نقدی بر سریال چهل سرباز _ بخش ۲ : مصادره فردوسی!

 سریال چهل سرباز

مصادره به مطلوب ممنوع   

پیشتر درباره کاستی ها و ایرادات بزرگ “سریال چهل سرباز” در بخش های نخستین که به موضوع شاهنامه و داستان رستم و اسفندیار میپرداخت، قلم فرسایی کردم.

در اینجا با هم نگاهی به بخشهایی از سریال که به زندگی فردوسی میپردازد، نگاهی کرده و آنرا با اسناد همسنجی میکنیم. یاد آوری میکنم که این نوشتار را مدیون خواندن کتاب “دیباچه شاهنامه” اثر “امید عطایی فرد” هستم و باز یاد آوری میکنم که نقد من بر این سریال، به هیچ وجه به معنی مهم بودن این برنامه نیست. بلکه هدف ایجاد یک بحث پیرامون یکی از مباحث مهم ایرانشناسی یعنی فردوسی و شاهنامه است. و چهل سرباز از این جهت کارکردی مثبت داشته است. همچنانکه فیلم ۳۰۰ باعث تولید یک جریان پژوهشی در ایران درباره تاریخ دوران هخامنشی شد.

چون دوست دارم، بحث را به سمت واکاوی شخصیت فردوسی بکشانم، از اندیشه در دیگر اشتباهات تاریخی سریال دست میکشم. برای نمونه حضور زن در کنار مرد در همه عرصه های اجتماعی بیرون از خانه که هرگز در دوران اسلامی مصداقی برای آن نداریم. یا روبند نزدن زن در خیابان که خوشبختانه آنقدر از آن عکس هست که نشود آنرا انکار کرد.

درباره اشتباهات و بهتر بگویم دروغهای تاریخی درباره فردوسی میتوان بسیار قلمفرسایی کرد. مشکل از آنجا آغاز میشود که همه عادت کرده اند آنچه بزرگ است را از آن خود بدانند تا با بهره گیری از بزرگی آن، کوچکی خویش را جبران کنند. ما اصرار داریم بگوییم، آنکس که خوب است، از ماست، با ماست و مانند ما فکر میکند. یا باید به هر شکلی است، ملیتش را به خود برسانیم (همانند کاری که اعراب و ترکها با دانشمندان و شاعران ایرانی میکنند) و یا به هر زوری هست، او را همکیش خود جلوه دهیم. نه فقط هم دین و هم مذهب خود. بلکه کاملا هم باور.

کسی نیست بپرسد که آیا همین امروز دو نفر هستند که برداشت هایشان از دین و فلسفه و باورها ۱۰۰ درصد یکسان باشد؟ پس چطور ما انتظار داریم که شخصیت مورد علاقه ما آنهم در چندین سده پیش درست مانند ما بیاندیشد؟

 نخستین کسان در این زمینه روحانیون دینی در همه طول تاریخ بوده اند. چراکه آنان همواره خود را بازگو کننده دستورات و آموزه های پیامبران بزرگ دانسته اند و آنان را مصادره به مطلوب کرده اند. آنچه موبدان زرتشتی در هزاره یکم میلادی میگفتند و حتا در هزاره دوم هم در میان جماعات کوچک زرتشتی مطرح بود، با آنکه فرسنگها با سخن زرتشت فاصله داشت ولی با نام زرتشت مطرح میشد. با نگاهی کوتاه به تورات و همسنجی آن با بخشهای نوین تر عهد عتیق میبینیم که آنچه نویسندگان کتابهای یهودی نوشتند تفاوت هایی بنیادین با آموزه های موسا دارد. مسیحیان ۱۲۰۰ سال پس از کنستانتین کبیر در جنبش پروتستانیسم پی بردند که آنچه کشیش ها در کلیساها برایشان میگفتند، نه سخن مسیح در انجیل، بلکه خرافات و باورهای همان کشیش ها بوده است. فرقه های گوناگون اسلام که حافظ آنها را ۷۲ ملت مینامد، همه خود را بازگو کننده اندیشه های پیامبر اسلام و وحی جبرئیل میدانستند و در همان زمان خون همدیگر را به جرم کفر و ارتداد میریختند.

اسکندر مقدونی که بیگمان بزرگترین شخصیت غرب و اروپا در دوران باستان (پیش از قرون وسطا) است همواره محبوب و مقبول ملتها و دولتهایی بوده که او را از خود و خود را ادامه ای از او میدانستند. دودمانهای گوناگون دوره هلنی (سده ۴ تا سده ۱ پیش از میلاد) به نام جانشینی او حکومت میکردند. رمی ها که هیچ نسبت فرهنگی و خونی با مقدونی ها نداشتند، در برابر پارتها و ساسانیان که خود را جانشین هخامنشیان میدانستند، مشروعیت حکومت خود را از اسکندر میدانستند. مورخان یونانی چنان از دلاوری اسکندر سخن میگفتند که گویی اسکندر یونانی بود. و سپس اسکندر به شخصیتی محبوب در میان مسیحیان تبدیل شد. به طوریکه برخی او را مسیحی تصور کردند. و امروز نیز غرب لائیک گلوبالیزه، همچنان به او افتخار میکند.

حالا شده است ماجرای فردوسی. بیچاره حکیم ما، آنزمان که زنده بود خون جگر خورد. و حالا همه دوست دارش شده اند. اگرچه هیچکس توان مقابله با خداوند ادب پارسی را نداشته است، ولی دشمنانش آنچه از دستشان بر می آمده کرده و اکنون که نتوانسته اند، او را در چشم مردم خوار کنند، به استراتژی “مصادره به مطلوب” روی آورده اند.  

· برخلاف آنچیزی که نویسندگان فیلمنامه ۴۰ سرباز تخیل کردند، ما هیچ چیز از زندگانی حکیم فردوسی نمیدانیم. سازندگان فیلم نام همسر او را فاطمه گذاشتند!!! جالب اینجاست که خود او را با تاکید “ابوالقاسم” خطاب میکردند. درحالیکه ابوالقاسم کنیه او بود و ما به نام حقیقی او نیز دسترسی نداریم. نام پسر او نیز “قاسم” گذاشته شد. این درحالی است که پیش از آنکه قاسم بدنیا بیاید، او ابوالقاسم بود

 سریال چهل سرباز

از زندگی شخصی فردوسی چه میدانیم؟

برخلاف آنچیزی که نویسندگان فیلمنامه ۴۰ سرباز تخیل کردند، ما هیچ چیز از زندگانی حکیم فردوسی نمیدانیم. سازندگان فیلم بر اساس علاقه فردوسی به حضرت علی، نام همسر او را فاطمه گذاشتند!!! این نام از کجای شاهنامه یا کتابی دیگر برداشت شده است، نمیدانم. جالب اینجاست که خود او را با تاکید “ابوالقاسم” خطاب میکردند. درحالیکه ابوالقاسم کنیه او بود و ما به نام حقیقی او نیز دسترسی نداریم. نام پسر او نیز “قاسم” گذاشته شد (با برداشت از ابوالقاسم). این درحالی است که پیش از آنکه قاسم بدنیا بیاید، او ابوالقاسم بود. به هر حال برخلاف آنچه سازندگان فیلم تصور کردند، دین و مذهب در آندوران چندان بسته به نام نبود و همچنانکه بسیاری از کسانی که نام ایرانی داشتند، مسلمان بودند. بسیاری از دارندگان نامهای عربی نیز زرتشتی بودند. که سرشناس ترین آنها محمد دقیقی است. به دو فرزند داشتن فردوسی در این سریال _یک دختر، یک پسر_ که بیشتر پیام اخلاقی داشت تا چیز دیگر، اشاره بیشتری نمیکنم.

سخن درباره زندگانی فردوسی آنقدر کم و ناکافی است که برخی حتا در زمان و مکان او تردید کرده و حتا او را شخصیتی تاریخی نمیدانند. و البته پر بیراه نیست اگر فردوسی را کسی همچون زرتشت، بلعمی و حافظ بدانیم. که همه اینها فقط دارای یک کتاب هستند و دیگر هیچ و اگر اثرشان نبود، هیچ از آنان نمیدانستیم.

آنچه در سده های پسین درباره فردوسی گفته شده، بیشتر قصه پردازی بوده است. امروزه شاهنامه پژوهان در درستی قصه هایی که درباره فردوسی و سلطان محمود گفته شده است کاملا شک کرده اند. ولی سازندگان سریال بی توجه به این مسائل تایید کردند که فردوسی به دربار محمود رفته و از او درخواست پاداش کرده است!!

· سخن از داستانسرایی فردوسی با توجه به این همه منبع و کتاب درباره این داستانها، پیش از او نادرست است. اگرچه این کتابها در دست ما نیستند ولی آنقدر مدرک و سند هست که نتوانیم وجودشان را انکار کنیم. مسعودی مروزی، ابوالموید بلخی، ابوعلی بلخی و ابومنصور عبدالرزاق و البته دقیقی توسی همه پیش از فردوسی این کار را کرده بودند

 

فردوسی چرا و چگونه شاهنامه را سرود؟

یکی از بزرگترین مشکلات سریال، بی توجهی به کارهای کارشناسی در زمینه شاهنامه پژوهی بود. در یکی از بخشها، همسر فردوسی به شوهر خود انتقاد میکند که “چرا این افسانه ها را میسراید؟” این درحالی است که در شاهنامه همسر فردوسی همواره یار و یاور حکیم است و البته در بخشهای پسین سریال، نیز شاهد پشتیبانی همسر فردوسی از جنبش بزرگ شوهرش میباشیم.

ولی نکته تاسف برانگیز بهره گیری از واژه “افسانه” در جای جای سریال است. گویی این خود فردوسی نیست که در همان شاهنامه میگوید : «تو این را دروغ و فسانه مخوان». او دیگر چطور می بایست میگفت که افسانه برابر با دروغ است و شاهنامه افسانه نیست؟ در بخشهایی از سریال اینطور وانمود میشود که فردوسی سازنده این داستانهاست. ولی در جاهایی دیگر فردوسی خود را نه سازنده، که زنده گرداننده تاریخ ایران باستان می نامد. از طرفی چندین و چند بار خود فردوسی و همسرش عنوان میکنند که او آنچه به “رستم” نسبت داده است را در “علی” دیده است. ولی در جاهایی دیگر اعتراف میشود که فردوسی تنها بازگو کننده داستانهای کهن است. گاهی هم فردوسی میگوید که این داستانها ظاهرا مربوط به نامسلمانان است ولی در عمل اخذ شده از منابع اسلامی مانند قرآن و نهج البلاغه است!!.

بیرون از این تناقض گویی های سرگیجه آور، یکبار خیلی آسان بررسی میکنیم که آیا فردوسی سازنده این داستانها بوده و آنها را از تعالیم دین اسلام برداشت نموده است و یا فقط گردآورنده و به نظم کشنده آن است؟

بخشهایی از شاهنامه که به استوره ها می پردازد همانند اوستا است. و میدانیم که دیرینگی اوستا به دوران پیش از مادها میرسد. درباره دیگر بخشها، که اوستا سکوت کرده است، ما دفترهای پهلوی را پیش رو داریم. داریوش اکبرزاده در کتاب قابل توجه خود «شاهنامه و زبان پهلوی» بخشهایی از آنرا با دفترهای پهلوی همسنجی کرده و به نتایج خوبی رسیده است. بی گمان آن بخشهایی که برابر با اوستا یا دفترهای پهلوی است، نمیتواند توسط فردوسی و یا مسلمانی دیگر از روی منابع اسلامی برداشت شده باشد.

ولی بخشهایی در شاهنامه هستند که نه در اوستا و نه در دفترهای پهلوی نیستند و فقط آنها را به خداینامه ای نسبت میدهند که به دست ما نرسیده است. امید عطایی در کتاب “دیباچه شاهنامه” به ۵۸ کتاب به زبان عربی اشاره میکند که پس از اسلام درباره داستانهای ایران باستان نوشته شده اند. او همچنین فهرستی از شخصیت های زرتشتی و مسلمان پس از اسلام ارائه میدهد که دارای آگاهی هایی از خداینامه ها بوده و روایتگر باستان تلقی میشدند. این کتابها همچنین منبع کتابهای تاریخی به زبان عربی در سده سوم هجری از جمله تبری و … بوده است. همه اینها مربوط است به دوران پیش از فردوسی توسی.

شاهنامه ای در پایان سده سوم هجری به دست “مسعودی مروزی” در دوران طلایی حکومت سامانیان در شرق ایران ساخته میشود که امروزه فقط سه بیت آن بدست آمده است ولی نیک میدانیم که از کیومرث تا پایان ساسانیان را در بر میگرفته است (هرچند شاید نه به خوبی شاهنامه فردوسی). دیگری “ابوالموید بلخی” است که در نیمه نخست سده چهارم هجری شاهنامه ای به نثر ارائه میدهد که بدان “شاهنامه بزرگ” میگفتند. و اگرچه از میان رفته ولی در تاریخ بلعمی تاثیر گذارده است. شاهنامه دیگر مربوط به “ابوعلی بلخی” است. “ابوریحان بیرونی” به بخشی از کتاب او که به استوره آفرینش ایرانی اشاره دارد، میپردازد. و شاهنامه چهارم نام “ابومنصوری” به خود دارد. بر اساس نظر بیشینه پژوهشگران، منبع اصلی فردوسی، شاهنامه ابومنصوری که به فرمان “ابومنصور عبدالرزاق” ساخته شد، بوده است. و البته برخی باور دارند که شاهنامه ابومنصوری که به دست چهار موبد زرتشتی نوشته شده است، به خط و زبان پهلوی بوده و تنها دیباچه ای پارسی دارد. یگانه کتابی که فردوسی به شکل روشن به آن اشاره میکند، “گشتاسب نامه دقیقی” است که فردوسی همه آنرا با امانت داری کامل در درون شاهنامه اش قرار میدهد.

پس نتیجه گیری یکی اینکه، سخن از داستانسرایی فردوسی با توجه به این همه منبع و کتاب درباره این داستانها، پیش از او نادرست است. اگرچه این کتابها در دست ما نیستند ولی آنقدر مدرک و سند هست که نتوانیم وجودشان را انکار کنیم. مسعودی مروزی، ابوالموید بلخی، ابوعلی بلخی و ابومنصور عبدالرزاق و البته کار نیمه تمام دقیقی توسی. و دومین نتیجه اینکه فردوسی یک منبع نداشته است، بلکه به دلیل پراکندگی در منابع، مجبور به گردآوری و پژوهش در نوشتارها و حتا روایات شفاهی شده است. اگر تعداد بیت های شاهنامه را به زمانی که فردوسی بر روی آن گذاشت تقسیم کنیم، پی میبریم که فردوسی برای سرودن شاهنامه بیش از اندازه فرصت داشته است و بی گمان ۳۰ یا ۲۵ سال زمانی که گذارده است، باید صرف چیزی جز به نظم کشیدن هم شده باشد که همان پژوهش و گردآوری است.

خب حالا اینجا این پرسش را باید پاسخ داد که فردوسی چرا دست به سرایش شاهنامه میزند؟ نه یک اثر یگانه و شگفت انگیز و نوین (دیدیم که چندین شاهنامه پیش از او نگاشته شده بود و داستانهای شاهنامه نیز برای ایرانیان نوین نبود) بلکه اثری تکراری ولی برتر. برتر از نظر شعر و قالب و برتر از نظر روح حاکم بر آن و یکپارچگی و همبستگی میان داستانها. یعنی داستانهای حماسی و تاریخی صرف جای خود را به یک اثر حکیمانه میدهند. نمیگویم که آرمان فردوسی از این کار بزرگ، ۱۰۰ درصد همسان با آرمان شاهنامه سازان پیشین بوده، ولی بیایید بپذیریم که آرمان آنها به هم نزدیک بوده. اتفاقا همه آنها در قلمرو سامانیان میزیند و همه خراسانی اند. دقیقی و ابومنصور و … توسی اند. همشهری فردوسی. باقی هم چندی آن طرفتر در مرو و بلخ و سیستان و … برخی مسلمان و برخی زرتشتی اند. ولی یک آرمان دارند، زنده گرداندن شکوه از دست رفته ایران و ایرانی. زرتشتیان برای مقابله فرهنگی، فلسفی با بیگانگان و مسلمانان شعوبی برای نشان دادن برتری خود نسبت به اعراب.

ولی فضایی که در چهل سرباز نمایان میشود، نه تنها چنین نیست، بلکه وارون بر آن، فردوسی را چنان نشان میدهد که هیچ مشکلی با اعراب نداشته و به هیچوجه اندیشه شعوبی در او راه ندارد و حتا با رافضیان و اسماعیلیان ناسیونالیست برخورد کرده و آنها را نکوهش میکند و در پایان در هنگامی که همه در جنگ با سلطان محمود هستند، به دربار او رفته و شاهنامه را به او پیشکش میکند!!

امید عطایی با بهره گیری از دیگر پژوهشگران همچون روانشاد ذبیح بهروز و … زایش فردوسی را نه در ۳۳۰ هجری، که در حدود ۳۰۰ هجری میدانند. بدین ترتیب او یا محمود غزنوی را ندیده است، و یا اگر دیده باشد، هنگامی بوده که شاهنامه را به پایان رسانده است.

 

· نظام الملک در سیاست نامه مینویسد : «شاعیان (شیعیان)، رافضیان و خرمدینان به کینخواهی ابومسلم به جنگ با تازیان پرداختند و مذهب خرمدینی با گبری و تشیع آمیخته شد و بعد از آن در سر]پنهانی [با یکدیگر میگفتندی تا هر روزی پرورده تر میشد تا به جایگاهی رسید که این گروه را مسلمانان و گبران، “خرمدینان” میخواندند

 

دین فردوسی چیست؟

سخن از دین فردوسی به معنای فلسفی آن بسیار دشوار است. او به یک دلیل باید مسلمان زاده باشد. و آن دلیل سست اینکه بیشینه مردم ایران و خراسان و توس در سده ۴ هجری، مسلمان بودند. و بی گمان زرتشتیان نیز در جای جای خراسان میزیستند. چراکه اگر نبودند، موبد نمیداشتند. و میدانیم که منبع همه این گزارشات شاهنامه ای، موبدان خراسانی بودند. اما اگر او مسلمان زاده باشد، سخن از مذهب و فرقه او زدن بسیار سخت است. چراکه آنزمان در اوج شقه شقه شدن شاخه های پیشین اسلام بودیم. اگر بخواهیم خیلی ساده شاخه های اسلام را بررسی کنیم، باید آنرا به شاخه رسمی و شاخه های غیر رسمی تقسیم کنیم. شاخه رسمی عبارت بود از اسلام مورد نظر خلافت عباسی که امروزه آنرا تسنن میدانیم. این اسلام نه تنها در سرزمین های زیر نظر خلیفه بغداد تنها آیین رسمی بود، بلکه امیر نشین های خودمختار دیگر نیز علاوه بر دادن مالیات به بغداد، مجبور به رعایت این قانون بودند که یگانه دین رسمی، اسلام آنهم به سبک عباسیان باشد و بس. تاریخ نویسان، باقی مسلمانان را گاهی شیعه و گاهی رافضی خوانده اند. چراکه همه آنها برای مقابله سیاسی با خلافت، حضرت علی را به عنوان جانشین پیامبر اسلام در نظر گرفته و امامت را جایگزین خلافت کرده بودند. برخی شاید از روی ایمان و برخی بی گمان برای نیل به هدف سیاسی خود که همانا براندازی نظام خلافت اسلامی بود.

آنچه تاریخ جنبش های این دوران میگوید این است که این گروههای غیر رسمی با همه اختلافاتی که با هم داشتند، در برابر خلیفه و پیروانش (یعنی اهل تسنن) با هم همبسته بودند. چنانکه نظام الملک در سیاست نامه مینویسد : «شاعیان (شیعیان)، رافضیان و خرمدینان به کینخواهی ابومسلم به جنگ با تازیان پرداختند و مذهب خرمدینی با گبری و تشیع آمیخته شد و بعد از آن در سر ]پنهانی [با یکدیگر میگفتندی تا هر روزی پرورده تر میشد تا به جایگاهی رسید که این گروه را مسلمانان و گبران، “خرمدینان” میخواندند.»

از این جا چند نکته روشن میشود. نخست اینکه اتحاد گروهها بر ضد سلطه سیاسی – فکری خلیفه بود و دوم تفاوت رافضیان با شیعیان. به نظر میرسد نظام الملک رافضیان را همسان گبران دانسته است. چراکه او میگوید رافضیان با شیعیان همپیمان شدند.

ولی سازندگان چهل سرباز بی توجه به این مسائل از رافضی خوانده شدن فردوسی در برخی نوشتارها، و البته توسل به بیت هایی که در چند جای شاهنامه از جمله دیباچه آن در ستایش حضرت علی است، نتیجه میگیرند که او شیعه بوده است.

· در چندین سده نخست پس از اسلام، تحمیدیه (ستایش) منحصر است به خدا و پیامبر او که در برخی موارد ستایش از پیامبر هم وجود ندارد و درود به حضرت علی از آثار ناصرخسرو قبادیانی (یک سده پس از فردوسی) آغاز میشود. باید شگفت زده شویم که چطور فردوسی در آنزمان چیزی که عرف نبوده را انجام داده است؟

 

بزرگترین مشکلی که در دیباچه شاهنامه وجود دارد، این است که نویسنده آن نمیتواند شیعه یا سنی باشد. او اگر شیعه باشد، هرگز چنان بیت های غلو آمیزی درباره ابوبکر، عمر و عثمان نمیگوید : «عمر کرد اسلام را آشکار». چراکه همه نیک میدانیم کینه شیعیان از خلفای سه گانه را.

و اگر او سنی باشد، آنوقت نمی بایست که چنین برتری را به حضرت علی بدهد. او درباره خلفای سه گانه به مختصری قناعت کرده و سپس چندین بیت درباره حضرت علی می سراید. درحالیکه در اسلام تسنن، خلفای چهارگانه تفاوت چندانی در مرتبه ندارند.

پس بی گمان مشکلی وجود دارد. برخی با افزوده و الحاقی دانستن بیت های مربوط به خلفای سه گانه گمان کردند که مشکل حل شده است. استناد آنها نیز به این نکته بوده است که “قاضی نورالله شوشتری” در “مجالس المومنین” نوشته است : «مخفی نماند که فردوسی در اصل کتاب شاهنامه، نام خلفای ثلاثه نبرده»

درحالیکه میرزا قاسم گنابادی در دوران صفوی چنین میسراید :

اگر گفت فردوسی نامدار / حکایان جمعی ز دین برکنار

مرا این گرانمایه درهای بکر / گر آمد به ساحل ز دریای بکر

تعالی الله از غایت مقبلی / به مدح علی بود و آل علی

و این نشان از آن دارد که شاهنامه ای که نزد او موجود بوده، اثری از مدح حضرت علی هم نداشته است.

باقر پرهام، از بررسی آثار ستایشی در چندین سده نخست پس از اسلام، به این نتیجه میرسد که تحمیدیه (ستایش) منحصر است به خدا و پیامبر او که در برخی موارد ستایش از پیامبر هم وجود ندارد و درود به حضرت علی از آثار ناصرخسرو قبادیانی (یک سده پس از فردوسی) آغاز میشود. باید شگفت زده شویم که فردوسی چطور چیزی که عرف نبوده را انجام داده است؟

با توجه به بهره گیری اسماعیلی های ناسیونالیست از شاهنامه، و اینکه ناصرخسرو هم اسماعیلی بود، معما بدین شکل حل میشود که ستایش های موجود در شاهنامه درباره خلفای چهارگانه، دست پخت اسماعیلیان برای نگهداشت کلیت شاهنامه بوده است. (در کتاب دیباچه شاهنامه امید عطایی به بخشی از چگونگی تحریف ابیات اشاره شده است.)

اشکال دیگر در شیعه خواندن فردوسی این است که او چطور شیعه ای بود که به مدح حضرت علی اکتفا کرده و حتا نامی از دختر پیامبر اسلام، حضرت فاطمه زهرا و پسران او، حسن و حسین که از جمله ۵ تن مقدس شیعیان بودند، نمی آورد؟ چطور شیعه ای است که حتا یک بیت را به تراژدی بزرگ کربلا که برای مردم ایران بسیار مهمتر از تراژدی سهراب یا سیاوش یا اسفندیار بود، اختصاص نمیدهد؟ چرا به حضرت علی به عنوان امام نخست و سپس به امامان دیگر اشاره ای نمیکند، بلکه نام خلفا را ذکر میکند؟

به فرض اینکه بپذیریم او شیعه بوده است، باز باید بررسی کنیم که او شیعه زیدی (چهار امامی) بود یا اسماعیلی (هفت امامی) و یا اثن عشری (دوازده امامی)؟

 سریال چهل سرباز

همچنانکه به دلیل اکثریت بودن مسلمانان در خراسان، فردوسی را احتمالا مسلمان دانستیم، اینجا نیز مجبوریم فردوسی را نه زیدی و نه اثن عشری بدانیم. او می بایست اسماعیلی بوده باشد. چراکه آنان در آه هنگام به مراتب گروه های بزرگترین از شیعیان را در بر میگرفتند. از طرف دیگر اسماعیلیان هم دشمن دستگاه خلافت بودند و هم ایرانپرست و هم ظاهرا مسلمان شیعه و همه اینها در فردوسی جمع است. در واقع این یک نکته بسیار ظریف است که ما فردوسی را به دلیل ایرانپرست بودن و ضدیت با اسلام خلافت، شیعه میدانیم ولی دقت نمیکنیم که تاریخ جنبش ها به ما میگوید، جنبش های زیدی و اثن عشری نه تنها ایرانپرست نبودند، بلکه در دشمنی با فرهنگ و اندیشه ایرانی دست خلفای عباسی و اموی را از پشت بسته بودند. و این شیعیان اسماعیلی بودند که چنین ویژگی داشتند. و به دلیل بزرگتر و مهمتر بودن، نام آنها برابر شیعه تصور میشد.

دیگر اینکه علائم فراوانی داریم که اسماعیلیان چه در زمان زندگانی فردوسی و چه پس از مرگش بزرگترین یاور و پشتیبان او و شاهنامه بودند. ۴۰ سرباز اصرار داشت تا در هر بخش، فردوسی به اسماعیل (کاراکتری که نماینده اسماعیلیان بود) تاکید کند که «دین ما با شما تفاوت دارد». ولی به راستی چرا اسماعیلیان اینقدر به او و شاهنامه توجه داشتند؟ جز این است که فردوسی یکی از خود آنان بود؟

۴۰ سرباز گمان میکند که با نمایش خیالی اینکه فردوسی به زیارت آرامگاه امام هشتم در مشهد میرود، کار پایان میگیرد. درحالیکه به مدرک و دلیل نیاز است تا ببینیم که چرا و به چه دلیل باید فردوسی را اثن عشری بدانیم؟ خنده دار اینکه اسماعیل _کاراکتر اسماعیلی مذهب_ در هنگام این سفر به فردوسی میگوید : «قبول باشد»! سازندگان فیلم حتا نمیدانند که اسماعیلی ها، امام رضا را به امامت نمیشناسند.

به هر روی بر اساس آنچه از تاریخ بر می آید، آنچه به عنوان شیعه دوازده امامی و مکتب جعفری میشناسیم در سده چهارم همزمان با فردوسی زاده شده و رشدی بسیار کند تا دوران صفویه داشت و اگر نبود جنبش صفویان، امروز نیز شیعیان دوازده امامی همانند دوران فردوسی در اقلیت محض بودند. پس احتمال دوازده امامی بودن فردوسی بسیار اندک و برای تثبیت این موضوع نیاز به سند و مدرک زیادی حس میشود. به گمان من فردوسی در صورت مسلمان بودن، حتما شیعه اسماعیلی است. ولی همچنانکه دیدیم، سرنخ هایی در اینکه او شاید اصلا مسلمان زاده نیز نبوده باشد هست.

· ما را با اینکه فردوسی پیرو چه فلسفه و چه دینی بوده است کاری نیست. چراکه ما حتا درباره کلیات زندگی او آگاهی نداریم، چه برسد به شیوه عبادت او در خانه و نحوه اندیشه اش در تنهایی. ولی آنچه او در اجتماع از او خود بروز داده است، فقط شاهنامه میباشد که یکسره در ستایش و بازیابی هویت و تاریخ و سرگذشت ایرانیان باستان است. و ما چیزی از نقالی جنگ خندق و جنگ خیبر که در سریال دیدیم، از او نشنیدیم

 

اندیشه فردوسی چیست؟

سخن درباره دین فردوسی را واگذاشته و به واکاوی اندیشه او میپردازیم. سازندگان ۴۰ سرباز اگرچه میخواهند فردوسی را از دست جنبش های ملی گرایانه غیراسلامی بیرون بکشند (پس از این همه سال دشمنی اسلامگرایان با فردوسی) و او را تبدیل کنند به یک مسلمان شیعه دوازده امامی اسلامگرا. ولی در عمل چنین توانی را ندارند. چراکه آنان چیزی برای ارائه ندارند، جز اینکه حرف خود را در دهان فردوسی بگذارند. درحالیکه استناد مخالفان این گروه، به خود شاهنامه است. در جلسه محاکمه خیالی که در سریال چهل سرباز مفتی توس در دربار حاکم ترتیب داده بود تا فردوسی را نامسلمان بنامد، فردوسی در توجیه بیت های ضد عرب خود، میگوید که آنها نه گفته او که گفته رستم فرخزادند و در کمال شگفتی میگوید که او همرای رستم فرخزاد نیست!!!. سازندگان این سریال میخواهند تا ما بپذیریم که فردوسی حتما هوادار سعد ابی وقاص است!!! و یا بی طرف است که البته بی طرفی میان سپاه ایران و سپاه بیگانه ننگی بزرگتر برای یک ایرانی است که چهل سرباز تلاش دارد آنرا به پیشانی فردوسی بزند. ولی با نگاهی به شاهنامه، میبینیم که در بخشهای بسیاری از جمله در بیت های پایانی، هنگامی که حکیم سخن دل خویش را میگوید نیز اندیشه اش چندان تفاوتی با اندیشه رستم فرخزاد ندارد.

همچنانکه گفتم اسماعیلیان برخلاف سازندگان ۴۰ سرباز نه به قصد تخریب فردوسی، بلکه برای جاودانه کردن اثر او، بخشهایی به نوشتار او افزودند. و بدین ترتیب با بهره گیری از همان بیت های محدود، شاهنامه و فردوسی در میان مسلمانان ایرانی، چه باسوادان و چه توده ملت، به محبوبیت رسید و تا همین نیم سده پیش که بیشینه مردم بی سواد بودند، نقالی های شفاهی، داستانهای شاهنامه را در نزد مردم نگه داشته و امروز نیز از محبوبیت آن کاسته نگردیده است. ولی هرگز کسی آنرا کتابی بر ضد دین ندانسته است. تا لازم باشد اینقدر تاکید شود که فردوسی مسلمان مومن است. بیچاره بازیگر نقش فردوسی که در هر بخش، مجبور بود مدام چند جمله کلیشه ای مبنی بر ارادت به خاندان اهل بیت را تکرار کند. اینجا به ذهن من این پرسش رسید که آیا از نظر موسسه آوینی، اسلام و مسلمانی یعنی ارادت به یک خاندان؟ (تا آنجا که میدانم تفکر خاندان پرستی یک اندیشه اصیل ایرانی و برگرفته از فره ایزدی پادشاهی است). در این سریال به جای آنکه فردوسی را یک مسلمان ببینیم، یک سرسپرده خاندان اهل بیت میبینیم. و اینجا باز مشکل ایجاد میشود، چراکه اسماعیلیان خود را مسلمانانی سرسپرده اهل بیت میدانستند ولی باطنی بوده و به قول نظام الملک درباره فرقه های گوناگون باطنی: «ایشان خود را تعلیمی خوانند و مانند این و مقصود ایشان همه آن باشد تا چگونه مسلمانی را براندازند و خلقی را گمراه کنند و در ضلالت اندازند».

ما را با اینکه فردوسی پیرو چه فلسفه و چه دینی بوده است کاری نیست. چراکه ما حتا درباره کلیات زندگی او آگاهی نداریم، چه برسد به شیوه عبادت او در خانه و نحوه اندیشه اش در تنهایی. ولی آنچه او در اجتماع از او خود بروز داده است، فقط شاهنامه میباشد که یکسره در ستایش و بازیابی هویت و تاریخ و سرگذشت ایرانیان باستان است. و ما چیزی از نقالی جنگ خندق و جنگ خیبر که در سریال دیده شد، توسط او نشنیدیم.

هیچ تاکیدی بر این نیست که او حتما مسلمان نبود. بلکه سخن از این است که کوشش را نه در راه اسلام و تاریخ اسلام بلکه در راه آنچه کفر و آتش پرستی و تاریخ گبران و مجوسان گفته میشد، نهاد (آنچه فقها از شیخ گرکانی معاصر فردوسی تا فقهای معاصر ما میگفتند و میگویند). او با مرگ یزدگرد سوم شاهنامه را پایان داد. حتا اگر او را یک اسماعیلی واقعا معتقد به اسلام بدانیم، می بایست به ماجراهای صدر اسلام و غزوات پیامبر و سپس امامت حضرت علی و فرزندانش و حادثه کربلا _که بی گمان فردوسی میتوانست آنرا با استعداد شگفت انگیز خود به برجسته ترین منظومه اسلامی تاریخ بدل کند_ میپرداخت. که چنین نکرد. او فرصتش را داشت ولی ترجیح داد تا مانند دقیقی و نویسندگان شاهنامه ابومنصوری و خداینامه عمل کند. درحالیکه آنان زرتشتی بودند و انتظاری از آنان نبود ولی فردوسی مسلمان چرا چنین کرد؟

شاعران مذهبی را نیک میشناسیم. از شاعران مذهبی مسلمان و مسیحی گرفته تا زرتشتی که همه توان خود را در سرودن برای قدیسان دینی گذاشته اند. حافظ شاعری مذهبی نیست. مولوی هم نیست. سعدی هم نیست. چراکه یا هیچ بخشی از اشعار را به قدیسان دینی اختصاص نمیدهند و یا بخش کوچکی را برای رهایی از لعن و نفرین مذهبیون سروده و اصل موضوع را برای دل خود پرداخته اند. فردوسی ولی یک گام جلوتر است. او نه برای دل خود که در وصف بزرگان کهن یک کشور می سراید. ولی در ۴۰ سرباز فردوسی را شخصی چنان مذهبی میبینیم که اگر کسی شاهنامه او را نخوانده و چیزی از آن نشنیده و فقط این سریال را ببیند، گمان میکند که او ۶۰ هزار بیت را برای توصیف دین اسلام و مقدسات مذهبی ساخته و یا اگر سخن جم و فریدون و کیخسرو و ساسانیان را ستایش کرده است، در کنارش به همان اندازه قهرمانان اسلامی را ستوده است. درحالیکه همچنانکه گفتم جز چند بیت معدود و محدود که حتا اگر افزوده و الحاقی نباشند، در برابر کوهی ۶۰ هزار بیتی، کاهی بیش نیستند، چیز دیگری در این باره نیست.

در کتاب دیباچه شاهنامه اثر امید عطایی، نظریاتی مطرح شده است که بر پایه آن، فردوسی چه از نظر فلسفی و چه از نظر فرهنگی تمایل به دین باستانی ایرانیان داشته است.

در پایان اشاره میکنم که دین فردوسی برای ما که عاشق اثر ورجاوندش، یعنی شاهنامه هستیم اهمیتی ندارد. درباره حافظ نیز دقیقا چنین سخنی صدق میکند. اینها از بزرگان ادب و فرهنگ پارسی هستند. همچنانکه دقیقی زرتشتی، ناصرخسرو اسماعیلی، سعدی و مولوی و عطار سنی و بهار و شهریار دوازده امامی عزیز ملت ایران بوده و هستند.

فردوسی هر دینی که داشت، همه عمر را نه برای دین، که برای یک ملت و کشور گذاشت و هدفش چیزی جز سرافرازی هم میهنانش اعم از مسلمان و زرتشتی و … نبود. و این چیزیست که از شاهنامه برداشت شده و با صدها سریال همانند ۴۰ سرباز خللی در آن وارد نمیشود. پس امروز نیز یک ملت و یک کشور، به فردوسی مدیون بوده و باید قدر شاهنامه را بدانند.

امید که چنین باشد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *