داستان زیبای کودکانه ماهی طلایی
در یک دهکده کوچک، ماهیگیر فقیری زندگی میکرد که تنها دارایی او یک قایق کوچک و یک تور ماهیگیری بود. او هر روز صبح زود به دریا میرفت و تا شب به ماهیگیری میپرداخت، اما هرگز ماهی زیادی نمیگرفت.
در یک دهکده کوچک، ماهیگیر فقیری زندگی میکرد که تنها دارایی او یک قایق کوچک و یک تور ماهیگیری بود. او هر روز صبح زود به دریا میرفت و تا شب به ماهیگیری میپرداخت، اما هرگز ماهی زیادی نمیگرفت.
کلاهفروشی روزی از جنگلی میگذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. بنابراین کلاهها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاهها نیست. بالای سرش را نگاه کرد، تعدادی میمون را دید که کلاهها را برداشتهاند.
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد،
در کشور هند فیل های زیادی زندگی می کنند و در روستاها و مناطق دور افتاده کشور هند از فیل برای باربری و سوار شدن استفاده می کنند، و همه ی مردم فیل ها را دوست دارند.
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش
در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت.