نگاهی به زندگی و آثار زندهیاد نصرت رحمانی
مهتا شفق- اگر می خواستید در دههی سی، از چند شاعر مطرح نام ببرید، بیگمان نام «نصرت رحمانی» در این فهرست و شاید در صدر آن جای میگرفت. نصرت در سال ۱۳۰۸ در تهران زاده شد. دبستان و دبیرستان را در همین شهر گذراند، سپس به مدرسهی «پست و تلگراف» رفت. از بختیاری نصرت، «پژمان بختیاری» مدیر مدرسهی پست و تلگراف بود و هم او نخستین کسی بود که استعداد نصرت را کشف کرد و روزنامهی دیواری مدرسه را در اختیار او گذاشت و این آغازی بر کار روزنامهنگاری نصرت شد؛ شغلی که تا سالهای انقلاب ادامه یافت و میتوان گفت تنها کار ثابت نصرت بود. مدتی در رادیو کار کرد و پس از آن به قول خودش چند شعری ساخته بود و به عنوان شاعر، مشهور شده بود، در مجلهی «فردوسی»، سرپرست قسمت ادبی شد. در این زمان (۱۳۳۳)، اشعاری را که در اینجا و آنجا، در مطبوعات مختلف، چاپ کردهبود، گردآوری کرد و حاصل آن کتاب «کوچ» شد. مقدمهی «کوچ» را نیما نوشت.
«…
و نیما یادش به خیر
دست مرا گرفت و به کهکشان معرفی ام کرد!…» (شمشیر معشوقهی قلم)
«نیما» نوشته بود: «… آن چیزهایی که در زندگی هست و در شعر دیگران سایهای از خود نشان میدهد، در شعر شما بیپردهاند. اگر این جرئت را دیگران نپسندند برای شما عیب نیست. از اینکه اشعار شما به بهانهی اوزان آزاد، وزن را از دست نداده و دست به شلوغی نزده است، قابل این است که گفته شود تجدد در شعرهای شما با متانت انجام گرفته است! اگر در معنی تند رفتهاید، در ادای معنی دچار تندرویهایی که دیگران شدهاند، نشدهاید.» در واقع، نقطهی قوت و عامل تأثیرگذاری شعر نصرت، چنان نکتهای بود که نیما اشاره کرده بود. شعر نصرت بیپرده بود و سرکش. دمدستی بود و کوچهبازاری.
«…
رنگ چو فیروزه کرد و خیس عرق شد
چهرهی کاشی ز شرم آن تن تبدار
ریخت به «سر سینه» بوی پیکر گرمش
«آیینه» گردید از بخار رخش، تار …» (حمام- کوچ)
چهارپارههای نصرت، با واژههای ملموس و آشنا، بهراحتی در خاطر مردم کوچه و بازار جای میگرفت و بیانگر شوربختیها، یأس و ابتذال محیط اطرافشان میشد. عناوین اشعار کتاب «کوچ»، مثل: بدنام، شهر نو، فاحشه، تریاک و… خود گواهی بر مدعای پیوند ناگسستنی زبان نصرت با زبان عامیانه و رایج در میان مردم عادی است.
نصرت از معدود شاعرانی است که اولین کتابش با استقبال گستردهای روبرو میشود. پس از «کوچ»، نصرت، «مردی که در غبار گم شد» را چاپ کرد که قبل از آن به صورت پاورقی در مجلهی «امید ایران» به چاپ میرسید. «مردی که در غبار گم شد» اتوبیوگرافی نصرت است و پس از آن اعترافنامهی صادقانهای است بر ابتذالی که شاعر در آن دست و پا میزند. نثر این کتاب، از حداقل فرم و تکنیک نویسندگی بیبهره است و شاید بهتر بود هرگز به عنوان کتاب چاپ نشود! در ۱۳۳۴، «کویر»، دومین دفتر شعر نصرت که به همان سبک و سیاق «کوچ» سروده شده بود، چاپ شد. «ترمه» (۱۳۳۶) در واقع ادامهی «کوچ» و «کویر» محسوب میشود و دستاورد چندانی، چه از لحاظ فرم شعر و چه از لحاظ مفاهیم مطرحشده در بر نداشت. «کماکان شعر» مجموعهای از نامهها و شکوِههای احساساتی و مرگاندیش و تلخ است. خواندن دیباچهی «ترمه» به قلم خود نصرت، از آنجا که نمایندهی کامل نثر رمانتیکِ سیاه و بیبُعد آن روزگار است، خالی از لطف نیست. جملاتی چون «نه به خدا… نه به ابلیس، تقدیم به تو خوانندهای که از من پلیدتری!»، «… چشمانت را به دست کلمات جذامی بیرحم اشعار سیاه من مسپار و بدان که در آن اگر روزنهای پیدا شود درمان نیست!» و سرانجام «ببین برای تو ای خواننده، جز طلسم سیاهبختی و یأس هدیهای همراه نیاوردهام! اما اگر تو به جهنم میروی، اشعار مرا هم با خود ببر!…» که خواندن آنها در این روزگار، دستکم لبخندی بر لب خواننده مینشاند!
نصرت با مجموعهی شعر بعدیاش، «میعاد در لجن» (۱۳۴۶)، راه جدید را آغاز میکند. این دفتر، شامل اشعار نیمهی اول دههی چهل نصرت است. از اینجا به بعد است که نصرت قالب چهارپاره را رها میکند و اوزان اشعارش، آزادتر میشوند. البته تفاوت «میعاد در لجن» با مجموعههای قبلی بیشتر از نظر محتواست تا فرم. اشعار «میعاد در لجن» اغلب کوتاهند و لحن اشعار نیز رو به سوی مخاطب دارد و شاعر با مخاطب سخن میگوید و عتاب و خطاب میکند.
«ای عفیف!
به چه میاندیشی؟
چه کسی گفت: ترحم، چه کسی؟
شرم را دیدی شلاق فروخت
رحم شلاق خرید
و جنایت به خیانت خندید؟
×
زندگی؟
زندگی را دیدی گفت که: من دلالم.
دربهدر در پی بدبختیها میگردید
تا اسارت بخرد؟
راستی را که گدایی میکرد؛
و فریب که خدایی میکرد؟
آه…، دیدی…؟ دیدی؟
×
دوستی پرپر زد.» (تبعید در چنبر زنجیر – میعاد در لجن)
پنجمین مجموعهی شعر نصرت «حریق باد» (۱۳۴۹) است که در مقدمهی آن، شاعر چنین نوشته است: «زیربنای این دفتر، احساس به علاوهی احساس نیست. افکار به علاوهی احساس است… اشعار این دفتر را سالها پیش سرودهام، آنها را از میان کارهای دیگرم دستهبندی کردهام تا یکجا ارایه دهم. انگیزهی این کار محتوای آنهاست که در یک مسیر فکری مشخص پیش میروند و از یک پشتوانه بهره یافتهاند…». «حریق باد» نیز در زمان انتشار با استقبال گستردهای مواجه شد، چراکه مضامین اشعار آن، مطابق با دغدغههای آن سالها و پاسخی به نیاز آن نسل، نسل مبارزه و جنبش، بود. «خسرو گلسرخی» نقدی موشکافانه بر این کتاب نوشت که در «آیندگان» با نام «گذر از میان کورانی داغ» چاپ شد. در واقع نقد «گلسرخی»، کلیت اشعار رحمانی را به نقد میکشید نه کتاب «حریق باد» را. ولی از بهترین نقدهایی است که دربارهی اشعار نصرت چاپ شده است. قسمتهایی از آن را میخوانیم: «… شعر رحمانی… یک شعر سریع و گذراست، چون نگاهش بر مسایل تکیه نمیکند و نیز با گرهخوردنهای طولانی با عمق نیز آشتیناپذیر است، شعرش با همان حالت عصبی و ابتدایی به بیرون پرتاب میشود و در نتیجه از اندیشهای قوامنیافته و به زلال نرسیده بار میگیرد، حالات ساده و بیغل و غش، چنانچه همه حس میکنند و یارای گفتنش را دارند، به هیئت شعر مینشیند. رحمانی والایی هنر را فرو میگذارد، از سوی دیگر شعر او شعری است جاندار، به یک مفهوم: از نظر بهرهگیری از هیجانات و مسایل روز…
در دستها صداقت بدرود.
در بالهایمان هلاکت پرواز
در سینههایمان قفسی تنگ
در معبر قفس،
تردید چهچه می زد!» (در خط کور – حریق باد)
رحمانی گزارشگر است و گزارش او هشدار می دهد… نصرت رحمانی در کار شعر، همهی همتش این بود که خود را باب روز جلوه دهد و در این راه کوشش چندان بیثمری هم نکرده است. با این حال رحمانی شاعر صمیمیتهاست و این صمیمیت را در هر مصرع از شعر خویش باز میگوید و شاهخصیصهی شعر او همین صمیمیت زیاده از حد او میباشد…»
«حریق باد» جایزهی شعر تلویزیون ملی ایران را در سال ۱۳۵۰ کسب کرد.
«جرئت نماینده است و گر هست،
نوعی جراحت است
اما…، هنوز
من ایستادهام
و با دهانِ آن همه از دست رفتگان
از تو سوال میکنم
فریاد میزنم
محکوم میکنم.» (شیون بریده بریده – حریق باد)
حاصل کار نصرت در سالهای پس از انقلاب، انتشار دو مجموعهی «شمشیر معشوقهی قلم» (۱۳۶۸) و «پیاله دور دگر زد» (۱۳۶۹) است. «شمشیر معشوقهی قلم»، قرار است دورهی تاریخ فلسفه به زبان شعر باشد که بیش از آن ملغمهای شده است از فلسفه و تاریخ و طنز و ادبیات و… این کتاب شامل دو شعر است: «آینهی ۵۸» و «شمشیر معشوقهی قلم». «آینهی ۵۸» یکی از قابل اعتناترین اشعار رحمانی محسوب می شود و قرار است مقدمه و فتح باب منظومهی بلند «شمشیر…» باشد. شاعر در ۵۸ سالگی به اندیشهورزی میپردازد و حدیثِ نفس میگوید، «آینهی ۵۸» پایان زیبایی دارد:
«…
آیا چه کرد بایدم ای یار؟
برخاسته، دستی به کار ببندم
– هرگز کره به باد مزن
همواره زیر لحظهای موعود
نوبت به دیگری
امکان همیشه هست!
یلدایی از شکیب
در بهت آینه گسترده پود و تار
برخاسته از دود
از کندهی کهن» (آینهی ۵۸ – شمشیر معشوقهی قلم)
«شمشیر معشوقهی قلم» از یاد حافظ و هدایت و مولانا شروع میشود و با اعتراض به حق وتو و تمدن هلنی و دانشفروشی انیشتین و سرمایهی مارکس و… ادامه مییابد تا شاعر پس از این همه، به مقایسهی قلم و شمشیر بپردازد و سرآخر نتیجه بگیرد که:
«…
دور افکنید منطق بیهوده را
منطق، استقرا، علیت و تجربه
اینها کلید درک جهان نیستند؛
شعر است منطق پاک جهان ما،
رقص و سماع، او را درمان است…»
در این منظومه، زبان گاه تا حد افراط به نثر نزدیک میشود. آخرین مجموعهی شعر نصرت که در زمان حیاتش انتشار یافت، «پیاله دور دگر زد» (۱۳۶۹) است که به نظر من شامل پختهترین و قابل اعتناترین اشعار نصرت است؛ اشعاری مثل «انهدام»، «کنایه»، «حوصلهی راه» و… البته در این کتاب اشعار کماهمیتتری چون «فلفل» و «معجزه هم» و… هم یافت میشوند.
پس از مرگ نصرت در خرداد ۱۳۷۹، پسرش «آرش رحمانی»، شعرهای چاپنشدهی او را جمعآوری کرد و در کتابی با عنوان «بیوهی سیاه» (۱۳۸۱) به چاپ رساند. بعضی اشعار این کتاب مثل «در مشرق پیاله»، «یلدای درد»، «من شعرکشی میکنم»، «از بامیان تا بلخ» و… قبلاً در جاهای مختلف چاپ شدهاند.
نصرت شعر را با رمانتیسم رایج در زمان خود شروع کرد؛ البته رمانتیسم سیاه و کمکمک به نوعی نگاه رئالیستی دست یافت و سد البته باز هم رئالیسم سیاه! در این گذار، عصیان و سرکشی اولیه، جای خود را به نومیدی عمیقتری میدهد و شعر نصرت پس از «میعاد در لجن» بهتدریج پخته و سخته میشود. شعر نصرت جوششی و صمیمانه است. به نظر میرسد که شاعر تمام ذهنیت خود را به قول شاملو، بدون الککردن!، روی صفحهی کاغذ ریخته است. شعر نصرت تلخ و گزنده است. هم از آغاز تا پایان، چراکه «در خودنویساش ادکلن نریخته بود تا اشعار خوشآیند بسراید». اما نصرت تنها شاعر سیاهیها و ابتذالها نیست، میشود عاشقانهها و لحظات نابِ شعر صمیمی نصرت را دوست داشت و آنها را به یاد سپرد.
«هی های
بر تارک خیزاب واژگان
در لابهلای صخرههای تیز کلام و صوت
تا دور راندهام
در روبهروی مرگ مبهوت ماندهام
×
هی های
من ناخدای پیر
چرا بترسم از مرگ؟
وقتی که دیدگان تو گرداب زندگی است
با زندگی چه کارم
وقتی که شعر، پرچ و میخ به تابوت بردگی است
×
چرا بگویم: آری
چرا بگویم: نه
وقتی نگاه تو ویرانگران اعتبار کلاماند
نیاز نیست به ساغر
که دستهای تو جاماند.
×
باران گرفته است
هر کس به زیر حفاظی کشیده سر
اینگونه گر بوزد باد تا پگاه
اینگونه گر باران ببارد
فردا از شکوفههای به خبری هست؟
آری هست!
نه نیست!
مرا چه باک ز باران
که گیسوان تو چتری گشودهاند
مرا چه باک ز مرگ
که بوسههای تو پیغامهای قیامتاند
بدرودهای تو
تکرارهای سلاماند
(هی های – پیاله دور دگر زد)
کتابشناسی
کوچ – صفیعلیشاه – ۱۳۳۳
کویر – گوتنبرگ – ۱۳۳۴
مردی که در غبار گم شد – ۱۳۳۴
ترمه – اشرفی – ۱۳۳۶
میعاد در لجن – نیل – ۱۳۴۶
در حریق باد – زمان – ۱۳۴۹
درو – دنیای کتاب – ۱۳۵۰ (گزیدهی اشعار کوچ و کویر و ترمه)
شمشیر معشوقهی قلم – تهران – ۱۳۶۹
پیاله دور دگر زد – بزرگمهر – ۱۳۶۹
در جنگ باد – بزرگمهر – ۱۳۶۹ (گزیدهی اشعار قبلی)
گزینهی اشعار – مروارید – ۱۳۷۰
آوازی در فرجام – علم – ۱۳۷۴
بیوهی سیاه – نگاه – ۱۳۸۱
منابع
دربارهی هنر و ادبیات ۸ – به کوشش ناصر حریری – کتابسرای بابل – ۱۳۶۹
تاریخ تحلیلی شعر نو – شمس لنگرودی – جلد ۲ و ۳ و ۴ – نشر مرکز – ۱۳۷۷
«گذر از میان کورانی داغ» خسرو گلسرخی – به نقل از «آخرین دفاع خسرو گلسرخی» – اورنگ خضرایی
از نقطه تا خط – محمود نیکویه – انتشارات عطایی – ۱۳۷۹