انسان و ماهیت جهان – بخش دوم

پیش از پرداختن به تفکرات ارسطو، نکته ای هست که حتما باید متذکر شد. فلسفه حاصل فکر و اندیشه است. اگر فکری فلسفی بود، دلیل بر عقلانی بودن آن فکر نیست. عقل در واقع کنترل و محدود کننده فکر است. فکر به تنهایی میتواند لجام گسیخته عمل کند و به هر سمت و سویی برود، نتیجه این گونه تفکر خالی از عقلانیت، یکبار میشود الحاد، یکبار میشود بمب اتم، یکبار میشود اختلاس ۳۰۰۰ میلیاردی و بلعیدن یک سوم بودجه یک کشور و … . بهمین دلیل است که میگوییم تفکر فلسفی، الزاما عقلانی نیست. ولی فکری که عقلانی باشد باعث خشوع و تواضع و فروتنی و معرفت خواهد بود. عقل در واقع هدایت گر فکر است و اجازه نمیدهد فکر به هرکجا سرک بکشد.

تصور ارسطو از جهان

همانطور که پیشتر دیدیم، دموکریتوس و اتمیست ها جهان را به صورت اتمهای یکسان و متحرک توصیف می کردند. افلاطون جهان را بصورت مُثُل بی عیب که بگونه ای بر ماده اثر میگذارند توصیف می کرد. ارسطو (Aristole– شاگرد افلاطون) سعی می کرد به نظریه ای درباره جهان برسد که حد فاصل بین نظر افلاطون و اتمیست ها باشد. ارسطو مایل بود که وجود ماده را تایید کند و به عنوان شاگرد افلاطون، باور داشت که مُثُل نیز وجود دارند. او می خواست این دو تفکر را به طریقی با هم بیامیزد که قانع کننده تر از راه حل پیشنهادی افلاطون باشد. مسئله او این بود که چگونه مُثُل بی عیب و نقص، لا یتغیر و ابدی بر ماده بی جان اثر میکند. پاسخ او این بود که مثل (Ideas– بنا به اصطلاح افلاطون)، یا صُوَر (Forms– بنا به اصطلاح ارسطو) در خارج و فوق چیزها نیستند، یعنی برتر و مافوق نیستند، بلکه در چیزها هستند. او می آموخت که صورت(Form) و ماده همیشه و تا ابد با هم هستند. بنابراین دنیایی که ما از طریق حواسمان درک و تجربه می کنیم، بر خلاف آموزه های افلاطون، فقط یک روگرفت از دنیای واقعی نیست، بلکه دنیای واقعی است. اینجا صورت و ماده یکی هستند، و نمیتوانند  بصورت جداگانه تجربه شوند. فقط با فکر کردن می توانیم این دو را از هم جدا کنیم؛ در واقع همیشه هر دو را با هم می یابیم.

(منظور از صورت، قالب و ساختار چیز ها است؛ نوعی نظم و ساختار که چیزی را شکل و تعین می بخشد. به عنوان مثال، خیاط، پارچه را که ماده لباس است شکل داده و به صورت لباس در می آورد؛ به عبارت دیگر، خیاط، به پارچه صورت می بخشد. در اینجا، صورتِ لباس است که آن را لباس می کند، نه پارچه (ماده آن).

باید توجه داشت که منظور از صورت فقط شکل و قیافه و ریخت ظاهری نیست؛ بلکه مقصود از آن، این نیز هست که هر چیزی برای اینکه به وجود آمده و کارکرد داشته باشد، به چه نحو تشکل یا سازمان پیدا کرده است.

مثلا، صورت مرغ در واقع، آن چیزی است که همه مرغ ها به طور مشترک دارند؛ یعنی مجموعه ویژگی های خاصی که در هر مرغ وجود دارد و آن را مرغ می کند؛ مانند بال، پر، تخم گذاری … و از همه اساسی تر سازمان و ساختار مرغ یا صورت مرغ است که به آن این اجازه را می دهد که فعالیت ها و ویژگی های خاص یک مرغ را داشته باشد. صورت مانند ظرف و ماده مانند آب است؛ آب را در هر ظرفی بریزیم، به شکل همان ظرف در می آید. صورت، ماده را که هیچ گونه تعینی ندارد، شکل می دهد.)

صورت و ماده همیشه با هم وجود دارند و امکان ندارد یکی بدون دیگری تحقق پیدا کند. صورت، همان ساختار چیز ها است؛ همان ویژگی های هر چیز است و به همین علت، جدا از آن چیز نیست، زیرا ویژگی هر چیز از آن جدا نیست. امکان ندارد ماده ای بدون صورت موجود شود؛ زیرا هر ماده ای ظرف و قالبی میخواهد تا در آن جای بگیرد و متعین گردد.

ارسطو معتقد بود هر گاه که به طبیعت و به جهان می نگریم، هم ماده و هم صورت را می بینیم. از نظر او  هیچ ماده ای جدای از صورت و هیچ صورتی جدا از ماده وجود ندارد.

بر میگردیم به همان مجسمه سازی که در حال ساخت مجسمه از سنگ مرمر است. در فلسفه افلاطون مجسمه ساز مستقل از سنگ مرمر بود، اما ارسطو معتقد بود مجسمه ساز به سنگ مرمر وابسته است. ارسطو معتقد بود مثال یک مجسمه کامل و بی عیب در واقع درون سنگ مرمر است، صورتی که سنگ مرمر در پی محقق ساختن آن است.

بر این اساس، ارسطو معتقد بود هر آنچه که در جهان می بینیم، ۴ علت دارد. نخستین علت، همانند مثال مجسمه است که مجسمه ساز قصد ساخت آن را دارد، صورتی که قرار است محقق شود. ارسطو این را “علت صوری” می نامد. دومین علت، “علت مادی” است وهمان سنگ مرمر یا ماده ای است که مجسمه ساز قرار است روی آن کار کند. علت سوم، ابزاری است که مجسمه ساز به کار میگیرد و مجسمه را میسازد و “علت فاعلی” نامیده می شود. علت چهارم هدفی است که مجسمه بدان منظور ساخته می شود، ارسطو آن را “علت غایی” می نامد.

از دیدگاه ارسطو، حرکت را باید در یکی شدن صورت و ماده تشریح کرد. وقتی که ماده در مقابل صورت مقاومت می کند، نتیجه اش بد شکلی، اشتباه و شرارت است. با این حال باید دانست که ماده علی رغم این نقیصه که گاهی اتفاق می افتد، به صورت کمک می کند تا به آنچه می خواهد تحقق بخشد.

جهان ارسطو، جهانی صرفا مکانیکی نیست، توده ای از واحدها یا اتمهای متحرک که با حرکت خود اشیاء را شکل می دهند نیست. جهان او جهانی است که با اهدافی که ماده در جستجوی محقق ساختن آن هاست توصیف می شود. در این جهان جهد و کشمکشی وجود دارد، جستجو و تلاشی برای شدن. فلاسفه چنین دنیایی را “غایی” (Teleological) می نامند، دنیایی که صرفا تصادفی نیست و هدفی دارد.

اما آیا همه چیز در جهان در قید این هستند که به چیز دیگری تبدیل شوند؟ انتهای این زنجیره را در کجا باید جستجو کرد؟ ارسطو معتقد بود که پایانی وجود دارد. این پایان را دلیل نخست یا “محرک بی حرکت” می نامید و آن را خالص از هرگونه ماده می دانست و میگفت کسی قادر نیست این پایان را تجربه کند، فقط می توانیم درباره اش فکر کنیم.

جهانی که درک و تجربه می کنیم، دنیایی است که ماده و صورت با هم آمیخته اند. هرچیزی در جهان تحقق بالفعل صورت است و ماده ای بالقوه برای تحقق صورت دیگر. بدین طریق ارسطو سعی در حل مسئله جهان داشت.

ارسطو نه تنها آخرین فیلسوف بزرگ یونان، بلکه اولین زیست شناس اروپا نیز محسوب می شود.

 

نظریات اپیکوریان، رواقیان و شکاکان

با آمدن اپیکور (Epicurus) و اپیکوریان (Epicureans)، خیلی متفکران قسمت اعظم توجه خود را معطوف به مسئله چگونگی خوب زندگی کردن کردند. این فلاسفه دریافته بودند فرد نمی تواند حس خوبی داشته باشد مگر اینکه دنیایی که در آن زندگی می کند را بشناسد.  لذا کوشش خود را متوجه شناخت جهان کردند.

اپیکور راه حل پیشنهادی خود را عمدتا بر مبنای نظریات دموکریتوس و اتمیست ها بنا نهاد. او می آموخت چیزهای واقعی در جهان اجسامی هستند که توسط حواس درک و تجربه می شوند. اجسام از واحدها یا اتمهای ریزی ساخته شده اند که در اندازه، وزن، و شکل متفاوت هستند. وقتی که اینها به طرق مختلف در هم می آمیزند، اجسامی که میبینیم شکل میگیرند. هرگاه اتمها یا واحدها از هم جدا شوند این اجسام ناپدید می شوند و دیگر نمی توان آن ها را تجربه کرد.

اپیکور معتقد بود جهان از روی تصادف محض بوجود آمده است. اتمها قدرت انحراف از خط مستقیم را دارند. قادر بودن به انحراف باعث میشود برخی اتمها در یک جهت بروند و بقیه در جهتی دیگر. بدین صورت همه اجسام جهان شکل گرفته اند و شکل می گیرند. اتمها را نمی توان از بین برد یا به واحد های کوچکتر تقسیم کرد. آنها از ابتدا درست مانند آنچه که اکنون هستند وجود داشته اند و تا ابد نیز به همین صورت باقی خواهند ماند.

رواقیان (Stoics)، از دیگر مکاتب متفکران یونانی، در قرن چهارم پیش از میلاد توسط زنون (Zeno)تاسیس شد (با آن زنونی که در بخش های قبل ذکر شد متفاوت است). آنها نیز مانند اپیکوریان به مسئله زندگی مطلوب، یا به قول خودشان “اخلاقیات”، علاقمند بودند.

متفکران رواقی با ارسطو موافق بودند که جهان از دو اصل تشکیل شده است: صورت یا “نیرو” و ماده. آنها معتقد بودند نیرو حرکت می دهد و اثر می کند و ماده از نیرو انفعال می یابد و در معرض حرکت قرار میگیرد. این دو اصل از یکدیگر جدا نمیشوند و در هر چیزی با هم وحدت می یابند. بعلاوه اینکه رواقیان معتقد بودند نیرو و ماده، هر دو از اجسامند. اجسامی که نیرو هستند ذرات بسیار ریز هستند، در حالی که اجسامی که ماده هستند، درشت و بدون شکل هستند. بنابراین هرچیزی در جهان جسم دارد و مادی است.

همه نیروهای موجود در جهان، نیرویی را شکل میدهند که در هر چیزی هست، و آتشی است که روح فعال جهان است. رواقیان می آموختند که روح دنیا آتش است، زیرا آنها معتقد بودند که گرما مولد هر چیزی است و آنها را جابجا می کند. آنها گرما را زندگی بخش میدانستند. در نتیجه، آتش اصل اساسی و بنیادین جهان است.

این آتش یا روح دنیا، با هر چیزی در جهان در رابطه است، درست همانند رابطه روح و جسم انسان. در واقع دنیا فقط جسمِ روحِ دنیا است.

آنها معتقد بودند از آتش اصلی، هوا، آب، خاک و هر چیز دیگری در جهان بوجود آمده است. این چهار عنصر آتش، هوا، آب و خاک (که عناصر چهارگانه مورد نظر امپدوکلس نیز بود)، به طرق زیادی با هم ترکیب شده و چیزهای موجود در جهان را شکل میدهند.

رواقیان بر خلاف اپیکوریان مایل نبودند فکر کنند که جهان چیزی است که فقط توسط تصادف اتفاق افتاده. همچنین نمیخواستند مانند اپیکوریان جهان را بصورت مکانیکی در نظر بگیرند. اصل آنها این بود که نیرو زنده است و جهانی که پا به عرصه وجود گذاشته نیز زنده است. در نظر آنان جهان یک کره کامل یا توپی بود که در فضای خالی شناور است، توپی که توسط روحی که درونش بود جان می یافت.

از زمان تالس تا رواقیان، متفکران مشغول تفکر بودند که بفهمند جهان چگونه ساخته شده؟ و به نظریه ای دست یابند که ماهیت چیز ها را تشریح کند. هرکدام نظریه متفاوتی ساخت و شواهدی برای اثبات حقانیت خود ارائه نمود.

این گوناگونی آراء و نظریات منجر به این شد که برخی متفکران یونانی اعلام کنند انسان قادر نسیت دریابد جهان چیست یا چگونه بوجود آمده است. این گروه از متفکران، “شکاکان”(Skeptics) نام دارند و موسس این مکتب پیرهو (Pyrrho) بود. اعضای این گروه احساس می کردند همه تلاشها برای توضیح ماهیت جهان، بیهوده و باطل است و فقط زمان را هدر می دهد. آنها بحث می کردند که انسان نمی تواند ماهیت چیزها را بداند. هر آنچه میبینیم، دنیای دور و بر ما است. حواس ما شواهد متناقضی به ما مخابره می کنند. افراد مختلف گزارشهای متفاوتی می دهند. هیچ راهی نداریم که بگوییم کدام گزارش درست است و با ماهیت جهان تطبیق دارد. از این رو بود که شکاکان مایل بودند جستجو را رها کنند و بگویند “ما نمیدانیم، و هیچ کس نمیتواند بداند”. توصیه آنها این بود انسان باید عملی فکر کند و فقط آن چیزی را بپذیرد که از طریق حواس درک و تجربه می کند. پاسخ آن ها به مسئله ماهیت جهان، از روی یاس و نا امیدی بود و کلا از تلاش بیشتر درباره این مسئله سر باز زدند.

 

جهان از دیدگاه متفکران مذهبی یونان

در اواخر دوره قبل از میلاد مسیح (ع)، مردم به مذهب روی آورده بودند و در آن به دنبال آسایش و راحتی می گشتند. آنها گیج و از لحاظ فکری خسته شده بودند و در میان آن همه نظریه متناقضی که تا آن زمان توسعه یافته بود گم شده بودند. زمان آن رسیده بود که بسیاری از عقاید و باورهای مذهبی با یک یا چند فلسفه یونانی که به شکلی کم و بیش ناقص تا آن زمان دوام آورده بودند، در هم ادغام شوند.

فیلو (Philo)، از یهودیان مقیم اسکندریه مصر، از اولین کسانی بود که سعی کرد جودائیسم (مذهب یهودیان باستان) را با فلسفه های یونانی ترکیب کند. از دیدگاه فیلو خداوند بسیار پاک و خالص و ناب است و آنقدر در تعالی و فوق هر چیزی در دنیا قرار دارد که امکان تماس او با دنیا وجود ندارد. به اعتقاد فیلو بسیاری قدرت ها، یا ارواح وجود دارند که از خدا ساطع شده اند، همانند نوری که از خورشید ساطع میشود. یکی از این قدرتها، که او آن را “لوگوس” (Logos)نامیده بود، خالق دنیا است. او معتقد بود لوگوس روی ماده اثر می کند و در نتیجه آن هر چیزی در جهان خلق می شود. بدین طریق خدا از طریق لوگوس، جهان را خلق کرد. بعلاوه اینکه هر چیزی در جهان، رو گرفت یک مثال است که در ذهن خدا قرار دارد. این نظریه، اعتقاد افلاطون را یادآوری میکند که میگفت دنیایی که از طریق حواسمان درک و تجربه میکنیم روگرفتی از مثالهای موجود در عالم مثل است. در نتیجه میتوان گفت که فیلو در تلاش بود فلسفه افلاطون را با دین یهود تطبیق دهد.

متفکران مذهبی اندیش دیگری نیز کوشیدند همین رویه را ادامه دهند و عقاید مذهبی خود را با فلسفه یونانی در هم بیامیزند. از مشاهیر این افراد میتوان فلوطین (Plotinus) را نام برد. او در قرن سوم میلادی میزیست و به گونه‌ای آخرین فیلسوف متأثر از تمدن یونان است. نظریه او بسیار نزدیک به نظریه فیلو بود. به اعتقاد فلوطین، بیرون از خدای پاک و ناب، موجودات، همانند نهری که از منبع لایزال جاری میباشد، یا نوری که از خورشید صادر میشود، بدون اینکه اثری بر خورشید بگذارد، بوجود آمده اند. هر چقدر نور از منبع خود دورتر شود، تاریک تر می شود. در انتهای نهایی فقط تاریکی است، یا ماده.

 

فلوطین معتقد بود بین خدا و ماده، ذهن وجود دارد، یا روح. روح بر ماده عمل می کند و جهان خلق میشود. پس ماده، جوهر و روح، صورت همه چیزها است.

در تفکرات همه این افراد میتوان بوضوح نظریات افلاطون، ارسطو و دیگران را دید. آنها هم دنیا را ترکیب مثال یا صورت و ماده می دانند. وقتی این دو به طرق مختلف با هم آمیخته شوند، اشیاء گوناگون بوجود می‌آیند.

 

موضع متفکران مسیحی اولیه

تلاش برای شناخت جهانی که صحنه نمایش تغییر و نقص است، و در عین حال می آموزد که خدا کامل و لایتغیر است، توسط مسیحیان ادامه یافت. این افراد که در صدد بر آمدند مسیحیت را با فلسفه یونان تطبیق دهند، آپولوژیست ها (Apologists) نامیده می شوند. آنها عقیده داشتند که در جهان نشانه های برخی چیزها وجود دارد که متفاوت از ماده خالص هستند و بنابراین به خدایی اشاره دارند که ابدی، لا یتغیر و خیر و خوب است. این خدا نخستین علت هر چیزی در جهان و خالق جهان است. به اعتقاد آنها “مثل” افلاطون و “صور” ارسطو به خدا منجر می شوند. خدا ابدی است و اصل پایدار در تمام تغییرات است، الگوی ابدی است که هرگز تغییر نمیکند. او وحدت همه صور و مثل است. او از طریق ظهورات و تجلیات الهی، دنیا و هرچیزی در دنیا را خلق کرده است. همه چیزها تا آنجا که بخشی از خدا هستند، می کوشند بیشتر شبیه خدا شوند و به او بازگردند. خدا دنیا را از ماده ای که از هیچ آفریده بود، خلق کرد. الگوی دنیا در ذهن خدا است.

یکی از بزرگترین فلاسفه مسیحیان اولیه آگوستین (Augustine) بود که بعد ها به مرتبه قدیسی رسید و به سنت آگوستین معروف شد. او  نظریه آپولوژیست ها را به کاملترین شکل توسعه داد. او معتقد بود خدا، ماده را از هیچ خلق کرد و بعد هرچیزی در جهان را آفرید. صورت هایی که خدا بر ماده اثر میداد، از آغاز زمان، و حتی قبل از آن، در ذهن خدا وجود داشتند، زیرا خدا قبل از اینکه زمان وجود داشته باشد، وجود داشته است. در واقع خدا زمان و همچنین فضا را خلق کرد. بنابراین هرچیزی که وجود دارد و یا بوجود خواهد آمد، مخلوق خداست و باید از قوانین و امیال خدا پیروی کند. در اینجا نیز دوباره تاثیر فلاسفه یونانی را میتوان دید، که معتقد بودند جهان نتیجه جمع شدن ماده و صورت است.

 

اما متفکران مسیحی، درباره وجود ماده، از یونانی ها جلوتر رفتند. به یاد دارید که یونانیان پذیرفته بودند که ماده و همچنین مثل یا صور از آغاز وجود داشته اند. مسیحیان آمدند و گفتند مثل یا صور در ذهن خدا هستند و ادامه دادند که خدا ماده را از هیچ آفرید. بعد از اینکه ماده را آفرید، آن را تحت تاثیر مثل یا صور قرار داد.

علاوه بر این، فلاسفه مسیحی معتقد بودند مثل یا صور که در ذهن خدا هستند، ملکوتی و از خدا هستند. بنابراین تا جائیکه چیز ها نقش مثل یا صور بر ماده هستند، در جستجوی خدایند و سعی میکنند به او بازگردند. ولی ماده آنها را باز میدارد. ماده که خدا خلق کرد، اصلی است که چیزها را وادار می کند برای رسیدن به ملکوت و الوهیت در تلاش و تقلا باشند.

آگوستین در قرن چهار و پنج میلادی میزیست. پدرش بی دین بود و مادرش مسیحی. او از بین فلاسفه، افلاطون را بزرگتر از همه میدانست.

 

مواضع متفکران مسیحی قرون وسطی

بعد از آگوستین، برای قرون متمادی افراد کمی فرصت کردند درباره جهان و ماهیتش تفکر کنند. فلسفه بتدریج مورد غفلت قرار گرفت، کسانی هم که به تفکر اهتمام میورزیدند، فقط فلسفه گذشتگان نظیر  افلاطون، ارسطو، اپیکوریان، رواقیان و دیگران را تکرار میکردند.

در اواسط قرن نهم برخی افراد مجددا شروع به تفکر کردند. تا آن زمان کلیسای مسیحی کنترل کامل غرب اروپا را در دست داشت. کلیسا بر همه چیز تسلط داشت، حکومت، زندگی مردم، تعلیم و تربیت و حتی چگونگی تفکر. کسانی که می خواستند تفکر کنند، میبایست افکارشان محدود به عقایدی باشد که کلیسا آنها را پذیرفته بود. در چنین فضایی بسیاری متفکران فقط تلاش میکردند که نشان دهند عقاید کلیسا درست و منطقی هستند.

از این رو وقتی که “جان اسکاتوس اریگنا” (John Scotus Erigena) در قرن نهم میلادی دست به قلم برد، سعی کرد نشان دهد که نظریه ارتدکس مربوط به خلقت هرچیزی در جهان، منطقی است. او معتقد بود که خدا دنیا را از هیچ، یا از خود که علت بی علت نخستین است، خلق کرد. قبل از اینکه خدا دنیا را خلق کند، او الگوی کاملی از دنیا را در ذهن خود داشت. سپس همانطور که نور از منبعش ساطع می شود، دنیا نیز از خدا ساطع می گردد. در نتیجه جهان و خدا یکی هستند، ولی خدا بیشتر از جهان است. خدا در خلقت خود و خلقت خدا در خود خدا هستند.

 

اریگنا معتقد بود چون خدا واحد است و تقسیم نمی شود، بنابریان جهان نیز واحد است. ممکن است تفاوت‌ها و اشیاء منفرد بسیاری ببینیم، ولی همه آنها یکی هستند. آنها همه خدا هستند. این عقیده، “همه خدایی” (pantheism) نامیده میشود. این جهان “جلوه اندیشه خدا است”  و بنابراین جدا از او وجود ندارد. هر چیزی در جهان میکوشد تا به خدا بپیوندد و با او وحدت یابد.

همانطور که میبینیم، از افلاطون تا اریگنا، فلاسفه کوشیده اند که جهان را بصورت اتحاد مثل یا صور و ماده نشان دهند. در تمامی موارد مثال یا صورت به عنوان چیزی حقیقی تلقی شده که قبل از اینکه روی ماده اثر کند، وجود داشته است. افلاطون معتقد بود مثل قبل از هر چیز دیگری در جهان مثالی وجود داشته اند. ارسطو میگفت صور در چیزها وجود دارند ولی از ماده متمایزند. مسیحیان می آموختند که مثل یا صور در ذهن خدا وجود داشته اند و اوست که به ماده شکل می دهد و چیز ها را می آفریند.

به همه این فلاسفه “رئالیست” یا واقع گرا (Realists) گفته می شود، زیرا آنها معتقدند که مثل یا صور، چیزهای واقعی هستند که بطور مستقل و صرفنظر از اینکه در تماس با ماده بوده اند یا خیر، وجود دارند. در هر مورد، مثال یا صورت می تواند بدون ماده وجود داشته باشد.

در این گیرو دار، متفکری قیام کرد و به جنگ این رسومات رفت و مدعی شد که این مثل یا صور، یا به قول خود او این “کلی ها” (Universals)، فقط اسم هستند و واقعیت ندارند. اسم او روسلین (Roscelin) یا روسلینوس (Roscellinus) بود. او معتقد بود که چیزهای واقعی، اشیاء و موجوداتی هستند که به تنهایی وجود دارند. مثلا هر انسان منفرد وجود دارد، ولی “نوع بشر” که کلی است وجود ندارد. نوع بشر یا نژاد انسان نامی است که به مجموعه انسان ها اطلاق می شود.

به آسانی می توان دید که روسلین و سنن بزرگ فلسفی مستقیما رو در روی یکدیگر قرار گرفته بودند. نتیجه این رویارویی مناقشه بلند مدت و تلخی بود که بین واقع گرایان (که معتقد بودند کلی ها حقیقت هستند) و نومینالیست ها (Nominalists– پیروان مکتب اصالت اسم، کسانی که معتقدند مفاهیم کلی فقط اسم هستند و وجود حقیقی ندارند) در گرفته بود. این مناقشه بسیار مهم بود، زیرا جدالی بود بر سر اینکه آیا اشیاء و موجودات در طبیعت و جهان واقعی هستند یا فقط رو گرفتی از چیزهای واقعی هستند. تلاشی بود برای پاسخ به این سوال: چه چیزی واقعی است، جهانی که می توانیم  با حواسمان تجربه کنیم یا جهانی که با ذهنمان و با تفکر به وجود آن پی میبریم؟

آنسلم (Anselm)، اسقف اعظم شهر کانتربری در انگلستان، در قرن یازدهم جانب رئالیست ها را گرفت. او معتقد بود که این “واقعیات”، مُثُل یا صور، مستقل از هر شیء وجود دارند. مثلا نوع بشر، برای او چیز واقعی بود که در بالا و فوق هر انسان وجود دارد.

(جمله ای از آنسلم: خواهان آنم که به درجه ای، حقیقت تو را که قلبم بدان ایمان دارد و عشق می ورزد به فهم درآورم. زیرا من در پی آن نیستم که بفهمم تا ایمان آورم؛ بلکه ایمان می آورم تا بفهمم.)

 او به همراه پیتر آبلارد (Peter Abelard)، برنارد اهل شارتر فرانسه و دیگر اعضای مدرسه شارتر، می‌آموختند که کلی ها یا مفاهیم کلی، مثل یا صورت هایی هستند که وجود جداگانه دارند و به طریقی بر ماده اثر می گذارند و آنها را به اشیایی تبدیل می کنند که بواسطه حواسمان آنها را درک می کنیم. آنها همه در جرگه رئالیست ها بودند.

این فلاسفه که تلاش میکردند اعتقادات کلیسای مسیحی را با نظریاتی که از فلاسفه یونان مانند افلاطون، ارسطو و دیگران رسیده بود تطبیق دهند، به فلاسفه اهل مدرسه یا مَدرَسی(Schoolmen) معروف شدند و فلسفه شان را “فلسفه مدرسیان” (Scholasticism– اسکولاستیکیسم) می نامند. واژه Scholastic از ریشه لاتین Schola به ‌معنی مَدرَس است. در قرون وسطی، علم و فلسفه تنها در مدارس و کلیساها تدریس می‌شد؛ بنابراین مجموعه علم و فلسفه، منتسب به مدرسه (مدرسی) و به ‌نام اسکولاستیک معروف شد و طرفداران این مکتب نیز مَدرَسیّون لقب یافتند. هدف این مکتب، بسط و شرح تعالیم حضرت مسیح، به‌کمک فلاسفه یونان بود. اصحاب فلسفه مدرسی، در تمامی موارد عضو وفادار کلیسای مسیحی بودند و اعتقاد راسخ به آن داشتند. بسیاری از آنها میخواستند نشان دهند که این اعتقادات منطقی است و ذهن بشر نیز آنها را تصدیق می کند.

بزرگترین فلاسفه اهل مدرسه و کسی که بین اعتقادات مسیحی و صور فلسفه یونان ارتباط برقرار کرد، توماس آکویناس (Thomas Aquinas) بود. او در ناپل ایتالیا متولد شد و در قرن سیزدهم میزیست. او اشتیاق زیادی داشت که نشان دهد جهان منطقی است. او رئالیست بود و سعی میکرد نشان دهد کلی ها واقعی هستند. آکویناس میگفت کلی ها در اشیائی خاص و در چیزها وجود دارند و بطریقی آنها را به شکلی که هستند در می آورند. آکویناس با قبول آیین مسیحی، بر این عقیده بود که تمامی کلی ها در ذهن خدا قرار دارند.

 

توماس در پی آن بود که فلسفه ارسطو را که در نظرش فلسفه ای صحیح بود، طوری تقسیر کند که کاملا با اصول مسیحیت سازگار باشد. وی آن‌قدر ارسطو را تجلیل کرده بود، که بعدها کاتولیک‌ها مثل یک پیامبر به ارسطو اهمیت می‌دادند. تعلیمات آکویناس، تلفیقی از فلسفه ارسطو با اصول مسیحیّت است. او معتقد بود خدا دنیا را از هیچ خلق کرد. او سبب هم ماده و هم کلی ها است. بعلاوه اینکه خدا همچنان درحال خلقت عالم است. او با دور هم جمع کردن ماده و کلی، اشیاء جدید میسازد. بنابراین همه خلقت در یک زمان اتفاق نیفتاده است، بلکه آفرینش همچنان در هر زمان و در تمامی جاها ادامه دارد.

همانطور که دیدیم، مدرسیون تلاش میکردند تا نشان دهند عقاید کلیسا با بهترین افکار فلاسفه همخوانی دارند. در این میان گروهی پیدا شدند که موضع متفاوتی داشتند و میگفتند بین این دو هیچگونه هماهنگی وجود ندارد. آنان با مطالعه عقاید کلیسا و فلسفه و کنار هم گذاشتن آنها، گفتند که هیچ توافق و تشابهی میان آن دو نیست. بدین شکل متفکرانی پدید آمدند که اعتقادات کلیسا را در صورتی میپذیرفتند که منطقی باشند. با ظهور این افراد، مدرسیون شروع به محو شدن کردند.

جان دانز اسکاتوس (John Duns Scotus)، کوشید تا جلوی این موج را بگیرد و اعتقادات کلیسا را بر مسند بنشاند. او به همراه سنت توماس و دیگران می آموخت که کلی ها، پیش از چیزها در ذهن خداوند وجود داشته اند. وقتی چیزها بوجود می آیند، مثل یا کلی ها در آنها وجود دارند و آنها را تبدیل به آنچه که هستند، می کنند. بعلاوه اینکه وقتی چیزها حضور ندارند، کلی ها به صورت مفاهیم و مثل در ذهن ما وجود دارند.

در نظر اسکاتوس و سنت توماس، یک شیء منفرد، مانند درخت، از تمام درختان دیگر متفاوت است که به دلیل فردیت (individuality) آن است نه مقدار ماده ای که در آن بکار رفته است. اسکاتوس میگفت انسان متفاوت از حیوان است، زیرا تفاوت خاصی در او هست به نام انسانیت. هم انسان و هم حیوان زندگی میکنند، وقتی که انسانیت به زندگی اضافه می شود، ما با انسان روبرو هستیم. او ادامه میداد که که این تفاوت به علت شخصیت فردی یا تفاوت فردی است. بنابراین همه چیزها به دلیل فردیتشان از چیزهای دیگر متفاوت هستند. هرچیزی در عالم نتیجه اتحاد صورت و ماده است. ماده در هر چیزی هست. فقط خدا روح خالص و بدون ماده است. خدا صورتی است که ماده را لمس نکرده.

با اینکه با رئالیست ها مخالفتهایی میشد، ولی آنان در بیشتر دوره مدرسیان فلسفه را تحت فرمان خود داشتند. نزدیک آغاز جنبش مدرسی بود که روسلین، نظریه ای که میگفت کلی ها واقعی هستند را زیر سوال برد. اکنون نیز پس از سالها جنبش هماهنگی بوجود آمده بود که واقعیت کلی ها را انکار میکرد. رهبر این جنبش متفکر انگلیسی اهل آکام به نام ویلیام بود که در قرن سیزدهم میزیست.

ویلیام میگفت اشیاء و چیزها و این دنیا که میبینیم و تجربه میکنیم تنها واقعیتها هستند. مثل، مفاهیم و کلی ها فقط افکاری در ذهن هستند، افکاری انتزاعی و غیر واقعی هستند که ساخته ذهن هستند. آنها واقعیت ندارند. این همان موضع نومینالیست ها بود.

(انتزاع یا تجرید، در اصطلاح فلسفه و روانشناسی به یک عمل خاص ذهنی گفته می شود.

این عمل ذهنی از این قرار است که:

ذهن پس از آنکه چند چیز مشابه را درک کرد، آنها را با یکدیگر مقایسه می کند. اوصافی را که مخصوص به هر یک از آن هاست، کنارگذاشته و وجه تشابه و صفت مشترک میان همه آنها را بر می گزیند. سپس از آن صفت مشترک، یک مفهوم کلی می سازد که درباره همه آن افراد صادق است. در این هنگام گفته می شود که این مفهوم، از این چیز ها انتزاع شده و مفهومی انتزاعی است.

برای مثال، چند نفر از دوستانمان را می بینیم. وجوه تمایز، یعنی آن اوصافی راکه هر یک را از دیگران متفاوت می سازد، کنار گذاشته و وجه مشترک میان همه آن ها را که انسانیت است، بر می گزینیم.

اکنون، انسانیت مفهومی کلی است که بر همه آنها صدق می کند. بنابراین می گوییم: مفهوم انسانیت از آنها انتزاع شده است. در حالی که اوصاف مخصوص به هر کدام از آن ها با یکدیگر متفاوت است. قد و وزن شخص خاصی را نمی توان بر همه صادق دانست؛ چرا که شخص دیگر، قد و وزن این شخص را ندارد.)

درباره این مطالب، بیشتر فکر کنید… عقلانی و حکیمانه فکر کنید ….

مطلب بعدی درباره نظریات فلاسفه در ابتدای رنسانس و پس از آن خواهد بود….

با ما باشید….

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *