حاجی فیروز پیترسیاه میتراییسم

نگاهی به ریشههای باستانی سنت و استوره حاجیفیروز
دکتر آیدین پورمسلمی- باز به روزهای پرشور عید نوروز نزدیک میشویم و در خیابانها کمکم حاجی فیروزها را میبینیم که میخوانند: ”حاجی فیروزه؛ سالی یه روزه” و اگر رویتان را گشاده نیابند، برایتان خواهند خواند “ارباب خودم چرا نمیخندی” و این ترانه را با صدای پرزنگ دایره همراه خواهند کرد.
آنچه مرا بر آن داشت که تحلیل مقایسهای مختصری را بر ریشهیابی این سنت ایرانی بنگارم دو مسئله بود؛ نخست، متن کوتاهی نوشتهی یک دوست که دردمندانه نگاشته بود که کودکان مغربزمین از سانتاکلاوس و یا آن گونه که ما در فارسی به سیاق فرانسویان بابانوئل میخوانیمش هدیه دریافت میکنند و در سال نو با خواندن ترانههای زیبا همراهیاش میکنند، ولی ما ایرانیان سالها پس از لغو بردهداری، مردی زشت و سیاهچهره را به رقص میآوریم که نهتنها چیزی نمیبخشد که میستاند. چیزی قریب به این مضمون. نوشته این دوست و نگاهی کوتاه به تحقیقات مدون در مورد تاریخ این سنت در متون پارسی که آنها را بسیار اندک یافتم مرا بر آن داشت که این جستار را بنویسم؛ شاید یاری کوچکی باشد در افکندن پرتو نوری به تاریکی ریشههای این سنت بااهمیت ما ایرانیان. وبگردی مختصر من نیز تقریبا مطمئنم ساخت که دستکم در دنیای وب پارسی، همه آنچه در این رابطه موجود است چند حدس تقارنی و فصلی برای معنابخشیدن به این سنت و یا متاخردانستن و اعتقاد به ریشهدار نبودن آن است.
شاید مهمترین کاری که درباره ریشهیابی این سنت تاکنون صورت پذیرفتهاست، مبتنی بر حدسهای زندهیاد مهرداد بهار و پژوهشهای متاخر خانم شیدا جلیلوند است که سیاهی چهره حاجیفیروز را مربوط به بازگشت او از دنیای مردگان و در ارتباط با استوره سامی میانرودانی(بینالنهرینی) تموز میدانند که توسط ایرانیان اقتباس شده است. در نبود نظریهای جایگزین، این باور در سراسر دنیای مجازی ایرانی به عنوان فرضیه اصلی منتشر شدهاست و با جستوجوی نام حاجیفیروز با دهها تارنما برمیخوریم که به بازگویی این نظریه پرداختهاند و این نظریهای است که از سوی ایرانیان وارد ویکیپدیای انگلیسی نیز شده است. برای مطالعه بیشتر در این باره میتوانید به این نشانی مراجعه کنید.
نکته جالب دیگر انتقاد از این سنت به عنوان نماد آشکار نژادپرستی از سوی استادانی چون دکتر حمید دباشی و دکتر گلبرگ باشی است که خواهان تغییر این چهره و یا حذف آن هستند. آنچه در این مقاله در برابر این نظریات طرح میشود تنها تشریحکننده تقارنهای قابل تامل این سنت در خارج مرزهای ایرانی و حاصل کار اولیه یک مطالعه تطبیقی است که نیاز به بررسی بیشتر دارد و بنابراین از ایرانیانی که اطلاعات و یا سوابقی را در اختیار دارند که در نقد و یا تکامل این نظریه اولیه میتواند یاریگر باشد، دعوت می کنم با ارسال نظرات خود برای نویسنده در تکامل و یا آسیبشناسی این نظریه مشارکت داشته باشند.
شاید بهتر باشد بررسی خود را با یک تصویر آغاز کنیم. به تصویر مقابل توجه کنید:
شباهت جالبی است؛ مگر نه؟! حاجی فیروز در کنار سانتا! بی تردید هر ایرانی که سال نو میلادی را در هلند و یا بلژیک گذرانده باشد روزهای ۵ و ۶ دسامبر این همراه سیهچرده سانتا را دیده است که با حرکات شادیبخش و گاه دلقکگونه، شیرینی و آبنبات میان بچهها پخش میکند و احتمالا این هموطن با خود گفته چه شباهت جالبی و اتفاقا جستوجوی ما از همین شباهت عجیب آغاز میشود. آیا این شباهت صرفا تصادفی است و یا امکان وجود ریشههای مشترک در میان این دو چهره که هر دو با آغاز سال نو در دو فرهنگ دور از هم مشاهده میشوند وجود دارد؟ اجازه دهید کمی بیشتر با این مرد که با صورتسیاه در کنار سانتا ایستاده است، آشنا شویم.
پیتر سیاه یا آن گونه که هلندیها تلفظش میکنند Zwarte Piet قرنهاست در کنار سانتا با همین چهره ترسیم میشود و همواره منشا ورود او به داستان سانتا مورد پرسش بوده است و پاسخهای متفاوتی به آن داده شده است. پاسخهایی تقریبا شبیه به ریشهیابیهای انجامشده برای حاجی فیروز ما! نکته جالب اینجاست که در سالهای اخیر بحثهای مربوط به نژادپرستی درباره این چهره در هلند و بلژیک نیز بالا گرفتهاست و بسیاری از جامعه دانشگاهی هلند خواهان حذف این چهره هستند و در مقابل نیز طرفداران حضورش استدلالهای گوناگونی میآورند که مهمترین این استدلالها این است که این سیاهی اصولا به رنگ پوست ارتباط ندارد و گرد ذغال است! و جالب اینکه حتی گروهی میگویند دلیل این گرد سیاه پایینرفتن از دودکشهای خانهها به همراه سانتا و یا به جای اوست؛ برای آنکه هدایای کودکان را به آنها برساند. به نظر جالب می رسد مخصوصا که معتقدند احتمالا سانتا با آن جبروت و هیبت احتمالا خود از دودکشها پایین نمیرود و خدمتکار اوست که چنین میکند.
آنان راهی برای توجیه این سیاهی یافتهاند ولی ما چه باید بگوییم که حاجی فیروزمان از دودکشی نیز پایین نمیرود! در مقابل، نظریات دیگری نیز وجود دارد؛ تاریخچه در دسترس این چهره نشان میدهد که اگرچه قدمت این شخصیت همراه سانتا نامعلوم است، ولی نخستین بار در کتابی که توسط جان چکمن Jan Schenkman در سال ۱۸۴۵ نگاشته شده به ریشه آن پرداخته شده است و از او به عنوان خدمتکار سانتا که چهره سیاه دارد و لباس سرخرنگی میپوشد و از “آسیا” میآید یاد شده است! و یک دهه بعد در چند کتاب دیگر این منشا ورود به آفریقا به دلیل سیاهبودن تغییر یافته است. اگر بخواهیم به ظاهر او توجه بیشتری کنیم در گذشته او را اغلب با لباس سرخ ترسیم میکردند ولی امروزه لباس او رنگارنگ شده است؛ اگرچه همچنان رنگ قرمز یکی از رنگهای غالب است. کلاه او نیز در گذشته اغلب شبیه کلاههای بوقی و کشیده بوده و در اصل کلاه فرگی بوده است. ولی امروز این کلاه ویژگی ثابتی ندارد. درست مانند لباس حاجی فیروز که اگرچه تصویر بیشتر استفادهشده او با کلاه تیز و بوقی است ولی امروز به دلیل بیتوجهی به معانی نهفته در آرایش او و درکنشدن آنها، کلاههایی با اشکال متفاوت را میتوان بر سر او دید. اما از اینها گذشته او حلقهای نیز به گوش دارد که نشان از بندگی او دارد.
اگر از تاریخ یادشده عقبتر رویم تا ریشههای قدیمیتری بیابیم با چند داستان جالب دیگر برمیخوریم و سنتهایی که هنوز هم در جایجای اروپا وجود دارند. یکی از این داستانها که اصلیترین روایت نیز هست از شیطانی سخن میگوید که سنت نیکولاس را همراهی میکند. باور اصلی بر این بوده است که سنت نیکولاس این شیطان را شکست داده و او را بنده خود ساخته است و اگر این روایت را با تصویر پیتر سیاه تطبیق دهیم، حلقه بندگی در گوش او و رنگ سیاهش که احتمالا نه معنای نژادی که بر ذات سیاه او دلالت دارد با این داستان قدیمی منطبق مینماید. اگر باز به دنبال خدمتکار و یا همراه سانتا بگردیم در آلمان با شخصیتی برمیخوریم که قرنهاست سانتا را همراهی میکند و بسیاری او را ریشه اصلی میدانند او را در آلمانی Knecht Ruprecht یا روپرت خدمتکار مینامند. این تصویر روپرت خدمتکار در آلمان امروز است:
در تصاویر مختلف او عمدتا با چوب یا زنگ در دست و کیسهای سیاه بر دوش تصویر شده است که طبق افسانههای ژرمن پر از خاکستر است. او از کودکان پرسشهایی میکند که آیا دعاها و ذکرها را بلد هستند یا نه؟ و اگر بلد باشند به آنان شیرینی و تنقلات میدهد و اگر بلد نباشند، آنان را در کیسه خاکستر خود میاندازد و میبرد! در روایتی دیگر از داستان او به کودکان لوس و بد به جای هدایای خوب ذغال و سنگ میدهد؛ در حالی که بچههای خوب هدایای خود را نه از او بلکه از سنت نیکلاس دریافت میکنند. شکل ترسناکتر این موجود شیطانی و ذغالآلود که اغلب در تصاویر قدیمیتر سرخرنگ ترسیم شدهاست را میتوان در جنوب آلمان و منطقه آلپ بهویژه اتریش و همچنین کرواسی و بخشهایی از شرق اروپا دید که در اتریش و کرواسی او را با نام “کرامپوس” Krampus میشناسند. این شیطان ترسناک که سانتا را همراهی میکند موجودی شاخدار و پشمالو با پنجههایی تیز و زبانی سرخرنگ و دراز است که کسانی که لباس او را میپوشند در جشنهای سال نو در خیابانها کودکان را دنبال میکنند تا آنان را بترسانند!
در فرانسه نیز سانتا همراهی با ویژگی مشابه دارد که او را Le Père Fouettard میخوانند. داستان او از همه غریبتر است و به قرن دوازدهم میلادی برمیگردد و از این قرار است که یک قصاب سه پسربچه ثروتمند را که در راه ثبتنام در یک مدرسه مذهبی بودند میکشد تا اموالشان را بدزدد، ولی سانتا این را میفهمد و آن سه بچه را زنده میکند و آن قصاب را به عنوان خدمتکار با خود میبرد! در همه جای اروپا این شخصیت اسرارآمیز وجود دارد؛ در سویس او را Schmutzlis میخوانند و در لوگزامبورگ او را Housecker نام نهادهاند.
و در کشور چک رسما خود شیطان سانتا را همراهی میکند! مهم نیست کجاست؛ هر جا که هست زنجیر و یا چوب جارو در دست دارد. زنجیر و یا حلقه در گوشش نشانهای از به بندگی درآمدن اوست و با ذغال پوشیدهبودنش نیز نشان از پلیدی ذات و تبهکاری او دارد و چوب جارو نشانهای بسیار جالب است که جلوتر آن را شرح میدهم ولی هر چه که هست تا همین جا نیز میدانیم با جادوگران مرتبط است؛ زیرا همیشه جادوگران را سوار بر آن دیدهایم و این علامت نیز به نوعی نشان از ارتباط عناصر جادوی سیاه با این شخصیت مرموز است.
پرسش ما همچنان باقی است؛ آیا جدا از شباهتهای ظاهری حاجی فیروز و این شخصیت بهویژه پیتر سیاه هلند و بلژیک، آیا ریشه مشترکی برای آنان میتوان یافت؟ چیزی که بتواند این شباهت را توصیف و توجیه کند و به آن معنا ببخشد؟
میدانیم که خود سانتا کلاوس و سنت مسیحی کریسمس اقتباس بسیار نزدیکی از میتراییسم هستند که در گاه زایش مسیح، آیین محبوب امپراتوری روم بود. امروز در آکادمی غرب به صورت عام این علاقه وجود دارد که از میتراییسم را با نام کلی پاگانیسم یاد کنند. تقریبا امروز دیگر مناقشهای بر ریشههای پاگانی کریسمس وجود ندارد و اگر خوانندگان این مقاله مایلند این شباهتها را ببینند با جستوجوی سادهای در وب به دهها مقاله در این باره خواهند رسید. لباس سرخرنگ، کلاه شکسته فرگی، استفاده از کاج، انطباق با ۲۵ دسامبر که زادروز زایش مهر (میترا) است که به عنوان شب یلدا و غلبه نور توسط بخش وسیعی از دنیای شرق جشن گرفته میشود همه و همه تنها بخشی از این شباهتها هستند. ارتباط آیینهای کریسمس با میتراییسم که مراحل نخستین تولد و رشد خود را در ایرانزمین یافته است ناخودآگاه این پرسش را پدید میآورد که اکنون که میتوان تصور کرد که میتراییسم و کریسمس از یک سو و آیینهای کریسمس و حاجی فیروز از سوی دیگر مرتبطند، آیا ارتباطی منطقی میتواند میان میتراییسم و شخصیتی که ما امروز حاجی فیروز میخوانیم وجود داشته باشد؟
پاسخ من به این پرسش آری است؛ زیرا لباس سرخرنگ، شکل کلاه و چوب جارو که خود تجسمی از وند و شاخه برسم است، همگی این علائم، ظن ارتباط را تقویت میکند. همچنین میدانیم که کلیسا به صورت سابقهداری میتراییسم را با شیطان و شیطانپرستی مرتبط میدانسته است و این رنگ سرخ را رنگ شیطان و یا لوسیفر نیز میداند. جالب است بدانیم در برخی نقاط و مقاطع تاریخی در اروپا شیطان و سانتا یک نفر بودهاند و اصولا نام نیک پیر و یا Old Nick نامی بودهاست که به شیطان اختصاص داده می شدهاست و حتی نام سانتاکلاوس که آن را تلفظی از سنت نیکلاس میدانند نیز مطابق این تحلیل میتواند در اصل Satan Claws و یا پنجههای شیطان معنا دهد و Santaدرهمریخته واژه Satan است و Claus نیز فرم دیگر نگارش Claws است که اتفاقا موجودی شبیه کرامپوس و ترسناک است.
جالب اینجاست که خود نیکلاس سیاه نیز در داستانها مستقلا وجود داشته است و کلیسایی در آرژانتین نیز به همین نام وجود دارد. ارتباط میترا و اهریمن همیشه اسرارآمیز بوده است. گرچه در آیین مزدایی، میترا با اهریمن مبارزه میکند ولی در آیین زروانی که آیین کهن ایران باستان است، میترا داور اهورامزدا و اهریمن است و از این رو ارتباطی دوسویه با هر دو سوی ظلمت و تاریکی و نیک و شر مییابد و رابطهاش با اهریمن در هالهای از ابهام فرو میرود. تفاسیر متفاوتی میتوان از این چهره دودگرفته و لباس خاص و عجیبش ارائه داد که لزوما میتوانند هیچ یک درست نباشند. شباهت این چهره و لباس پیتر سیاه به تازهواردان آیین میترایی که در رتبه کلاغ قرار دارند و در نتیجه تقابل جهل نوآموز و بالاترین مقام میترایی یعنی پدر و قرینه آن در اینجا سانتا، میتواند بلک پیتر را که در جهل شیطانی خود قرار دارد شاگرد و با توجه به ساختار سلسلهمراتبی میتراییسم در مقام خدمتکار پدر قرار دهد.
میدانیم که در میتراییسم نهتنها بردهداری وجود نداشتهاست، بلکه اصولا این آیین را به عنوان دین آزادی میشناسند و بنابراین در صورت ارتباط این سنتها و میتراییسم، این شخصیت هرچه هست، بردهای سیاهپوست نیست. همچنین این داستان نیز متصور است که این سنت نماد غلبه نور بر تاریکی و میترا بر اهریمن و نمایشی از به بندکشیدن اهریمن باشد. این موجود سیاهرنگ با جامه سرخ براق نمادی از شیطان در بندشده است؛ در نبرد پیروزمندانه خورشید و زمستان که سرانجام بر تسلط سیاهی و سرما نقطه پایان مینهد.
این تعبیر که حاجیفیروز (طبیعتا نامی متاخر) تجسم اهریمنی است که شکست خوردهاست و به بندگی نور درآمدهاست و به خدمت او میرقصد و میخواند، جشن پیروزی و رستگاری نوع بشر است. جشن غلبه نور و اسارت تاریکی است. به دلیل کمبود مطالعات در معناشناسی میتراییسم، این آشکار نیست که کدامین روایت میتواند درست باشد و در نتیجه حدسهای طرحشده نه از آزمایشگاه سنجش کارآمدی که در حقیقت که از ذهنی کنجکاو و آزماینده منشا گرفتهاند و بدیهی است که ممکن است با همه دقت اعمالشده، واقعا دقیق نباشد ولی هرچه هست، معتقدم به عنوان یک نظریه جای بررسی و مطالعه بیشتر را داراست. این شیطان رامشده یا نوآموزی که در آغاز راه خرد قرار دارد و یا حتی اشارهای به ماهیت دوگانه میترا هرچه که هست زمینه مشترک نیرومندی را با پیتر سیاه سنتی مسیحی به نمایش میگذارد و این حدس را پدید میآورد که جایی بسیار دور، آنها سنتهایی یگانه بودهاند.
پس شاید منصفانه نباشد که بر فرهنگ خود بتازیم و آن را زشت بخوانیم که این سیاهچردهی شاد در لباس قرمز هرچه هست شادتر و انسانیتر از ترساننده، تنبیهکننده و حتی کشنده کودکان در افسانههای اروپایی است. داستان این است که بر استوره اروپایی سانتا از اوایل قرن گذشته رنگ امریکایی پاشیدهاند و از آن محصولی جذاب و قابلفروش ساختهاند و ما پیش از بازاندیشی در استورههامان میرویم که به فراموشی بسپاریمشان.