سال ۱۹۸۰ ،تادمدرن ،انگلستان ،مورد عجیب پلیسی که همه چیز را بعدا بخاطر آورد..
![](https://infu.ir/wp-content/uploads/2022/12/substation.jpg)
در ۲۸ نوامبر ۱۹۸۰، آلن گادفری ،پلیس شهر تادمدرن در یورک شایر انگلستان، مشغول گشت زنی برای یافتن چند راس گاو بود که غروب انروز گم شده بودند ، او در همان حالی که مشغول گشت زنی بود ، باران نیز شروع به باریدن نموده و داشت کم کم شدت می گرفت، در یک آن توجهش به نوری در بالای درختان افتاد ، ابتدا فکر کرد هواپیما یا هلی کوپتر است اما امکان نداشت چون این نور بشکل بیضی بوده و در بالای درختان در حدود ۱۰۰ متری اش متوقف مانده بود ، او از ماشین پیاده شد تا بتواند بهتر آنرا ببیند اما ثانیه ای بعد خودش را داخل ماشین در حدود یک کیلومتر آنطرف تر دید و هیچ نوری نیز دیگر دیده نمی شد .
اما او که دو ثانیه پیش از ماشین پیاده شده بود ، اینجا چکار می کند ؟ اصلا چرا ماشین در جای دیگریست ؟ هر چقدر به مغزش فشار آورد ، چیزی نفهمید و فقط آخرین چیزی که بخاطر می آورد این بود که از ماشین پیاده شده و در را بسته بود . لاجرم بطرف مرکز پلیس حرکت کرد و در آنجا روی تختش دراز کشید .
او با خودش فکر کرد آیا این ماجرا را به افسر مافوق گزارش دهد یا نه ، اما بهتر دید که چیزی نگوید زیرا مطمئن بود همکارانش که مرتب در مواقع عادی همدیگر را دست می انداختند و تفریحشان جک و خنده بود ، او را حتما دست انداخته و کلی خوراک خنده برایشان فراهم می کرد.اما در همین افکار بود که صدای بلند و هیجان زده یکی از همکارانش را شنید که در اتاق دیگر با افسر مافوق در مورد نور و اینجور چیزها حرف می زند . بلافاصله از جایش جهیده و به اتاق رفت و پیگیر ماجرا شد .
همکارش می گفت که چند پلیس و دهها نفر دیگر آنشب نوری را در جنگل دیده اند . او بلافاصله سخن شان را قطع کرد و کل ماجرایش را برایشان گفت . اما در آن لحظه متوجه پوتین هایش شد و دید در چند جا پارگی دارد انگار کسی او را بزور کشیده باشد ، این موضوع باعث شد تا همکارانش حرف های او را باور کنند ، افسر مافوق از او خواست تا گزارش ماجرا را بنویسد و او نیز نوشت و از آن موقع به بعد او تبدیل به یکی از شناخته شده ترین پلیس های انگلستان تبدیل شد . رسانه ها به سراغش آمده و ماجرای او را از زبانش نوشته و چاپ کردند . در این بین برخی روانشناسان مدعی شدند که به احتمال فراوان او ربوده شده است ، زیرا نوع داستان او چنین چیزی را نشان می داد ، اینکه او یک بخش از ماجرا را بخاطر نمی آورد . انها از او خواستند تا در تحت هیپنوتیزم قرار گیرد و او قبول کرد . در هیپنوتیزم همانطور که مطلع هستید ، فرد به خواب عمیق فرو رفته و خاطراتی که بخاطر ندارد را بخاطر آورده و در حالت خواب بیان می کند . در هنگام هیپنوتیزم او بخاطر آورد که وقتی از ماشین پیاده شد ، ثانیه ای بعد خودش را در یک اتاق سفید رنگ دید که بر روی تختی دراز کشیده است . در کنار تخت مردی قد بلند با ریش کوتاه و چشمانی نافذ ایستاده بود او خودش را یوسف معرفی نمود . در کنارش یک سگ و چند ربات ایستاده بودند . نکته عجیب در مورد کیس گادفری اینست که این بیگانه برخلاف سایر موارد یک بیگانه خاکستری با سر و چشمان درشت نبود بلکه کاملا شبیه یک انسان بود . آن مرد معایناتی روی او انجام داد . آلن گادفری ، پس از آن واقعه از پلیس خودش را بازنشسته کرد و حتی مدتی در بیمارستان روانپزشکی تحت درمان بود….
تصویری که مشاهده میکنید بر اساس هیپنوتیزم آلن گادفری و توضیحات او در هنگام پروسه رگرسیون توسط یک نقاش ترسیم شده است.