چه جورها کشیدند بلبلان از دی
مسعود لقمان- به رغم تابش مهتاب، شبی تیرهگون شیراز را در بر گرفته است. آوای خوش، اما پرسوز و گداز حافظ، خبر از پیشامدی دهشتناک میدهد. دیری نمیگذرد که غریو دردناک نالههای مردم به آسمان بلند میشود و آنان، چون برگ خزان در پیش لشکر «امیر مبارزالدین محمد» -آن که حافظ محتسبش میخواند- به خاک میافتند.
با چنین پیشدرآمدی، «اُپرای عروسکی حافظ» از همان آغاز، بیننده را میخکوب و به هوش میدارد تا به گوش جان نیوشد آنچه را که «بهروز غریبپور» -نویسنده و کارگردان این اثر ستُرگ- برای بیش از دو ساعت به پیش چشمانش مینهد.
بزمی تاریخی برپاست که در آن به بهانه به نمایش درآوردن زیست و زمانه حافظ، آشنا میشویم با تاریخ ایران به ویژه شیراز سده هشتم در زمانهای که ایرانزمین هنوز از یورش ویرانگر مغولان کمر راست نکرده و هر گوشهای از این مُلک باستانی را مَلکی، مِلک طلق خوایش کرده است؛ آنهم با رخصتِ ایلخان مغول در ازای پرداخت اجارهبها؛ بیچاره مُلک و ملت که بسان کالایی، دست به دست میشوند و امیدشان این است که قدرت بر کفِ شاه دادگری افتد که حداقل در زمانه او، اندکی از جور سررشتهداران بیاسایند.
عروسکها، چنان بدیع ساخته شدهاند که انسانوار مینمایند و گاه فراموش میشود، بیننده اُپرای عروسکی هستی. جان میگیرند و «شاه ابواسحاق اینجو» را که حافظ از «خوش درخشید»ن دولتِ اما «مستعجل» این «خاتم فیروزه» به نیکی یاد کرده است بر صُفهای نشان میدهند که به زودی به دست امیر مبارزالدین کشته میشود. اندکی بعد، نظارهگر همراهی حافظ با مادرِ شاه ابواسحاق هستیم که دردمندانه بر پیکر فرزندش مویه میکند، آنجا که حافظ هم، آوازی سوزناک سر میدهد و از جور بیدادگران شکوه میکند.
«حافظ» به کسی گفته میشد که دانشمند و هنرمندی است که میسراید، سرودهها را به آواز میخواند، راهها و پردههای موسیقی را نیک میشناسد و سازندگی نیز میداند و غریبپور به نیکی در این اپرا، حافظ را در جایگاه نامش نشانده است. در اینجا همچنین غریبپور با الهام از هنر ایرانی تعزیه، غزلهای حافظ را بر اساس داستانی تاریخی، کنار هم چیده و به گفتوگوهایی زنده بدل کرده است.
بزمی تاریخی برپاست که در آن به بهانه به نمایش درآوردن زیست و زمانه حافظ، آشنا میشویم با تاریخ ایران به ویژه شیراز سده هشتم در زمانهای که ایرانزمین هنوز از یورش ویرانگر مغولان کمر راست نکرده و هر گوشهای از این مُلک باستانی را مَلکی، مِلک طلق خوایش کرده است
کم نبودهاند آنانی که کوشیدهاند از حافظ به ظن خود چهرهای در همرنگی با دیدگاهها یا اوضاع زمانهشان نقش زنند: جماعتی، او را به کسوت عزلتنشینان بادهنوش که سر در دل معشوق و خم میخانه دارند، درآوردهاند و جماعتی دیگر، جبرگرایی خردگریزَش دانستهاند؛ گروهی متشرّعش خواندهاند و گروهی دیگر روشنفکری برون از جاده دین؛ دستهای از سیر حافظ در عوالم مذهبی قصه پرداختهاند و دستهای دیگر، حکم به ارتدادش دادهاند. با این حال، حافظ چنان که هست، هست و این سخنان دخلی به جهان دانش و قلمرو پژوهشهای تاریخی-ادبی ندارد و این همان نایافته گوهری است که در خوانش غریبپور از حافظ میتوان دید. غریبپور، جستوجوگرانه کوشیده است از حافظ چهرهای ارائه دهد که بود؛ نه چهرهای که میباید باشد و الحق که در این وادی، ره به افراط و تفریط نپیموده است.
«خرابات» که غریبپور به نادرست مکانی نیمهویران تصویرش کرده است؛ اما همانگونه که از ریشهیابی نامش هویداست خلوتگهی مهری است، پرده دیگری از این نمایش است که در آن «عبید زاکانی» –شاعر نامدارِ همروزگار حافظ که چندی نیز در شیراز زیست- به همراه خوشباشان و به دور از چشم گزمهها به نوشیدن مشغولاند که سرانجام با یورش مزدوران، عبید در حالی که از روزگار آشفته ایران سخن میراند، زیر ضربان مشتولگد آنان به محبس فرستاده میشود.
مجلس سماعِ حافظ به همراه یاران و «محمد گلندام» -دوست، همدرس و گردآورنده دیوان حافظ- پردهای دیگر از این اپراست که آن شور و شادخواریای را که در دیوان خواجه عیان است، نشان میدهد.
پس از این بزم عارفانه، گذر گاری اجساد و نشاندادن زندانیان و آنچه که بر آنان میرود، جلوهای دیگر از جور امیر مبارزالدین است؛ آن که با سختگیری و تعصب روزافزون مذهبی، زندگی را به کام آزادگان تلخ کرده و از کشتهها، پشته ساخته بود. حافظ نیز که طبع آزاده و دشمنیاش با اهل زهد و ریا در دیوانش آشکار است، از کسانی است که در نوکِ پیکان تازش مبارزالدین است. اشعار او سوزانده میشود تا مبادا از دریچه زمانه خودش گذر کند و به دست آیندگان رسد و در این میان غریبپور، سردابهای را نشان میدهد که در آن معترضان از پیر و جوان با راهنمایی محمد گلندام گرد آمدهاند و به شیوه اورادخوانی و به سبک مُغان باستانی، غزلیات حافظ را به یاد میسپارند تا از دست تطاول روزگار در امان ماند. در این میان نیز خشم و خروش مردم به اوج میرسد و آنان در میدانگاهی از بیدادگریهای امیر مبارزالدین میگویند و بر ضد جور او به سرکردگی شاه شجاع برمیخیزند و او را از تخت به زیر میکشند.
رستاخیز نیاکان در ویرانههای تخت جمشید به همراه حافظ، سعدی، خواجو، خیام و مولوی که از بیبنیادی جور بیدادگران آواز سر میدهند، تماشاگران را به چنان شوری میدارد، تو گویی که به یک لحظه تاریخ این سرزمین در برابر چشمانشان جلوه کرده است و همه بزرگان آمدهاند تا نیروبخش زندگان برای پاسداشت این تمدن کهن شوند.
دیدار حافظ با شاخ نبات و مرگ حافظ و سماع محمد گلندام و زائران و اورادخوانان بر گرداگرد آرامگاه خواجه، پایانبخش اپرای عروسکی حافظ است در حالی که با فرجام آن، پرسشها در ذهن تماشاگران تازه نقش میبندد و آنان را به اندیشیدن بیشتر بر تاریخ و فرهنگ این سرزمین کهن رهنمون میکند.
اُپرای عروسکی حافظ، پنجمین اپرای گروه تئاتر عروسکی آران است که با هزینه ۲۵۰ میلیون تومان که به گفته کارگردان اثر، به اندازه دستمزد یک بازیکن درجه سه فوتبال است به صحنه رفته است. این اپرا، فرجام تلاش شبانهروزی ۲۵۰ نفر، مانند بهروز غریبپور (نویسنده، کارگردان، طراح صحنه، لباس و نور)، محمد معتمدی (خواننده حافظ)، بهزاد عبدی (آهنگساز)، ولادیمیر سیرنکو (رهبر ارکستر)، علی پاکدست و مریم اقبالی (طراحان عروسکها)، حسین علی شاپور (خواننده عبید زاکانی)، هاله سیفیزاده (شاخ نبات) است.
* تیتر این گزارش با تفأل به دیوان خواجه انتخاب شده است.







