گفت و گو با پرواز همای

یک سال پس از انقلاب اسلامی در ایران، در دیهای دورافتاده، نزدیکِ دژ استورهای رودخانِ گیلان، در خانوادهای کشاورز پا به هستی نهاد. هرچند زندگی بر این خانوادهی روستایی سخت گرفته بود، اما او آموخته بود به جای هراسیدن از سختیها با آنها پنجه بیفکند و رودروشان بایستد. همین مشق او را برانگیخت تا بیش از آنکه به درد بیندیشد، راه درمان بنمایاند و از این روست که از زبان مرغ سحر، به جای نالیدن از غم و شِکوه از جور زمان، نغمههای شادمانه و مبارزه با بیدادگران میسراید.
از هشتسالگی، رو به نقاشی آورد و از ۱۰سالگی، چکامهسرایی را آغازید. هنرِ آوازیاش زمانی شناخته شد که بهسان چاووشیخوانان کهنسال در شبهای نزدیک به فرازآمدن نوروز، برای همسایگانش، نوروزیخوانی میکرد. اما روستای کوچک «احمد سرگوراب» کجا و روح بلندپرواز جویندهی او کجا؟!
به رشت رفت تا در هنرستانی در آن شهر، کوششهای هنریاش را پی گیرد. با توشهای که از آنجا به دست آورد، راهی پایتخت شد تا در دانشگاه، موسیقی بخواند. پرداخت شهریهی دانشگاه او را واداشت تا دست به هر کارِ شرافتمندانهای بزند. از فروش نقاشیهایش و دستفروشی در کنار خیابانهای تهران گرفته تا کارگری و پیک موتوری و کارتنخوابی؛ اینها، آن سختیهایی است که او تجربه کرد و خم به ابرو نیاورد؛ چراکه ایمانی استوار در دل و آرمانی بزرگ در سر داشت.
اندکاندک به انجمنهای ادبی راه یافت و در این مسیر با بزرگانی چون دکتر علیقلی محمودیبختیاری، استاد محمود طیاری، استاد علیاکبر براتی و استاد هوشنگ ابتهاج (سایه) آشنا شد. آنان از ورای هنر خنیاگری، دانش و اندیشههایش را در ادب پارسی و عرفان ایرانی ژرفتر کردند و از او خنیاگری ساختند که ادامهدهندهی راه رامشگران بزرگ این سرزمین، چون باربد و نکیسا باشد.
۲۴ سال بیش نداشت که با این توشههای گرانبار، گروه “مستان” را راهاندازی کرد و برای مردم ایران خواند و از آنجا که آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند، بسیار زود در دلهای ایرانیانِ هنردوست خانه کرد. پیشباز بیمانند از اجراهای او در درون و بُرون ایران، نشانهی ژرفنای اندیشهی اوست؛ اندیشهای جهانی که برآمده از دلِ فرهنگ ایران است.
سخن از «پرواز همای» آهنگساز، چکامهسرا، خواننده و سرپرست گروه مستان است. او که شنیدن کارهایش برای ایرانیانِ نژاده، خنیای رودکی، میهنپرستی فردوسی، خرافهستیزی خیام، خِردگرایی ناصرخسرو، عرفان مولانا، رندی حافظ، طنز عبید، آزادگی و آزادیخواهی عارف، شور و شیدایی علیاکبر خان شیدا را یکجا جلوهگر میکند.
آوازِ پرواز همای، فریاد نسلی است که پس از انقلاب به دنیا آمد، در جنگ بالید و از توفانهای سیاسیِ اواخر دههی ۷۰ و ۸۰ خورشیدی عبور کرد تا خویشتن را یافت و به خودآگاهی رسید و اکنون در پی خواستهایش است.
از همای تاکنون، “ملاقات با دوزخیان”، “این چه جهانیست؟”، “سرزمین بیکران”، “پروردگار مست”، “عجب آب گلآلودی”، “مهپاره”، “سرباز”، “اپرای موسی و شبان” و “مرغ سحر ناله سر مکن” که دو کار آخر به همراه هنرمند پرآوازه، شهداد روحانی بودهاست، به دست علاقهمندان رسیده است.
در یکی از روزهای بهاری و دو روز مانده به جشن فروردینگان به دیدنش در خانهاش در یکی از محلههای میانی تهران رفتیم. آنچه در پی میآید، حاصل این دیدار است.
دغدغه و هدف پرواز همای از راهاندای گروه مستان – گروهی جوان با میانگین سنی نزدیک به ۳۰ سال – چه بود؟
دغدغهی من از یک سو این بود که سخنی گفته شود که تاکنون در موسیقی ما بر زبان رانده نشده است و از سوی دیگر، چون در زمانهای زیست میکنیم که جامعهی ما یک جامعهی بسیار دغدغهمند است، این دغدغهها باید در کارهای ما نمود یابد؛ چراکه هنرمندان، زبانِ گویای جامعهی خویشاند.
پیشباز مردم از گروه مستان، ایمان مرا بهدرستی راهی که میرویم، صدچندان کرد. ما نیز همواره تلاش کردهایم که بهتر از گذشته باشیم. سستیها و کاستیها خود را بشناسیم، سخنان منتقدان دلسوز را به دیده بگیریم و آنی شویم که بتواند نمادی از فرهنگ ایران باشد.
موسیقی، اثرگذارترین ابزار در ارتباط با مردم و رساندن پیامهاست. بنابراین میشود و باید از موسیقی برای گسترش ادبیاتِ اندیشهمند و جهانبینی والا و انسانمحورانه در جامعه سود جست.
یگانگی شعر، موسیقی و آواز از سنتهای کهن موسیقی ما و ویژهی ایرانزمین است. آیا مستان، برآمده از چنین سنت خنیاگریای است؟
آری، چنین است. از ایران باستان که بگذریم، پس از اسلام، رودکی، فارابی، مولوی، حافظ و بسیاری دیگر، چنین شیوهای داشتند. از همروزگاران ما نیز میتوان به عارف و شیدا اشاره کرد. از چند سدهی پیش به این سو در اروپا نیز موسیقی و ادبیات باهم خلق میشود؛ چراکه هر ادبیاتی، موسیقی خودش را دارد. من نیز تلاش کردهام، ادامهدهندهی چنین سنتی باشم.
اندکاندک کارهای تازهی شما شکل اپرا به خود میگیرد، مانند اپرای «موسا و شبان» و اپرای «عشق و عقل و آدمی». آیا دلبستگی و تجربههای شما در حوزههای گوناگون هنری مانند ادبیات، موسیقی و نمایش، شما را به این سمت سوق داده یا مسئلهی دیگری در میان است؟
چیزهای دیگری در میان است. شوربختانه، موسیقی توانمند ما در تصنیف و تکنوازی خلاصه شده است و اپرا –آنچنان که باید و شاید- بنا به دلایلی در ایران نیست. البته بزرگانی چون میرزادهی عشقی، احمد پژمان، حسین دهلوی، لوریس چکناواریان و … کارهای ارزندهای کردهاند که برخی اجرا شده است و برخی دیگر، خیر.
در اروپا، اما، اپرا بخش مهمی از موسیقی آنان است. اروپاییان به اپرا، به سان موسیقی ملی که برسازندهی غرور ملیشان است، نگاه میکنند. در این میان، همهی تلاش من این است که ایرانیان را بیشتر با اپرا آشنا کنم و سطح فرهنگ موسیقیایی مردم را بالاتر ببرم و همچنین موجی میان موسیقیدانان ایرانی و حتا آیندگان ایجاد کنم تا آنان نیز به اپرا توجه بیشتری نشان دهند.
من برآنم تا کارهایم برآمده از فرهنگ ایران باشد و چون چنین است، مردم اشتیاق زیادی برای این کارها نشان میدهند. پیشباز مردم از اپرت «موسا و شبان» بیمانند بود. من این اپرت را با الهام از موسیقی کلاسیک اروپایی و با اندوختههایم از موسیقی ملیمان و تعزیه نوشتم. در اینجا باید اشاره کنم که اگر اپرا را ترکیبی از سه هنر ادبیات، نمایش و موسیقی بدانیم، طبعاً تعزیه نیز نوعی اپرا به شمار میآید.
من امیدوارم روزی بتوانیم، تنها به پارسی سخن بگوییم. این کار هر چند ساده است، اما نیاز به تمرین دارد.
درونمایهی اپراهایی که مینویسید – از لحاظ ادبی، نه موسیقیایی – چیست؟
برای نمونه در اپرت موسا و شبان، با الهام از فضای روز جامعهی ایران، چهار بیت از داستان موسا و شبان مولانا را برداشتم و ادامهی شعر را خود گفتم و در پایان، بخشی را که برآمده از جهانبینیام است، افزودم.
در اپرای «عقل، عشق و آدمی»، داستان برپایهی جنگِ میان این سه، از کودکی تا پیری است.
دربارهی این اپرا بیشتر بگویید.
این اپرا که الهامگرفته از ادبیات کهن پارسی است، بخشهایی از زندگی آدمی را روایت میکند.
در این اپرا، کشاکش عشق و عقل است که مسیر زندگی آدمی را تعیین میکند. در اینجا، «عقل» در مفهوم عربیاش مراد است و مراد، «خرد» در مفهوم ایرانیاش نیست. این عقل که سویهی محافظهکارانه و مصلحتاندیشانه دارد، در برابر عشق که سویهی از خودگذشتگی و تابآوردن در برابر سختیها و شکنجها دارد، میایستد. این اپرا میخواهد نشان دهد که آدمی برای رسیدن به آرمانهایش، باید تلاش فراوانی بکند و از خود و حتا جانش نیز بگذرد تا در جانش، فروغ شناخت یا نور معرفت رخ بنمایاند.
هنری جاودان و ماندگار است که از مردم و برای مردم باشد و نیاز آنان را پاسخ گوید.
پس این اپراها برگرفته از عرفان ایرانی و حکمت خسروانی است؟
آری، اما در پیوستگی با جهان امروز و در راستای کمک به خودشناسی آدمیان است.
در کارهای شما نوعی جهانبینی عرفانی که برآمده از فرهنگ ایران است، به چشم میخورد. جهانبینیای که شادخواری و شادزیوی این جهانی، خرافهستیزی و تعبدگریزی، آزادگی و آزادیخواهی، بیدادستیزی و بیآزاری در آن موج میزند. حال با توجه به آنچه تاکنون از شما دیده و شنیدهایم و این دغدغه را احساس کردهایم، به دید شما، رابطهی موسیقی با ادبیات و فلسفه چگونه باید باشد؟
موسیقی، اثرگذارترین ابزار در ارتباط با مردم و رساندن پیامهاست. بنابراین میشود و باید از موسیقی برای گسترش ادبیاتِ اندیشهمند و جهانبینی والا و انسانمحورانه در جامعه سود جست.
در این میان، رابطهی هنرمند و زبان چیست؟ این پرسش را از آن رو میپرسیم؛ چون میدانیم شما از آن دست هنرمندانی هستید که به زبان پارسی حساسیت ویژهای دارد.
من امیدوارم روزی بتوانیم، تنها به پارسی سخن بگوییم. این کار هر چند ساده است، اما نیاز به تمرین دارد.
شنوندهی موسیقی سنتی ایرانی، سخن تازهای میخواهد و از این همه تکرار مکررات، خسته و بیزار است. من چکامههایی را سرودم که بازتاب خواستهای اجتماعی ایرانیان است و سخن دل آنان را بیان میکند.
گزینش این سبک از سوی شما، برای توجهدادن دوستدارانتان به اهمیت زبان پارسی است؟
آری، چنین است. من دلم میخواهد آنانی که به کارهایم علاقهمندند، به زبان پارسی نیز اهمیت بدهند. اکنون بسیاری از سرایندگان جوان که مایلاند، شعرهاشان را بخوانم بر پایهی دو پیششرط من که نداشتن واژههای بیگانه در سرودههاشان و دیگری دارابودن جهانبینیای برآمده از فرهنگ ایرانی و زبان پارسی است، میسرایند و برایم میفرستند و این خود، سببساز شکلگیری کوششی در راستای سرودن چامههایی پارسی با درونمایههایی برخاسته از فرهنگ ایران شده است.
من از دو سو به این امر مینگرم؛ از یک سو به گفتهی سیدحسن تقیزاده، یک ایرانی پس از یک نسل، در کشوری مانند انگلستان، انگلیسی میشود، حال چرا واژههایی که ۱۴۰۰ سال است در زبان ما استفاده میشود، ایرانی به شمار نمیآید؟! من باور دارم که این واژهها که عربیاش میدانیم، پارسی است و همچنین از یاد نبریم که این زبان عربی، دستپروردهی ما ایرانیان است. خطش وامگرفته از ایرانیان است. دستور زبانش را برای نخستین بار سیبویه ایرانی نوشته است و ایرانیان برجستهای چون جاحظ، پورسینا، رازی، بیرونی و … آن را پروراندهاند.
از سوی دیگر چنین کاری در جایگاه همای، بسیار پسندیده است و جوانان ایرانی را وامیدارد تا بر سر زبان پارسی -این میراث بزرگ فرهنگ ایران- در این جهان آشوبناک، بیشتر بیندیشند و بها دهند.
آری، من نیز بر اساس جایگاه خویش میاندیشم و باور دارم باید برای واژههایی که برابرنهاد پارسی دارد، از پارسیاش به جای آن واژهی بیگانه سود ببریم. این گونه مردم نیز ترغیب میشوند که به چم یا معنای این واژهها نیز پی ببرند و این کوششها برای شناخت زبان و فرهنگ، اندکاندک سبب غنای زبان ما میشود.
میهن ما اکنون در حال پوستاندازی است و دوران بیمانندی را سپری میکند. در ایران، مردم به موسیقی پناه میآورند و بنابراین هنرمندان باید به نیازهای این مردم که به آنان پناه آوردهاند، پاسخ گویند. هنرمندانی که آگاهانه این نیازها را دریابند و به آنها پاسخ گویند، مردم نیز به آنان بها میدهند و بدون اینکه بخواهند به سویشان میروند.
وظیفهی یک هنرمند در برخورد با اجتماع چگونه باید باشد؟ آیا هنرمند باید هماره نگاه انتقادی و آرمانگرایانه را در کارهایش بگنجاند یا واژگونه، هنر برای هنر، نزد او از اصالت بیشتری باید برخوردار باشد؟
من هنر را در خدمت اجتماع میدانم و در کارهایم این را لحاظ میکنم؛ چراکه هنری جاودان و ماندگار است که از مردم و برای مردم باشد و نیاز آنان را پاسخ گوید. شما اگر میخواهید هنرتان صرفاً برای هنر باشد و سخنگوی اجتماعی که در آن زیست میکنید، نباشد، باید از مردم بگذرید.
شوربختانه موسیقی سنتی ایران نتوانسته است در دل نسل جوان ایران، آن گونه که شایستگی دارد و بایسته است، رخنه کرد. شما به عنوانی خنیاگری که توانسته است، جوانان ایرانزمین را با موسیقی ملیشان آشتی دهد، چرایی این امر را در چه میدانید؟
اگر توانسته باشم، چنین مهمی را انجام دهم، به افتخار بسیار بزرگی در زندگیام رسیدهام. البته گمان میکنم، دریافت چنین سخنی، برای بسیاری، آسان نباشد.
ایرانیان بیشتر روبهروی هم بودهاند تا در کنار هم. ما هرگاه آمدیم و در کنار هم حرکت کردیم، آنگاه رخدادی رخ خواهد داد.
مهم نیست؛ چراکه به گفتهی ماکس پلانک، فیزیکدان برجستهی آلمانی، هنگامی که در فیزیک، نظریهی نوینی بیان میشود، معمولاً مخالفانی دارد، اما در فرجام، آن نظریه از سوی همگان پذیرفته میشود؛ نه بدان روی که مخالفان مُجاب شدهاند، بلکه بدان سبب که پیر گشتهاند و مردهاند!
آری، استاد ذوالفنون نیز میگفت، هیچگاه شمار مخالفان از ۱۶ نفر بیشتر نمیشود!
اما بازگردم به پرسش شما؛ در پاسخ باید بگویم همهی اعضای گروه ما از نسل امروز ایران هستند و دغدغههای نسل امروز ایران را بازتاب میدهند. ما مستقیم به سراغ مولوی، سعدی، حافظ و … نمیرویم، بلکه غیرمستقیم با بهره از زبان و اندیشههای آنان، دغدغههای امروز جامعهی ایران را مینمایانیم.
شنوندهی موسیقی سنتی ایرانی، سخن تازهای میخواهد و از این همه تکرار مکررات، خسته و بیزار است. من چکامههایی را سرودم که بازتاب خواستهای اجتماعی ایرانیان است و سخن دل آنان را بیان میکند.
میهن ما اکنون در حال پوستاندازی است و دوران بیمانندی را سپری میکند. در ایران، مردم به موسیقی پناه میآورند و بنابراین هنرمندان باید به نیازهای این مردم که به آنان پناه آوردهاند، پاسخ گویند. هنرمندانی که آگاهانه این نیازها را دریابند و به آنها پاسخ گویند، مردم نیز به آنان بها میدهند و بدون اینکه بخواهند به سویشان میروند. چنین است، آن جوان ایرانیای که پاپ، جاز، راک، رپ و … گوش می کند به مستان نیز مشتاقانه گوش میسپارد.
رشد موسیقی به پیشرفت جامعه بستگی دارد. جامعهای که از لحاظ فناوری، صنعت و تمدن عقبمانده است، خب طبعاً موسیقیاش نیز چنین عقبماندگیای را دارد؛ چراکه اینها، زنجیرهوار به هم پیوستهاند.
حال، شما وضعیف کنونی موسیقی ایرانی و آینده آن را چگونه میبینید؟
نسل ما با شنیدن کارهای استاد محمدرضا شجریان، استاد شهرام ناظری، استاد حسین علیزاده، استاد پرویز مشکاتیان، استاد محمدرضا لطفی و دیگران به سوی این موسیقی آمد. نسل ما نیز پل عبور آیندگان به سوی این موسیقی خواهد بود. در این میان، مهم نیست که این خواننده من هستم یا سالار عقیلی است یا علیرضا قربانی و دیگران. مهم این است که مردم به سوی این موسیقی بیایند.
فراموش نکنید که رشد موسیقی به پیشرفت جامعه بستگی دارد. جامعهای که از لحاظ فناوری، صنعت و تمدن عقبمانده است، خب طبعاً موسیقیاش نیز چنین عقبماندگیای را دارد؛ چراکه اینها، زنجیرهوار به هم پیوستهاند. البته این را نیز بیفزایم که اگر اینها رشد کنند باز ما مشکلاتی دیگری در موسیقی داریم که جزو فرهنگمان شده و آن خودبینی، نپذیرفتن ایدههای دیگران و باورنکردن یکدیگر است. تا هنگامی که احترامنگذاشتن به یکدیگر، انگزنی و اتحادنداشتن، سرلوحهی رفتار هنرمندان ما باشد، ما رشد نمیکنیم. ما موسیقیدانان برجستهای داریم، اما دریغا که نمیتوان آنان را در کنار یکدیگر نشاند. خب! این رفتارها به موسیقی ما ضربههای هولناکی زده است و میزند.
اینجاست که بایستگی آسیبشناسی فرهنگ ایرانی، روشن میشود؟
موافقم. ما باید به آسیبشناسی تاریخ و فرهنگمان بپردازیم. اگر آسیبی نبود، اکنون در اینجایی که هستیم، نبودیم. ایرانیان بیشتر روبهروی هم بودهاند تا در کنار هم. ما هرگاه آمدیم و در کنار هم حرکت کردیم، آنگاه رخدادی رخ خواهد داد. برای نمونه اگر من با شما مخالفم، دلیلی ندارد، روبهروی شما بایستم یا از شما فاصله بگیرم. مخالف و موافق باید در کنار هم حرکت کنند. اگر مخالفت و موافقت در راستای یک هدف مشترک باشد و آنگاه نیز بتوانیم در کنار هم حرکت کنیم، آن هنگام است که پیشرفت میکنیم. در موسیقی نیز چنین است. من موسیقیدانانی میشناسم که به هیچ روی، یکدیگر را قبول ندارند و کار یکدیگر را نادرست میدانند! به باور من، اگر کسی تازه به موسیقی گام مینهد و طبعاً ایرادهایی هم دارد، باید این اِشکالها را به خودش گفت و خوبیهایش را به مردم. تا نقاط قوت تقویت شود، اما شوربختانه در سرزمین ما همه چیز وارونه است و همه، به دنبال نقطه ضعفهای یکدیگرند تا همدیگر را از میدان به در کنند. اینگونه است که میدان خالی مانده است!
هرچه در درازای تاریخ بر سر ما آمده است، بانیاش خودمان هستیم. سررشتهداران در برابر مردم، معنیای ندارند و گناه را نباید گردن آنان انداخت. پاسبانان این مُلک، خودِ ماییم.
به گفتهی سعدی: «الناس علی دین ملوکهم!»
من با این سخن موافق نیستم و گمان میکنم این مردماند که بر سررشتهداران اثر دارند و قاعده نیز باید بر همین باشد، نه واژگونه.
با شما همرای نیستم؛ چراکه اگر به تاریخ ایران بنگریم، میبینیم که هرگاه فرهنگمداران، سررشتهدار بودهاند، فرهنگ ایرانزمین نیز پیشرفتهای چشمگیر داشته است. شما میتوانید به ایران باستان یا به عصر زرین فرهنگ ایران در دوران سامانیان یا به دورانهای دگر در این سرزمین بنگرید.
پاسخ شما را با چامهی «از ماست که برماست» که تازه سروده و اجرا کردهام، میدهم:
بار گنهت گردن بیگانه مینداز
اینگونه به بیرحمی چنگیز مپرداز
خاموش، خاموش، خاموش
بنشین و لب از ظلم مکن باز
این جور که از دشنهی این سلسله برپاست
از ماست که بر ماست، از ماست که بر ماست
از بس که در آیینه به جز خویش ندیدیم
از بس که به جز طعنه، به جز نیش ندیدیم
جایی که به جز کینه در آن پیشه ندارند
جز در پیِ آزار هم اندیشه ندارند
ابلیس همان جاست، از ماست که بر ماست
این دلهرهی سرد که در آیینه پیداست
اینگونه که از چهرهی تاریخ هویداست
هر حادثهی تلخ که آبستن فرداست
از ماست که بر ماست، از ماست که بر ماست
مرادم این است که هرچه در درازای تاریخ بر سر ما آمده است، بانیاش خودمان هستیم. سررشتهداران در برابر مردم، معنیای ندارند و گناه را نباید گردن آنان انداخت. پاسبانان این مُلک، خودِ ماییم. من اگر در را باز بگذارم و پروانه دهم که هر کس خواست درون آید، این میشود که شده است.
این همه تازشهای جهانی از اسکندر مقدونی تا عرب و ترک و مغول و اندیشههای دور از فرهنگ ایرانی که از قِبَل این یورشها به فرهنگ ایرانیان وارد شده است، در کنار بلایای گستردهی طبیعی و… بر سر هر ملت دیگری آمده بود، سرنوشتی دهها برابر بدتر از ما داشت!
خودمان را گول نزنیم. بزرگترین مشکل اینجاست که ایرانیان خود، بزرگترین دشمن خویشاند. بزرگترین دشمن ایران در درازای تاریخ، خود ایرانیان بودهاند. سرزمینی که در اوج شکوفایی فرهنگی و شهرآیینی بوده است و پادشاهانی چون کوروش بزرگ، داریوش بزرگ، شاه عباس کبیر و … داشته و بیش از هزار سال، قدرت برتر جهانی بوده است، چه چیزی، جز از جنس خودش میتواند نابودش کند!؟ آری، آن گونه که از چهره تاریخ هویداست، از ماست که بر ماست.
بزرگترین دشمن ایران در درازای تاریخ، خود ایرانیان بودهاند. سرزمینی که در اوج شکوفایی فرهنگی و شهرآیینی بوده است و پادشاهانی چون کوروش بزرگ، داریوش بزرگ، شاه عباس کبیر و … داشته و بیش از هزار سال، قدرت برتر جهانی بوده است، چه چیزی، جز از جنس خودش میتواند نابودش کند!؟ آری، آن گونه که از چهره تاریخ هویداست، از ماست که بر ماست.
یکی از مهمترین کارهای آتی شما، برنامهای جهانی، برای پاسداشت جانداران و محیط زیست است. شما، برای این مشکل بزرگ انسانِ سدهی بیستویکم، چه کاری میتوانید انجام دهید؟
ما باید به زمین به سان مادر که به آدمیان پناه داده است، بنگریم. این بخشی از مفهوم سپندارمذ در فرهنگ ایران است.
ما هر روزه، بینندهی سیل، زلزله، طوفان، سونامی، آتشفشان و دیگر بلایای طبیعی در گوشهای از این کرهی خاکی هستیم. من گمان میکنم، زمین از رفتار آدمیان که او را به نابودی میکشانند و محیط زیست را تخریب میکنند، بسیار خشمناک است و این گونه خشم و بغض خود را بروز میدهد.
من به این اندیشه افتادم که از هنرمندان بزرگ سراسر گیتی دعوت کنم و از آنان بخواهم که زبان زمین باشند تا با اجرای یک کنسرت جهانی به زمین بگوییم که خشمگین نباش؛ ما که فرزندان توایم، پیامت را به جهانیان میرسانیم و به جای تو از مردم جهان میخواهیم که به تو بها دهند و با تو مهربان باشند تا از خشم تو کاسته شود. این کار یک برنامهی پنجساله است و برای این امر، تاکنون به همهی قارههای جهان سفر کردهام و به جاهای بسیار دیگری که زمین در آستانهی نابودی است، نیز سفر خواهم کرد.
ما باید به زمین به سان مادر که به آدمیان پناه داده است، بنگریم. این بخشی از مفهوم سپندارمذ در فرهنگ ایران است.
من میخواهم صدای پرندگان مهاجری باشم که به هنگام سفر شکار میشوند. من به کنار اقیانوسها میروم و ساعتها به موجهایی که میخواهند زمین را ببلعند و از این امر ناتواناند و چارهای جز بازگشتن ندارند، خیره میشوم تا دریابم، چرا این اندازه به زمین حمله میکنند و چه را میخواهند به تصرف خود درآورند. گویا دریا میگوید که این زمین حق من بوده؛ چون روزی سرشار از من بوده و اکنون خشکی آن را به تصرف خویش درآورده است. از فراز آتشفشانهای بزرگ با هلیکوپتر سفر کردهام تا دریابم این غرش برای چیست؟ به آبشار نیاگارا نگریستم تا ببینم چه پیامی در آبهای خروشانش موج میزند. با کشتی به میان دریاها رفتهام و روزها و شبها در آنجا ماندهام تا ببینم این آب از چه سخن میگوید و چه پیامی در موسیقی موجهایش نهفته است.
امیدوارم بتوانم همهی این پیامها را در کنار هنرمندان برجسته از سراسر جهان به زبان موسیقی بیان کنم تا زبان زمین باشیم و این کوچکترین کاری است که میتوانیم برای مادر خود انجام دهیم.
این گفتوگو پیشتر، شنبه یکم خردادماه ۱۳۹۰ در روزنامهی شرق منتشر شده است.