زمان و آگاهی

?اولین چیزی که از زمان بخاطر داربم، صدای تیک تاک ساعت و گذر برق اسای آن است. اما حقیقت زمان چیست و چرا در نسبیت، مکانیک کوآنتوم و مباحث غیر کلاسیک این زمان دچار تحریف میشود؟

?در اینجا قصد داریم ارتباط ذهن خود آگاه با زمان و کلیت های زمان را از دیدگاه نسبیتی مورد بررسی قرار دهیم.

?گذشته، حال و آینده سه قلمروی که مرز های زمان را برای ما مشخص میکنند اما حقیقت اینان چیست؟ آیا گذشته فراتر از تصاویریست که در ذهن جریان دارد؟ اگر حافظه نباشد که این تصاویر را ثبت کند، آیا میتوان این مرز ها را نادیده گرفته و زمان را یکپارچه در نظر گرفت؟ یا بطور کلی تر، آیا زمان ناشی از ذهن ما یا درک ناقص ما از طبیعت است؟!

? رابطه ی اجزا با کل خود سبب نسبی شدن پدیده ها و تأثیر ناظر بر عامل می شود. زمان در نسبیت تنها اهرمی بود تا اجزا را به کل نسبت دهد و بدین سان نسبیت سر در میاورد. این تنها نسبیت است که سبب تمایز زمان ها و دیدن روی دیگری از زمان برای اجزا میشود.

?میتوان اینچنین توضیح داد چرا میگوییم در مقیاس کوانتومی و زیر اتمی زمان عملأ وجود ندارد و آینده بر گذشته تأثیر میگذارد.از دیدگاه این ابعاد ریز زیر اتمی، ما همچون ناظرانی(کل) هستیم که بر جز جز آنها اشراف داریم. زمان وجود دارد تا ذهن خود آگاه بتواند کل خود را درک کند و در این حالت مرزهای جز بودن شکسته شده و کل ماهیت ماده رخ مینماید.

?در سیاهچاله ها چون ما که ناظر آن باشیم، قادریم بخش عظیمی از این کل را در غالب اجزا بصورت یکجا مشاهده کنیم، اینجا اهرم جز ساز زمان رنگ میبازد تا جایی که در مرز افق رویداد و فراتر از آن، زمان عملأ متوقف میشود. آیا هر سیاهچاله جهانی را در بر دارد؟

⭕️ زمان و حرکت

?حرکت سبب کنار هم قرار گرفتن اجزا به منظور کل شدن انجام میگیرد. شما نمیتوانید تمام قسمت های یک خانه را یکجا مشاهده کنید و برای این کار نیاز به حرکت دارید. حرکت پتانسیل و هزینه کلی سازی اجزا را برای شما فراهم میاورد. حرکت نیاز به انرژی دارد، انرژی که نیروی لازم برای این جابجایی را فراهم آورد. و هر انرژی پتانسیلی دارد و زمان اشرف پتانسیل هاست!

?فرض کنید شما تصویری ۳۶۰ درجه ای از یک مکان دارید. این بدان معناست که شما بر کل آن اشراف دارید. حال اگر این تصویر را به جزهایی(اسلاید های معمولی) تقسیم کرده و در غالب یک فیلم در آورید، بدین سان برای مشاهده این اسلاید ها به زمان نیاز دارید. فراموش نکنید هرچیزی برای عمل کردن به یک پتانسیل یا اشتیاق درونی نیاز دارد و پتانسیل جزئی سازی کل ها یا حرکت، زمان است.

?ارتباط زمان با آگاهی نیز بدین سان است. ذهن برای درک پدیده ها نیاز به پردازش آنها دارد و برای پردازش نیاز به جزئی سازی آنها دارد. مانند کامپیوتری که برای خواندن کد های داده شده آنها را به اعداد پیاپی صفر و یک تبدیل میکند. ذهن تصاویر(جزها) را میسازد تا کل پدیده را درک کند.

هرچه بی نظمی (آنتروپی)  افزایش یابد. ذهن برای درک این بی نظمی و جزئی سازی این کل در هم تافته، به زمان بیشتری نیاز دارد.

?همچنین زمان به ابعاد طولی نیز مرتبط است. هرچه یک کل، کوچکتر شود بطوری که ما اشراف بیشتری به آن داشته باشیم، در نتیجه ی آن زمان نیز کم رنگ تر خواهد شد. برای مثال فرض کنید شما در این مقیاس فعلی و سامانه خورشیدی و خورشید و تمام سیاره هایش در مقیاس یک توپ پینگ پنگ بودند، در این حالت شما قادر به مشاهده چرخش برق آسای این اجرام بودید!
اما آیا حال میتوانید باور کنید زمین و در نتیجه آن خورشید با چه سرعتی به گرد هم و اجرام دیگر(سیاهچاله مرکزی کهکشان) میپیچند؟!

?و بدین سبب میباشد که ما قادر به درک حرکت برق آسای ذرات کوآنتومی همچون الکترون ها نبوده و آنها را ایستا میابیم. چون با توجه به مقیاس ما و ایشان، (کوچکی بیش از حد اتم را دربرابر خودتان تصور کنید!) تندی حرکت آنها به حدی زیاد بنظر میرسد که از چارچوب درک ما فراتر میرود.
مانند پره ای که چنان سریع میچرخد که ما قادر به درک حرکت آن نبوده و آن را ایستا میابیم(میتوانید چرخش پره ای مانند پنکه را با سرعت بسیار زیاد تصور کنید!)

?در مقیاس کوآنتومی به همین دلایل حرکتی و نسبیتی و تفکیک اجزا از کل است که زمان از دیدگاه ما معنای دیگری میابد. به گفته ریچارد فاینمن، اسطوره و نابغه قرن بیستم، بهتر است دیدگاهمان را نسبت به واقعیت تغییر دهیم. طبیعت مجبور نیست آنطور که ما دوست داریم رفتار کند….

در بخش قبل بر این موضوع تأکید کردیم که زمان وجود دارد تا ذهن «خود آگاه» بتواند اجزا را از کل تمیز دهد و در نتیجه این تمایز، تصاویر حاصل شده و ما این اجزای از هم گسیخته را در قالب مفهومی که آن را زمان نامیدیم درک میکنیم.

زمان و آگاهی

زمان و آگاهی

 مفهوم «آگاهی».

? ۱- تقابل آگاهی بر اجزا : گفته بودیم هدف از نسبیت تنها تقابل اجزا از کل آنهاست که نتیجه آن پدیده ایست بنام زمان. اگر یک «جز» بخواهد «کل» خود را درک کند، مجبور به جزئی سازی آن خواهد بود. اجزا که همچون تصاویری در آمده اند، برای درک شدن نیاز به «زمان» دارند.

?یک قطعه فیلم را تصور کنید!

این فیلم تنها مجموعه ای از هزاران تصویر است که بصورت پی در پی و پشت هم تکرار میشود. در این تمثیل فیلم همچون «نسبیت» عمل کرده و کل را به جزهایی قابل درک تبدیل کرده است که برای ذهن قابل فهم باشد. فرض کنید تمام این هزاران عکسی که این قطعه فیلم از آنها پدید آمده، به موازارت هم و در کنار هم قرار گیرند(بدون هیچ نظم و ترتیبی). آیا همچنان ذهن میتواند آنها را آنچنان که از پخش فیلم میفهمیده است، بفهمد؟

?پس می توان نتیجه گرفت برای «آگاهی» بر این «کل» که بصورت «جزهایی» درآمده است، به «زمان» نیاز است.

شاید بتوان گفت، زمان ناشی از همین فرآیند است!

ناشی از «نسبیتی» که ذهن برای درک کلی فراتر از کل خود میسازد.

حال اینجا می توان به تقابل «آگاهی» و «اجزا» پی برد که نتیجه آن نسبیت و زمان است.

? ۲- ماهیت آگاهی: موضوع دیگری که در این بحث مورد اهمیت واقع میشود، ماهیت موضوع «آگاهی» است. باید بدانیم که این آگاهی که مدیر و مدبر بر جزئی سازی کل هاست، در حقیقت چیست؟

بحث آگاهی بحث بسیار گسترده و همچنان مبهمی است که هرگز نمیتوان با قطعیت در این مورد صحبت کرد.
دیدگاه های متفاوت بر موضوع آگاهی دلالت دارد، طوریکه در ادیان و مذاهب از آن بعنوان «روح» و در علم از آن بعنوان «منشأ فهم» یاد میشود.

ما بر هیچ یک از این تعاریف و نام هایی که بر آن نهاده شده، تعصب نمی ورزیم، اما جا دارد هریک را مورد نقد قرار دهیم:

? «روح» که در ادیان و عقاید گوناگون همچون مسیحیت، اسلام، یهود و… از آن بعنوان منشأ انسان و اکسیر جاودانگی یاد میشود و همچنان گفته میشود این «روح» (آگاهی) بعد از مرگ به حیات خود ادامه میدهد.
اما تصویر علم بر موضوع «آگاهی» بسی پیچیده تر است.

علم بر خلاف مذاهب چنین بیان میکند، آگاهی سبب درک موجود از وجود خودش میشود و این آگاهی تنها منحصر بر انسان نبوده و حتی حیوانات نیز از آن بر خوردارند، حال بصورتی متفاوت.

?می توان آگاهی را با این تمثیل بخوبی درک کرد: یک سیستم سخت افزار کامپیوتر را در نظر بگیرید. این سیستم از مجموعه ای از سخت افزار ها تشکیل شده که برای کلی شدن و هماهنگی در اجرای نرم افزار ها و بهروری از توان این سخت افزارها، به چیزی بنام «سیستم عامل» نیاز است.

این سیستم عامل میتواند با توجه به قدرت پردازش این سیستم، به هر شکل و فرمتی باشد، مانند: ویندوز، لینوکس، اندروید و….

?در این تمثیل میتوان جسم و ذهن و تمام اجزای دیگر را(سخت افزار) همان انسان یا حیوان در نظر گرفت و «آگاهی» همان سیستم عاملی است که برای درک و هماهنگی این سخت افزارها پدید آمده.

?اما حقیقت خود آگاهی چیست؟

?آیا این آگاهی نیز خود جزئی است که از «کل»ی فرابعدی نشأت میگیرد؟

?آیا می توان آگاهی انسان را منتقل کرد؟(از جهانی به جهان دیگر یا از جسمی به جسم دیگر)

در پایان این مطلب قصد داریم به موضوع مبهم «خودآگاهی» و علت آن بپردازیم.

?گفته بودیم این آگاهیست که سبب پدید آمدن ماتریکس های ذهنی و واقعیت های عینی انسان میشود. آگاهی از قانون «نسبیت» پیروی میکند تا «جز» ها را به «کل»، و عکس آن ربط دهد. تمام چیزی که در بیرون از آگاهی وجود دارند، در حقیقت وجود ندارند! این خود تناقض مبهمی است که جا دارد در این باره بحثی داشته باشیم.

?به نور و رنگ هایی که دور و بر خود احساس می کنید، بیاندیشید. برای مثال نور قرمز چیزی نیست جز فرکانسی از امواج الکترومغناطیس با طول موج حدودی ۷۰۰ نانومتر. اما چیزی که ما از آن احساس میکنیم، چیزی فراتر از ارتعاش و حرکت موجی فوتون هاییست که تنها در یک عامل بسامد یا طول موج خاص یا متمایز هستند!

?چه چیزی سبب میشود تا ما با دیدن این موج با این ویژگی یا بازتاب آن از سطوح مختلف، نور و رنگ هارا احساس کنیم؟! آیا نور یا رنگ چیزی بیشتر از یک احساس ذهنی ناشی از “آگاهی” از گستره ی خاصی از طول موج هاست؟!

?به صدایی که می شنوید توجه کنید.
این صوت چیزی نیست جز احساس خاص ناشی از ذهن، برای درک کردن رقص و ارتعاش منظم اتم ها یا مولکول های هوا یا ماده!
مجموعه این توهمات ذهنیست که از ارتعاش ها یا عامل های خارجی بوجود آمده و ماتریکس ها پدید میاید.

? تا به حال دانستیم “آگاهی” علت این انسجامات ذهنیست و نقش خود آگاهی تنها نظم بخشیدن یا بعبارتی خلق کردن احساسات است. اگر احساسات ما از پدیده ای دگرگون شود، سطوح جدیدی از آگاهی و در پی آن ماتریکس های ذهنی پدید میاید.

?برای مثال، میدانیم چشم انسان قادر به دیدن امواج فرابنفش UV نمیباشد. حال اگر بتوان عینکی طراحی کرد تا بتواند این امواج را آشکار کند(مانند عینک های فروسرخ که برای امواج فروسرخ چنین میکنند) ما میتوانیم این امواج را نیز درک کنیم. در اینجا مشاهده میشود که ماهیت «واقعیت» که همان موج UV باشد دچار دگرگونی نشده و تنها این عامل پردازشگر ذهن ماست که خود را با هر وسیله ای با آن تطبیق داد!

?آیا میتوان گفت این امواج تا قبل از اینکه ما آنان را احساس کنیم، حضور نداشته اند؟!

در این متنی که بیان کردیم، امواج الکترومغناطیس تنها جنبه ای از واقعیت عینی در زندگی ما بود و میتوان صدها مثال جز این نیز بیان کرد.

?پس با توجه به آن، میتوان گفت آگاهی تنها درک ما از پیرامون ماست. زمان، امواج و بطورکلی جهان! وجود دارد چون ذهن آگاه چنین استنباط میکند!
شاید بتوان با این نتیجه گیری به این موضوع که چرا در آزمایش دوشکاف الکترون بصورت موج- ذره عمل میکند، پاسخ داد. در واقع این الکترون نیست که چنین میکند، بلکه ذهن است که‌ چنین میسازد!

ذهنی که خالق مفاهیمی چون اجزا از کل، زمان، احساس ها و سایر موارد است. و ذهن با اهرمی که ما آن را “آگاهی” نامیدیم، چنین میکند! چون آگاهی خود موقعی معنا میابد که هر یک از این مفاهیم معنا یابد.

?تابحال دیده اید یک حیوان چهارپا مانند خر یا شتر در پی کشف ستارگان باشد؟!
چنین نیست چون دامنه «آگاهی» محدود تری نسبت به آدمی دارند و شاید از نظر آنان اصلأ ستاره ای وجود نداشته باشد! مانند حلزونی که نمیتواند دنیای سه بعدی را مجسم کند.
پس بطورکلی میتوان چنین استنباط کرد، بین آگاهی و احساسات، ارتباطی دو سویه وجود دارد. هرچه یک موجود بیشتر احساس کند، آگاهتر است!

این احساس ناشی از ساختار ذهن است. ذهنی که برای تطبیق موضوع جز به کل و خلق «نسبیت» (به قسمت اول مراجعه کنید.) چیزی را بوجود میاورد که ما آن را آگاهی نامیدیم.

?در پایان باید عارض شویم، موضوع آگاهی همچون موضوعاتی مانند زمان، در فیزیک همواره پایه و بدون تعریف واقع میشوند. مانند نقطه در ریاضیات که به حدی پایه ای است که هیچ تعریفی نمیتوان برای آن ارائه کرد و تنها باید آن را تجسم کرد. پس اینکه منشأ حقیقی و یا خلق کننده آگاهی چیست و از کجا نشأت میگیرد، خود دارای فرضیاتی است که در بحث ما نمیگنجد.

برای مثال بسیاری آگاهی را منبع خاصی از انرژی ناشی در ذهن میدانند و معتقدند چون انرژی پایسته است، آگاهی نیز پایسته میماند.
یا بسیاری آگاهی را در قلمرو اطلاعات قرار میدهند.

چیزی که بدیهی است این است که تنها باید منتظر بود تا علم همچون سایر موضوعات، به آن پاسخ درستی دهد….

هیچ…

واژه ای چندان مبهم و غیر قابل تعریف است، که حتی تصور آن نیز برای یک ذهن آگاه ناممکن میباشد…

سعی کنید “هیچ” را تصور کنید…

شما نمی توانید در ذهن خود چنین کنید چون همواره خود را در آن میابید و این یعنی “غیر هیچ”!!! نمی توانید چیزی یا مکانی را تصور کنید که در آن چیزی نباشد چون بازهم آگاهی شما و خود شما ناظر بر آنید…. حتی خود فضا نیز “چیز” محسوب میشود و تصور لامکانی و لازمانی برای تصور “هیچ”، برای ذهن ناممکن است!!

پس این ایده مطرح می شود که ممکن است مفاهیمی چون «زمان» یا «چیز» ها تنها ناشی از “آگاهی” یه ذهن خود آگاه باشد….

اما «آگاهی» خود محصول چیست؟!

نگارش: ادمین کانال فیزیک کوانتوم – @Physics3p

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *