جنگ، قحطی، سونامی، زلزله
.
“Lawrence B”
به دندانپزشکی رفته بودم تا دو تا از دندان هایم را بکشم. قرار بود دندان پزشکم از گاز برای بیهوشی استفاده کند. بلافاصله بعد از کشیدن دندان هایم، ناخوشی من شروع شد. همانطور که در انتظار قرار ملاقات بعدیم نشسته بودم، احساس ضعف و گیجی کردم و درد آزاردهنده ای در سینه ام احساس کردم که بیشتر و بیشتر می شد. ناگهان درد در گلو و گردنم تا دست چپم نیز شروع شد. از جلو روی زمین افتادم. همه ی افراد اتاق انتظار هراسان شدند. بعد یک خانم و آقا من را به پشت برگرداندند.
می توانستم خودم را ببینم که مانند یک مرده ی واقعی آنجا افتاده بودم. یک نفر فریاد زد “بهش تنفس مصنوعی بدید”. آن خانم در را باز کرد و فریاد زد و خواهرم را صدا کرد. همان موقع بود که به سمت بیرون کشیده شدم … سپس صدای زیری شنیده شد. یک نور خیره کننده من را درون تونلی برد که با سرعتی بسیار زیاد به سوی نوری در دوردست حرکت می کرد. بلافاصله در نور بودم. یک دختر و پسر جوان حدود ۱۸ ساله به من خوشامد گفتند. از آنها نور ساطع می شد. به سختی می شد به آنها نگاه کرد. آن دختر به طرز حیرت آوری زیبا بود.
همانطور که زیرچشمی به آنها نگاه می کردم متوجه شدم یک راه ورودی دیگر نیز سمت چپم وجود دارد که با دری بسته شده بود. سمت راست آن در و در مقابل من، یک در بزرگ و حصار بود. آن طرف در باغی زیبا وجود داشت و درختان مخروطی بزرگی پشت سر هم در امتداد مسیری قرار گرفته بودند که با کمی شیب به یک بنای مجلل بزرگ شیشه ای و مرمر مانند می رسید. سبزه ها، درختان، آسمان و رنگ ها به گونه ای باورنکردنی براق و تابناک بودند. آن دو نفر با دهانشان صحبت نمی کردند اما این به ذهن من آمد که اگر از در بگذری، دوستان و خانواده ات را می بینی. ناگهان، همانطور که به آن ساختمان چشم دوخته بودم، حدود ۴۵ سانت از زمین بلند شدم. آن طرف شیب را دیدم. ساختمان های مشابه بسیاری آنجا بود با افرادی که در اطراف راه می رفتند. بعضی از آنها روی میزهایی نشسته بودند که از جنسی مشابه ساختمان ها درست شده بودند.
همانطور که با شگفتی نگاه می کردم، در مقابلم یک صفحه ی سینمایی ظاهر شد. خودم را در فیلم خودم دیدم. فیلم از حدود ۵ سالگی من به بعد شروع شد و تمامی جزئیات را از کودکی تا بزرگسالی نمایش داد. بعد فیلم تغییر کرد به رنج و مصیبت مردمانی در سرزمین هایی متروکه و دیدم که زلزله ها و موج های بزرگ آب، ساکنان منطقه را فرا گرفتند. دیدم که ناوگان های هوایی ایالات متحده به یک کشور عربی حمله می کنند و چنان ویران می کنند که در هیروشیما و ناکازاکی کردند. به گمان من آن کشور، ایران بود. ایالات متحده، جنگ افزاری سرّی به وجود آورده بود که مشابه آن در زمین دیده نشده است. کشفیات پزشکی، درمان های جدیدی را برای بیماری ها یافته بودند و موضوع گزارشی که داشتم گوش می دادم، پایان یک بیماری وحشتناک بود. بعد از مدتی صفحه ناپدید شد و دوباره روی کف قرار گرفتم.
آن دو موجود دوباره یکصدا گفتند ” می خواهی از در بگذری؟ چون اگر بروی دیگر نمی توانی برگردی”. پرسیدند ” چه کسی همراه توست؟” جواب دادم که با خواهرم هستم و از طرفی هم نیستم. من در دو مکان هستم. آنها پرسیدند “می خواهی با خواهرت باشی یا از در بگذری؟” جلو رفتم و در را باز کردم و لحظه ای فکر کردم. نمی خواهم از اینجا بروم، در عین حال نمی خواهم خواهرم را ترک کنم. “آیا می دانی کجا هستی؟” گفتم بله و می خواهم با خواهرم بمانم. بلافاصله با سرعتی بسیار بالا به تونل بازگشتم. یک نور تند من را به دندانپزشکی بازگرداند. خواهرم را دیدم که بدن بی جان من را از مطب بیرون می کشید. بالای سر او رفتم و روی بدنم دراز کشیدم و به زندگی برگشتم.
من مدام تکرار می کردم “تونل، تونل” دستیار خواهرم گفت ” تو پیش منی، می دانم کجا بودی”. به خانه رفتم و روز بعد حالم خوب بود. از آن روز به بعد، پیش آگاهی هایی دارم که همگی درست از آب درمی آیند. من قادر شده ام آینده را پیشگویی کنم، همچنین اتفاقات را چند هفته پیش از وقوعشان دیده ام. – هرآنچه در اینجا گفته شد حقیقت دارد.
– آیا شما از حوادث آینده هم باخبر شدید؟
بله. صحنه هایی از آینده را دیدم، جنگ، قحطی، سونامی، جنگ جهانی، زلزله و غیره. یک سونامی که تا ۱۵۰ متر ارتفاع داشت ژاپن، چین شرقی و بخش هایی از ایالات متحده را ویران کرده بود.
زلزله، سونامی و جنگ در عراق و بوسنی. من می دانستم که این اتفاقات رخ خواهند داد.
– آیا تجربه شما تغییری در روابطتان هم به وجود آورده است؟
من مهربان تر شده ام. ارزشی برای چیزهای دنیوی قائل نیستم و دلواپس و نگران چیزی نیستم.
– آیا شما بعد ازاین تجربه توانایی فراروانی یا استعداد ویژه ای پیداکرده اید که پیش از آن نداشته باشید؟
من پیش از اینکه داخل تونل شوم فراروان بین بودم اما بعد از این اتفاق، تواناییم بیشتر شد.
– آیا شما در طول تجربه تان، چیزی در مورد افراد یا اتفاقات شنیدید که بعدها درستی آن اثبات شده باشد؟
بیشتر چیزهایی که دیدم به حقیقت پیوسته اند و همچنان نیز واقعیت پیدا می کنند مثل سونامی های سال ۱۹۷۳٫
– چیز دیگری هم هست که دوست داشته باشید اضافه کنید؟
برخی از این رؤیت ها ناراحت کننده بودند، من تصاویری را هر روز به مدت ۳ هفته می دیدم که شتابان از خانه بیرون می روم تا آمبولانسی بیابم در حالیکه پدرم مرده بود و در پایان هفته ی سوم این اتفاق افتاد. دیدم که از ماشینی پرتاب می شوم ۲ دقیقه پیش از اینکه اتفاق بیفتد.