ذوالقرنین و آدم فضایی ها

رسیدن حضرت ذوالقرنین به سیاره Melojai

چون حضرت ذوالقرنین به سیاره بیگانه رسید بزرگان آمده ملازمت کردند . حضرت نام پرسید. عابد گفت مرا نام اهتمام است، به حضرت گفت که قصد سیاره بیگانه جابلقا داری که حضرت گفت :آری ،  آن عابد گفت: ای حضرت اسکندر ذوالقرنین غیر از سیاره جابلقا سه سیاره دیگر است که هر کدام از یکدیگر چندین سال نوری راه است و این سیاره جابلقا بسیار جمعیت دارد و بر قفای اون سیاره HaviL  است و بعد از آن سیاره Karis می باشد ودر انتها به سیاره Maris میرسی. اگر این سیارات را مسخر خود کنی و بر قفای این سیارات دریاهای کیهانی است … بر دریای اول ریگ است و در انتها دریای کیهانی اخضر قرار دارد . چون از آنجا بگذری به سیارات پریان برسی و از آنجا که بگذری سیارات ملائکه است و بعد به ابر کهکشان KAF میرسی و بر بلندای این ابر کهکشان غروب و طلوع خورشید را می بینی

عابد گفت: ای حضرت ذوالقرنین ما بین هر سیاره بیگانه دریای کیهانی است . حضرت اسکندر ذوالقرنین گفت:ای حکیم خداوند این سیارات را میسر من میگرداند یا نه؟  عابد گفت:رحمت خدا بر تو باد که عجب همت بلندی داری به زودی عالمگیر میشوی . بعد از آن بازگشته به سیاره Melojai آمد . ایشان به دین حضرت موسی بودند ، همه را به دین محمد رسول الله آورد.

رسیدن حضرت ذوالقرنین به سیاره بیگانه جابلقا

حضرت ذوالقرنین به هر سیاره ای که در مسیر بود میرسید مردم آنجا به پیشواز آمده ایشان را به دین حضرت محمد رسول الله می خواند و گذرا می شد. حضرت خضر راهبری میکردندو بعد از چند گاه در نزدیکی سیاره جابلقا رسیده ،فروز آمدند. حضرت اسکندر ذوالقرنین دید که سیاره ای تمام منظومه را گویی در برگرفته از غلغله مردم هراسی در دل حضرت راه یافت. حضرت ذوالقرنین به حضرت خضر گفت :عجب سیاره فراخی دیدم. قرار شد طبل فضایی را به صدا در بیارند تا مردم اون سیاره متوجه حضور حضرت و لشگریانش شوند اما حضرت خضر فرمودند که مردم این سیاره به این خبردار نمی شوند باید پیکی فرستاد که در آنجا مرم مسلمان بسیارست از هفتاد و دوگروه

باز گفتند اگر مردم یک سیاره را به قتل آوری مردم دیگر سیارات و دنیاها متوجه میشوند باید رسولی بفرستی که در شش ماه برود و در شش ماه بیاید . اگر عنایت خدا نباشد با سفینه فضایی باید در سه سال رفته و بیاید.

حضرت ذوالقرنین پرسید: سپاه اون دنیای بیگانه چگونه خبردار میشوند؟حضرت خضر گفتند:در یک دم خبر می یابند.چون سیارات جابلقا در اطلاعات و ارتباطات بین سیاره ای بسیار پیشرفته اند و پیشواز تو به جنگ خواهند آمدن. حضرت اسکندر سر به سجده نهاده نالان شد ندایی آمد که ای اسکندر چرا می نالی؟ حضرت اسکندر ذوالقرنین گفت:میخواهم رسولی بفرستم تاخیر میشود،از این جهت در ناله ام تا خدا بر من آسان کند. ندایی آمد که:هر چه حضرت خضر گفت،راست گفت.اما تو رسولی بفرست که نام حضرت محمد صلی الله علیه و آله بر زبان راند.از برکت نام محمد، راه بر وی آسان می شود.یا ذوالقرنین،خدای تعالی در این کارها امر به تو داده است.اندوه مدار.

گرشست با دانشمندانی که قصد رفتن داشتند سوار سفینه فضایی شدند آمدند به نزدیک منظومه سر راه بر آنان گرفتند پرسیدند شما چه مرمید؟ گفتند ما رسولیم از طرف حضرت اسکندر ذوالقرنین . آمدند درون سیاره عجب کاخ ها و منزل ها دیدند.اما امر خدا به حضرت قرقائیل شد که رگ های عالم را بکشد در سه روز با سفینه فضایی رسیدند راهی که باید سالها طول میکشید تا طی میکردند ، تا به قصر پادشاه جابلقا رسیدند.

خبر بردند رسولی آمده و میگوید از پیش حضرت اسکندر ذوالقرنین آمده ام و امروز سه روز شده که از ابتدای منظومه به اینجا آمده ام … میگویند اون پادشاه فرازمینی در تعجب شد. هدایا را آوردند فرمانروایان سیاره تعجب کردند. شروع به سخن کردند گرشست دید مانند مردم سیاره Oros سخن میکنند گرشست جواب میداد. گفت از مردم مشرق عالمم و ملازم حضرت ذوالقرنین می باشم . امیران اون سیاره پرسیدند :ذوالقرنین چرا آمده است؟ گرشست گفت: می خواهد به ابر کهکشان KAF برود و طلوع و غروب خورشید را ببیند. سردمداران اون سیاره بیگانه در خنده شدند : گفتند کی میتواند رفت! باز پرسید از رسول فرستادن چه مقصود دارد؟ گفت ذوالقرنین می گوید مسلمان شو و گرنه سیاره بیگانه جابلقا را به قتل عام میکنم.

سردمداران  جابلقا مردمان سیارات را خبر کردند آمدند چون مور و ملخ کهکشان را پر کردند .حضرت ذوالقرنین با کیهانورد آمد دید تمام عالم را سپاه جابلقا گرفته است. حضرت اسکندر ذوالقرنین به الله تعالی بنالیدکه بارخدایا،ایشان به سپاه خود می نازند،من به تو می نازم. ندایی شنید که یا ذوالقرنین ،چون تو به خدا نازیدی،کار ایشان به خدا بازگذار! اما سپاه خود را گوی که به ذکر الله تعالی مشغول باشند. همان دم گرشست و حکیمان با سفینه فضایی رسیدند هر چه واقع شده بود به حضرت گفت. اما حکیمان و دانشمندان از عجایبات ساختمان ها و دین ایشان می گفتند. حضرت برای پاسبانی از سپاه خود ظلمت را فرستاد چون سپاه جابلقا آمدند کیهانورد حضرت ذوالقرنین را ندیدند . گفتند شاید با کیهانورد رفته باشد

مسلمان شدن مردمان سیاره جابلقا و فتح آن سیاره بیگانه

سپاه اسکندر چون سپاه جابلقا بدید جان در بدن در ایشان نماند . یک سال گرشست میدان داری کرد .طورک در این ستیزه کیهانی کشته شد حضرت ذوالقرنین برای اون خیلی گریست و او را دفن کردند .سرانجام مردم جابلقا مسلمان شدند و روسای آن سیاره از حضرت اسکندر خواستند تا معلولان و ناتوان ها را در اون سیاره نگه دارند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *