سودازده یا انقلابی؟
مؤلفان نظریه های «علمی» عجیب و غریب غالباً خود را با بزرگمردان علم نظیر گالیله و پاستور مقایسه می کنند. آن ها داستان را چنین می پردازند که این بزرگمردان نیز زمانی مورد تحقیر و تمسخر جامعه علمی بودند. آنچه زمانی مسخره می نمود اکنون بدیهی به نظر می رسد. کفر دیروز معتقدات امروز شده است.
زمانی که گالیله هیئت کپرنیکی نجوم را پذیرفت با مخالفت قابل ملاحظه فرهیختگان روزگار خود رو به رو شد. در آن هنگام تفکر ارسطویی بر دنیا حاکم بود. ارسطو، فیلسوف یونانی، چنین تعلیم می داد که زمین مرکز جهان است و همه اجرام سماوی-خورشید، ماه و ستارگان- دور آن می چرخند. اجرام زمینی را می توان به وجود آورد یا از بین برد. این اجرام در معرض تغییر و تلاشی قرار می گیرند. بی نظم اند و شکل ناکاملی دارند. لیکن اجرام سماوی کراتی ایجاد نشدنی، از بین نرفتنی، فساد ناپذیر، تغییر نیافتنی، کامل و خدشه ناپذیزند. بر آن ها اصولی حاکم است که با اصول ناظر بر حرکات زمین فرق دارند.
گالیله در مخالفت با ارسطویان اعلام کرد که اجرام سماوی از همان جنس اجرام زمینی هستند و همان قوانین بر آن ها حاکم است. تلسکوپی ساخت که با آن می شد کوه های ماه، لکه های خورشید، چهار قمری مشتری و اهله زهره را مشاهده کرد. لکه های خورشیدی و کوهای ماه شواهدی بودند علیه تغییرناپذیری و کمال سماوات. قمرهای مشتری مثال های چرخش یک جرم سماوی به دور جرمی دیگر بودند که خود نیز گرد یه چیز دیگری می چرخید. اهله زهره مدرک محکمی به سود مرکزیت خورشید بودند. بعضی از همکاران دانشگاهی گالیله قبول نکردند که در تلسکوپ نگاه کنند. سایرین نگاه کردند ولی اصرار داشتند که این پدیده ها، خطاهای باصره ناشی از تلسکوپ است. سرانجام گالیله را به دادگاه تفتیش عقاید رم احضار کردند و به او فشار آوردند تا از طرز تفکر کپرنیکی بر گردد.
لویی پاستور، دانشمند بزرگ قرن نوزدهم، به دلیل کارش در مورد پیدایش خود به خود و نظریه میکروبی امراض با خصومت همکاران دانشمندش روبرو شد. نظریه پیدایش خود به خود نظریه ای است که می گوید ماده بی جان می تواند در شرایط خاصی ارگانیسم های زنده را به وجود آورد. از زمان یونانیان تا پایان رنسانس بسیاری عقیده داشتند که لاروها، کرم ها و سایر آفت ها می توانند خود به خود در جسم رو به فساد و یا چوب در حال پوسیدن ایجاد شوند. ون هملوت فیزیولوژیست، در قرن شانزدهم اعلام کرد که موش را می توان با قرار دادن یکه کهنه کثیف و چند دانه گندم یا تکه ای پنیر در یکه محفظه به وجود آورد. از اواسط قرن هجدهم به بعد مردم دیگر به پیدایش خود به خود موش و لارو اعتقاد نداشتند، ولی در مورد میکروارگانیسم هایی نظیر باکتری و کپک تردید همچنان باقی بود. کسانی بودند که فکر می کردند این ارگانیسم ها می توانند خود به خود به وجود آیند و کسانی نیز بودند که این نظر را رد کردند.
جدال در نیمه قرن نوزدهم زمانی به اوج خود رسید که فلیکس آرشمید پوشه، طبیعیدان ادعا کرد که در یک ظرف استریل و عاری از آلودگی توانسته است پیدایش خود به خودی میکروارگانیسم ها را مشاهده کند. روش او از این قرار بود:
فلاسک هایی حاوی ماده آلی حل شده تهیه کرد، آن قدر به آن ها گرما داد تا هر میکروارگانیسمی که از پیش در آن وجود داشت نابود شد و آن ها را مهر و موم کرد. هنگامی که در آن را باز کرد، ارگانیسم های زنده ای یافت. از کجا آمده بودند؟ ممکن نبود که تمام مدت آنجا بوده باشند زیرا مایع استریل شده بود. امکان نداشت در هنگام باز کردن از طریق هوا وارد شده باشند زیرا حتی در فلاسک هایی هم که در ارتفاع زیاد نزدیک یک یخچال طبیعی باز شدند وجود داشتند. او نتیجه گرفت که آن ها در مجاورت هوا از هیچ پدید آمدند.
پاستور با این نتیجه گیری مخالفت کرد و خود دست به آزمایش هایی زد و متوجه شد که وقتی در فلاسک ها را باز می کنند در تمام آن ها میکروارگانیسم به وجود نمی آید. پس وجود هوا به تنهایی برای ایجاد آن ها کافی نیست. پاستور نتیجه گرفت که گرچه میکروارگانیسم ها در تمام قسمت های هوا به طور یکنواخت پراکنده نیستند اما در هوا وجود دارند و به هنگام باز کردن در فلاسک وارد آن می شوند. آزمایش هایی که با فلاسک های خمیده گردن و فیلترها انجام شد این نظر را تایید کردند.
پوشه و پیروانش تسلیم نشدند. اختلاف از محدوده حلقه های علمی فراتر رفت. مذهبی ها از پاستور طرفداری کردند، زیرا در حمله او به پیدایش خود به خود، تایید مجدد آفرینش الهی حیات را می دیدند. ماتریالیست ها جانب پوشه را گرفتند. پاستور را در روزنامه ها مسخره کردند. آکادمی علوم فرانسه کیمسیونی را مامور تعیین نتیجه این اختلاف کرد. کیمسیون به نفع پاستور رای داد.
وقتی پاستور نظریه میکروبی امراض را ارائه داد باز با مخالفت رو به رو شد. جامعه پزشکی از ابتدا از پذیرش آن سر از زد. چگونه ممکن بود ارگانیسمی با اندازه میکروسکوپی، انسان یا اسبی را از پا بیاندازد؟ و چگونه ممکن بود ارگانیسم هایی که تا این حد به هم شبیه بودند باعث بروز انواع مختلف بیماری ها باشند یا اختلاف یک بیماری با بیماری دیگر را توجیه کنند؟
کار قبلی پاستور در مورد تخمیر و گندیدگی نشان داده بود که میکروارگانیسم ها علی رغم اندازه شان می توانند تاثیر عمیقی داشته باشند و در اعمال بیوشیمیایی خود هم تخصص زیادی دارند. پزشکان باز قانع نشدند. حتی هنگامی که میکروب ها را در طول بیماری موجود یافتند باز ترجیح می دادنند که میکروب ها را علت بیماری ندانند بلکه معلول و ملازم آن به شمار آورند: میکروب ها یا به بدن حمله می آورند و یا پس از آن که بیماری، بافت ها را تغییر داد خود به خود در بدن پدید می آیند. کار پاستور و پزشک آلمانی، رابرت کخ، در مورد بیماری سیاه زخم سرانجام آن ها را قانع کرد. باسیل سیاه زخم که همیشه در خون جانوران بیمار یافت می شد به صورت خالص مجزا کردند و نشان دادند که این باسیل به تنهایی قادر به باز آفرینی بیماری است.
از تجربه کسانی چون گالیله و پاستور چه درسی می توان گرفت؟ به نظر انقلابی های ادعایی [منظور نویسنده حاشیه نویسان و شبه دانشمندان است] ما درس مذکور این است که سودازده های امروز ممکن است گالیله ها و پاستورهای فردا باشند. آیا جامعه علمی زمان گالیله و پاستور با آن ها درست همان رفتاری را نداشتند که جامعه علمی معاصر با ایمانوئل ولیکوفسیکی (*)، جوزف بنکس راین (**) و سایرین دارند؟ و آیا بعداً ثابت نشد که آن ها حق داشته اند؟ شاید روزی حقانیت نظر بعضی از این افراد که به عنوان سودازده کنارشان می گذاریم، معلوم شود: و آن وقت اخلاف ما، به ما بخندند همان طور که امروز به ریش کسانی که به مرکزیت زمین یا پیدایش خود به خودی معتقد بودند می خندیم. بهتر بود دانشمندان قدیم این قدر کله شقی نمی کردند و تعصب کمتری به خرج می دادند. حالا هم به صلاح دانشمندان است که در برابر عقاید دور از ذهن و حتی بی معنی انعطاف بیشتری نشان دهند.
انقلابی های ادعایی ما در توسل خود به تاریخ دو فرض می کنند. یکی این که رفتار جامعه علمی با گالیله و پاستور کم و بیش غیر منصفانه بوده است و دیگر این که کسانی چون گالیله و پاستور در روزگار خود سودازده به شمار می آمدند. به هر دو فرض می توان ایراد گرفت. باید هرکدام را جداگانه در نظر بگیریم.
کجای رفتار با گالیله و پاستور غیر منصفانه بود؟ این که گالیله را کلیسا و پاستور را روزنامه ها زجر دادند به هیچ وجه اتهامی علیه جامعه علمی به شمار نمی آید. آن چه در این جا مطرح است رفتاری است که همکاران دانشمند این افراد با آن ها داشتند: باید مخالفت علمی را از مخالفت مذهبی یا مردمی متغایر دانست. دانشمندان آن زمان از چه نظر از خود کاستی نشان دادند؟ ظاهراً اتهام آن ها این است که وقتی منطق حکم می کرد تسلیم شوند، لجوجانه و سرسختانه سر باز زدند. البته سرانجام تسلیم شدند، در غیر این صورت هرگز از گالیله و پاستور به نام پیشتازان علم تجلیل نمی شد. ظاهراً کوتاهی آن ها این بود که به محض اینکه باید تسلیم می شدند، نشدند. بیایید ببینیم آیا این اتهام رواست؟
در مورد پاستور و پیدایش خود به خود، آکادمی علوم در تصمیم گیری به نفع پاستور درنگ نکرد، حتی می توان گفت که عجله کرد. وقتی که پوشه در فلاسک هایش را باز کرد، دید که در همه آن ها میکروارگانیسم ها وجود دارند. پاستور نتایج پوشه را به بی دقتی او نسبت داد. در واقع پوشه به این دلیل به نتایج خود رسید که از محلول متفاوتی استفاده کرد. پاستور آزمایش هایش را با عصاره ی مخمر انجام داد که استرلیزه کردن آن به کمک حرارت بسیار ساده است. پوشه از عصاره یونجه استفاده کرد که استرلیزه کردن آن خیلی دشوارتر است. درجه حرارتی را که پاستور اعمال می کرد برای کشتن میکروارگانیسم های فلاسک های پوشه کافی نبود و میکروارگانیسم ها در حضور اکسیژن باز جان می گرفتند. مقاومت باسیل یونجه در برابر جوشیدن چندین سال بعد کشف شد. بنابراین دانشمندان آکادمی فرانسه نه تنها به رغم شواهد خرد کننده تصمیمی علیه پاستور نگرفتند، بلکه در واقع بر مبنای شواهدی که معلوم شد ناکافی بوده به نفع او رای دادند.
ظاهراً مؤلفان ما در مورد گالیله و تلسکوپ وضع بهتری دارند. مطمئناً در مورد اساتیدی که از پذیرش مدرک تلسکوپ سر باز زدند چیزی نمی شود گفت. می شود؟ تلسکوپ هم مانند میکروسکوپ یک وسیله ی نوری است که ما را قادر به دیدن چیزهایی می کند که با چشم غیرمسلح نمی توانیم ببینیم. وقتی با تلسکوپ نگاه می کنیم، معتقدیم دقیقاً همان چیزی را به ما نشان می دهد که واقعاً در مقابل عدسی است. پایه این اعتقاد چیست؟ این است که تلسکوپ بر اساس قوانین اپتیک کار می کند. این قوانین رابطه شی و تصویر آن در تلسکوپ را تشریح می کنند. امروزه نظریه اپتیکی که تلسکوپ بر اساس آن کار می کند مسلم فرض می کنیم، بنابراین هیچگاه به ذهنمان خطور نمی کند که در صحت تصویر تلسکوپی تردید کنیم. ولی وقتی گالیله تلسکوپش را ساخت نظریه اپتیکی جا افتاده در اختیار نداشت. هنگامی که شنید یک عدسی تراش هلندی با ترکیب عدسی ها به چنین وسیله ای دست یافته است، از راه آزمون و خطا تلسکوپش را ساخت.
گالیله بیشتر بر این اساس که تلسکوپ جزئیات اشیای آشنایی را که در فواصل دورتر زمینی قرار داشتند، به درستی نمایش می داد، از کاربرد آن در نجوم دفاع می کرد. در مورد اشیا روی زمین می توان گفت به اشیا نزدیک شد و دید که آیا واقعا مشخصاتی که تلسکوپ نشان می دهد، دارند یا نه و به این ترتیب صحت کار تلسکوپ را آزمود. گالیله استدلال می کرد که اگر تلسکوپ در مورد اشیا زمینی درست کار کند مسلماً باید در مورد اشیا آسمانی نیز به همان خوبی عمل کند.
اما مسئله این بود که که تلسکوپ گالیله کج نمایی ها و اعوجاج های زیادی از خود بروز می داد. حاشیه های رنگی و تصویر های دوگانه داشت. به علاوه به نظر می رسید که سطح ماه پوشیده از کوه ولی حاشیه آن صاف است، هرچند که حاشیه ماه بر اثر حرکات نوسانی (لیبراسیون) آن تغییر می کرد. ماه و سیارات در تلسکوپ بزرگ می شدند، در حالی که ستارگان ثابت کوچکتر به نظر می رسیدند. بعضی از این نتایج (مثلاً حاشیه های رنگی و تصویرهای دو گانه) ناشی از نقائص تلسکوپ گالیله بودند. بقیه (مثلاً اندازه های نسبی سیارات و ستارگان) از ماهیت پدیده های مشاهده شده ناشی می شدند. گالیله بدون یک نظریه اپتیکی جامع نمی توانست دلیل اعوجاج ها و کج نمایی ها را توضیح دهد. چون راهی برای مشاهده اجرام سماوی از نزدیک نداشت، نمی توانست به روش تجربی تعیین کند که چه وقت تلسکوپش چیزها را آن طور که واقعاً بودند نشان می دهد و چه موقع موجب توهمات نوری می شود. چرا باید کوه های سطح ماه را قبول ولی صافی حاشیه ماه را نپذیرفت؟ گالیله پاسخ شایسته ای نداشت.
به این ترتیب با نگاه دقیقی به تاریخ می بینیم که مخالفت دانشمندان وقت با گالیله و پاستور آن قدر که بعضی ها می خواهند باور کنیم احمقانه و غیرمنطقی نبوده است. اگر نظریات و روش های قدیمی ریشه دواندند به دلیل یک دندگی یا تنبلی جامعه علمی نبود، بلکه به این خاطر بود که توانسته بودند سالیان دراز از آن ها استفاده کنند. برای پذیرش دیدگاهای قدیمی دلایلی وجود داشت و وقتی دیدگاه های جدید مطرح می شدند با مخالفت مدللی روبرو می شدند. در واقع اگر جامعه علمی عقاید گالیله و پاستور را بدون جدل می پذیرفت غیرمنطقی بود.
موشکافی تاریخ این را هم نشان می دهد که گالیله و پاستور در زمان خود دانشمندان صاحب نامی به شمار می رفتند. بسیار کسان آن ها را به چشم یک سودازده نمی گریستند. دانشمندان کسانی را که سودازده به حساب می آیند، غالباً نادیده می گیرند. اما نه گالیله را نادیده گرفتند و نه پاستور را. همه موافق بودند که باید به کار آن ها توجه کرد.
مسلماً علم پیشتازان دیگری داشت که در روزگار خود آن ها را نادیده گرفتند. یکی از آن ها گرگور مندل است که کارش در مورد وراثت سال ها در یک مجله گمنام خاک می خورد. با این حال می توان گفت هر کسی که در آن زمان تصادفاً کار مندل را خوانده باشد ممکن است آن را نادرست یا بی اهمیت تلقی کرده باشد، ولی او را یک سودازده به شمار نیاورده است.
انقلابی و سودازده ای نیست که از او پشتیبانی کرده باشند. سودازده یک انقلابی نیست که هنوز زمانش فرا نرسیده باشد. سودازده ها و انقلابی ها دو گروه متمایز از اهل تفکرند و تاریخ هرگز موفق نشده است که یکی را به دیگری تبدیل کند. امروز هم به سودازده های قدیم به چشم سودازده نگاه می کنند. کاپیتان جان کلیوز سایمز مدافع قرن نوزدهمی زمین توخالی، فرانسیس جوزف گال بنیان گزار شبه علم جمجمه خوانی، هانس هوربیگر که نازی ها طرفدار نظریه یخ کیهانی او بودند و جرج مک کریدی پرایس بزرگ ترین آفرینش گرای قرن بیستم از آن جمله اند.
همیشه برای دانشمندان آسان نیست که یک انقلابی را در بین خود باز شناسند. اندیشه های بسیاری در ابتدا نوید بخش می نمایند، ولی بعداً ثابت می شود که غیرعملی هستند. برای دانشمندان –و ما- پیدا کردن یک سودا زده خیلی آسان تر است. ممکن است مجبور باشیم صبر کنیم تا تاریخ تصمیم بگیرد که انقلابی ها چه کسانی هستند، ولی ناچار نیستیم برای تعیین سودازده ها صبر کنیم.
سودازده ها گاهی استدلال می کنند که نظریات آن ها از نظریاتی که دانشمندان به اصطلاح رسمی مطرح می کنند عجیب و غریب تر نیست. دانشمندان از نوترینوهایی سخن به میان می آورند که جرم و بار الکتریکی ندارند، از تاکیون هایی حرف می زنند که از نور سریع تر حرکت می کنند و در زمان به عقب می روند، از سیاهچاله هایی صحبت می کنند که همه چیز از جمله امواج نوری را می بلعند. گویی می کوشند در غرابت اندیشه های خود از یکدیگر پیشی بگیرند. نیلز بور، فیزیک دان برجسته، زمانی به فیزیک دان دیگری گفت:« همه ما قبول داریم که نظریه تو عجیب و غریب است. مسئله مورد اختلاف ما این است که آیا آنقدر عجیب و غریب هست که بتواند درست باشد». بنابراین علم از نظریات عجیب و غریب پرهیز نمی کند ولی باید از در درست غرابت وارد شد.
گاهی می بینیم سودازده ها از عقایدی استفاده می کنند که سابقاً در علم ظاهر شده اند یا بر عکس دانشمندان از عقایدی استفاده می کنند که سابقاً در یک سودازده ظاهر شده است. استدلال هایی که وولیوا علیه حرکت زمین اقامه می کند بازمانده استدلال هایی است که منجمان بزرگ اعصار گذشته از جمله کلودیوس بطلیموس در قرن دوم میلادی و تیکوبراهه در قرن شانزدهم به کار بردند. به قول این منجمان اگر زمین حرکت می کرد وقتی شیئی به طور عمودی بالا می انداختیم در امتداد همان خط سقوط نمی کرد و شیئی را که از یک برج پایین می انداختیم در مسیر عمود بر زمین نمی افتاد، زیرا در هر دو نقطه ای که روی زمین و زیر آن شی بوده در حین سقوط شی حرکت کرده است. از آن گذشته اگر زمین از غرب به شرق حرکت می کرد، یعنی در جهتی که برای توجیه ظاهر آسمان لازم است، آن گاه توپی که به سمت غرب به شرق حرکت می کرد، یعنی در جهتی که برای توجیه ظاهر آسمان لازم است، آن گاه توپی که به سمت غرب شلیک می شد گلوله اش دور تر از شلیکی به سمت شرق به زمین می خورد. ابرها و پرنده های در حال پرواز نمی توانستند خود را به زمین برسانند و همیشه در سمت غرب عقب می ماندند. مردم زمین همواره وزش یک باد شرقی را حس می کردند، همانطور که یک اسب سوار وقتی حرکت می کند بادی به صورت خود احساس می کند. سرانجام اگر زمین حرکت می کرد همه چیزهای روی آن – صخره ها، ساختمان ها ، حیوانات و گیاهان- کنده و پرتاب می شدند.
این استدلال ها وقتی بار اول ارائه شدند پذیرفتنی بودند، ولی در سال ۱۹۳۰ یعنی وقتی وولیوا آن ها را مطرح کرد دیگر چنین نبود. تا آن موقع علم تغییرات زیادی به خود دیده بود. به خصوص این نکته که گالیله این استدلال ها را سیصد سال پیش در رساله اش به نام «گفتگو درباره دو نظام اصلی عالم» رد کرده بود. اشیا در حال سقوط، پرتابه ها و پرندگان در حال پرواز به سیستم متحرک زمین تعلق دارند و چون اجزای این سیستم هستند علاوه بر حرکات محسوس خود، خود در کل حرکت نیز شرکت می کنند. گالیله در مورد افتادن صخره ها و ساختمان ها از زمین چنین استدلال کرد که نیروی گرانش برای محکم نگه داشتن چیزها کافی است. پس از نیوتون، علم بر رد استدلال های قدیمی در موضع بسیار بهتری قرار گرفت. وولیوا هیچ کدام از این مسائل را در نظر نمی گیرد. این امر باعث می شود او یک سودازده به شمار آید.
در مثالی که اکنون آوردیم نخست عقاید در متون علمی رسمی ظاهر شدند و بعداً یک سودازده از آن ها استفاده کرد. گاهی عکس مسئله اتفاق می افتد: عقیده هایی که یک سودازده مطرح می کند بعدها با دانش رسمی می آمیزد. جمجمه خوانی یعنی شبه علم تعیین ویژگی های یک نفر از روی بر جستگی های جمجمه، بر اساس این اصل بنا شد که عملکرد های مختلف در قسمت های مشخص مغز جا گرفته اند. اکنون این موضوع اصل بنیادی در پژوهش نوین مغز است.
جرج مک کریدی پرایس آفرینش گرا زمانی گفت کسی که در قبولاندن عقیده اش به دنیا با دشواری رو به رو است «سودازده» نام می گیرد، ولی وقتی موفق شد، او را پیغمبر می خوانند. پیغمبر آری ولی پیشتاز نه. پیغمبران سبب وقوع اموری که پیش بینی می کنند، نیستند و اگر این امور رخ دهند سزاوار تمجید (یا سرزنش) نخواهند بود. سودازده ای که بار اول عقیده ای را پیشنهاد کرد همچنان سودازده خواهد ماند ولو این که علم برای آن عقیده کاربرد درستی یافته باشد. یکی از دلایلی که گاه مرز میان کار عملی رسمی و کار هَشَل الهفت را مخدوش می کند این است که گاهی اوقات خود دانشمندان بدل به سودازده می شوند و این موقعی است که آن ها پا را از گلیم رشته و تخصص خود فراتر می نهند. تاریخ از مواردی حکایت دارد که فردی در یک رشته تحقیق علمی و در رشته ی دیگر غیر علمی رفتار کرده است. سر لوله کروکس واسپینتاریسکوپ است. سر الیور لاج به دلیل کارهایش درباره تابش الکترومغناطیسی و سهمی که در توسعه تلگراف بی سیم داشت معروف است. هر دو نفر فریب واسطه ها [Mediums، کسانی که در جلسات احضار ارواح، روح از طریق کالبد وی با سایرین ارتباط برقرار می کند] را خوردند. کروکس با د. د. هوم آزمایش هایی کرد و نتیجه گرفت که پدیده های واسطه، فوق عادی هستند. زمانی که سایر ناظران آماده بودند فلورنس کوک واسطه را شیاد قلمداد کرده و کنار بگذارند، کروکس از صداقت او و حقانیت تجسم بخشیدنش به روح « کیتی کینگ » دفاع کرد. لاج تحت تاثیر واسطه گری یوزاپیا پلادینو قرار گرفت و به شدت اعتقاد یافت که پسرس ریموند از طریق گلادیوس اوسبورن لئونارد با او« از ماورا » صحبت می کند.
مسیح خلبان ناسا بود
برای گفته های معروف حزقیال نبی در عهد عتیق توجیهات زیادی ارائه شده است. منجم متوفی دونالد ه. مِنزل یک توجیه اپتیکی-هوا شناسی را پیشنهاد کرد: ولی رگبار توجیهات اخیر از نوع « فضانوردان باستانی» (فون دانیکن، بلومریخ و غیره ) بوده اند. اکنون رانلد ا. پوکاتلیوف حسابدار با انتشار شخصی کتابش به نام آیا خدایان یک سفینه فضایی آتی آمریکایی بود؟ به مسئله قدیمی صورت جدیدی بخشیده است. پوکاتلیوف این فرض را مطرح می کند که مسیح در واقع یک فضانورد آمریکایی بود که به کمک یک ماشین زمان ساخت ناسا، که هنوز آن را نساخته اند، در زمان به عقب سفر کرد و برای ملکوت خدا ( که معلوم می شود چیزی جز ایالات متحده آمریکا نیست) موعظه کرد. استدلال او چنین است: عبریان باستان در مورد رژیم و بهداشت، اصول به ظاهر صحیحی داشتند. دانش پزشکی نوین با مطالعه طبابت یوهیدیان، آن ها را فرا گرفت. به این ترتیب فضانوردان ناسا در زمان به عقب رفته اند (یا شاید روزی بروند) تا این دانش را به عبریان باستان بدهند که خود آن را به اعصار بعدی منتقل خواهند کرد، پوکاتیلوف می گوید: «نظریه من مثل نظریه چارلز داروین است. نظر او در زمان خود عمیقاً با دیگران فرق داشت و نظر من نیز چنین است».
بارول کارل فون رایشن باخ یک شیمیدان و صنعت گر اتریشی قرن نوزدهم بود. او به خاطر کشف پارافین و کرئوزوت در قطران چوب اَلش معروف است.
علاوه بر این نیروی اُد را کشف کرد. اُد یک نیروی غیب است که هیچ وسیله ای نمی تواند آن را ردیابی کند و فقط انسان های«حساس» می توانند آن ها را ببینند و حس کنند. او بر مبنای آزمایش هایش با «حساس ها» ( که بیشتر زنان جوان با تمایلات هیستریک بودند) جدولی از موادی که از نظر اُدی منفی، مثبت و خنثی هستند تنظیم کرد. مواد منفی اُدی سردند و یک «حساس» از آن ها خوشش می آید: مواد مثبت اُدی گرم و ناخوشایندند. اُد منفی، نور آبی و اُد مثبت، نور قرمز منتشر می کند. نیروی اُدی تمام جهان را فرا گرفته و خود را هم از نزدیک و هم از دور نشان می دهد. اُد هم با مغناطیس و هم با برق فرق دارد. هر چند تمام مواد مغناطیسی بار اُدی دارند، اُد در مورد غیر مغناطیس هم وجود دارد. فلزات برق را بهتر از غیر فلزات هدایت می کنند، ولی تقریباً همه اجسام برای اُد هادیان خوبی هستند.
بنا به گفته بارون فون رایشن باخ پدیده های حیرت آور بسیاری را می توان به اُد توجیه کرد. وقتی کسی چیزهای خاصی مثل پر یا فلزهای به خصوص را دوست ندارد یا از آن ها متنفر است حساسیت خود را به بارهای اُدی نشان می دهد. ظهور ارواح در گورستان در واقع نور اُدی است که از جسدهای در حال فساد صادر می شود. اگر بعضی از مردم کلیسا احساس ناراحتی می کنند به دلیل جهت ساختمان است. در تمام کلیساهای کاتولیک محراب در سمت مشرق است و به این ترتیب تمام جماعت مؤمنین رو به شرق که از نظر اُدی جهت نامطلوبی است می نشینند و پهلوی راستشان (منفی) به طرف جنوب (منفی) و پهلوی چپشان (مثبت) به طرف شمال (مثبت) قرار می گیرند.
این رسم که یک مهمان محترم را در سمت راست خود می نشانیم در طبیعت اُدی ما ریشه دارد. کسی که در طرف راست است از نفر سمت چپ خود اُد منفی دریافت می کند، در حالی که کسی که در طرف چپ است از نفر سمت راست اُد مثبت می گیرد. اُد منفی خوشایندتر از اُد مثبت است. به این ترتیب وقتی آقایی، خانمی را در سمت راست خود قرار می دهد همان قدر که خود را دچار ناراحتی می کند باعث احساس راحتی او می شود. بارون فون رایشن باخ علی رغم تمام تحصیلات علمی و کمالاتش یک سودازده بود.
تا اینجا ممکن است با دسته بندی ما در این که چه کسانی را سودازده به حساب می آوریم موافق یا مخالف باشید. اول از همه چه چیز به ما حق می دهد که خود را در مقام قاضی بنشانیم؟ تا جایی که قضاوتمان بر پایه منطق باشد حق داریم. داوری ما درباره مؤلفان بر مبنای انواع استدلال در کارهای ایشان است. بنابراین وقتی کسی را سودازده می خوانیم تنها تا جایی که مرتکب استدلال علمی ناقص و نادرست شود به او چنین لقبی می دهیم. این امر به هیچ وجه حاکی از داوری درباره شخصیت یا مقاصد مؤلف نیست.
وقتی فرضیه ای برای بررسی جدی ارائه می شود برای آن که تصمیم بگیریم که آیا ارزش پیگیری بیشتر دارد یا نه باید آن را ارزیابی کنیم. همه ما در زندگی روزمره چنین قضاوت هایی می کنیم. وقت نداریم هر فکری را که مطرح می شود تعقیب کنیم و منطقی تر است وقت خود را به پیشنهادهایی اختصاص دهیم که مبنای محکمی دارند نه این که آن را بر سر پیشنهاد های سست تلف کنیم. به منظور ارزیابی ادعاهای شبه علمی که در این جا مورد نظر ما است نیازی به تعلیمات وسیع علمی نیست. تنها چیزی که لازم است داشتن یک تصور کلی از معنای علم است. کسانی که ما سودازده می خوانیم حتی حداقل استاندارد استدلال علمی را در کار هایی که نقد می کنیم رعایت نمی کنند.