رازهای کوه سینا ( بخش سوم و پایانی )
اگر بنی اسرائیلی ها اینجا اردو زده باشند – به باور من – قابل توضیح است که چرا وقتی که آنها به اینجا آمده اند آب برای خود و گله شان داشته اند . همچنین این می تواند توضیحی باشد برای واقعه گوساله طلایی که موسی ” آن را سوزاند” و به پودر تبدیل کرد و بر آب پاشید و بعد از آن بنی اسرائیلی ها را وادار کرد که از آب بنوشند .
( در مورد اینکه چطور موسی توانسته طلا را بسوزاند در حالیکه طلا نمیسوزد بلکه ذوب می شود و این پودر طلا چه بوده که به بنی اسرائیلی ها خورانده به دو کتاب ” منشاء خدا ” و ” رازهای گمشده صندوق مقدس ” نوشته : لارنس گاردنر مراجعه کنید . م )
کوه خروج – کوه Mashu حماسه گیلگمش – بعنوان یک قله بلند باید دریکی از طرفین فضاپیما قرار می گرفته نه در وسط راهش ، چون به غیر از این باعث برخورد فضا پیما با آن می شده . با نزدیک شدن به وادی نخل و مشاهده رشته کوههای سنگ آهکی سفید که دشت را دربرگرفته اند من به خلبان از روی نقشه سینا به کوه خاصی که مایل به دیدنش بودم اشاره کردم . کوهی که تک وتنها ایستاده بود و طبق توصیف کتاب مقدس ، بنی اسرائیلی ها در اطراف آن اردو زده بودند . هیچ مشکلی برای دیدن آنچه که برکوه رخ می داد وجود نداشت . اینکه خداوند در Kavod خود در میان آتش و دود برکوه فرود آمده . اگرچه معمولاً Kavod را به شکوه ترجمه کرده اند اما این اصطلاح در زبانهای سامی به معنی ” چیز سنگین است ” ( و در اصطلاح سومری ” آنچه که در آسمان پرواز می کند ” ) بنی اسرائیلی ها زمانی این وسیله را دیدند که در صحرای کنار کوه اردو زده بودند و گفته شده که آنها بازهم زمانی که خدا از بالای کوه با موسی سخن گفته آن را دیده اند و تمام قوم دانستند که او کلام خدا را به آنها تحویل داده . طی سه روز قوم وقتی که خدا برKavod خود در ابری غلیظ بر کوه فرود آمده بزرگترین تجلی خدا بر انسان را تجربه کرده اند . طبق کتاب خروج ، ظهور Kavod یهوه شبیه این بود که نوک کوه در آتش بلعیده شودو این را بنی اسرائیلی ها به وضوح می دیدند و موسی به درون ابر رفت و به کوه صعود کرد و چهل روز و چهل شب برفراز کوه ماند . این واقعه در ۳۴۰۰ سال پیش رخ داده اما اکنون منی که متعلق به همان قبیله عبرانی موسی و هارون هستم – خاندان لوی – مجدداً از این مکان مقدس و والا بازدید می کنم اما اینبار نه از پای کوه مثل جماعت بنی اسرائیلی ها بلکه از فراز آن در یک هواپیما .
آیا انتظارم این بود که آثار باستانی روی کوه پیدا کنم ؟ بقایایی از دوره منحصر به فردی که مردم خدا را دیده اند و صحبتش با موسی را شنیده اند ؟ البته که نه ( حداقل این چیزی است که منطق به من می گوید … ) . وقایع مربوط به ده فرمان رخ داده و تمام شده و چیزی ازآن باقی نمانده . انتظار داشتم یک غار یایک ویژگی غاری شکل را پیدا کنم . تنها زمانی که کتاب مقدس بازهم از کوه سینا حرف زده ، در دوران پس از خروج و در حکایت ایلیا نبی بوده . بعد از اینکه او باعث کشته شدن کاهنان بعل شده از ترس جانش به سینا گریخته . فرشته ای او را به غاری بر کوه سینا راهنمایی کرده ، جایی که او توانسته در آن پناه بگیرد . پس غاری وجود داشته . در این فکر بودم که آیا بعد از هزاران سال اثری از غار مانده که بتوانم پیدایش کنم ؟
ما چند بار گرد کوه چرخیدیم و من چیزجالبی ندیدم . از خلبان خواستم که همچنان بالای کوه پرواز کند و او هم چند باری چرخی زد . من از عوارض روی کوه چند عکس گرفتم . هوا داشت دگرگون می شد و ابرو باد خودشان را قاطی ماجرا کرده بودند . به خلبان پیشنهاد دادم که به فرودگاه برگردیم . من مقداری فیلم برایم مانده بود . گفتم : یه بار دیگه دوری روی کوه بزن . آنجا ویژگیهای توپوگرافیک یا چشم انداز خاصی داشت . خلبان ناچار شد یک دور دیگر اوج بگیرد و دور کاملی بالای کوه بزند . او را سمت یک جور سنگپوز ( برآمدگی ) هدایت کردم که شکل عجیبی به خود گرفته بود . همچنان که نزدیک می شدیم روی یک طرفش متوجه ورودی شدم . ضربان قلبم شدید شد . آیا غار را پیدا کرده بودم ؟ فوراً چند عکس گرفتم و از خلبان خواستم که دوباره در همان مسیر پرواز کند تا نگاهی به ویژگیهای طرف دیگرش هم بیاندازم . خلبان همین کار را کرد و من به چشم خودم یک ویژگی سفید و و مدور و براق را دیدم که بر بستر زمینی خاکستری – قهوه ای اش کاملاً به چشم می آمد و متمایزو مشخص بود . توانستم با دوربینم چند باری عکس بگیریم و متحیر بودم که این چه بود .
بعد متوجه شدم که به انتهای حلقه فیلم رسیده ام و حلقه دوم که به نحوی ذخیره ام محسوب می شد را هم تمام کرده ام . خلبان گفت که باید برگردیم . گفتم : مثل اینکه چاره ای نیست . فیلمهایم هم تمام شده . طبق دستور ، دو حلقه فیلم سیاه و سفید را به افسر لیئیسون دادم . او قول داد که زیاد طول نمی کشد و ارتش فوراً آنها را بررسی می کند . واقعاً چند روزی معطل شدم تا آنجا که مجبور شدم برای رفتن به نیویورک به فرودگاه بروم . من پاکت مهرو موم شده را در هواپیما باز کردم . از برگه های دریافتی معلوم بود که چند عکس نابود شده ( اگرچه مراقب بودم از جاهایی که شبیه تاسیسات نظامی هستند عکس نگیرم ) .
به نیویورک برگشتم و با عجله فیلمها را دادم که در اندازه بزرگ چاپ کنند . شی ء سفید آنچنان که از بالا دیده بودم در عکسها مشخص بود . یک دایره کاملا دقیقاً مثل توصیف بشقاب پرنده ها از طرف کسانی که ادعای مواجهه با آنها را داشته اند با یک نوک ورقلمبیده . اگر قرار بود یوفویی را به تصویر بکشم آن را به این صورت می کشیدم . اگر یوفو بودن قضیه کاملاً باور نکردنی بود جزئیاتی که در عکسها از غار و چشم اندازو ورودی کاملاً مدور غار دیده می شود کم عجیب نیستند .
اگر نه بسیار افسانه ای باشد، اما حداقل شگفت انگیز بود؛ ویژگی هایی که در عکس های غار و جزئیاتی که در چشم انداز بود و آن دهانه کاملا دایره ای شکل غار حیرت آور بودند. دماغه ای که توجه مرا به خود جلب کرده بود و از یک طرف از بالای آن عکس برداری شده بود، در واقع به دو بخش تقسیم شده بود. یک بخش که شبیه یک زبان دراز طویل شده بود، و بخش دیگری که شبیه یک محیط مستطیلی شکل بود که شیار شیار داشت به نحوی که قسمت مرکزی به شکلی بالاتر از سطح زمین بالا رفته بود. از طرف دیگر که نگاه می کردی، جایی که غار توجه مرا جلب کرده بود، عکس دهانه غاری را نشان می داد که کاملا حفره ای دایره فرم بود که در جنب پرتگاه واقع شده بود. حیرت انگیز تر از اینها، این بود که برآمدگی بالای آن، مجموعه سوراخ هایی روی خود داشت که هم اندازه بودند. این عکس سه سوراخ اینشکلی را نشان میداد که شاید چهارمی اش ( در گوشه سمت چپ عکس) هم وجود داشته باشد. فراتر از این سوراخ ها، در بالاترین قسمت این برآمدگی، بخش شیارخورده ی مستطیلی به شکل یک چیز طویل و تیره تر ( در عکس سیاه و سفید) نسبت به اطرافش به چشم می آید.
بارها و بارها به این عکسها نگاه کرده ام . بزرگ تر کردنشان به جای واضح و شفاف شدن باعث تارترشدنشان می شود . این هم خیلی عجیب بود .بارها از خود پرسیده ام و بعد از هر سوال با ناباوری سری تکان داده ام چون هیچکدام از پاسخ ها باورکردنی به نظر نمی رسید . آیا اتفاقی بود که زمانی برفراز کوه پرواز کرده بودم که یک یوفو – یک یوفو با شکل و شمایل امروزی – آنجا فرود آمده بود ؟ آیا من در حین اینکه آن شیء به آنجا رسیده بالای سرش قرارگرفته ام ؟ و غیر ممکن تراز همه اینها ، آیا من Kavod یزدانی را دیده و از آن عکس گرفته بودم که از دوران خروج یا بازدیدهای بعدی یهوه آنجا ماندگار شده بود ؟ یا منطقی تر اینکه رویهمرفته یک عارضه طبیعی بر زمین بوده و باد وباران باعث آن شده و چون بخشی از کوه سنگ آهکی بوده سفید به نظر می رسد ؟
درباره بقیه ویژگیهای عجیب چه می توان گفت ؟
شیار زدگی منظم اطراف دماغه مرتفع و ورودی کاملاً مدور غار و دهانه هایی با فاصله مساوی چه هستند ؟ مطمئناً همه اینها نمی تواند کار باد وباران باشد . این کارها توسط کسی مهندسی شده که اگر نه انسان که جزء خدایان بوده .
متون مصری ، سفربعد از مرگ فرعون را توصیف کرده اند . سفری از محل دفنش بسوی Duat ، جایی که کوه نور قرار دارد . گمان بر این بود که این سفر دوازده ساعت طول می کشد . سه ساعت اول سفر بر سطح زمین است . پادشاه وارد ورودی می شود که به مجموعه ای از تونلهای شیب دار می رسد و در ساعت پنجم به پایین ترین سطح می رسد . در ساعت ششم او مورد ارزیابی قرار می گیرد که آیا ارزش ملحق شدن به خدایان و سیاره میلیونها ساله شان را دارد یا نه و اگرارزش داشت در امتداد تونلهایی که از طریق یک دروازه به سمت بالا می روند و نماددیسک بالدار رویش است سفرش را ادامه می دهد .
درساعت دوازدهم او به دورترین حد ” تاریکی غلیظ ” می رسد ، جایی که غاری که انتهایش به آسمان می رسد در انتظار اوست و در آنجا برای سفر ، لباس مخصوص می پوشد و سپس در زمین و آسمان گشوده می شود و او در هوا حرکت می کند .
با نگاه دوباره به عکسهایم من از ویژگی عجیب و غریب با مجموعه ای از روزنه ها با فاصله منظم که معرف ورودیهای هواکشهای تاسیسات زیر زمینی درون کوه هستند متعجب می شوم . ویژگی که در کتاب مردگان مصری توصیفش آمده . آیا این ورودی مدور همان شکافی است که به موسی دستور داده شده موقع عبورخدا برکوه در آن پنهان شود ؟ آیا غاری بوده که با یک سری از گذرگاهها در کوه در ارتباط بوده ؟ همانطور که درگیر این افکار بودم حیران هم بودم که آیا این ویژگیها به نوعی محصول نیروهای طبیعی است یا فقط توهمهایی است ناشی از نحوه شکل گیری صخره ها و بازی نور و سایه .
صحبت از توهم شد ؛ این را هم بگویم که نمی توانم از آنچه که شبیه یک غول زره پوشیده ایستاده بر ورودی غار به نظر می رسد چشم پوشی کنم ( درواقع عینکم ذره بینی ام را بردارم! ) . اگرچه این حرفها احمقانه به نظر می رسد اما بستگی دارد که دید ما چطور باشد .
همه اینها باورنکردنی و شگفت انگیز و غیر ممکن بود و خوب تر از آنی بود که بشود باور کرد . اگر واقعیت داشت پس من برفراز شواهد فیزیکی از حضور آنوناکی بر کوه پرواز کرده وعکس گرفته بودم . این تاییدی بود بر پایگاه فضایی شان که در همان حوالی واقع شده بود . پایگاه فضایی که طی نبرد هسته ای که کتاب مقدس از آن به شکل زیرو رو شدن سودوم و گمورا یاد کرده . از سوی دیگر اگر واقعیت ندارد پس طبیعت برای خلق مجموعه ای از ویژگیهای شگفت انگیزی که فی نفسه رویت آن باعث حیرت است تبانی کرده و توطئه ای چیده ! .
کدامیک واقعیت یا خیال ؟
احساسم این بود که این خیلی مهم است که بدون تحقیق بیشتر رها شود . لازم بود که به کوه برگردم و روی قله فرود بیایم وشواهد فیزیکی این ویژگیهای شگفت انگیز را بررسی کنم و ازآنجائی که من گزینه خوبی برای کوه نوردی نبودم لازم بود با هلیکوپتر به آنجا بروم . شرایط مرا مجبور کرد سریعتر از آنچه می خواستم عمل کنم . در مارس ۱۹۷۹ از شرایط صلح میان اسرائیل و مصر مشخص شد که اسرائیل باید طی چند مرحله مناطقی از سینا را تخلیه کند و منطقه ای که کوه مورد نظر من در آن قرار داشت در دسامبر سال جاری تخلیه می شد .
با عجله به اسرائیل پرواز کردم تا هلیکوپتری اجازه کنم و روی کوه فرود بیاییم . اما با مانع دشواری روبرو شدم . همه هواپیماها و هلیکوپترها حتی آنهایی که برای گرد آوری محصول استفاده می شد را برای پاکسازی صحرای سینا از تجیهرات بسیج کرده بودند . تمام پروازهای غیر ضروری ، تورها و هرچه که با تخلیه پایگاههای ارتش و نیروی هوایی مرتبط نبود ممنوع شد . بیش از یک هفته را به تکاپوی بیهوده گذراندم و بعد بی خیال قضیه شدم و به خانه برگشتم و کار نوشتن و مصور سازی کتابم ” پلکانی به ملکوت ” را تمام کردم که در ۱۹۸۰ منتشر شد .
به عنوان یک پژوهشگر مسئولیت پذیر عزم خود را جزم کرده بودم اما نتوانستم یافته های باور نکردنی یا محتویات همان عکسها را از نزدیک بررسی کرده و بی تردید تایید کنم و اینگونه بود که کتاب ” پلکانی به ملکوت ” من بدون عکسها و بدون ماجرای پروازم در ۱۹۷۷ به چاپ سپرده شد . عکسهایی که اینجا چاپ شده برای ربع قرن نزد خودم بوده و منتشر نشده . دیگر نتوانستم با هلیکوپتر به کوه برگردم و حماسه راز های کوه سینا همچنان سربسته باقی ماند .