داستان زیبای کودکانه ماهی طلایی
در یک دهکده کوچک، ماهیگیر فقیری زندگی میکرد که تنها دارایی او یک قایق کوچک و یک تور ماهیگیری بود. او هر روز صبح زود به دریا میرفت و تا شب به ماهیگیری میپرداخت، اما هرگز ماهی زیادی نمیگرفت.
در یک دهکده کوچک، ماهیگیر فقیری زندگی میکرد که تنها دارایی او یک قایق کوچک و یک تور ماهیگیری بود. او هر روز صبح زود به دریا میرفت و تا شب به ماهیگیری میپرداخت، اما هرگز ماهی زیادی نمیگرفت.
روزی، گوسالهای باید از جنگل بکری میگذشت تا به چراگاه برسد. گوسالهی بیفکری بود و راه پر پیچ و خم و پر فراز و نشیبی برای خود باز کرد.
رییس جوان قبیله که نمی دانست چه جوابی بدهد می گوید : برای احتیاط بروید هیزم تهیه کنید. سپس به سازمان هواشناسی کشور زنگ می زند :
قناعت گنجی است بی پایان. فردی که قناعت داشته باشد با نانی و کاسه ی آبی هم زندگی را به خوبی و خوشی می گذراند ولی چنانچه فردی در زندگی حرص و زیاده خواهی داشته باشد، حتی با همه
بسیاری از مردم کتاب «شاهزاده کوچولو» اثر سنت اگزوپری را میشناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان جنگی بود و با نازیها
امروز روز دادگاه بود و منصور میتونست از همسرش جدا بشه ، منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبیه دنیای ما ، یک روز به خاطر ازدواج
یادم می یاد وقتی پسرم ۳ ،۴ ساله بود باید هر چند یکبار برای زدن واکسن به درمانگاه می رفتیم.
بله من دزدم . چرا ندزدم ؟ جایی که من بزرگ شدم آدم باید می دزدید تا بتونه شیکمشو سیر کنه و زنده بمونه . بعد هم
شخصی گوید که من عازم سفر شدم و تمام روز را راه می پیمودم ولی به مقصد نرسیدم برای اینکه در آن بیابان مخوف و وحشتناک طعمهء