بازپیدایی(تناسخ)، حقیقت یا توهم؟
۳ پژوهش پیرامون تجربههای بازپیدایی
بازپیدایی. حقیقت، مغلطه، یا خرافات ؟
داستان افرادی با ذهنهای خارقالعاده، ذهنهایی که به گذشته میروند، ذهنهایی که توانایی حرکت دادن اشیاء را دارند، آنها که توانایی مشاهدهی چیزهایی را دارند که ما با حواس عادیمان قادر به درکشان نیستیم، ذهنهایی که قادرند به طور مستقل از جسم فعالیت کنند. از دوران باستان، این معماها افراد خردگرا را میفریفتند، اما تنها در دههی ۷۰ میلادی بود که برخی از رازهای درونی انسان برای محققان آشکار شد.
آیا ما تنها یکبار متولد میشویم یا چندین بار؟ آیا شما تا به حال وضعیتی را تجربه کردهاید که در آن احساس کنید قبلاً آن صحنه را دیدهاید؟ به باور محققان، ما زندگیهای بسیاری را در گذشته تجربه کردهایم و همچنان در حال رفت و برگشت به این دنیا هستیم و این توالی تا رسیدن به یک وضعیت ثابت ادامه دارد. در این مقاله، ۳ مورد از تجربیات افراد با موضوع بازپیدایی-تناسخ- گردآوری شده است.
پژوهش شماره ۱: نوارهای “بلاکسام”
کتاب “بیش از یک بار زیستن” تألیف “جِفری ایورسون”
“آرنال بلاکسام”، متخصص هیپنوتیزمی بود که در طول ۲۰ سال، صدها نفر از مردم را تحت هیپنوتیزم قرار داد و توصیفات آنها را از زندگیهای پیشین ثبت و ضبط کرد. آیا نوارهای ضبط شده توسط وی، قادر به اثبات پدیدهی “بازپیدایی” هستند یا توضیح علمی دیگری وجود دارد؟ “آرنال بلاکسام” یک متخصص در زمینهی “آزمون تشخیص بازپیدایی” بود. در فرآیند هیپنوتیزم، او قادر بود حافظهی شخص به خواب رفته را تا لحظات تولدش به عقب برگرداند، و حتی به پیش از تولد. “بلاکسام” رئیس انجمن هیپنوتراپیستهای بریتانیا بود و از هیپنوتیزم برای درمان مواردی چون ترک سیگار استفاده میکرد.
نتیجهی آزمایشهای وی، منطق معمول انسانی را به چالش میکشد. افرادی که توسط وی مورد هیپنوتیزم قرار میگرفتند، قادر بودند زندگی افرادی را که صدها سال قبل میزیستند، به طور دقیق شرح دهند.
به طرز شگفتآوری، “بلاکسام” بالغ بر ۴۰۰ نوار صوتی از جلسات هیپنوتیزمِ افرادی را ضبط کرد که زندگیهای پیشین خود را به خاطر میآوردند. علاوه بر آن، جزئیات ثبت شده در این نوارها ، بسیاری از اوقات مطالب یکدیگر را تأیید میکردند. به گفتهی وی، این دلایل، گواه محکمی بر تأیید صحت پدیدهی “بازپیدایی” هستند.
یکی از پروندههای مهم “بلاکسام”، مورد خانمی به نام “جین ایوانس” بود. یادآوری زندگیهای پیشین برای “جین” از سال ۱۹۷۱ و زمانی آغاز شد که او پوستری با این مضمون را دید :”به گفتهی آرنال بلاکسام، رماتیسم ریشهی ذهنی دارد.” جین زن خانهدار ۳۲ سالهای بود که از رماتیسم رنج میبرد. وی با دیدن این پوستر، تصمیم گرفت تا با “بلاکسام” تماس بگیرد. او در نهایت به کمک “بلاکسام” توانست ۶ دوره از زندگیهای پیشین خود را به تمامی به خاطر بیاورد. شخصیتهای او در زندگیهای پیشین به ترتیب از این قرار بودند: همسر یک معلم در زمان روم باستان، یک یهودی که در سدهی دوازدهم میلادی به قتل رسید، پیشخدمت یک شاهزادهی فرانسوی در قرون وسطی، ساقدوش کاترین آراگون ملکهی انگلستان، پیشخدمتی فقیر در بریتانیای دورهی سلطنت ملکه “آن” و در نهایت به عنوان راهبهای در سدهی نوزدهم در امریکا.
مورد “جین ایوانس” و بسیاری دیگر از گزارشهای “بازپیدایی” توسط “جفری ایورسون”، تهیهکنندهی تلویزیون بیبیسی در کتابی با عنوان “زندگیهای متعدد” گردآوری شده است.. در ۱۹۷۵ “ایورسون” از “جین” اجازه خواست تا “بلاکسام” در برابر دوربین تلویزیون بیبیسی او را هیپنوتیزم کند. ایورسون سپس شروع به آشکار ساختن هرآنچه جین انجام داده بود کرد و نهایتا دریافت که وی بیش از یک دوره زندگی در گذشته داشته است.
ایورسون در مورد جزئیاتی که “جین” از زندگیهای پیشین خود به خاطر آورده بود تحقیق کرد و دریافت که تمامی آنها مطابق با واقعیت بودند. وی در پایان کتابش به سابقهی ۲۰ سالهی “بلاکسام” به عنوان گواهی بر صحت تحقیقات وی در زمینهی “بازپیدایی” اشاره کرد. وی همچنین مستندی با عنوان “نوارهای بلاکسام” برای تلویزیون بیبیسی تهیه کرد.
پژوهش شماره ۲: تحقیقات دکتر آرتور گُردهام
افرادی که به “بازپیدایی” اعتقاد ندارند، این پدیده را تحت عنوان “نو انگاری خاطرات” قلمداد میکنند. معنای سادهی این اصطلاح، یادآوری وقایعی است که اتفاق افتاده اما فراموش شدهاند.
البته تعریف مذکور برای مواردی که دکتر “آرتور گردهام”، دیگر کارشناس بریتانیایی در مورد پدیدهی “بازپیدایی”، روی آنها مطالعه میکرد، صدق نمیکند. دکتر “گردهام”، این تجربیات خود را درکتابهایی با عنوان “ما، دیگری هستیم”، “بودن در دو دنیا” و “بیش از یک بار زیستن” گردآوری کرده است.
دکتر “گردهام” که بازنشستهی انجمن روانپزشکان بریتانیا بود، گروه کوچکی از افرادی را که باور داشتند در زندگیهای گذشتهی خود، از اعضای فرقهی “کاتار” –یکی از شاخههای مسیحیت- بودند، گرد هم آورد.
ماجرایی که سرآغاز تئوری دکتر “گردهام” بود در سال ۱۹۶۲ و در بیمارستانی آغاز شد که دگتر “گردهام” در آنجا به عنوان روانپزشک مشغول به کار بود. در یک روز کاری، آخرین بیمار وی، خانم جوانی بود که از دورهی نوجوانی، گاه و بیگاه از مشکل کابوسهای شبانه رنج میبرد. اما اخیراً تعداد کابوسهای وی به دو یا سه بار در هفته رسیده بود. وی در رویا مشاهده میکرد که در اتاقی به پشت روی زمین افتاده و مردی در حال نزدیک شدن به وی است. او نمیدانست که بعد از آن چه اتفاقی قرار است بیفتد اما به شدت وحشت زده بود.
دکتر “گردهام” در حین شنیدن شرح حال بیمار آرامش ظاهری خود را حفظ کرد، اما در واقع به شدت هیجانزده بود، زیرا آن زن در حال شرح کابوسی بود که خود گردهام برای مدت ۳۰ سال از آن رنج میبرد. بیمار مذکور دیگر هرگز کابوس ندید و کابوس دکتر گردهام نیز ظرف یک هفته از آن ملاقات متوقف شد.
جلسات میان آن دو ادامه یافت. دکتر “گردهام” مطمئن بود که این بیمار هیچگونه مشکل ذهنی و روانی ندارد. بعدها آن خانم لیستی از اسامی را به وی داد که میگفت در سدهی ۱۳ میلادی زندگی میکردند و او نام و زندگی آنها را به خاطر آورده بود. وی همچنین به دکتر “گردهام” گفت که او –دکتر گردهام- نیز در میان آن افراد بوده و نام وی نیز “راجیت دی کراست” بوده است.
دکتر گردهام به عنوان یک روانپزشک اطلاعاتی در زمینهی پدیدهی “بازپیدایی” داشت، اما هرگز به طور خاص روی این موضوع کار نکرده بود. با این حال با توجه اهمیت مورد فعلی، تصمیم به بررسی بیشتر در این مورد گرفت. وی دریافت که لیست اسامی که بیمارش به او داده بود، حقیقتاً وجود داشتهاند، زیرا در برخی از متون قدیمی قرون وسطی به آن نامها اشاره شده بود. البته متون مذکور به زبان فرانسه نگاشته شده بودند و هرگز به انگلیسی ترجمه نشده بودند. تمام افرادی که در لیست بودند متعلق به فرقهی “کاتار” بودند. فرقهای که در قرون وسطی، درنواحی جنوب فرانسه و شمال ایتالیا پیدا شد. “کاتار” ها به “بازپیدایی” باور داشتند. دکتر “گردهام” به مرور زمان با ۱۱ شخص دیگر آشنا شد که همگی به خاطر میآوردند که در یکی از زندگیهای پیشین خود به فرقهی “کاتار” تعلق داشتند و اتفاقاً دریافت که این افراد در آن دوره همگی با یکدیگر آشنا بودند.
به گفتهی دکتر “گردهام”، هیچکدام از این افراد مواد مخدر مصرف نکرده بودند و هیپنوتیزم نشده بودند، نامها و وقایع به طور ناگهانی در ذهنشان پدیدار میشد. همچنین وی مدرک قابل توجه دیگری را نیز ارائه کرد. دفتر نقاشی یک دختر هفت ساله که شامل تصاویری از دورانی بسیار قدیم بود. دفتر نقاشی همچنین شامل نامهای اعضای فرقهی “کاتار” بود. دکتر “گردهام” با شگفتی بیان کرد: “این موضوع مرا شگفت زده کرد که چطور یک دختر ۷ ساله نامهایی از تاریخ را میداند که حتی یک مورخ قرون وسطی در انگلیس پیدا نمیشود که در مورد این اسامی چیزی بداند.”
تمامی این شواهد دکتر “گردهام” را متقاعد کرد که او و سایر افرادی که نامشان در لیست بود، نه یکبار بلکه در چندین دورهی زندگی با یکدیگر آشنا بودهاند. وی بیان کرد: “با ۴۰ سال تجربه در زمینهی پزشکی، من به خوبی تفاوت میان آگاهی فوقطبیعی و جنون را میدانم. هیچ یک از افرادی که برای بیان تجربهی مشترکشان نزد من آمدند، کوچکترین علائمی از جنون نداشتند و در مورد خودم نیز همکارانم در معاینهی من علائمی از جنون پیدا نکردند.
پژوهش شماره ۳: دکتر “یان استیونسون” از دانشگاه ویرجینیا
دکتر “یان استیونسون” محقق دانشگاه ویرجینیا
اگر قرار باشد لیستی از بهترین کارشناسان در زمینهی بررسی علمی پدیدهی “بازپیدایی” تهیه شود، نام دکتر”یان استیونسون” حتما در آن لیست خواهد بود. او به اقصی نقاط جهان سفر کرد تا پیرامون گزارشهای “بازپیدایی” تحقیق کند و با طراحی یک آزمایش مشکل، مطمئن شد که از هرگونه دروغگویی، کلاهبرداری و سوء استفادهی گزارشدهندگان جلوگیری خواهد شد. از بیش از ۲۰۰ مورد، ۲۰ مورد موفق شدند با موفقیت در این آزمایش، دلایل کافی برای اثبات پدیدهی “بازپیدایی” به دکتر استیونسون بدهند. ۷ مورد از آنها در هند اتفاق افتاده بود، ۳ مورد در سریلانکا و ۲ مورد در برزیل، یک مورد لبنان و ۷ مورد دیگر نیز در میان سرخپوستان آلاسکا.
یکی از موارد مربوط به دختر بچهای به نام “نانتیکلا” بود که در سال ۱۹۵۶ در سریلانکا متولد شده بود. بلافاصله پس از اینکه او یاد گرفت حرف بزند، در خاطرهاش پدر و مادر دیگری در زمان-مکان دیگری در به یاد آورد. به خاطر آورد که در جایی دیگر بوده و همچنین دو برادر و تعداد زیادی خواهر داشته است.
پدر و مادر این دختر دریافتند که جزئیاتی که او از خاطرهاش بیان میکرد با شرح حال خانوادهای که در شهری دیگر زندگی میکردند منطبق است. آنها دریافتند که این خانواده پسرشان را در ۱۹۵۴ از دست داده است. وقتی که “نانتیکلا” را برای دیدار با خانوادهی مذکور به محل زندگی آنها بردند، او گفت که او در واقع پسر آن خانواده بوده است و هفت عضو آن خانواده را یک به یک به درستی شناسایی کرد. این در حالی بود که تا آن زمان، دو خانواده هرگز با یکدیگر ملاقات نکرده بودند و حتی به شهر محل زندگی یکدیگر نیز سفر نکرده بودند.
نتیجهگیری:
با توجه به مطالعاتی که شرح آنها در این مقاله رفت، میتوان به طور قطع احتمال بروز پدیدهی “نو انگاری خاطرات” را رد کرد. زیرا تمامی مواردی که در تحقیقات دکتر “گردهام” مورد مطالعه قرار گرفتند، به کلی عاری از هرگونه علائم اسکیزوفرنی یا بیماریهای مشابه بودند و در سلامت عقلی کامل، گذشتهی فعلی خود را به یاد میآوردند. هیچ یک از موارد مذکور در زندگی فعلی خود، سایر افراد مورد مطالعه را ملاقات نکرده بود.
همچنین موردی که در پژوهش سوم مورد مطالعه قرار گرفت، دارای سنی کمتر از آن بود که دچار پدیدهی “نوانگاری خاطرات” شود.
از دوران بسیار دور، مذاهب شرقی مانند “بودیسم” و “دائوئیسم” به پدیدهی “بازپیدایی” و قانون علت و معلول باور داشتهاند و معتقد بودند که از این طریق، اعمال انسان در این دورهی زندگی و در دورههای بعد، مورد محاسبه قرار میگیرد و هیچکدام از رفتارهای ما بدون پاسخ نمیماند.