سوار بر اتوبوس زمان

 بر اساس تئوری های نسبیت اینشتین، زمان به اندازه ای که ما فکر می کنیم، ثابت و پایدار نیست. به عنوان انسان، ما با زمان تطابق پیدا کرده ایم و تکامل در ما باعث ایجاد ساختارهایی برای کنار آمدن با این مسأله شده است، در صورتی که در حقیقت، زمان مفهومی کاملاً ناپایدار بوده و در این مطلب، نمونه هایی از این ناپایداری را مورد بررسی قرار می دهیم. پرش های زمانی، هنگامی اتفاق می افتند که لحظه حال با یکی از لحظات گذشته برخورد یا همپوشانی پیدا کند و می تواند برای هرکس در هر یک از این زمان ها اتفاق بیفتد. با این حال، این نوع حادثه معمولاً از چشم کسی که در زمان قبل تر است، پوشیده می ماند. خوب می پرسید که آیا مدرکی دال بر این نوع پدیده وجود دارد یا نه؟ خوب اگر بدانید کجا دنبالش بگردید، مدارک زیادی را خواهید یافت. در واقع، این پدیده آن قدر زیاد اتفاق می افتد که در زبان انگلیسی برای آن کلمه خاصی ساخته شده است. (کمی جلوتر توضیح خواهیم داد.) هنگامی که یک پرش زمانی رخ می دهد، هر دو طرف درگیر (از لحاظ زمانی) می توانند آن را در واقعیت خود تجربه کنند.
بر اساس بیشتر پرونده های بررسی شده در این زمینه، این حادثه بیشتر از چند ثانیه به طول نمی انجامد. ذهن انسان نیز با داشتن بخشی به نام سانسورگر، بلافاصله تلاش خود را برای پاک کردن این اتفاق غیر عادی شروع می کند. به همین خاطر شاهدان این نوع اتفاقات معمولاً می گویند: «می تونم قسم بخورم که… شد» یا «حتماً چشمام اشتباه دیدن!» یا «باور نمی کنید اگه بگم چی شد!» چون برای مثال، فرد مذوکر در فرودگاهی که چندین دهه قبل تر فعالیت داشته و اکنون متروک است، هواپیماهای قدیمی را به صورت پارک شده دیده یا در جاده ای روستایی در اروپا، رژه سربازانی با لباس نظامی روم باستان را مشاهده کرده است. تقریباً در تمامی این نوع گزارش ها، شخصی که شاهد پرش زمانی بوده، پلک زده یا چشمان خود را می مالد، ولی در همین لحظه متوجه می شود که چیزی که مشاهده کرده، ناپدید شده است. از زمانی که دوربین های عکاسی ابداع شدند، گاه و بیگاه، شاهد ثبت این نوع پدیده ها نیز بوده ایم. در حقیقت این نکته که دوربین های قدیمی تر، مثل دوربین های سریع امروزی، شاتر سریع نداشتند، نیز ممکن است در ثبت این نوع پرش ها تأثیر داشته باشد. توجه داشته باشید که تمام پرش های زمانی چند لحظه ای نیستند. مواردی بوده که کسی وارد اتاقی شده و خود را در زمانی کاملاً متفاوت یافته است.
۱- یکی از این موارد مربوط به آقای آرچی، راننده مسابقات اتومبیل سواری است که در سال ۱۹۵۳، هنگامی که از بیرمنگام به لندن می رفت، برای یک نوشیدنی در روستایی در نزدیکی Borton-on the-Water توقف کرد. او اتومبیل آستین – هیلی ۱۰۰/۴ خود را در بیرون یک فروشگاه پارک کرد و برای خرید وارد آنجا شد و از دیدن مردمی که به نظر متعلق به قرون گذشته بودند، شوکه شد. پس از چند دقیقه که تلاش او برای ارتباط برقرار کردن با مردمی که ملاقات کرده بود با شکست مواجه شد، صحنه به آرامی محو شد و خود را مقابل فروشنده ای دید که با حالتی ترسیده و نگران از او پرسید که آیا حالش خوب است یا نه! به نظر می رسید او تصور کرده آرچی شبح دیده است، در صورتی که در حقیقت یک پرش زمانی را تجربه کرده بود.

۲- مردی به همراه همسر و دخترش تصمیم گرفتند تا برای فرستادن یک کارت پستال برای یکی از دوستان شان با اتومبیل خود به یک مرکز پستی مراجعه کنند. همسر و دخترش هنگامی که او از ماشین خود پیاده شد، شاهد ناپدید شدن او بودند. پس از حدود ۵ دقیقه او دوباره ظاهر شد و به خانواده اش گفت که ۱۰۰ سال در زمان به عقب رفته است. در آن زمان، به جای دفتر پستی، یک فروشگاه کاغذ و لوازم تحریر در آنجا قرار داشته است و برای اثبات هم چند برگ کاغذ مومی که مخصوص آن دوره بود در دست داشت.

۳- دو دانشجو علاقه عجیبی به مطالعه نوشته های لاتین روی سنگ قبرها در یک گورستان داشتند. یک روز زمانی که در حال خواندن و ترجمه یکی از این سنگ نوشته ها بودند، یکی از آنها در مقابل چشمان دیگری در هوا محو شد. سپس به سرعت به پلیس مراجعه کرد و گزارش داد که دوستش در برابرش ناپدید شده. درست حدس زدید. پلیس ها حرف او را باور نکردند بلکه وی را به خاطر قتل دوستش و مخفی کردن جسدش در گورستان مذکور بازجویی کردند. سپس برای پیدا کردن جسد دوستش به گورستان رفتند ولی چیزی پیدا نکردند. پس او را به دلیل نبود مدرکی مبنی بر قتل، آزاد کردند. مدتی بعد او دوباره به محلی که دوستش ناپدید شده بود مراجعه کرد و در کمال ناباوری در کنار سنگ قبر، متنی را یافت که از طرف دوستش بود و خطاب به او نوشته شده بود که به زمانی در گذشته منتقل شده و نتوانسته به زمان عادی بازگردد. دانشجوی مذکور دوباره به پلیس مراجعه کرد و آنها را در جریان کشف جدید خود گذاشت. ولی همانند بار اول، آنها حرف او را باور نکردند و فکر کردند او توجیهی برای قتل خود دست و پا کرده. اما پس از آزمایش نوشته مذکور، مشخص شد که نوشته بسیار قدیمی بوده و او راست می گفته.

۴- سر ویکتور گودارد که در بریتانیا به پدر نیروی هوایی پادشاهی آن کشور معروف است، تجربه ای نیز در این زمینه داشته است. در سال ۱۹۳۵ او که برای رفتار بزرگوارانه و صادقانه اش برای خاص و عام محترم بود، تجربه ای شگفت انگیز و در عین حال عجیب را که از توضیح آن قاصر بود، پشت سر گذاشت. او در آن زمان به عنوان فرمانده عملیاتی خدمت می کرد. در یکی از پروازها از ادینبرو در اسکاتلند به سمت اندوور در انگلستان، تصمیم گرفت از روی منطقه هوایی متروکه در رم در نزدیکی ادینبرو بگذرد. در محوطه این پایگاه متروکه، انواع گیاهان رشد کرده بودند. هنگرها در حال از هم پاشیدن بودند و تعدادی گاو در حال چریدن در محوطه پاک هواپیماها دیده می شدند. در ادامه مسیر به سمت اندوور ناگهان توفانی شدید و عجیب درگرفت. در میان ابرهای زرد و قهوه ای توفان، کنترل هواپیما از دست او خارج شد و در حرکتی مارپیچی به سمت زمین شیرجه زد. خلبان با مهارت، از برخورد با زمین جلوگیری کرد و در همین لحظه متوجه شد که در حال ادامه مسیر به سمت مبدأ در حرکت است. زمانی که بالای فرودگاه متروکه رسید، توفان ناگهان محو شد و هواپیمای گودارد در هوای آرام و زیر نور شفاف خورشید پرواز می کرد. اما فرودگاه تغییر کرده بود. هنگرها کاملاً نو به نظر می رسیدند و ۴ هواپیما نیز روی زمین نشسته بودند. ۳ فروند از آنها مدل آشنایی داشتند. ولی رنگ زرد غیرعادی داشتند. چهارمین هواپیما نیز یک تک بال بود که نیروی هوایی در سال ۱۹۳۵ از آن مدل در اختیار نداشت. مسأله عجیب دیگر این بود که تمامی مکانیک ها لباس آبی رنگ به تن داشتند در صورتی که تا جایی که گودارد می دانست، لباس مکانیک های نیروی هوایی به رنگ قهوه ای بود. نکته دیگر اینکه هیچ کس متوجه پرواز هواپیمای او بالای سرشان نبودند. پس از دور شدن از فرودگاه، دوباره توفان شروع شد ولی وی پس از بیرون آمدن از آن، دوباره به سمت مقصد حرکت کرد و بدون مشکل دیگری به آندوور رسید. چهار سال بعد در سال ۱۹۳۹، نیروی هوایی بریتانیا، هواپیماها را زرد رنگ کرد، لباس مکانیک ها آبی شد و هواپیماهایی که گودارد دید، وارد ناوگان هوایی آن کشور شد. آن طور که از ظواهر برمی آید، گودارد ۴ سال در زمان به جلو رفت و پس از مدتی به زمان خودش بازگشت. مسأله عجیب دیگری در مورد این شخص این است که ۱۶ سال قبل، گودارد حادثه غیر عادی دیگری را نیز تجربه کرده بود. در عکس شماره ۳ که در سال ۱۹۱۹ گرفته شد، در سال ۱۹۷۵ توسط شخص گودارد انتشار یافت و تصویر گروهی اسکادران گودارد را نشان می دهد، صورت نیمه محو کسی را می بینیم که در اسکادران نبود. گفته می شود که این صورت مربوط به فردی جکسون، مکانیک نیروی هوایی است که ۲ روز قبل از برداشتن آن تصویر در یک حادثه برخورد با یکی از ماشین های هواپیما کش کشته شد. در حقیقت مراسم تشییع جنازه او دقیقاً روز برداشتن تصویر مذکور است. بعضی از افراد معتقد بودند که جکسون بدون اینکه بداند مرده، برای عکس یادگاری دسته جمعی حاضر شده است!

۵- یکی دیگر از عکس های مربوط به پرش زمانی، مربوط به دهه ۱۹۴۰ میلادی بوده و در اینترنت بسیار مورد توجه قرار گرفته است. در آن عده ای از مردم دیده می شوند که برای افتتاح پل ساوث فورک در بریتیش کلمبیا جمع شده اند. در میان آنها، مردی مشاهده می شد که عینک آفتابی مدرن به چشم دارد، سویی شرت مدرنی نیز به تن داشته و در دستش یک دوربین عکاسی مدرن و پیشرفته دارد. (تصویر عکس شماره۴)
۶- یکی دیگر از موراد معروف به یکی از فیلم های چاپلین برمی گردد، جرج کلارک اهل بلفاست ایرلند، معتقد است مسأله بسیار جالبی را کشف کرده است. او در قسمتی از ویدئوی اولین اکران فیلم سیرک چارلی چاپلین، که در سالن Graumanns Chinese Theatre در سال ۱۹۲۸ روی پرده رفت، کشف کرد که یک خانم در حال راه رفتن در خیابان، دستش را رو ی گوشش گذاشته و در حال صحبت کردن با یک تلفن همراه است. در صورتی که در آن سال هیچ تلفن همراهی وجود خارجی نداشته است. (عکس شماره۲)

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *