معروف ترین جنایت آدم فضایی ها روی زمین
ماجرای مرموز واشنگتن
بیست و چهارم ژوئن ۱۹۴۷ یکی از خلبان های نیروی هوایی آمریکا به نام کنت آرنولد در حال پرواز برفراز کوهستان راینر در غرب واشنگتن بود که متوجه ۹ شیء پرنده ناشناخته شد. اشیای پرنده دایره شکل بودند و در ارتفاع ۳ کیلومتری از سطح زمین با سرعت زیادی حرکت می کردند.
الگوی پرواز آنها متفاوت بود و هر از گاهی به یک شکل خاص پرواز می کردند. مثلا اگر یکی از آنها ارتفاع پرواز را کم می کرد بقیه بشقاب پرنده ها هم از ارتفاع خود می کاستند.
چیزهایی که خلبان آرنولد دیده بود در روزنامه به چاپ رسید و این اولین باری بود که درباره بشقاب پرنده ها در روزنامه های آمریکا خبری منتشر می شد. چند روز پیش از این اتفاق مردی به نام هارولد دال در کنار ساحل مورای در همان نزدیکی مشغول کار بود. او سراسیمه به سمت همکار خود رفت و به او گفت که ۶ شیء پرنده دایره شکل را در آسمان دیده که همه آنها نزدیک به ۳۰ متر قطر داشتند. به گفته دال پنج بشقاب پرنده بالای بشقاب پرنده ششم که مدام سنگ، آهن و نخاله به زمین می انداخت پرواز می کردند.
نخاله هایی که بشقاب پرنده به طرف زمین می انداخت باعث شد تا پسر پانزده ساله دال آسیب ببیند. سگ او کشته شود و قایقش هم بشکند. بعد مردی سیاهپوش نزد دال رفت و او را تهدید کرد که اگر درباره این موضوع حرفی به کسی بزند خانواده اش را از دست خواهد داد اما دال به تهدید مرد سیاهپوش اهمیتی نداد.
وقتی گزارش آرنولد در روزنامه ها به چاپ رسید، دال در یک هتل با او قرار ملاقات گذاشت. سر قرار دو خلبان به نام های فرانک براون و ویلیام داویدسون همراه آرنولد حضور داشتند. دال به آنها قطعاتی را که بشقاب پرنده روی زمین انداخته بود داد. به نظر می رسید قطعات از تکه های آهن یا چیزی شبیه به آن ساخته شده بودند.
همه قطعات به پایگاه نظامی کالیفرنیا انتقال داده شدند. این ماجرا سپری شد تا اینکه اول آگوست ۱۹۴۷ دو خلبان از پایگاه مک کورد واشنگتن پریدند و پس از طی مسافتی هواپیمای هر دو خلبان آتش گرفت و آنها مجبور شدند با چتر نجات بیرون بپرند. هر دو خلبان ادعا می کردند که پیش از حادثه بشقاب پرنده هایی را در آسمان دیده اند که مسبب آتش گرفتن هواپیماهایشان شده اند. به گزارش آسوشیتدپرس دو روز بعد دو خلبانی که هواپیمایشان آتش گرفته بود و درباره بشقاب پرنده ها تحقیق می کردند، کشته شدند.زیگموند سکته کرددر عصر روز پنجم ژوئن ۱۹۸۰ یک معدنچی به نام زیگموند آدامسکی در یورکشایر انگلیس ناپدید شد. او دقیقا یک روز پیش از ازدواج دخترخوانده اش ناپدید شد و برای همین گم شدن وی عجیب به نظر می رسید. پنج روز گذشت تا اینکه جسد معدنچی را در نزدیکی تلی از ذغال سنگ در شهر دیگری پیدا کردند.
جسد آدامسکی در ساعت ۳:۴۵ دقیقه عصر پیدا شد و این در حالی بود که آخرین بار کارگردان معدن ساعت ۱۱ صبح در آنجا کار می کردند. لباس مقتول کاملا تمیز بود اما ساعت و کیف پولش همراه وی دیده نمی شد.
جسد مقتول به پزشکی قانونی منتقل شد. به تشخیص پزشک، آدامسکی بین ساعت ۱۱ صبح تا یک بعدازظهر بر اثر سکته قلبی جان باخته بود. این نکته که چگونه یک مرد با بیماری قلبی توانسته بود از تل ذغال سنگ بالا برود از نظر پلیس نکته ای مشکوک بود.
آدامسکی پنج روز ناپدید شده بود اما ریش هایش به اندازه یک روز بلند شده بود، ضمن اینکه به نظر می رسید از وی پیش از مرگ مراقبت کرده اند اما روی شانه و گردنش آثار سوختگی مشاهده می شد که معلوم نبود با چه چیزی به وجود آمده است.یکی از افسران پلیسی که سر صحنه قتل حضور داشت ادعا می کرد که در ۲۸ نوامبر ۱۹۸۰ تقریبا در چند کیلومتری محل پیدا شدن جسد با موجود بیگانه ای روبرو شده است. نکته قابل توجه اینجاست که افسر پلیس فقط یک ربع از آن شب را به یاد داشت اما مورد مشکوکی که درباره این ماجرا وجود دارد مربوط به مردی به نام جورج آدامسکی می شود که در کالیفرنیا زندگی می کرد. او کتاب های زیادی درباره یوفوها و بیگانگان فضایی نوشته بود و بسیاری معتقدند که زیگموند اشتباهی به قتل رسیده است.معمای ۶۰ ساله
۲۳ نوامبر ۱۹۵۳ شیء ناشناخته ای در پایگاه هوایی کینروس در میشیگان رویت شد. یک یاز افسرهای پایگاه به نام فلیکس مونکالا و رابرت ویلسون که مسئول رادار بود با دیدن این شیء ناشناخته فورا برای تحقیقات فراخوانده شدند. در پایگاه، برج مراقبت ماموریت را از نزدیک زیر نظر داشت.
وقتی جت جنگنده نزدیک یوفو شد، هواپیما ناپدید شد و فقط یک نقطه روی رادار معلوم بود. فوراد گروه تحقیقاتی متشکل از ماموران نظامی کانادایی و آمریکایی تشکیل شدند. این گروه هر چه تلاش کردند نتوانستند نشانی از یوفو، خلبان ها و جت های جنگنده پیدا کنند.
درباره این ماجرا دو گزارش رسمی وجود دارد. اول اینکه مونکالا از مسیر منحرف شده و در دریاچه سقوط کرده است. در گزارش دوم آورده شده که جت جنگنده با یک هواپیمای کانادایی تصادف کرده است و این در حالی است که مسئولان کانادایی به هیچ عنوان چنین تصادفی را گزارش نکردند. اکنون با گذشت ۶۰ سال همچنان این حادثه به صورت یک معما باقی مانده است.
بالن یا بشقاب پرنده
هفتم ژانویه ۱۹۴۸ یکی از مامورهای گشت کنتاکی چندین تماس درباره اینکه شیء بزرگ پرنده ای با قطر ۹۰ متر در منطقه مایسویل دیده شده دریافت کرد. به گفته شاهدان این شیء پرنده آرام آرام به سمت پایگاه نظامی که در غرب وجود داشت، حرکت می کرد.
مامور گشت خبری را که دریافت کرده بود به پایگاه نظامی مخابره کرد. همه ساکنان مناطق نزدیک پایگاه، شیء پرنده را در آسمان دیده بودند. تقریبا یک ساعت و نیم بعد خلبان توماس اف مانتل به همراه سه خلبان دیگر سوار بر هواپیمای اف ۵۱ موستانگ برای تحقیقات به ماموریت هوایی فرستاده شدند.
نکته عجیب اینجا بود که در ارتفاع شش کیلومتری از زمین سه خلبان دیگر قادر به هدایت هواپیما نبودند و نمی توانستند بیشتر از این هواپیما را بالا ببرند اما خلبان مانتل همچنان به راه خود ادامه داد تا اینکه به ارتفاع بیش از ۹۰۰ کیلومتری رسید. در این لحظه هواپیمای او شروع به چرخشی غیرمنتظره کرد؛ اتفاقی که موجب سقوطش شد.به گفته مقامات رسمی، یوفو دیده شده یک بالن بود اما یوفوشناس ها می گویند که یک بالن از ارتفاع ۴ کیلومتری هم قابل تشخیص است. آخرین جمله ای که مانتل پیش از سقوط بیان کرد این بود: «اوه خدای من… چند نفر را داخل آن می بینم.»قتل توسط بیگانه فضایی
ماه مارس سال ۱۹۵۶ در نزدیکی پایگاه هوایی هالومان در مکزیکوسیتی مامور جاناتا لاوت و سرگرد ویلیام کانینگهام مشغول جمع آوری ویرانه های یک آزمایش ناموفق هوایی بودند. لاوت از یک تپه کوچک پایین رفت به طوری که کانینگهام چند لحظه قادر به دیدن او نبود. ناگهان کانینگهام صدای فیاد لاوت را شنید. او سریع خود را به روی تپه رساند. صحنه ای که می دید باورکردنی نبود. یک شیء پرنده نقره ای رنگ بالای سر لاوت در حال چرخش بود. ناگهان وسیله ای شبکه مار از بشقاب پرنده بیرون آمد و به دور پاهای لاوت پیچید و او را با خود داخل وسیله پرنده برد و به آسمان پرواز کرد.
کانینگهام که به شدت دچار شوک عصبی شده بود با عجله خود را به اتومبیلش رساند تا گزارش این حادثه را به پایگاه بدهد. به این ترتیب تیم تجسس به محل مورد نظر اعزام شد. گروه تحقیقات معتقد بودند که کانینگهام همکار خود را به قتل رسانده و جسدش را مخفی کرده است. سه روز بعد جسد لاوت در چند کیلومتری جایی که توسط فضایی ها ربوده شده بود پیدا شد. زبان، چشم ها و فک او کنده شده بود. خون بدنش کاملا خشک شده بود و سلاخی او دقیقا شبیه بقیه جسدهایی بود که مرگ آنها را به بیگانگان فضایی نسبت داده بودند.
قرار ملاقات با بیگانگان فضایی
در بعدازظهر هفدهم آگوست ۱۹۶۶ دو مهندس به نام های مانوئل پریرا داکروز و میگوئل خوزه ویانا که همکار بودند خانه های خود را در گویتاگازیس برزیل ترک کردند تا به محل کار خود بروند. چند ساعت بعد به شهادت شاهدان آنها در منطقه نیترویل توقف کردند تا یک بطری آب و جلیقه ضد آب بخرند. به شهادت فروشنده ویانا بسیار نگران به نظر می رسید و مرتب به ساعتش نگاه می کرد. این آخرین باری بود که این دو مهندس دیده شدند.
سه روز بعد مردی که در حال کایت سواری بود جسد این دو همکار را در منطقه ای کوهستانی پیدا کرد. او با پلیس تماس گرفت و به دلیل ضعب العبور بودند مسیر، مامورها یک روز بعد به آنجا رسیدند.
وقتی پلیس به آنجا رسید با یکی از عجیب ترین صحنه های قتل آن دوران مواجه شد. دو مهندس کت و شلوار به تن داشتند که روی آن جلیقه ضد آب پوشیده بودند. روی صورت آنها ماسک سربی شکل دیده می شد که حتی چشم هایشان را پوشانده بود. به نظر می رسید ماسک ها دست ساز باشند.همراه آنها دفترچه یادداشتی به چشم می خورد که در آن نوشته شده بود »۱۶:۳۰ حاضر شدن سر قرار. ۱۸:۳۰ قورت دادن کپسول ها، پس از تاثیر فلزات محافظ، انتظار برای علامت. ماسک.»با وجود اینکه پلیس تلاش بسیاری کرد تا نوشته های رمزی دو مهندس را رمزگشایی کند اما نتوانست کاری از پیش ببرد. همچنین به گفته خانواده دو قربانی رفتار هر دو مقتول در آخرین روزهای عمرشان به هیچ عنوان غیرعادی به نظر نمی رسید.
از آنجا که اعضای بدن هر دو مهندس به شدت خشک شده بود، آزمایشات پزشکی قانونی نتیجه ای نداشت. اینکه آنها چه قرص هایی مصرف کرده اند هیچ وقت معلوم نشد. همچنین نوشته های رمزی آنها هرگز رمزگشایی نشد. نظریه پردازان می گویند که آنها با بیگانگان فضایی قرار داشتند. لباس ها و ماسکی که پوشیده بودند آنها را در ملاقات محافظت می کرد. پس از این حادثه دیده شدن یوفو در منطقه ای که دو مهندس مردن بودند، بارها گزارش شد.
مجله سرنخ