقی که قبلآ آن ها را سوق می داد، بلکه توسط جریان خودانگیخته ی ناهشیار( توسط آنچه از درون می جوشد ) هدایت شوند.

فقط به این طریق خود واقعی می تواند آشکار شود.

یونگ تاکید کرد که پذیرفتن نیروهای ناهشیار ( ناخودآگاه ) به معنیِ قرار گرفتن تحت سلطه ی آن ها نیست.  نیروهای ناهشیار ( ناخودآگاه ) باید جذب و با خودآگاه متعادل شوند.

در این دوره از زندگی ، هیچ جنبه ی واحدی از شخصیت نباید مسلط باشد.  فرد میانسالی که از لحاظ هیجانی سالم است دیگر تحت سلطه ی خودآگاه یا ناخودآگاه،  تعصب یا کارکردی بخصوص،  یا هیچ یک از کهن الگو ها قرار ندارد.

وقتی که فرد به تفرّد می رسد،  همه ی این جنبه های روان باید به حالتِ تعادل در آیند.

در فرایند تفرّد میانسالی، تغییر، در ماهیت کهن الگوها اهمیت زیادی دارد.

اولین تغییر،  معزول کردن پرسونا است .

با اینکه اگر ما بخواهیم در دنیای عملی وظایف خود را انجام دهیم و با انواع افراد مختلف کنار بیاییم، هنوز باید نقش های اجتماعی گوناگونی را ایفا کنیم.

  ولی باید بدانیم شخصیت علنی ما ممکن است ماهیت واقعی ما را نشان ندهد.

به علاوه ما باید خود واقعی مان را که پرسونا ( نقاب) آن را پوشانده است قبول کنیم.

همچنین ما مجبوریم از نیروهای ویرانگر سایه ( تاریکی) خود آگاه شویم و جنبه ی تیره ی ماهیت خود را همراه با تکانه ی ریشه ای آن ، مانند خودخواهی و… بپذیریم.

ما تسلیم آنها نمی شویم  یا به آنها اجازه نمی دهیم بر ما تسلط یابند بلکه صرفا وجودشان را می پذیریم.

ما در نیمه ی اول زندگی از پرسونا برای پنهان کردن جنبه های تیره از خودمان استفاده می کنیم، می خواهیم افراد فقط ویژگی های مثبت ما را ببینند.

اما با پنهان نگه داشتن نیروهای سایه ( تاریک) خود از دیگران ، حواسمان نیست که آنها از خودمان نیز پنهان می مانند. در میانسالی این بایدبه عنوان بخشی از  یادگیریِ شناخت از خودمان تغییر کند.

آگاهیِ بیشتر ، از جنبه های ویرانگر و سازنده ی سایه،  بعد عمیق تر و کامل تری به شخصیت

می دهد ، زیرا گرایش های سایه شادابی،  نشاط، و خودانگیختگی به زندگی می بخشند.

از دید یونگ هر کسی بی همتاست،  ولی فقط در نیمه ی اول زندگی.

یک بار دیگر می خواهیم بدانیم موضوع اصلی در فرایند تفرّد میانسالی یونگ چیست ؟

اینکه  باید هر جنبه ی شخصیت را با تمام جنبه های دیگر روان متعادل و هماهنگ کنیم.

آگاهی از فقط جنبه ی خوب ماهیت ما، رشد شخصیتِ تک بعدی را بار می آورد.

بعد از اینکه ساختار های روان تفرّد یافتند و متعادل و پذیرفته شدند  مرحله ی بعدیِ رشدِ روان می تواند روی دهد.

یونگ این مرحله را تعالی نامید.

تعالی گرایش فطری به سمت وحدت و یکپارچگی در شخصیت،  و یکی شدن تمامی جنبه های متضاد درون روان می باشد.

مسیر رسیدن به تعالی،  خرد ، فرزانگی  همواره مورد توجه انسان ها در اعصار گوناگون بوده است.

ما برای رشد و نموّ برانگیخته می شویم،  همچنین برای اینکه خود را بهبود بخشیده و گسترش دهیم…. این فرایند در طول زندگی ادامه می یابد ؛  ما همیشه امیدواریم بهتر شویم.

اما برغم این خوش‌بینیِ اساسیِ ما انسان ها، یونگ درباره ی  خطری که فرهنگ غرب با آن روبروست ابراز نگرانی کرد.  او این خطر را بیماری تجزیه نامید.

او گفت با تاکید خیلی زیاد بر ماتریالیسم،  عقل،  و علم تجربی ، در معرض خطر ناتوانی در شناختن نیروهای ناهشیار قرار داریم.

او باور داشت که نباید اعتماد خود را به کهن الگو ها که میراث ما را شکل داده اند از دست بدهیم.

پایان

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *