کالبد ترس

ترس از اولین نزدیکی

ترس

فردی که به اندازه حقوق دریافتی اش کار می کند و هدفی جز این در زندگی ندارد اگر رو به روی آیینه باایستد و خودش را ببیند می تواند بزرگترین دشمن پیروزی و عامل شکست هایش را شناسایی کند:

 «خودش»

اگر کسی معنای ترس را بداند و در جستجوی مصداق های آن در زندگی باشد به درستی درمیابد که انسان چیزی جز ترس های بزرگ نیست.

ترس از دست دادن.فراموش شدن. تنها ماندن. ترک شدن. ترس از آنکه دیگر کسی ما را دوست نداشته باشد. ترس از این باور که به اندازه کافی خوب نیستیم. ترس از شکست خوردن در روابط. ترس از دست دادن دارایی های مالی، ترس از مجردماندن، ترس از عدم موفقیت در تحصیلات. ترس از بچه دار نشدن، ترس از یادنگرفتن مفاهیم در کلاس زبان، ترس ها و بازهم ترس ها و ترس ها …

زندگی ما در میان ترس هایمان محصور شده است. ترس یگانه نیرویی ست که می تواند عمیق تر از هر کنشی خوشبختی ما را مختل کند.

ما حتی ترس از خوشبختی داریم. زمانی که اتفاقی خوب برایمان رقم می خورد به آن شک می کنیم. آن را غیرواقعی و دروغ تلقی می کنیم. از آن دور می شویم. اضطرابِ حاصل از خوشبختی تمام وجود ما را می گیرد. اگر شریک و همراهی را میابیم که زیادی خوب است بلاشک او را دروغ میدانیم. تصور می کنیم حالا که همه چیز باب میلمان پیش می رود ما در غفلت هستیم. منتظر می مانیم تا یک جایی برزخی را که منتظرش هستیم شروع شود.

این اضطراب و ترس آنقدر قویتر از حقیقتِ بیرونی عمل می کند تا همه چیز خراب شود و ناخودآگاه ما به نتیجه مطلوب برسد. زمانی که همه چیز خراب شد بر تَلی از افسردگی می نشینیم و باخیال راحت به خود می گوییم:« دیدی همه چیز دروغ بود!»

 ما دروغ را خلق می کنیم. پیش آگهی ما ترس است و این ترس بررفتار ما چنان تاثیر می گذارد که همه چیز را در بیرون به ویرانه تبدیل می کند‌.

 مردِ خوب به ما خیانت می کند. همکارِ خوب ما را دور می زند. قراردادِ خوب، بسته نمی شود. مغازه خوب، راه نمی افتد.

در این میان اما هستند کسانی که منتقد درونی خود ، آن هم با دشنه زهرآلود نیستند.

وقتی به کارنامه موفقیتشان نگاه می کنیم همه چیز معمولی ست. تنها آنچه موجب موفقیت آنها شده است «نترسیدن» است

برای مثال در جمع دوستانتان موضوعی را اینچنین مطرح کنید:

«می خواهم یک نجاری باز کنم»

عکس العمل آنها چه خواهد بود؟ چهره تک تک دوستان، خانواده و اطرافیانتان را به خاطر آورید و تصور کنید این موضوع را با آنها در میان گذاشتید. تمام پاسخ هایی که همه ما خواهیم شنید مشابه یکدیگر است. یا ما را دیوانه می دانند. یا تحقیرمان می کنند. یا مسخره مان می کنند و در بهترین حالت ممکن می گویند موفق باشی و توی دلشان دعا می کنند زودتر سرعقل بیاییم.

 دیگران به دنیا آمده اند که نگذارند ما به رویاهایمان برسیم.

ترس رویاهای ما را می کشد. ما می ترسیم که نجار بشویم. چون می ترسیم که موفق نشویم. می ترسیم اگر موفق شدیم اطرافیانمان ما را قبول نداشته باشند و ما را ترک کنند. می ترسیم اگر با مردی آشنا شدیم شغل ما برای او عجیب باشد و با ما نماند. می ترسیم نتوانیم اجاره مغازه را بدهیم. می ترسیم مشتری های کافی نداشته باشیم. می ترسیم درآمدمان آنقدر زیاد نباشد که مخارجمان را بدهد. می ترسیم وقتی در شغلمان شکست خوردیم سایرین ما را شماتت کنند.

این سیکل باطل تا ثریا دیوار اعتماد و باور به خود را در ما کج می کند. ما تصور می کنیم تنها یک راه برای فرار از این ترس ها وجود دارد. «هیچ کاری انجام ندادن» آن وقت همه ما را دوست خواهند داشت. ترس سیاهچاله زندگی ست.

امروز صبح صفحه خانم های نجار را توی اینستاگرام پیدا کردم.

چهره خندان و دست های پرتوانشان برای مدتی من را مجذوب خود کرد. حتی آلودگی هوا را فراموش کردم چون بوی چوب پیچیده بود توی دهلیز رویاهایی که فراموششان کردم.

 آهای ، آهای ، همه شما خانم هایی که تا الان از جایتان تکان نخورداید ، در درونتان فرشته های توانایی را محبوس کرده اید که با بوی عطر چوب و دنیای پر از رنگ دکان نجاری و یا هر شغل دیگری، می تواند جان بگیرد. رشد کند. قد بکشد.

کافی ست نترسید . کافی ست رویاهایتان را باور کنید… !

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *