در قرن دوازدهم میلادی، دو بچه در روستای وولپیت از توابع سوفولک در انگلیس پیدا شدند که با یکدیگر خواهر و برادر بودند و رنگ پوستشان به طرز عجیب و باورنکردنی سبز بود. رفتار و حرکات این بچهها در همه زمینههای طبیعی و شبیه بقیه مردم بود. اما آنها یک تفاوت عمده با دیگران داشتند و آن هم این بود که به زبان ناشناختهای صحبت میکردند که مردم ر
وستای وولپیت نمیتوانستند آن را بفهمند. این دو بچه به تدریج رنگ سبز پوست خود را از دست دادند و برای اینکه بتوانند با مردم روستا ارتباط برقرار کنند و در آن مکان به زندگی خود ادامه دهند، شروع به یادگیری زبان انگلیسی کردند. به این ترتیب آنان موفق شدند به بقیه بگویند که به سرزمین سنتمارتیت تعلق دارند؛ جایی که نور خورشید هرگز آنچنان که باید بالاتر از خط افق قرار نمیگیرد. آنها درباره حضور عچیب و غریب خود در وولپیت مدعی بودند در حالیکه مواظب گله پدرشان بودند، ناگهان متوجه رودی در نزدیکی خود شدند. بعد شروع به دنبال کردن نوری که از رود منعکس میشد کردند و به این ترتیب بود که ناگهان خودشان را در روستای وولپیت پیدا کردند. مردم زیادی از شهرها و روستای اطراف برای تماشای این بچهها به وولپیت میآمدند به ایت ترتیب نام و آوازه این روستا کمکم زیاد شد. بچهها همانطور که ناگهانی در وولپیت پیدایشان شده بود ناگهانی هم ناپدید شدند.