راز علم

دو عدد خطرناک که شاید نشانی از پایان علم فیزیک باشند

لارنس ای. جروم در کتاب نفی طالع بینی احساسی را بیان می کند که در بین مخالفان شبه علم نسبتاً متداول است: «به نظر اذهان منطقی امروزی حیرت آور می رسد که جادوی ساده لوحانه طالع بینی بتواند برای انسان  قرن بیستمی جذابیت راستینی داشته باشد.» واقعا چه طور ممکن است چنین یاوه ای در این روزگار و زمانه تاب بیاورد؟ جروم می گوید کشش طالع بینی در «جاذبه آن برای جنبه بی منطق انسان» نهفته است و «علامت نارضایتی رو به افزایش از علم و تکنولوژی، شورش علیه تولید انبوه و فردیت نداشتن نهادهای یکپارچه امروزی» است. ولی این امر جذبه طالع بینی را به عنوان شبه علم توجیه نمی کند. کسانی که با این عقیده به دنبال طالع بینی های کامپیوتری می روند که آن ها به نوعی از انواع قدیمی تر، «علمی تر»اند، شبه علم گرا نیستند، فقط تصور مخدوشی از چیستی علم دارند.

آدم های عادی که طالع بینی را باور دارند مدعی نیستند چگونگی طالع بینی را می فهمند. حداکثر خواهند گفت که می دانند کار می کند. اگر در این باره فکر کنید این درک از طالع بینی واقعاً با درک یک آدم عادی از الکترونیک خیلی فرقی ندارد. بیشتر مردم نمی دانند تلویزیونشان چطور کار می کند: تنها چیزی که می دانند این است که وقتی آن را روشن می کنند تصویر و صدا دریافت می کنند

اغلب می شنوید که می گویند بچه های امروزی از افراد مسن تر وقتی به سن و سال آن ها بودیم خیلی باهوش ترند. یکی از چیزهایی که قرار است نسبت به آن ها باهوش تر باشند علم است. آن ها در مورد تیرهای فضایی و لیزر و چیزهای دیگر که در ایام کودکی ما وجود نداشتند، همه چیز می دانند. سراسر موزه علم را می دوند و همه چیز را می فهمند در حالی که والدین آن ها فقط یک جا می ایستند و متحیر به نظر می رسند.

اگر از یک استاد فیزیک بپرسید که آیا دانشجویان امروز از دیروز بهترند یا نه، مسلماً پاسخ خواهند داد که بهتر نیستند و شاید حتی بدتر باشند. دانشجوها علیرغم آن همه تماشای تلوزیون و نظایر آن باز باید از هیچ شروع کنند و اصول بنیادی را فرا بگیرند و این کار برای آن ها به اندازه دانشجویان نسل های گذشته دشوار است.

بچه های امروز به چه معنی آن همه قضایای علمی را می فهمند؟ آن هارا همان طور می فهمند که یک آدم بزرگ معمولی تلگراف یا تلویزیون را می فهمد. یعنی این که آن ها را مسلم می شمارند. در آن ها رازی نمی بینند. یا این که نمی گذارند راز آن ها مزاحمشان شود. می توانند درباره آن صحبت کنند و طوری این کار را انجام دهند که تقریباً به نظر می آید می دانند در مورد چه حرف می زنند.

با چنین حال و هوای «فهمیدنی» عجیب است که شبه علم بتواند ریشه بدواند و شکوفا شود؟ هر چه علم کمتری در دسترس فرد قرار گیرد ثمره های آن جادویی تر جلوه می کنند. ذهن امروزی به معجزات علمی و صنعتی مثل ذهن قرون وسطائی به معجزات مذهبی، خو کرده است و به نظر می رسد که از معجزات علم نوین تا جادوی شبه علم راهی نباشد. اگر مردم مایل به خرید تلویزیون رنگی، اجاق مایکروویو، کامپیوتر خانگی و بازی های حرف بزن و هجی کن هستند بی آن که از طرز کارشان (جز این که چه دکمه هایی را باید فشار دهند) کمترین تصوری داشته باشند، چرا باید از افزودن ماشین حساب های زیست آهنگی (*) یا طالع بینی به کلکسیون خود طفره بروند؟

شاید در ظاهر امر به نظر آید که جادوی شبه علم با معجزات علم نوین چندان فاصله ای ندارد، ولی تفاوت بسیار بزرگی در کار است. وقتی اصول مربوط به ترانزیستورها را بفهمید، راز آن ها از بین می رود. کسی هست که می داند چطور کار می کنند. دانشجوهای فیزیک و مهندسی برق با استفاده از اصول بنیادی نظریه کوانتوم از ترانزیستورها سر در می آورند. می توان برای کسانی که زمینه فهمش را دارند توضیحش داد. اما هر چه قدر هم که در«پژوهش» در مورد طالع ها، پدیده های روان درمانی و چرخه های زیست آهنگ پیش بروید راز آن ها هرگز از بین نمی رود. هیچ اصول بنیادی نیست که بفهمید.

«هوراشیو در زمین و آسمان بسا چیزهاست که فلسفه شما به خواب هم ندیده است.» این قول معروف، به رجزخوانی شبه علم بدل شده است. به جای آن که هشداری علیه نخوت روشنفکرانه در مسائل نادانسته باشد، توجیهی برای لاقیدی و بی احتیاطی شده است. مقصود شکسپیر در هملت این بود: چیزهایی هست که تو نمی فهمی پس ساکت باش. شبه دانشمند می گوید: در زمین و آسمان بسا چیزها هست که فلسفه شما به خواب ندیده است و من می خواهم درباره آن ها یک کتاب بنویسم!» چنین افرادی گمان می کنند که چون نظریات علمی موجود سؤالاتی را درباره عالم بی جواب می گذارند، حوزه وسیعی در اختیار آن هاست که در آن می توانند بدون ممانعت مهارهای منطق جولان دهند.

جای حیرت دارد که چه همه اطلاعات از زمین «توضیح داده نشده ها» درو شده است. پدیده ارواح شریر را در نظر بگیرید. همه می دانند که آن ها نتیجه تخلیه های روانی در جوانان سرخورده اند. یا بشقاب های پرنده؛ از معلومات عمومی است که ماشین هارا نگه می دارند، دوست دارند دور نیروگاه ها بپلکند، و قادرند با سرعت باور نکردنی نود درجه بچرخند. باز هم در زمره معلومات عمومی است که خفاش های خون آشام در زادبوم خود می خوابند، در آینه منعکس نمی شوند، نمی توانند سیر یا صلیب را تحمل کنند، و تنها با سوزاندن، سر بریدن، یا خنجر زدن به قلبشان می توان آن ها را کشت. ولی باز همه می دانند که خون آشام ها موجودات افسانه ای هستند. افسانه ها و«توضیح داده نشده ها» وجود اشتراک زیادی دارند. اگر بخواهید صحت و سقم ادعایی را در هر یک از این دو زمینه معلوم کنید کافی است به قصه های آن ها رجوع کنید. ویژگی های بشقاب های پرنده، پدیده ارواح شریر و خون آشام ها فقط به برکت قصه هایی که درباره شان نقل می شود وجود دارند.

این قصه ها هم معنایی دارند- قصه هم « منطق» درونی خود را دارد- ولی فقط به شرطی که از ادعاهای با اساس جدا باشند. وقتی وارد دنیای خون آشام ها یا قلمرو بشقاب های پرنده می شوید با آن چه از قبل می دانستید قطع رابطه می کنید. «می فهمید» ولی فهم شما چیزی جز مشارکت خیالی در دنیایی که قصه در برابرتان می گشاید نیست. فهم علمی چیزی بیش از مشارکت خیالی می طلبد. دلیل و مدرک می طلبد. رابطه ای با آن چه شخص از قبل می دانسته، می طلبد. شبه علم هرگز چنین فهمی را ایجاد نمی کند.

شبه علم ارزش سرگرم کنندگی فراوانی دارد. خواندن آن می تواند جالب باشد: اگر این طور نبود هرگز حوصله نمی کردیم آن قدر شبه علم بخوانیم که بتوانیم چنین کتابی را بنویسیم. شبه علم همان طور که هر ناشری شهادت خواهد داد ارزش تجاری زیادی دارد. میوه های نابخردی همیشه بازار دارند. شبه علم حتی ارزش آموزشی خاصی نیز دارد. برای این که روال علم را یاد بگیریم خوب است ببینیم بر چه روالی نیست. با رد نکته به نکته ارابه خدایان می توان مطالب زیادی در مورد باستان شناسی آموخت ،[ یا با بررسی ادله زمین تخت گرایان میتوان مفاهیم زیادی از فیزیک ، نجوم و زمین شناسی و … را درک کرد ] . با این حال باید مراقب بود که در دام «دو جنبه مسئله» نیفتیم. ممکن است شبه علم راه جالبی برای تمرکز توجه بر بعضی نکات علم باشد، ولی برای مباحثه علمی مطلبی به دست نمی دهد.

هیچ دانشمندی انکار نمی کند که نظریات موجود را به خواب ندیده است. دانشمندان همه پاسخ ها را ندارند. آن ها اولین کسانی هستند که این موضوع را تصدیق می کنند. علم یک مجاهدت بی پایان و خود پیرانده است. نظریات پیشنهاد می شوند، برای آن ها استدلال می آورند، آن ها را می پذیرند، بسط می دهند، سرانجام رد می کنند و نظریات دیگری جایگزین آن ها می کنند. در هر نقطه در این راه سؤالات بی جوابی هست. ماهیت این مجاهدت چنین چیزی را می طلبد. شاید سرانجام به بعضی از سؤال ها بر اساس نظریه ای که فعلاً مورد قبول است پاسخ داده شود. بقیه ممکن است نیاز به یک نظریه جدید داشته باشد. وقتی علم وارد قلمروهایی می شود که سابقاً آن ها را به خواب هم نمی دیده، از راه منطق وارد می شود و از ابزار ریاضی برای ترسیم راه خود استفاده می کند. عالم با این کوارک ها و سیاهچاله ها و نظایر آن، واقعاً از آن چیزی که تا به حال تصور می شد، عجیب تر است اما نه آن قدر عجیب که دلیل و مدرک، یعنی تکیه گاه علم، نتوانند راهنماهای مطمئنی باشند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *