آیا وجود ما در جهان اهمیت دارد؟
انسان، بهعنوان یکی از موجودات زنده، جایی بسیار کوچک را در این جهان وسیع اشغال کرده است. سیارهای که ما روی آن زندگی میکنیم در جهان به اندازهی غبار است و در کهکشانی قرار گرفته که با سرعت بسیار زیادی در جهان حرکت میکند. طبق آخرین اطلاعات علمی بهدستآمده، در جهان حدود ۲ تریلیون کهکشان وجود دارد و راه شیری بهعنوان خانهی ما، تنها یکی از آنها به شمار میرود و در فضایی قرار گرفته است که ۹۲ میلیارد سال نوری وسعت دارد. نسبت اندازهی زمین در جهان، مانند یک دانهی شن در صحرای بزرگ آفریقا است و حال تصور کنید که ما تا چه اندازه کوچک هستیم که روی این دانهی شن زندگی میکنیم. وقتی که در سال ۱۹۹۴ فضاپیمای وویجر ۱ (Voyager 1) تصویری به نام «نقطهی آبی کمرنگ» از فاصلهی دور از سیارهی زمین ثبت کرد، کارل سیگن، ستارهشناس و دانشمند مشهور قرن بیستم، در مورد آن گفت:
سیارهی ما، چیزی بیش از یک ذرهی غبار معلق در پرتوهای نور خورشید نیست.
تصور کنید که جهان ما ۱۳.۸ میلیارد سال سن دارد و طی این مدت نیز دائماً در حال گسترش بوده است. اگر ما ۱۳.۸ میلیارد سال سن جهان را در یک سال تقویمی فشرده کنیم، آنگاه مهبانگ (BigBang) در روز اول ژانویه رخ داده است و انسان خردمند (هومو ساپینس) در ساعت ۲۲:۲۴ روز ۳۱ دسامبر پدید آمده است. لحظهای که ما در آن زندگی میکنیم، ساعت ۲۳:۵۹:۵۹ روز ۳۱ دسامبر این سال تقویمی است و اگر جهان با همین سرعت فعلی پیش برود، احتمالاً گونهی ما تا پیش از نیمهشب روز اول سال تقویمی جدید، از بین رفته است؛ اما از سوی دیگر، ممکن است جهان تا ابد باقی بماند. کارل سیگن این اتفاق را بسیار زیبا توصیف کرده است و میگوید زمین ما، چیزی جز ذرهای غبار نیست و زمانی که ما روی آن احساس میکنیم، همچون یک چشم برهم زدن است.
تصویر نقطهی آبی کمرنگ که توسط وویجر ۱ به ثبت رسید. نقطهای که در تصویر میبینید زمین است!
برای کارل سیگن، نقطهی آبی کمرنگ به این معنا بود که ما در پهنهی بیکران هستی بسیار ناچیز هستیم و باید بر مهرورزی تأکید داشته باشیم، با دیگران مهربان باشیم و رفتاری درست از خود نشان دهیم. این تفسیری فلسفی از آن تصویر مشهور است؛ اما در واقعیت، ما از نظر اندازه بسیار کوچک هستیم و در مقایسه با جهان، عمر بسیار محدودی داریم و در تاریکی مطلق نیز غوطهور شدهایم. آیا جهان واقعاً تا این اندازه وسیع است و ما ذرهای بسیار کوچک و میکروسکوپی در آن هستیم؟ آیا همین موضوع میتواند نشان دهندهی این باشد که حضور ما در جهان هیچگونه اهمیتی ندارد؟ چنین دیدگاهی ممکن است خطرناک باشد و ما را به سمت هیچانگاری یا نیهیلیسم سوق دهد. اگر ما واقعاً اهمیتی در جهان نداریم؛ اگر حضور ما در جهان به شانس وابسته است، چگونه هر چیزی که ما در آن دخیل هستیم اهمیت مییابد؟ موفقیتها و شکستها، خوشحالیها و نارحتیها، همهی جاهطلبیها و تلاشها و رنجها و هر آنچیزی که عناصر زندگی ما را تشکیل دادهاند؛ آیا همهی اینها نیز بیاهمیت هستند؟
به نظر میرسد این احساس که ما در جهان بسیار بیاهمیت هستیم، بهصورت گستردهای میان انسانهای مختلف در تمامی ادوار احساس شده است. جان آپدایک، نویسنده مشهور آمریکایی، در سال ۱۹۸۵ وقتی که در مورد علم نوین نوشت، اینچنین گفت:
علم نوین، چیزهای زیادی به ما میگوید که دوست داریم؛ اما وقتی که به ما در مورد بزرگی بیاندازه جهان و کوچکی ما میگوید، ما خود را به ناشنوایی میزنیم زیرا دوست نداریم بشنویم.در قرن بیستم، در مورد بزرگی جهان، کهکشانهای بسیار و کوچکی زمینی که در قلب فضایی تاریک و خلأ قرار گرفته، افشاگریهای بیسابقهای شده است که ترسناک به نظر میرسند و ما را حسابی آزرده خاطر کردهاند.
به شکلی مشابه، بلِز پاسکال، فیلسوف و ریاضیدان فرانسوی، در سال ۱۶۶۹ در کتاب Pensées که به علت فوت پاسکال ناتمام ماند، میگوید:
وقتی که به عمر کوتاه خود مینگرم و به نابودی ابدی خودم پس از مرگ و نیستی پیش از تولد فکر میکنم، تحت تأثیر قرار میگیرم. وقتی که میبینم من فضایی کوچک را احساس کردهام درحالیکه زمین در فضایی بینهایت قرار گرفته و اندازهی من در برابر آن هیچ است، به یک پوچی میرسم. پوچی بسیار خطرناک است و من را بهشدت میترساند. سکوت ابدی این فضاهای بینهایت من را وحشتزده کرده است.
به دنبال این افراد، مارتین بوبر، نویسنده و فیلسوف اتریشی-اسرائیلی در کتاب Between Man and Man که در سال ۱۹۴۷ به چاپ رسید، برخی اندیشههای خود را بیان کرد. وی در مورد پاسکال اینچنین گفت:
من فکر میکنم که پاسکال یک بینظمی را در آسمانها احساس و تجربه کرده است و سپس با پی بردن به فضایی بیانتها و محدودیتهای انسان، وجود خود را بیدلیل و پوچ دیده است.
حتی کارل سیگن نیز با دیدن تصویر زمین از آن فاصلهی دور که همچون نقطهای کوچک به نظر میرسید، دچار ترس شد و به هیچ عنوان احساس امنیت نداشت؛ اما از نظر وی، تصویر نقطهی آبی کمرنگ میتوانست یک درس برای جامعهی بشری باشد. ما باید بدانیم که دارای جایگاهی ویژه و ممتاز در جهان نیستیم و از غرور کاذبی که داریم و از احساس برتری خود بکاهیم. قسمت بد ماجرا این است که این تصویر به ما نشان میدهد ما و تمام آن چیزهایی که برایمان مهم هستند، در واقع کوچکترین اهمیتی در این جهان ندارند؛ آیا این گفته و تفکر صحیح است؟ آیا ما بیدلیل و کم اهمیت هستیم؟ اگر اینچنین است؛ آیا میتواند ما را به سمت هیچانگاری و پوچی سوق دهد؟
این ما هستیم که به چیزهای مختلف، ارزش وجودی میدهیم
این پرسشها، اساساً فلسفی بهشمار میروند؛ اما متأسفانه فلاسفهی معاصر، توجه اندکی به آنها نشان دادهاند. آنها معمولاً به این پرسش پاسخ میدهند که آیا ما در جهان بیاهمیت هستیم یا نه. آنها خود را سردرگم میکنند و به سایر پرسشهای مرتبط پاسخی نمیدهند. یکی از این فلاسفه، برنارد ویلیامز است که از فعالان فلسفه اخلاق به شمار میرفت. آنطوری که ویلیامز میگوید، برای آنکه بتوان گفت چیزی از نظر کیهانی دارای ارزش است یا خیر، باید آن را از نظر ارزش وجودی نیز بررسی کرد. در واقع، دارای ارزش کیهانی بودن، با ارزش وجودی داشتن، نسبت دارد. گاهی اوقات ممکن است چیزی دارای ارزش وجودی باشد؛ اما کسی آن را با ارزش نداند و برایشان وجود آن چیز با ارزش اهمیتی نداشته باشد ولی این موضوع چیزی از ارزشهای آن چیز خاص، کم نمیکند. به همین ترتیب، میتوان ارزش وجودی ما در جهان را توضیح داد. در مقابل، چیزهایی هستند که ارزش ذاتی دارند؛ اما ارزش وجودی ندارند، یعنی ممکن است که کسی چیزی را با ارزش بداند و این یعنی برای آن شخص خاص، دارای ارزشی ذاتی است؛ اما برای دیگران ارزش ذاتی ندارد. ویلیامز بر این باور است که چنین دیدگاههایی از طبیعتگرایی و آتئیسم ناشی میشوند؛ زیرا در این دیدگاهها، چیزی دارای ارزش وجودی نیست.
در سال ۲۰۰۶ و پس از مرگ برنارد ویلیامز، مقالهای با عنوان «تعبیر انسانیت» از وی منتشر شد. در این مقاله، وی تصور کرد که تنها چیزهایی واقعاً ارزشمند هستند که دارای ارزش ذاتی باشند. این دیدگاه با دیدگاههای طبیعتگرایی و آتئیسم همخوانی دارد. بهعنوان مثال، من به قطعهی موسیقی Requiem از موتزارت علاقه دارم و برای من با ارزش است و ممکن است که برای شما نیز ارزشمند باشد؛ اما آنطور که ویلیامز میگوید، این قطعه با ارزش است؛ زیرا من و شما به آن ارزش دادهایم و تا زمانی که ما تعیین میکنیم، با ارزش میماند. ارزش این قطعهی موسیقی، چیزی ذاتی و منحصربهفرد نیست و ما آن را تعیین کردهایم. چیزی که دارای ارزش ذاتی باشد، نیازی به من و شما ندارد و منتظر نمیماند تا ارزشش کشف شود.
ولیلیامز میگوید برای آنکه چیزی در مقیاس کیهانی مهم باشد؛ باید ارزش وجودی داشته باشد و چون در مکتب طبیعتگرایی چنین چیزی وجود ندارد؛ بنابراین در مقیاس کیهانی چیز مهمی وجود ندارد. آنطور که ویلیامز بیان میکند، دیدگاه ارزشمند بودن ما در این جهان، وقتی مطرح میشود که جامعه به وجود سرچشمهی هستی که همان خداوند است، ایمان داشته باشد. ویلیامز میگوید یا ما به خدا ایمان داریم که در این صورت دیدگاه اهمیت داشتن در جهان را میپذیریم یا اینکه ایمان نداریم. وقتی که به حضور سرچشمهای برای هستی ایمان نداشته باشیم، به این باور میرسیم که هیچ فکری بهغیر از فکر خودمان وجود ندارد و این فعالیتهای خود ما هستند که میتوانند تعیین کنند که اهمیت داشته باشند یا خیر.
این پرسش که بیان میکند چه چیزی از نگاه کیهانی باعث اهمیت داشتن ما میشود، احتمالاً از اساس اشتباه است. ممکن است برخی اینگونه پرسش را مطرح کنند که چه چیزی از نگاه چند سنگ باعث اهمیت داشتن ما میشود؟ سایمون بلکبرن، فیلسوفی از دانشگاه کمبریج، در کتاب Being Good که در سال ۲۰۰۱ منتشر شد، پرسش را فراتر میبرد و آن را اینگونه مطرح میکند:
وقتی که شما میگویید زندگی انسان دارای معنا و اهمیت است، من از شما میپرسم که برای چه کسی اهمیت دارد؟
آیا ممکن است که نگرانیهای ما در مورد اهمیت نداشتن در جهان چیزی بیش از پاسخهای اشتباهی که داشتیم نباشند؟ به عبارت دیگر، آیا ممکن است که ما با پاسخ دادن به این پرسش خود را سردرگم کرده باشیم؟
گای کاهان، یکی از فیلسوفان معاصر از دانشگاه آکسفورد، از معدود افرادی است که در مورد این مشکلات به طور دقیق مقالاتی را نوشته است و سعی دارد پاسخی جامع برای آن بیابد. او با پرسشهای پاراگراف قبل، کاملاً مخالف است. وی میگوید اگر دیدگاه جهانبینی طبیعتگرایانه و آتئیسم میتوانند در جهانی بینهایت وجود هر چیزی را که دارای ارزش وجودی است، رد کنند؛ آنگاه اگر جهان به اندازهی یک بستهی کبریت بود یا اگر چند لحظهی پیش نیز به وجود آمده بود، باز هم وجود چیزهای دارای ارزش وجودی و ظاهری را رد میکردند. از سوی دیگر، اگر چیزی که دارای ارزش وجودی و ظاهری است در این جهان وجود داشته باشد، آنگاه نیازی ندارد که بیش از این در جهانی بینهایت و قدیمی که سراسر سکوت است، همچنان وجود داشته باشد. درک این دیدگاه اندکی مشکل است؛ اما اگر بخواهیم خیلی ساده آن را بیان کنیم، شاید درک آن آسانتر باشد. تمام حرف گای کاهان این است که چیزهایی مانند اندازه و مقیاس کیهانی اصلاً در ارزش چیزها به حساب نمیآیند. اگر اینچنین است؛ آیا ما تا به امروز اشتباه میکردهایم که همواره خود را در مقیاس کیهانی هیچ میدانستیم؟ آیا چنین اشتباه سادهای قابل قبول است؟ آیا عامل دیگری وجود دارد که باعث میشود ما فکر کنیم در جهان بیاهمیت هستیم؟
اگر ما تنها نمونههای حیات هوشمند باشیم؛ آنگاه اهمیتی ویژه در جهان خواهیم داشت
گای کاهان بر این باور است که ما باید به اهمیت خود در جهان به گونهی دیگری فکر کنیم. وی دیدگاه ویلیامز مبنی بر اینکه چیزی در این جهان دارای ارزشی وجودی نیست را مورد سرزنش قرار میدهد و به آن انتقادهایی جدی وارد میکند. بر باور کاهان، ما بهعنوان نمونههای حیات هوشمند، میتوانیم به سادگی دیدگاه ویلیامز را زیر سوال ببریم و رد کنیم. یکی از چیزهایی که فلاسفه معمولاً به آن توجه نکردهاند این است که وقتی میگویند چیزی اهمیت دارد و چیز دیگری بیاهمیت است، دقیقاً چه معنایی برای کلمهی “اهمیت” در نظر دارند؟ اصلاً اهمیت داشتن و نداشتن یعنی چه؟
گای کاهان میگوید که با اهمیت شدن یک چیز، حاصل دو عامل مهم است: نخست اینکه آن چیز خاص چگونه ارزشمند یا بیارزش است و دوم اینکه آن چیز، چقدر ارزش توجه کردن دارد. کاهان میگوید وقتی که دامنهی مقیاسسنجی یا همان دامنهی مرجع گسترش پیدا میکند و این فرآیند گسترده شدن همچنان ادامه مییابد، از ارزش چیزهایی که درون آن دامنه هستند، رفته رفته کاسته خواهد شد. برای درک بهتر این موضوع، یک مثال ساده میزنیم.
تصور کنید که فرزند شما به دنیا آمده است. این اتفاق برای شما بسیار با ارزش است؛ زیرا چهارچوب نگاه شما به تولد فرزندتان، محدود به زندگی شخصی خودتان است. این در حالی است که اگر در مقیاس شهری تولد فرزند شما را بررسی کنیم، شاید موضوعی بیاهمیت به نظر برسد و یا اهمیت اندکی داشته باشد. هرچه این دامنهی مرجع بزرگتر شود، از اهمیت تولد فرزند شما کاسته میشود. در چهارچوب خانواده بسیار اهمیت دارد؛ اما در چهارچوب شهری، خیر. حال اگر این دامنه به مقیاس کشوری و جهانی برسد، تولد فرزند شما کوچکترین اهمیتی نداشته و اصلاً به حساب نمیآید.
حال این مقیاس را بزرگتر از هر چیزی کرده و به مقیاس کیهانی میرسیم. مقیاس کیهانی، همهچیز را در بر میگیرد؛ از ابتدای فضا و زمان تا انتهای آنها، همگی در این چهارچوب هستند. در این مقیاس، ما چیزی نیستیم جز ذرهای میکروسکوپی که باهوش است. این دقیقاً همان چیزی است که باعث میشود ما به بیاهمیت بودن خودمان در جهان هستی فکر کنیم. همانطوری که گفته شد، مقیاس کیهانی همهچیز را در بر میگیرد و از ارزش چیزها نیز با بزرگتر شدن چهارچوب مرجع، کاسته میشود؛ اما مشکل این است که ما مقایسه را اشتباه انجام میدهیم. ما درون چهارچوب کیهانی قرار داریم و چیزهای زیادی در این چهارچوب هستند که ما میتوانیم بهسادگی با آنها رقابت کنیم بهطوری که گویی توجه ویژهای به ما میشود. اگر این چنین فکر نکنیم و چیزی نیز برای رقابت با ما وجود نداشته باشد، آنگاه میتوانیم نتیجه بگیریم که بیارزش هستیم.
اما گای کاهان میگوید که این دیدگاه نیز خیلی سریع از همهچیز گذر میکند و شاید توضیح بهتری برای درک این موضوعات وجود داشته باشد. ما نباید فراموش کنیم که اهمیت، تابع ارزش است. اگر ما زندگی انسان را بهعنوان مرجعی برای قیاس با همهچیز در نظر بگیریم، آنگاه ممکن است که حتی در مقیاس کیهانی نیز با ارزش باشیم. فرض کنید یک خانهی خالی بزرگ دارید و یک قطعه الماس نیز در این خانه است. این الماس شاید نسبت به محیطی که در آن قرار گرفته بسیار کوچک و ناچیز باشد؛ اما این بدان معنا نیست که الماس چیزی بیارزش است و نیازی به توجه ندارد. این الماس دقیقاً از هر چیزی که در اطرافش قرار گرفته با ارزشتر است!
مرجع قیاس اگر حیات هوشمند باشد، قضیه به شکل دیگری خواهد بود
از این رو، کاهان میگوید که مرجع ارزش ما باید حیات هوشمند ما باشد. اگر حیات هوشمند را بهعنوان مرجع ارزش در نظر بگیریم، آنگاه اهمیت ما در مقیاس کیهانی به این بستگی دارد که در کیهان چه تعداد حیات هوشمند دیگر نیز وجود دارد. اگر جهان مملو از حیات هوشمند باشد، به گونهای که ما فقط یک الماس در میان میلیونها و میلیاردها الماس دیگر باشیم و یا حتی برخی از آن الماسها از ما بزرگتر و درخشانتر باشند؛ آنگاه میتوانیم بگوییم که ما در مقیاس کیهانی بیاهمیت هستیم. اما اگر مشخص شود که ما تنها نمونهی حیات هوشمند در سرتاسر عالم هستیم؛ آنگاه باید گفت که ما دارای جایگاه ویژهای در جهان بوده و شاید از مهمترین چیزها باشیم. در آن صورت، ما تنها الماس موجود در این جهان هستیم که بهشدت درخشان است و همچون پرتوی نوری در تاریکی مطلق، روشنایی را به ارمغان میآورد. بهتر است بهجای آنکه خود را بیاهمیت بدانیم، بگوییم که ما از اهمیت خود بیخبر هستیم؛ زیرا همچنان نمیدانیم که آیا حیات هوشمندی غیر از خود ما در جهان وجود دارد یا خیر. ما هنوز نمیدانیم که این اهمیت کیهانی را با چه کسی سهیم هستیم.
به طور کلی، دیدگاه گای کاهان بیان میکند که مرجع اصلی ارزش، حیات هوشمند خواهد بود و اهمیت و ارزش آن به پراکندگی حیات هوشمند در جهان بستگی دارد. اگر حیات هوشمند در جهان دارای فراوانی بسیار باشد، آنگاه میتوانیم بگوییم که ما بیاهمیت هستیم و به حساب نمیآییم؛ اما اگر ما تنها نمونهی حیات هوشمند در جهان باشیم، آنگاه جایگاه ویژهای در جهان پیدا خواهیم کرد به گونهای که چیزی مهمتر از ما در سرتاسر عالم وجود نداشته باشد.
آیا به نظر شما این دیدگاه صحیح است؟ به نظر میرسد که همانند ویلیامز و سایرین، کاهان نیز موضوع را اشتباه متوجه شده است.
در متون بالا، کاملاً واضح است که موضوع اصلی مدنظر ما روشن نشده است و ما به جواب خاصی نرسیدیم. حتی مشخص نشده است موضوع اهمیت داشتن ما در جهان چه ارتباطی به تنهایی ما یا حضور دیگر تمدنهای پیشرفته در جهان دارد. اگر موضوع اصلی ما اهمیت داشتن در جهان است، چرا این فلاسفه نمیتوانند پاسخی برای آن ارائه دهند و ما را با پرسشهای پیچیدهتر دور میزنند؟ تنها چیزی که تاکنون دانستهایم این است که جایگاه بسیار کوچکی را در پهنهی کیهان به خود اختصاص دادهایم و مدت زمان اندکی عمر میکنیم که ناچیز است. توضیحاتی که گای کاهان ارائه میکند بسیار جالب هستند؛ اما باعث ایجاد تغییر در ما نمیشوند. ما جایگاهی بسیار کوچک در این جهان داریم و فرقی نمیکند که تمدنهای دیگری نیز همانند ما وجود داشته باشند یا خیر؛ در هر صورت این احساس به ما دست میدهد که بسیار کوچک هستیم و ما و هرآنچه که انجام میدهیم کوچکترین اهمیتی ندارند. اگر تمدنهای دیگری نیز در این جهان باشند به نظر احساس بدتری به ما دست خواهد داد و مطمئناً بسیاری از انسانها نیز این احساس را خواهند داشت.
شاید بتوان توضیح بهتری برای اهمیت داشتن یا نداشتن ما در جهان ارائه داد. وقتی که میخواهیم در مورد اهمیت داشتن صحبت کنیم، باید ببینیم در چه مقیاسی این توضیح را ارائه میدهیم؛ همچنین باید ارزش داشتن را از اهمیت داشتن جدا کنیم و آنها را یکسان و مترادف قرار ندهیم. چیزهایی وجود دارند که دارای اهمیت هستند؛ اما از سوی دیگر، با ارزش یا بیارزش به حساب نمیآیند و از ارزش آنها صحبتی به میان نخواهد آمد. برای درک بهتر، گروهی از هواشناسان را در نظر بگیرید که سعی دارند بفهمند یک طوفان گرمسیری معمولی چگونه توسعه مییابد و به یک طوفان شدید و مخرب تبدیل میشود. این هواشناسان وقتی بررسیهای لازم را انجام میدهند، متوجه میشوند که در ۵۰ کیلومتری ساحل، تودهای از هوای مرطوب به سرعت به یک طوفان تبدیل میشود و به سمت ساحل حرکت میکند. هوای مرطوب، یکی از عواملی است که به شکلگیری طوفانها سرعت میبخشد. پس از برآوردهای لازم، هواشناسان پی میبرند که این طوفان گرمسیری معمولی، قرار است بهزودی به یک طوفان مخرب و سریع تبدیل شود.
این اتفاقی است که رخ میدهد. هواشناسان وقتی از ابتدا تا انتهای شکلگیری طوفان را بررسی میکنند، پی میبرند که زنجیرهای از اتفاقات و پدیدهها در تبدیل یک طوفان گرمسیری ساده به تندبادهایی مخرب، دخیل هستند. در اینجا هیچ سخنی از ارزش داشتن یا بیارزشی به میان نمیآید؛ یعنی تودهی هوا، طوفان گرمسیری و تندباد مخربی که به ساحل میزند، هیچ ارزش منفی یا مثبتی ندارند. تنها وقتی چیزی دارای ارزش میشود که حیات هوشمند یا به طور کلی جانداران را تحت تأثیر قرار دهد. وقتی که طوفان قرار است از مناطقی عبور کند که خالی از هرگونه سکنهای هستند، ارزشی نخواهد داشت. در اینجا ارزش مطرح نیست؛ اما اهمیت داشتن چرا. آن هوایی که باعث تسریع شکلگیری طوفان میشود دارای اهمیت ویژهای است؛ اما ارزش خاصی ندارد.
این تودهی هوایی در زنجیرهای از اتفاقات که منجر به شکلگیری طوفان میشوند حضور دارد و در این زنجیره اهمیت دارد. در واقع، تودهی هوایی، یکی از علل شکلگیری طوفان است و طوفان مخرب، معلول است. تودهی هوایی ارزشی ندارد؛ اما در شکلگیری طوفان دارای اهمیت است. اهمیت داشتن یک عامل نیز به این بستگی دارد که در آن زنجیرهی پیوسته اتفاقات، چقدر تأثیرگذار بوده است. هرچه تأثیر بیشتری گذاشته باشد، اهمیت بیشتری خواهد داشت و بالعکس. ممکن است که به طور همزمان با شکلگیری طوفان، یک جنگل نیز در آنسوی جهان دچار آتشسوزی شود؛ این اتفاق برای هواشناسان اهمیت و ارزشی نخواهد داشت زیرا در طوفان کوچکترین تأثیری نخواهد داشت و این در حالی است که توده هوای مرطوب بیشترین اهمیت را دارد.
برخلاف گفتههای گای کاهان، به جای ارزش داشتن باید به علت چیزی بودن فکر کرد. اگر اینچنین فکر کنیم میبینیم که ما الماس نیستیم و اهمیتی در جهان نداریم. اگر ما به خوبی جایگاه خود در جهان را بشناسیم و بدانیم که کجای این عالم هستیم، آنگاه به خوبی درک میکنیم که ما علت چیزی نیستیم و قدرت بسیار اندکی در این زمینه داریم. دانشمندان به خوبی میدانند که ما هیچ کنترلی روی فضا نداریم و فراتر از تواناییهای ما است. ما روی یک غبار زندگی میکنیم که به راحتی یک نسیم ملایم میتواند آن را به طرفین ببرد و به بیرون پرت کند. ما این را به خوبی میدانیم که حتی اگر وجود نداشته باشیم، باز هم جهان وجود خواهد داشت و طبق همیشه پیش خواهد رفت؛ بدون آنکه تغییری در روند فعلی آن ایجاد شود. از نظر دخیل بودن و علت چیزی بودن، ما در مقیاس کیهانی کاملاً بیاهمیت هستیم و در زنجیرهی اتفاقات جهان جایگاه خاصی نداریم.
تفاوت این دیدگاه با دیدگاه گای کاهان چیست؟ گای کاهان توضیح معقولی را ارائه داد که شاید بسیاری آن را بپذیرند؛ اما واقعیت این است که کاهان نیز همچون سایر فلاسفه، ارزش و اهمیت را از یکدیگر تفکیک نکرد و سعی کرد با مقایسهی حیات هوشمند در جهان با الماسی که در یک خانه است، ارزش و اهمیت ما را نشان دهد. گای کاهان در یک مثال، ارزش و اهمیت را مترادف یکدیگر دانست در حالیکه اینچنین نیست. با مثال چگونی شگلگیری طوفان و تأثیر تودهی هوای گرم در تسریع فرآیند توسعهی آن، ما دریافتیم که هر چیز با اهمیت، الزاماً با ارزش نیست و یک چیز خاص میتواند اهمیت داشته باشد؛ اما از کوچکترین ارزشی برخوردار نباشد.
ما اگر در این دنیا تنها باشیم، باز هم تفاوتی در میزان اهمیت ما ایجاد نمیشود. فرقی نمیکند که جهان مملو از حیات هوشمند باشد یا کاملاً تهی از آن، اگر ما نتوانیم همچنان تأثیری عمده در جهان بگذاریم، بیاهمیت و بیارزش خواهیم بود. برخی از افراد به دنبال این هستند که بدانند چرا ما فکر میکنیم در جهان بیاهمیت هستیم و این تفکر از کجا میآید. از نظر برخی فلاسفه، دلیل اصلی این تفکر، جایگاه کوچکی است که ما در جهان به خود اختصاص دادهایم. کاملاً منطقی است که فکر کنیم اگر ما کوچک نبودیم، آنگاه این فکر که بیاهمیت هستیم نیز به ذهنمان خطور نمیکرد
اگر ما بتوانیم در بافت جهان تغییراتی ایجاد کنیم، آنگاه احساس غرور خواهیم داشت
توضیحی که ارائه شد به نظر قانع کننده است؛ اما چرا گذشتگان فکر میکردند که ما جایگاه ویژهای داریم و به پوچی امروزهی ما حتی فکر نیز نمیکردند؟ فرض کنید میزان اثرگذاری ما در جهان به همین اندازهی فعلی است. آنگاه اندازهی جهان را کوچک و کوچکتر کنید؛ در این صورت، جایگاه ما در جهان بزرگ و بزرگتر میشود و چون محیط کوچک میشود، اثرگذاری ما در جهان بیشتر خواهد شد. حال جهان را بزرگتر از اندازهی فعلی تصور کنید. در آن صورت، جایگاه ما از حالت فعلی نیز کوچکتر خواهد شد و ما به حدی بیاهمیت میشویم که گویی وجود نداریم. این میتواند توضیح دهد که چرا احساس کوچک بودن و بیاهمیت بودن در جهان، تقریباً پدیدهای نوظهور بوده و در گذشته وجود نداشته است. به جز چند مورد خاص، گذشتگان ما هیچگونه ایدهای از دستاوردهای علم ستارهشناسی و وسعت بیحد و مرز آن نداشتهاند. آنها فکر میکردند که زمین، مرکز جهانی به مراتب کوچکتر از آن چیزی که ما میشناسیم، است. در گذشته اکثراً به اهمیت اندک در جهان فکر نمیکردند تنها تعداد محدودی این احساس را داشتند که شواهد اندکی از آنها در دسترس است. اگر این توضیحاتی که ارائه شد درست هستند؛ بدیهی است که گذشتگان ما فکر کرده باشند دارای جایگاه ویژه و برتری در جهان بوده و از قدرت خاصی برخوردارند.
پیشتر برای درک گذشتگان، قدرت اثرگذاری خود در جهان را ثابت در نظر گرفتیم و ابعاد جهان را کوچک و بزرگ کردیم. حال بیایید قدرت اثرگذاری خود را متغیر و اندازهی جهان را ثابت فرض کنیم. تصور کنید که ما قدرت زیادی داریم، به گونهای که میتوانیم حرکت ستارههای دوردست را تحت کنترل خود درآوریم و چگونگی حرکت کهکشانهای دوردست و آینده را ما تعیین کنیم؛ در آن صورت ما میتوانیم بافت جهان را دچار تغییر کرده و آن را مطابق با اهدافی که در نظر داریم شکل دهیم. آیا در صورت داشتن چنین قدرتی بازهم احساس بیاهمیت بودن در جهان را خواهیم داشت؟ مطمئناً خیر؛ در آن صورت بسیار مغرور و متکبر نیز خواهیم شد.
برخی گمان میکنند که شاید این توضیح بتواند ریشههای پیدایش خداباوری را نیز به ما نشان دهد. افراد مذهبی بر این باورند که گاهی اوقات، ایمان به زندگی آنها معنا و مفهوم میبخشد و زندگی بدون وجود خالق، بیمعنی و پوچ خواهد بود. اگر بخواهیم از دید مذهب به قضیه نگاه کنیم، ممکن است گفتهی آنها صحیح باشد؛ اگرچه افرادی نیز هستند که اینچنین فکر نمیکنند. مذهب و ایمان، افراد را به این باور میرسانند که در صورت ایمان داشتن به خدا، او نیز بخشی از قدرت بینهایتش را با بندگان در میان میگذارد. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، آن قدرت خارقالعاده به حدی زیاد خواهد بود که نمیتوان در جهان ماده بهکار برد و فراتر از توان این جهان است.
اگر بخواهیم منطقی به قضیه نگاه کنیم و ایمان و مذهب را در نظر نگیریم، قدرت اثرگذاری ما در جهان بسیار پایین بوده و به چشم نمیآید؛ به عبارت دیگر، ما در مقیاس کیهانی اهمیت چندانی نداریم. ممکن است که این قضیه ما را با مشکلاتی مواجه کند؟ آیا این تفکر ما را به هیچانگاری و پوچی سوق میدهد؟ تقریباً میتوان گفت خیر، اینچنین نیست.
برای دیدن چرایی این اتفاق، باید به موضوع ارزشها بازگردیم و یکسری تمایزها ایجاد کنیم. برخی از چیزها مانند احساسات و عواطف انسانی و شادی، برای ما دارای ارزشی ذاتی هستند. به همین دلیل است که ما چنین رفتارهایی را بسیار ارزشمند میدانیم. آنچه که باید بدانیم این است که این رفتارهای دارای ارزش ذاتی، الزاماً دارای ارزش وجودی نیستند؛ یعنی ممکن است ارزش وجودی داشته باشند یا ممکن است نداشته باشند. این ما هستیم که به آنها ارزش میدهیم و این بهخاطر خودشان است. برخی از چیزها هستند که ارزش ذاتی ندارند؛ اما از نظر وجودی، با ارزش هستند. بهعنوان مثال، پول را در نظر بگیرید. پول دارای ارزش ذاتی نیست، صرفاً کاغذی است که آن را رنگی کردهاند؛ اما دارای ارزش ابزاری است و شما به وسیلهی پول میتوانید چیزهایی بخرید که دارای ارزشهای خاص خود هستند. شاید نتوانید با پول برای خود شادی بخرید؛ اما میتوانید راحتی را برای خودتان به ارمغان آورید.
ما در مورد قدرت اثرگذاری در جهان صحبت کردیم؛ زیرا دوست داریم فکر کنیم قدرت نیز همچون احساسات و عواطف ما، دارای ارزشی ذاتی است. ما از قدرت استفاده میکنیم و از آن لذت میبریم، بدون آنکه توجه کنیم این قدرت لجام گسیخته چه عاقبتی برای ما رقم خواهد زد. برای درک جنبهی منفی قدرت، کافی است به تاریخ حکومتهای تمامیتخواه دیکتاتوری نگاهی بیاندازید تا بدانید قدرت چیزی نیست که ارزش ذاتی داشته باشد. قدرت همچون پول، دارای ارزش ابزاری است و عاقبت استفاده از قدرت به خود ما و تصمیمات ما بستگی دارد. روابط عاشقانهی ما، کارها و اهداف ما، تجربههای به اشتراک گذاشته شدهی ما، رفتارهای اجتماعی ما، دانش و خرد ما، خلاقیت و هنر ما، موسیقی ما و آیندهی خودمان و سایر موجودات، میتوانند در کنترل قدرت ما باشند و در زمین کوچکی که روی آن زندگی میکنیم، اثرگذار باشند؛ اما به کل کائنات ربطی ندارند. شاید ما از نظر کیهانی دارای قدرت چندانی نباشیم و به قول معروف اهمیت نداشته باشیم؛ اما اگر اهمیت و قدرتی خارقالعاده هم داشتیم، باز هم تفاوتی ایجاد نمیشد. اینکه ما به دلیل نداشتن چنین قدرتی به سمت هیچانگاری و پوچی برویم، صرفاً نشان دهندهی خودشیفتگی و غرور ما خواهد بود که نمیخواهیم با آنچه که هست کنار بیاییم و تشنگی سیری ناپذیر داریم. بیشتر آنچه که برای ما اهمیت دارد و عاقبت آنها در دستان ما است، همینجا روی زمین هستند.