ورجمکرد اوستا همان منطقهً قره باغ است

باغ‌های ایرانی

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
حافظ در این شعر خود اشاره به باغ بهشتی ایرانیان در کنار ارس دارد که در اوستا و کتب پهلوی به نام “ور جم کرت” یعنی باغ ساخته شده توسط جمشید مغ –پادشاه سئورومتی قفقاز دارد که ظاهرا توسط جهانگشای سکایی معروف عهد باستان یعنی مادیای اسکیتی (افراسیاب) به حکومت ولایات جنوب قفقاز بر گماشته شده بود.
سرانجام با کی خشثرو (هوخشتره، کیخسرو) متحد گردید و مادیای اسکیتی را در جوار شهر مراغه و آتشکده آذرگشنسب آن غافلگیر نموده و دستگیر و به قتل رساند و در ازای این خدمت بزرگ به ازدواج با آمیتیدا دختر معروف آستیاگ یعنی نواده کی خشثرو نائل گردیده و در مقام حکومت مناطق جنوب کوهستان قفقاز ابقا شده و افزون بر این به مقام ولیعهدی آستیاگ (آژدهاک= شخص ثروتمند) برگزیده شد. مناسبت منزل سلمی (باغ زنان آمازون/سئورومات) در اینجا بر اساس اصل سئوروماتی (یعنی منسوب به قوم سلم بودن) جمشیدپادشاه شمیران/هاماوران (سرزمین سرما) است نام شاهنامه ای مگابرن ویشتاسپ پسر بزرگ سپیتمه جمشید یعنی سلم و داستان سفر پسران فریدون به سرزمین هاماوران(حمیران= سرزمین سرما) برای ازدواج با دختران آمازون (سئورومات) به وضوح اشاره به همین معنی است. چون خرمدینان نیز زرتشت را تحت نام شروین (شاهزاده دانا) پسرپادشاه زنج (دیار زنان آمازون) و شاهدخت کیانی (مادی) آورده اند. موسی خورنی مورخ ارمنی عهد پیروز و قباد ساسانی از مردمی به نام تساودیاتسی به همراه اوتی ها (ترکان آذری)، گاردمان (کوه نشین) و گارگاریهاگرگرها، کانگرلوها، صنعتگران) نامبرده است که نگارنده قبلاً تلاشهایی در باب شناسایی اینها به عمل آورده بودم که به نظر میرسد این تلاشها در اینجا به نتیجه میرسد. از آنجاییکه حرف ارمنی “و” بسیار شبیه حرف “ر” می باشد با منظور داشتن این درصد زیاد احتمال خطا می توان اصل آن را به صورت تساردیاتسی باز سازی کرد که در زبان ارمنی به معنی باغ درخت منسوب به خدایان است. در شاهنامه فردوسی نام همین مردم در شمار رعایای جمشید تسودی آمده است که در نسخه های کنونی شاهنامه ها به صورت تصحیف شده اش به صورت نسودیان باغدار  وکشاورز به ما رسیده است. نام سه قبیله ارانی دیگر کاتوزیان (کادوسیان،سگپرستان)، نیساریان(اناریان، ترکان جنگاور و حکومتی) آمده اند. یونانیان نام کهن منطقه قره باغ را به صورتاورهیستانا (سرزمین درخت و باغ) ذکر نموده اند. در منابع ارمنی نام آنجا به صورت آرتساخآمده است که به معنی سرزمین شخص نجیب (آر- تساخ) و همچنین به معنی سرزمین سوخته است که در حالت اخیر باید از ترجمه نام پهلوی کاراباغ (سرزمین باغ بزرگ) به واسطه زبان ترکی عاید گردیده باشد چه در زبان آذری کاراباغ به معنی باغ سیاه است.
موسی خورنی می آورد که “مقام عالی رتبهً حکومت نواحی اران (جمهوری آذربایجان کنونی) در عهد آژدهاک (آستیاگ) و خاندان مادی وی به اران (یعنی شخص نجیب) واگذار شد که فردی نامدار و در کلیه امور ذهنی داهیانه داشت، واگذار شد.” می دانیم پادشاهی محلی بزرگی که در عهد آژدهاک (آستیاگ، آخرین پادشاه ماد) در این ناحیه فرمانروایی داشته است همانا داماد و ولیعهد وی سپیتمه بود که در شاهنامه تحت نامهای جمشید پیشدادی و گودرزکشوادگان و هوم عابد معرفی شده است که تحت این اسامی با کوه سبلان و نواحی شرقی دریاچه اورمیه مربوط گردیده است. چنانکه ارنست هرتسفلد ایرانشناس بزرگ آلمانی دریافته است. این سپیتمه از دختر آستیاگ دو پسر به نامهایمگابرن ویشتاسپ و سپیتاک داشت که در عهد پدر و نیایشان به ترتیب در ماد سفلی و اران  حکومت می نمودند که کورش سوم بعد از قتل آستیاگ و سپیتمه پدربزرگ مادری و پدر ایشان با مادر آنها آمی تیدا ازدواج صوری نموده و محل حکومت ایشان را به ترتیب گرگانو سمت دربیکان بلخ و شمال غربی هندوستان تعیین نمود که از این میان سپیتاک حاکم بلخ همان زرتشت سپیتمان بنیانگذار  آیینهای بزرگ آریایی است. این فرد که با  دختر معروف کورش سوم یعنی آتوسا ازدواج نموده بود در تاریخ به اسامی مختلف از جملهگائوماته بردیه، گوتمه بودا، گوتمه مهاویرا، آرای آرایان و ایرج معروف گردیده است که داریوش سیاس این مصلح اجتماعی بزرگ بشریت و داماد و پسرخوانده  کورش سوم و نائب السلطنه کمبوجیه سوم در ایران را در تاریخ تحت نام بردیه، بردیای دروغین معرفی کرده است. گرچه در اساس بردیه دروغینی وجود نداشته و سپیتاک بردیه پسرخوانده کورش بوده است نه پسر تنی وی که داریوش برای فریب ملتهای امپراطوری هخامنشی بدان متوسل شده است.
در اوستا فرگرد دوم وندیداد به مشروح از ساخته شدن ورجمکرد توسط جمشید (یمه خشئته، یعنی مؤبد درخشان، اران) سخن رفته است. محل ورجمکرد کنار رود دائیتی (یعنی رود پر از آبزیان موذی و خطرناک) قید شده است که بی تردید در اساس همان رود ارس(ارخش، یعنی رود گل آلود) است:
اینک اسطوره اوستایی ورجمکرد و نسخه اسلامی آن ارم عاد (باغ بهشتی قوم مغان) از وبلاگ باشگاه اندیشه ، مقاله غلامرضا رستگار تحت عنوان “باغی که جم ساخت” به عینه نقل میگردد:
ورجمکرد:
ورجمکرد۱۲ یکى از داستان هاى دینى است که به تمامى در کتاب اوستا بخش یا قسمت وندیداد باقى مانده است.
همان گونه که در ابتدا گفته شد، این داستان در نزد اقوام هند و اروپایى و ایرانى از اعتبار و منزلت خاصى برخوردار بوده که خود گویاى هم  زیستى این اقوام در گذشته هاى باستانى است.همان گونه که «کشتى نوح» بدون نام صاحب و سازنده اش شناخته نمى شود و معناى حقیقى خود را به همراه نمى آورد «ورجمکرد» نیز بدون صاحب و سازنده اش قابل اعتنا نیست.پس ابتدا مى باید با شخصیت «جم» یا «جمشید» آشنا شویم. جمشید یکى از اسطوره ها و قهرمانان مشترک اقوام آریایى بوده که در باور آنها انسانى مافوق تصور است.
در ادبیات سانسکریت نام جمشید «یم» و نام پدرش ویوسونت آمده. ویوسونت در مذهب ودایى مرتبه اى الهى است. وى در این مرتبت اگرچه در شمار خدایان نیست، ولى با  آنها هم سرى و برابرى دارد. «یم» موجودى فناناپذیر و جاودان است که در روشنى مطلق آسمان ها به همراه همسرش زندگى مى کند. او مى تواند به آدمیان زندگى دراز ببخشد و در جشن ها و شادى هاى آنها در میان آنان به سر برد. مرگ در زمان سلطنت وى وجود نداشته است.
هم چنان که در اوستا نیز اگرچه از شکوه و جلالش کاسته شده ولى پهلوانى جاودانى و فناناپذیر است که آدمیان را به وسیله مرگ به مسکن اجدادشان راهنمایى مى کند. در حقیقت مرگ راه «یم» است.
«… شاید «یم» کسى بوده که در تحکیم مبانى مدنیت نژاد هاى هند و ایرانى زحمات بسیارى کشیده است.»۱۳
«… در روایات حماسى ایران جمشید فرمانروایى نمونه و در عین حال نیاى مشترک نژاد هاى آریایى تلقى مى شود.»۱۴
فردوسى شاعر حماسه سراى ایران نیز جمشید را این گونه معرفى مى کند.
کمربست با فر شاهنشهى ‎/ جهان گشت سرتاسر او را رهى‎/ زمانه برآسود از داورى‎/ به فرمان او دیو و مرغ و پرى‎/ جهان را فزوده بدو آبروى‎/ فروزان شده تخت شاهى بدوى‎/ منم گفت: با فره ایزدى ‎/همم شهریارى همم موبدى
«جمشید در مقابل توفان سرد و بوران برف هم که قلمرو او را تهدید مى کرد پناهگاه امنى به نام «ور» براى مردمان و ستوران و همه جانوران آنجا ساخت.»۱۵
«این بهشت طلایى چنان که از وندیداد اوستا برمى آید در کنار رود نیک دائیتى صحنه فرمانروایى پدرانه جمشید (=یمه خشئته) ساخته شده.»
حال به اصل داستان ورجمکرد که بخش هاى از آن را با «ارم ذات العماد» یا بهشت شداد نیز مى توان مقایسه کرد مى پردازیم. براى آگاهى خوانندگان محترم خلاصه اى از داستان «ارم ذات العماد» در پایان مقاله آمده است.
«ور» و کیفیت بناى آنکه به فرمان اهورا مزدا ساخته شده به طور کامل از بند ۲۲ فرگرد آغاز مى گردد.
اقتباس داستان ورجمکرد از دو کتاب وندیداد یکى ترجمه ذبیح الله منصورى و دیگرى نوشته «دار مستتر» ترجمه موسى جوان به تحریر در آمده. شماره هر بند از این فرگرد را در آخر هر قسمت درج کرده ام.
اهورا مزدا به ییم گفت: اى جم زیبا پسر «ویونگهونت» تو را آگاه مى سازم که در گیتى زمستان نکبت بار همراه سرماى سخت و ویران کننده پدید خواهد شد. بر جهان مادى زمستان سخت فراخواهد رسید و برف نخست از بلندترین کوه ها گرفته تا ژرفاى دره رودخانه «اردوى» خواهد بارید. (بند ۲۲)
در این هنگام همه چهارپایان و ستوران از بالاى کوه ها تا دور افتاده ترین و عمیق ترین دره ها و رودخانه ها که زندگى مى کنند، زیر زمین پناهنده خواهند شد و تنها یک سوم از آنها توانند گریخت. (بند ۲۳)
چراگاه ها پیش از این زمستان بسیار انبوه و فراوان خواهند بود. اما با ذوب شدن یخبندان ها رود هاى بزرگى پدیدار مى گردند که نمى توان از آنها گذر کرد و جاى پاى چهارپایان (گوسفندان) نیز دیگر دیده نخواهد شد. (بند ۲۴)
پس تو اى جم زیبا باغى (ور) که بلنداى هر یک از چهار سویش یک چرتو۱۶ و درازى آن از هر چهار طرف یک چرتو (اسپریس) باشد بساز و در آنجا از نطفه چهارپایان خرد و چهارپایان درشت و آدمیان و سگان و مرغان و آتش هاى سرخ و سوزان قرار ده. باغى که هر یک از چهارسویش یک چرتو باشد براى سکونت مردمان و یکى دیگر که هر یک از چهارسویش یک چرتو باشد براى سکونت چهارپایان و ستوران بساز. (بند ۲۵)
در این «ور» باید آب را به درازى یک «هاثر»۱۷ جارى ساز و چمن هایى به وجودآور و خوردنى هایى به رنگ زر که تمامى ندارد در آنجا بیاور و در آنجا خانه ها و ایوان ها و حصارى بساز. مرغان را در کنار چمن زار هایى همیشه سبز و خرم جاى ده. (بند ۲۶)
در ور نطفه مردان و زنانى را که نژادشان بر روى زمین از همه زیباتر و بزرگ تر و بهتر است و نطفه هرگونه حیوانى را که بر روى زمین از همه حیوانات زیباتر و بزرگ تر و بهتر است، بیاورى. (بند ۲۷)
تو باید در ور از تخمه هاى هرگونه خوردنى که بر روى زمین از همه لذیذتر و خوشبوتر و از تخمه گیاهان هرچه بلندتر و زیباتر و خوشبوتر است، جفت جفت بیاورى. (بند ۲۸)
مردم گوژ، دیوانه، پیس دار، بدکار، فریبکار، ناقص، حسود و بد دندان و نشانى از انگره مینوى (اهریمنى) با خود دارند، یا بیمارانى که باید از دیگران جدا نگهدارى شوند (داراى مرض مسرى باشند) نباید در ور بیاورى. (بند ۲۹)
در جلو میدان نه پل (در دیگرى کوچه نوشته شده) و در میان آن شش پل و در عقب سه پل بساز. در قسمت پیشین از این پل ها یک هزار نطفه زنان و مردان و در قسمت میانین ششصد نطفه و در قسمت پسین سیصد نطفه قرار ده. هر قسمت را با انگشترى زرین خود نشانى بنه (مهرکن) و براى ور درى درخشان بگذار، چنانکه به خودى خود درون ور را روشن سازد. (بند ۳۰)
یم با خود گفت: ورى که اهورامزدا فرمان داد چگونه بسازم. آنگاه اهورامزدا به یم گفت: اى جم زیبا، خاک را با پاى نرم و با دست گل کن. (بند ۳۱)
یم به همان گونه که اهورامزدا مى  خواست خاک را لگدمال و نرم و با دست گل کرد هم چنان که کوزه گر خاک را با آب مى آمیزد و پهن مى سازد. (بند ۳۲)
آنگاه یم ور را که از هر چهار سوى یک چرتو بود جایگاه مردان و زنانى که بر روى زمین از همه بزرگ تر (درشت اندام)، بهتر و زیباتر بودند ساخت. یکى دیگر که بلندى هر یک از چهار سویش یک چرتو بود براى جایگاه چهارپایان و ستوران ساخت.(بند ۳۳)
در آنجا جوى هاى آب به درازاى یک هاثر جارى کرد، در آن چمن هایى کاشت و خانه ها و ایوان ها و حصا ر ها بساخت.(بند ۳۴)
در آنجا نطفه مردان و زنانى که از همه بر روى زمین بزرگتر، بهتر و زیباترند گرد کرد. (بند ۳۵)
در آنجا تخم هرگونه گیاه را که بر روى زمین از همه بلندتر و خوشبوتر است گرد آورد. در آنجا تخم هرگونه خوردنى که بر روى زمین از همه لذیذتر و خوشبو تر است گرد آورد. نطفه ها و تخم ها از هر یک جفتى در آنجا نهاد، چنان که در تمام مدت اقامت مردمان در ور آنها تباه و فاسد نگردند. (بند ۳۶)
در آنجا از مردمان گوژ، دیوانه و پیس دار و کسانى که در آنها نشانى از انگره مینوى باشد و جز اینها اثرى نیست. (بند۳۷)
در پیش میدان نه پل، در میان شش پل و در دنبال سه پل. در قسمت پیشین از این پل ها هزار نطفه مردان و زنان و در قسمت میانین- ششصد و در قسمت واپسین سیصد _ و هر قسمتى را با انگشترى زرین خویش نشان کرد و براى ور درى درخشان تعبیه کرد، چنانکه به خودى خود درون آن را روشن مى ساخت. (بند ۳۸)
زرتشت پرسید: اى آفریننده گیتى، اى پاک، اى اهورامزدا، چه روشنى ها در این ور که یم ساخته است مى درخشید؟(بند۳۹)
اهورامزدا گفت: روشنى هاى طبیعى و روشنى هاى ساختگى، در تمامى سال تنها یک بار ستارگان و ماه و خورشید خودساخته در آنجا غروب مى کنند. (بند ۴۰)
هر سال یک روز به نظر جلوه مى کند و در هر چهل سال یک بار از هر جفت انسان و همه حیوانات و گیاهان و جانداران به دنیا مى آید. یکى نر و دیگرى ماده، مردم و سایر جانداران به بهترین صورت در ور زندگى مى کنند. (بند۴۱)
این اهورامزدا کیست که دین مزدا را در ورجمکرد با خود حمل مى کند. اهورامزدا گفت: مرغ کاشیپتان۱۸ اى زرتشت مقدس.
ارم ذات العماد:
مطابق آیات ۵۰ و ۵۱ از سوره هود، قوم عاد مردمى ستمگر و بت پرست بوده اند که خداوند «هود» (خدای رعد قوم مغان) را به رسالت از میان این قوم برگزید. اما این قوم به پند ها و نصایح هود توجه نکرده، همچنان به دین قدیم خویش باقى مى مانند. سرانجام خداوند نیز این قوم بت پرست را نابود مى سازد.۱۹
قوم عاد در سرزمین «یمن» ساکن بوده و «از عمان تا به حضرموت در زمین فاش شدند… خداى ایشان را به فضل قدرتى عظیم داده بود و ایشان بت پرست بودند.»۲۰
«قوم عاد مردمى زورمند و توانا بودند. رسول (ص) گفت از قوم عاد مردان بودند که چون ایشان را با حیى یا قبیله اى خصومتى بودى، یکى از ایشان بیامدى و سنگى عظیم از کوه بکندى بر طول و عرض آن قبیله، بیاوردى و بر سرایشان فرو گذاشتى و ایشان را هلاک کردندى.»۲۱
حال که تا حدودى با این قوم آشنا شدیم، به بناى بهشت ارم مى پردازیم. این قوم را امیرى بود به نام «شداد بن عاد» (در اصل جمشید پیشدادی) که هم او بناى این بهشت پى افکند.
«و نیز ارم که صاحب قدرت بود. مانند آن شهر در استحکام و بزرگى در بلاد عالم نبود.»۲۲
ظاهراً و مطابق با احادیث و روایات موجود، هیچ بشرى به جز بناکنندگان «ارم» و عبدالله بن قلابه نتوانسته این بهشت را ببیند.
«وهب بن منبه روایت کرد از عبدالله بن قلابه که او گفت: مرا شترى گم شد، به طلب او در بیابان مى گردیم، به بیابان «عدن» افتادم، شهرى دیدم در میان بیابان و حصنى در میان آن و پیرامون آن حصن کوشک هاى بلند بنا کرده.
گفت: فراز کردم آنجا، گمان بردم که آنجا کسى هست که من احوال شتر از وى بپرسم. بر در آن حصن بنشستم، کسى بیرون نمى شد. و هیچ حرکتى نبود. گفت: از اسب فرود آمده، شمشیر برکشیدم و به درون حصن رفتم، دو بنا دیدم به غایت بلند و محکم و دو در، در او آویخته از زر سرخ مرصع. با انواع جواهر. مدهوش بماندم. در یکى را باز کردم، شهرستانى دیدم که مثل آن کسى ندیده است و در او کوشک هاى معلق برداشته بر ستون هاى زبرجد و یاقوت و بر بالاى آن غرفه ها دیدم کرده از زر و سیم و لولو و یاقوت و زعفران ریخته بود و به جاى سنگ ریزه انواع جواهر از در و یاقوت و زبرجد.
و در میان سراى بستان ها (باغ ها) و در میان آن انواع درخت ها نشانده و میوه ها برآمده و جوى هاى آب ساخته از زر و سیم و به جاى ریگ مروارید و یاقوت و زبرجد در قعر جوى ها ریخته و آن همه از زیر آب پیدا بود.
گفت: چون چنان دیدم، مى گردیدم. اما کسى را نمى دیدم، بترسیدم. آنگه اندیشه کردم، مانند این در دنیا هیچ جاى نیست. این الا بهشت نیست که خداى ما را وعده داد. گفت: از آن بنادق مشک و عنبر و از آن جواهرها که بر زمین ریخته بود مشتى پر کردم و چندان که خواستم که جوهرى (جواهرى) از آن جوهرها که در آن درها نشانده بودند برکنم نتوانستم و برگشتم به یمن و با مردمان حکایت کردم و آن جواهر که آورده بودم اظهار کردم و بعضى بفروختم.
این حدیث ظاهر شد و در زبان ها افتاد تا به «معاویه» رسید. کس فرستاد مرا بخواند و این حال در خلوت از من پرسید.
گفت: چنان که دیده بودم گفتم. معاویه را باور نمى بود. کس فرستاد و «کعب الاخبار» را بخواند و گفت: یا «کعب» در دنیا مدینه اى هست از زر و سیم و انواع جواهر بر این شکل و براین هیات؟
گفت: بلى هست و من تو را خبر دهم بر آن کس که این بنا کرد. بدان که آن را «شداد بن عاد» بنا کرد و ذکر این مدینه در قرآن هست.
معاویه گفت: این حدیث براى ما بگوى. گفت: چون عاد بمرد شدید۲۳ به پادشاهى بنشست و مردم را قهر کردند و شهرها بگشادند. آنگاه شدید بمرد و شداد بماند و پادشاهى بدو افتاد و پادشاهان عالم مطیع او شدند و او را گردن نهادند.
و او مولع بود (حرص داشت) به کتاب خواندن، هر کجا به ذکر بهشت رسیدى خوش آمدى، آن را بخواندى و بر آن واقف شدى. تا آرزو شد او را در دنیا بهشتى بنا کند. صد مرد قهرمان بخواند و با هر قهرمان هزار استاد مزدور و ایشان را برگماشت… «و پس از تهیه مقدمات کار و تهیه مصالح از اقصى نقاط عالم» … و سیصد سال در بناى آن روزگار برفت… و در این گاه شداد را نهصد سال عمر بود.
گفت: بروید و پیرامون آن حصنى کنید و گرداگرد آن حصن کوشک ها بنا کنید. برفتند و چنان کردند.
هزار وزیر (به تعداد افرادى که وارد چم کرد شدند) را بفرمود، تا برگ و ساز برگرفتند که انتقال کنند به آن جایگاه، که او از براى هر وزیرى کوشکى فرموده بود.
جمله هزار کوشک، هزار خانه بر بالاى او بود تا در هر خانه پاسبانى باشد. ده سال در آن رفت تا ایشان ساز انتقال کردند… چون به نزدیک آنجا رسید، خداى تعالى صیحتى فرستاد و جمله را هلاک کرد و کس از ایشان در آنجا نشد و در این روزگار یکى از مسلمانان در آنجا رود. مردى کوتاه سرخ موى… به آن جایگاه در شود و ببیند.»۲۴ این بهشت تا روز قیامت از دیده ها پنهان است. 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *