کهن الگوی سایه
- ذهن ناخوداگاه
قدرتمند ترین کهن الگویی که یونگ مطرح کرد نام اسرار آمیز سایه را دارد که غرایز ابتدایی و بدوی را در بر داشته و از این رو ریشه های آن از تمام کهن الگو های دیگر عمیق تر هستند.
رفتارهایی که جامعه آن را غیر اخلاقی و اهریمنی می داند ، در سایه قرار دارند، و اگر قرار باشد که آدمها در آرامش زندگی کنند، این جنبه ی تیره و تاریکِ ماهیت انسان باید رام شود.
ما باید بتوانیم این تکانه های ابتدایی، وحشی و بدوی را مهار کنیم ، بر آنها چیره شویم ، و بر علیهِ آنها دفاع کنیم. اگر این کار را نکنیم احتمالا جامعه ما را تنبیه خواهد کرد.
اما ما با یک معضل روبرو هستیم. سایه نه تنها منبع تاریک و اهریمنی وجود ما است، بلکه منبع شادابی ، خلاقیت، و هیجان نیز هست.
بنابراین اگر سایه کاملا ممانعت و سرکوب شود، روان کسل کننده و بی روح خواهد بود.
خود ( ایگو) وظیفه دارد غرایز بدوی و حیوانی را به قدر کافی سرکوب کند تا ما متمدن محسوب شویم و در عین حال به غرایز امکانِ ابرازِ کافی بدهد تا خلاقیت و شور و شوق به بار آورند.
اگر سایه کاملا ممانعت و سرکوب شود ، شخصیت نه تنها بی روح و یکنواخت می شود بلکه فرد با احتمالِ طغیان کردنِ سایه روبرو خواهد شد .
غرایز حیوانی در صورتی که سرکوب و ممانعت شوند ناپدید نمی شوند، بلکه خفته مانده و منتظرِ بحران در زندگی یا ضعف در خود ( ایگو ) می مانند تا بتوانند قدرت و کنترل کسب کنند. وقتی این اتفاق می افتد، فرد تحت سلطه ی ناخودآگاه قرار می گیرد. و سازه ی روانی فرد به هم می ریزد.
کهن الگوی خود
کهن الگوی خود ( self ) بیانگر یکپارچگی ، انسجام ، و هماهنگیِ کل شخصیت است.
این کهن الگو وظیفه ی منسجم کردن و متعادل ساختنِ تمامِ اجزای شخصیت را دارد.
در کهن الگوی خود ، فرایند های خودآگاه و ناخودآگاه همگون می شوند ، به این صورت که خود یا خویشتن ( self ) از خود ( Igo) به نقطه ی تعادل یعنی( مابین نیروهای متضاد خودآگاه و ناخودآگاه ) جا به جا می شود.
در نتیجه درون و ناخودآگاه از آن پس تاثیر بیشتری بر شخصیت خواهند داشت.
تا زمانی که سیستم های دیگرِ روان رشد نکرده باشند، خود ( self ) نمی تواند نمایان شود.
این در حدود میانسالی روی می دهد. دوره ای که به آن انتقال می گوییم.
تحقق یافتن خود مستلزم داشتن هدف ها و برنامه هایی برای آینده و شناختن دقیق توانایی های خویش است.
چون پرورش خود ( self ) بدون خودآگاهی امکان پذیر نیست، این دشوار ترین فرایندی است که در زندگی با آن روبرو هستیم و به استقامت، فراست و خِرَد نیاز دارد.
( من ) و خود آگاه ، فورانی از حیات ناخود آگاهند . کودک مظهر یک زندگی روانیِ فارغ از خود آگاه ِ ( من ) نامرئی است . از این رو نخستین سالهای زندگی به زحمت اثری در حافظه بر جای می گذارند.
پس تمامی این اندیشه های نیک و خیرخواهانه از کجا ناگهان به ذهن ما خطور می کنند؟
شور و شوق ، الهام و احساس زندگی کامل از کجا ناگهان ظاهر می شوند؟
انسان بدوی ، سرچشمه ی زندگی را در ژرفای روح خویش احساس می کند ؛ حتی بند بند وجودش تحت تاثیر فعالیت های این زاینده ی زندگی است ؛ به همین سبب در کمال سادگی و صداقت ، هر چه را که در روحش به حرکت در می آید ، روندِ اسرار آمیز تمام طبایع می داند.
برای او روح حیاتی مطلق و مستقل دارد و گرفتار پندارِ چیرگی بر آن نمی شود، بلکه احساس می کند خود وابسته به آن است.