تحقیقی دربارۀ اساطیر پیدایی شطرنج و معنی لفظی آن

معمای حرکت اسب ها به نوبت!

برای کلمه شترنج  (چترنگ هندوان) در فرهنگنامه ها معانی لفظی غله مخلوط و چهار گروه نظامی را آورده اند که به نظر میرسد از میان نظریه دومی اساسی درست و در حقیقت نیمه درست است.  گرچه روایتی عامیانه و متأخر از ابوریحان بیرونی در باب شطرنج، آن را با همان مفهوم غله مربوط میسازد: مطابق روایت ابوریحان بیرونی  در داستان پیدایی شطرنج شرهام  (دارای روش بُرّا و شکست دهنده) راجه هند به وزیر خود سیسا (معلم) بن دهیر (دانا) متعهد میشود در مقابل اختراع شطرنج دانه های گندم بر اساس محاسبه خاص خود سیسا به وی اهدا کند.
در نزد ابوریحان بیرونی خود نام مشابه این پادشاه در داستان ارسال شطرنج توسط دیوشیرم  (دارای روش بُرّای خدایگانی) راجه هند  به ایران  نیز که از برای آزمودن خرد و دانایی ایرانیان دربار انوشیروان صورت گرفته تکرار شده است که گویند بزرگمهر بُختگان هم در برابر آن تخته «نرد» (نیواردشیر / نردشیر) را بساخت و به هندوستان فرستاد؛ داستان روائی این امر در رساله پهلوی ماتیگان چترنگ آمده است، ر . ک: ایران در زمان ساسانیان (کریستن سن)، ترجمه رشید یاسمی.

امّا مسلم به نظر میرسد نام شترنج  یا چترنگ در اصل سانسکریتی دیرینه اش از ریشه کلمات چاتوره (دانش و مهارت) و رنگ (گروه ها و ستون های نطام ارتش) یا بر اساس تلفظ ایرانی آن مرکب از  کلمات سانسکریتی و اوستایی شاترو (دشمن) و انچ (مات نمودن) ترکیب یافته است که در مجموع آنهامعنی دانش نظامی مات نمودن لشکریان دشمن را بدست می دهند .لذا وجه اشتقاق اول به معنی دانش لشکرکشی و جابجایی نیروهای نظامی در مقابل لشکریان مخاصم است. در تأیید این معنی گفته شده است نام شطرنج در ادبیات سنسکریت نخستین بار در این اثر آمده. در این داستان نام شطرنج «شتورنگا» برده شده که گفته‌اند: «اشاره بدو جناح قشون هند می‌نماید». در تأیید این معنی واژه رخ  در شاهنامه و در اصطلاح شترنج نیز به همین معنی رده، سامانه و صف نظامی است. از اینجا معلوم میشود چرا تیمور لنگ جهانگشا  ودارای لشکر جرار شترنج باز ماهری بوده است. وجه اشتقاق دوم با خود اصطلاح کیش (راندن) و مات (تسلیم کردن) در شطرنج مطابق است که مسلم به نظر میرسد از یک معنی لفظی خود شترنج استخراج شده است چه در لغت اوستایی واژه انچ به معانی راندن و دور کردن و مات نمودن است. می دانیم کلمه کیش درفارسی و پهلوی به معنی راندن و دور کردن همچنین به معنی دانش و آیین و روش است. لذا در کّل اگر صورهندی-ایرانی نام شترنج یعنی چترنگ یا شاترو-انچ را مرکب از ریشه های چاتوره (مهارت و دانش اساسی)-یا شاترو (دشمن) و انچ بگیریم (مات کردن)  بگیریم راه درستتر و اساسی را رفته ایم و در این صورت آنها در مجموع به معنی دانش مات کردن دشمن خواهند بود.

در شاهنامه فردوسی ضمن اسطورهً شترنج از دو فرمانروا به اسامی جمهور (سّری، مرموز) و برادرش مای (دانا) و پسران ایشان به اسامی گو (جیوا یعنی زنده و فاتح) و طلخند (مغلوب و سرنگون) در سمت شهر سندلی (مرکز “سند= هند اصلی”) نام برده شده اند که با توجه به معنی اسامی شان بسیار بعید به نظر میرسد اسامیی تاریخی بوده باشند. گروهی با توجه به شباهت نام مای با  نام پادشاه سکایی هند مائوئس خواسته اند داستان پیدایی شترنج را بدین خاندان منسوب بدارند که صحیح نمی نماید.

داستان دانه گندم درخواستی سیسا  مطابق گفته ابوریحان بیرونی از این قرار است:

شرهام شاه ، پادشاه هندوستان را وزیری بود که علاوه بر حس فداکاری ، فکری کنجکاو و تصوری خلاقه داشت و بدین سبب نزد شاه منزلتی بس رفیع پیدا کرده  بود آن چنان که در کلیه امور بدون مشورت او ، قدمی برنمی داشت نامش سیسابن دهیر بود. وی روزی یکی از نمونه های تصور خلاقه اش را که اختراع شطرنج بود به حضور شاه آورد و اظهار داشت اعلیحضرتا برای آنکه از کار خسته نگردند و آرامش و استراحتی بفرمایند ، سرگرمی موافقی بنام شطرنج خدمتشان معرفی می گردد و شروع به شرح و بسط نمود.

شاه گفت:

” وزیر من مرد روشن بین و آزاده ای است که نیازهای حقیقی ما را برای تمام لحظات منظور و ما را خرسند می سازد ، وزیر باید در برابر اختراع خود پاداشی تقاضا نماید “.

وزیر گفت:”

من هیچگاه در جستجوی امتیازات مادی نبوده و زندگی قهرمانی خود را فقط در راه خدمتگزاری به مردم خواستار بوده ام.”

شاه افزود:

” ما همیشه از مواهب مشورتی تو برخوردار بوده ایم و چاره ای جز تعیین پاداش خود نخواهی داشت”.

وزیر گفت:

” در اینصورت دستور فرمایند که در خانه اول شطرنج یک دانه و در خانه دوم دو دانه و در سوم ، چهار دانه و به همین نحو هر خانه بعدی را دو برابر قبلی گندم بگذارند”.

شاه با تعجب از این پیشنهاد به ظاهر غیر معقول و ناچیز ، کیسه بزرگی از گندم طلبیده به نحوی که قرار بود عمل شد ، توده گندم ها در برابر چراغ های نورانی قصر به خودنمایی پرداخت ، چون به خانه بیستم رسیدند گندم ها تمام شده بود.

شاه در اندیشه فرورفته ، حساب کرد دید وزیرش از او ۱۸۴۴۶۷۴۴۰۷۳۷۰۹۵۵۱۶۱۵ دانه گندم که محصول ۲۰۰۰ سال دنیای روز بود ، خواسته است.” (بر گرفته از مقاله زکاوت وزیر، دکتر رضا پاکنژاد).

درمقاله ابوالفضل خطیبی، فرضیه ای دربارۀ پیدایش شطرنج و ارتباط میان رخ و قلعه می خوانیم: “در شاهنامه داستان پیدایش شطرنج در ضمن داستانی با عنوان « گو و طلخند» در بخش پادشاهی نوشین روان(خسرو انوشیروان) آمده است. داستان از این قرار است که پادشاهی به نام جمهور در هند بر هندوان از کشمیر تا مرز چین فرمانروایی می کرد. او در حالی که پسر خردسالی به نام گَو داشت، بمرد و پس از او بزرگان کشور برادرِ جمهور به نام مای را که از سوی برادر بر دَنبَر حکمرانی داشت، به پادشاهی برداشتند و او بیوۀ جمهور را نیز به زنی گرفت. پس از مدتی مای نیز در حالی که پسر خردسالی به نام طلخند داشت، درگذشت، در حالی که تلحند ۲ ساله و گو ۷ ساله بود  و بزرگان، ادارۀ کشور را به مادر فرزندان جمهور و مای سپردند تا پسران به سنّی برسند که لایق پادشاهی باشند. گو و طلخند بزرگ شدند و هریک جداگانه نزد مادر می آمدند که پادشاهی از آنِ کیست و:

بدین مام گفتی که تخت آنِ تست
خردمندی و رای و بخت آنِ تست
به دیگر پسر هم برین سان سَخُن
همی راندی تا سَخُن شد کَهُن(۱ )

گو و طلخند هر کدام گمان می کردند مادر می خواهد آن دیگری را پادشاهی دهد و هر یک خود را سزاوار پادشاهی می دانست: گو بدان سبب که بزرگتر و پسر پادشاه اول است و طلخند بدان سبب که پسر بلافصلِ فرمانروای پیشین است. سرانجام اختلاف بالا گرفت و پسران هریک برای خود وزیری برگزیدند و در ایوان شاهی دو تخت نهادند و بر آن بنشستند. بزرگان کشور که در انتخاب یکی از پسران ناتوان بودند، گروهی به گو و گروهی دیگر به طلخند پیوستند. در نتیجه بین گو و طلخند جنگ درگرفت. هریک بر پیلی نشسته جنگ را فرماندهی می کرد. سرانجام طلخند چون بسیاری از یارانش را از دست داد واز پیروزی خود ناامید گشت، بر زینِ پیل بمرد. مادر چون خبر یافت، آتشی برفروخت تا خود را بسوزاند، ولی گو سر رسید و مادرش را در آغوش گرفت و بدو گفت که مرا به برادرکشی متهم مکن! طلخند خودش مرد. من برای تو شرح می­دهم که طلخند چگونه مرد و چنانچه نپذیرفتی، در پیشِ تو خود را به آتش می افکنم. پس مادر از گو خواست تا بگوید که طلخند چگونه بر پیل جان داد. گو، موبدان و دانشمندان را از سراسر هند به سندلی، پایتخت خود فراخواند و صحنۀ جنگ و چگونگی مردن طلخند را برای آنان شرح داد و از آنان خواست تا به او بگویند که این ماجرا را چگونه برای مادرش وصف کند که او آرام گیرد.موبدان و دانشمندان تختی چهارگوش از آبنوس ساختند و آن را به صد خانه تقسیم کردند و طبق توصیف گو پیادگان و سواران و پیلان و وزیران هر دو سپاه را که صورتکهای آنها را از ساج و عاج ساخته بودند، بر روی تخت آرایش دادند. بقیۀ ماجرا را از روی شاهنامه بخوانیم:

زمیدان چو برخاست آوازِ کوس
جهاندیدگان خواستند آبنوس
یکی تخت کردند ازو چارسوی
دو مردِ گرانمایه و نیک خوی
همانند آن کنده و رزم‌گاه
به روی اندرآورده روی سپاه
بر آن تخت صد خانه کرده نگار
خرامیدنِ لشکر و شهریار
پس آن‌گه دو لشکر زِ ساج و زِ عاج
دو شاه سرافراز با فرّ و تاج
پیاده پدید اندر او با سوار
صفت کرده آرایشِ کارزار
مبارز که اسپ افگند بر سپاه
همه کرده پیکر به‌آیینِ جنگ
یکی تیز و جنبان، یکی با درنگ
بیاراسته شاه قلبِ سپاه
زِ یک دست فرزانه نیک‌خواه
اَبَر دست شاه از دورویه دو پیل
زِ پیلان شده گَرد هم‌رنگِ نیل
دو اشتر برِ پیل کرده به‌پای
نشانده بر ایشان دو پاکیزه‌رای
به زیر شتر در دو اسپ و دو مرد
که پرخاش جویند روزِ نبرد
مبارز دو رخ بر دو روی دو صف
زِ خونِ‌جگر بر لب آورده کف
پیاده برفتی زِپیش و زِپس
کجا بود در جنگ فریادرس
چو بگذاشتی تا سر آوردگاه
نشستی چو فرزانه بر دستِ شاه
همان نیز فرزانه یک خانه بیش
نرفتی، نبودی ازین شاه پیش
سه خانه برفتی سرافراز پیل
بدیدی همه رزم‌گه از دو میل
سه خانه برفتی شتر همچنان
بر آوردگاه بر دمان و دنان
همان رفتن اسپ سه خانه بود
به رفتن یکی خانه بیگانه بود
نرفتی کسی پیشِ رخ کینه‌خواه
همی‌تاختی او همه رزم‌گاه
همی‌راند هریک به میدانِ خویش
به رفتن نکردی کسی کم‌ّوبیش
چو دیدی کسی شاه را در نبرد
به آواز گفتی که ای شاهْ بَرد
[شه از خانه خویش برتر شدی
همی تا بر او جای تنگ آمدی]
وُزآن‌پس ببستند بر شاه راه
رخ و اسپ و فرزین و پیل و سپاه
نگه کرد شاه اندر آن چارسوی
سپه دید افگنده پُر چین به روی
از آب و زِ کنده بر او بسته راه
چپ‌وراست و پیش‌وپس اندر سپاه
شد از رنج و از تشنگی شاه مات
چنین یافت از چرخِ گردان برات
زِ شطرنجِ طلخند بُد آرزوی
گَوْ آن شاه آزاده و نیک‌خوی
همی‌کرد مادر به بازی نگاه
پُر از خون دل ازبهرِ طلخند شاه
همه کام و رایش به شطرنج بود
زِ طلخند جانش پُر از رنج بود
همیشه همی‌ریخت خونین سرشک
بر آن درد، شطرنج بودش بزشک (۲)

بدین سان شطرنج اختراع شد. خوانندگان علاقه مند برای شرح هریک از بیتهای بالا و نیز کل بیتهای داستان، می توانند به یادداشتهای بنده مراجعه کنند (۳) . نگارنده هنگامی که یادداشتهای این بخش از شاهنامه را می نوشتم، ساعتهای بسیار به تحقیق دربارۀ پیشینۀ تاریخی آن سپری کردم و به ویژه از طریق اینترنت به همه جا سرک کشیدم تا شاید سرنخی به دست آورم. البته به گمانم از این همه کوشش و گشت و گذار دست خالی بازنگشته­ام. اجازه بدهید نخست این نکته را یادآور شوم که این داستان به واقع یک تراژدی است. نبرد بین دو برادر که هردو خود را سزاوار پادشاهی می­دانند و در این ادعا به نوعی محق هم هستند. ماجرایی چون مرگ جمهور، جانشینی برادرش مای و مرگ زودهنگام مای و خردسال بودن گو و طلخند، پسران جمهور و مای، البته بسیار نادر است و کمتر روی می‌دهد. در این شرایط خاص منشأ تراﮊدی تقابل دو گونه مشروعیت پادشاهی است. از بین دو پسر از یک مادر، یکی بزرگتر (گو)، پسر پادشاه ماقبل آخر (جمهور) و دیگری کهتر (طلخند)، پسر پادشاه آخر (مای) کدام یک دارای مشروعیت بیشتری است؟

یعقوبی نیز روایتی همسان فردوسی را بیان میکند: “زنی خردمند بر هندوستان فرمانروایی میکرد دشمن به کشور او تاخت و یکی از ۴ فرزند او در جنگ کشته شد. مردم برای آگاه کردن پادشاه، دست به دامان دانشمندی به نام غفلان (غافلگیر کننده) شدند و او شترنگ را پدید آورد که جنگی بدون کُشتار بود. سپس آن را به شاگرد خود یاد داد و در حضور پادشاه با او بازی کرد و در پایان گفت: شاه مات، ملکه به خود آمد و دریافت دیدگاه او چیست. پس به غفلان گفت آیا پسرم کشته شد؟ غفلان گفت تو خود فرمودی. ملکه پس از پایان کار سوگواری از غفلان حاجت خواست، غفلان به قراری که گذشت، گندم خواست و چون کار محاسبه گندم به دشواری کشید، گفت مرا نیازی بدان نیست؛ زیرا (منبع سایت آریاپارس) “.اندکی از دنیا مرا بسنده است.

بازگویی فردوسی از درونشُد شترنگ به ایران به احتمال زیاد برپایه ی ماتیکان چترنگ(از آثار پهلوی و ساسانی) به نظم کشیده شده است: فرستاده ی رای، پادشاه هند با هزار بار شتر به درگاه نوشین روان می آید. از پیشکش های شاه هند به پادشاه ایران یک تخت شترنگ هست. فرستاده افزون بر پیشکش کردن هدایا پیام رای را نیز میرساند:

کسی کو به دانش برد رنج بیش
به فرمای تا تخت شطرنج پیش
نهند و زهر گونه رای آورند
که این نغز بازی به جای آورند
بدانند هر مهره ای را بنام
که چون راند بایدش و خانه کدام
پیاده بدانند و پیل و سپاه
رخ و اسپ و رفتار فرزین و شاه

اگر فرهیختگان و دانشمندان ایرانی توانستند این بازی را یاد بگیرند و از آن سر در بیاورند، همان باژ همیشگی را به بارگاه شاه ایران میفرستیم، اما اگر چنین نشد، چون در دانش و خرد از ما شکست خورده اند، افزون بر اینکه نباید باژی از ما بخواهید که باید به پرداخت باژ به ما نیز تن در دهید، چرا که دانش برتر از هر چیزیست.

انوشیروان یک هفته زمان خواست و پس از آنکه همه بزرگان و اندیشمندان از رمزگشایی بازی درماندند، بُزُرگمهر دانشمند و پُرآوازه، پس از دیدن بازی اینچنین میگوید:

من این نغز بازی به جای آورم
خرد را برین رهنمای آورم

و چنین میکند پس از یک روز و یک شب به همه ی ریزه کاری های آن پی میبرد در بارگاه انوشیروان به فرستاده ی رای چنین می گوید:

بیاراست دانا یکی رزمگاه
به قلب اندرون ساخته جای شاه
چپ و راست صف برکشیده سپاه
پیاده به پیش اندورن رزم خواه
هشیوار دستور بر دست شاه
به رزم اندرونش نماینده راه
بیاراسته پیل جنگی دو سوی
به جنگ اندرون همگنان کرده روی
وزو برتر اسپان جنگی به پای
نشانده بر ایشان دو پاکیزه رای
هماورد گشته رخان بر دو روی
به دست چپ و راست پرخاشجوی
چو بوزرجمهر آن سپه را براند
همه انجمن در شگفتی بماند

سپس بزرگمهر دانا بازی نَرد را می آراید و تخته نرد برای رای فرستاده میشود و هندوان از رمزگشایی آن در میمانند و باژ همیشگی از هند به دربار انوشیروان سرازیر میشود. ریچارد فرای بدین نتیجه رسیده است که: “شطرنج را برزویه ی پزشک (بزرگمهر)، به همراه شماری نسک سانسکریت از هندوستان به ایران آورده است (منبع سایت آریاپارس).

شطرنج درداستان کهن هندی راوانا- چون توجه شده است که هندوان به جنگ رغبتی ندارند و آنرا حرام میدانند ازینرو با اندیشه سازندگی شطرنج جور نمی‌آمده این داستان را سرویلیم جونز خاورشناس انگلیسی بنیاد گذار انجمن آسیائی بنگال از قول پاندیتی چنین نقل میکند:

«در کتاب های قدیم حقوقی هندوان نامی از شطرنج بمیان آمده است و مخترع آن زن راوانا پادشاه سراندیب معرفی شده که در هنگام حمله «راما» به پایتخت سراندیل همسرش «راوانا» را بوسیله آن سرگرم نگاهداشته است.»

این روایت می خواهد با یک نقل‌قول قدمت شزرنج را به چهار تا پنجهزار سال پیش برساند ولی معلوم نیست که این روایت تا چه اندازه جنبه تاریخی داشته باشد.

این داستان را عبدالعزیز المظفر نویسنده عرب چنین نقل میکند:

«راوان پادشاه لانکا در ۳۸۰۰ سال پیش از میلاد مسیح دلبستگی بسیار به جنگ داشت. زن او مانداداری میخواست از بسیاری محبت بشوهر کاری کند که از دلبستگی او بجنگ بکاهد ازینرو بساختن بازی مخصوصی که دو رده سپاهیان را در برابر هم نشان دهد پرداخت تا پادشاه بآن سرگرم شود و نیز گفته‌اند مانداداری گروهی از دانشمندان را به ساختن این بازی واداشت و نام شاتران جای بر آن نهاد و گفته‌اند معنی «شاتران» در زبان سنسکریت دشمن و معنی «جای» پیروز شونده می‌باشد که شاتران جای بمعنی پیروز شونده بر دشمن باشد و پادشاه راوان یا راوانا بر راما پیروز گشت.»

این داستان را بلاقی چنین نقل میکند:

«پادشاهی به علتی از اسب‌ سواری محروم گشت روزی به حکیمان و مشاوران خود گفت چاره‌‌ای بیندیشند تا بتواند بی‌سواری اسب و یاری اسلحه و جنگ و ستیز در برابر صفوف دشمن زورآزمائی کند. حکیمی بنام لجلاج بخانه رفت و بساط شطرنج بهمراه خویش آورد و روش بازی کردن آنرا بپادشاه آموخت پادشاه خرسند گشت و بخ حکیم انعاماتی داد و بقیه زندگانی‌اش را با شطرنج خوش بگذرانید.

«پس از درگذشت وی ملکه بیوه‌اش که باردار بود زمام امور کشور دردست گرفت پس از چندی پسری آورد و اورا شاه‌بخت نامید. شاه‌بخت زیر تربیت آموزگاران شایسته بزرگ شد و جای پدر بگرفت جنگها کرد و پیروز شد ولی درمیدان کارزاری که با حریفی زورمند روبرو بود جان خود را از دست بداد کسی از میان سرداران و همداهان یاری آن نداشت که از سرنوشت شاه‌بخت مادر را آگاه سازد و مادر بسبب ناآگاهی از پسر آرامش و تاب و توان نداشت.

«روزی حکیمی فرزانه نزد ملکه بیوه بار یافت او را دراندوه بسیار دید انگیزه چنین حالی از وی بپرسید او نگرانی خویش به حکیم گفت حکیم وی را دلداری داد و از هر درسخنی گفت تا از شطرنج سخن بمیان آمد و ملکه را بدان متمایل ساخت و روش بازی بوی بیاموخت ملکه شطرنج را نیک یاد گرفت و در آن بازی ورزیده گشت و بیشتر اوقات بدان اشتغال یافت.

«روزی ملکه با حکیمی که باو شزرنج آموخته بود سرگرم بازی شطرنج بود حکیم می‌باخت و غلبه با ملکه بود که یکبار از دهان ملکه «شاه مات» شنیده شد حکیم بازی را همان‌جا متوقف ساخت و بملکه گفت چنین است سرنوشتی که پسرتان در میدان جنگ با آن روبرو شده است و بدینترتیب خبر شکست و درگذشت پسرش را بوی داد از آن پس بازی شطرنج در هندوستان متداول گشت.»

چنانکه دیده می شود این داستان بچند جور گفته شده و داستان بالا اگرچه یک داستان هندی است اما از نام شاه و چگونگی جنگ و اصطلاح شاه مات معلوم میشود که بیشتر یک داستان ایرانی است تا هندی و آنگاه افسانه‌آمیز است.

ما میدانیم که شاه نزد ایرانیان از دیرباز ارج و گرامی بوده و در بسیاری از حماسه‌ها و داستانها و بازیها وارد شده و اینک اساس شطرنج برمات شدن یا شکست است ازینرو به عقاید ایرانی نزدیکتر است بویژه چنانکه خواهیم دید در هرجا شطرنج هست این نام را از ایرانی گرفته‌اند حتی در زبانهای هندی و گجراتی و بنگالی و کشمیری  و ار دو که در شبه قاره هند و پاکستان از دیرباز رواج داشته است.

نظام اجتماعی آریائیها از دیرباز با جنگاوری و شاه و وزیر و سوارنظام و پیادگان و فیل و قلعه‌کوب و مانند آن ارتباط داشته ازینرو بآسانی میتوان یافت که زندگانی کدام دسته و مردم آریائی اقتضای چنین بازی را داشته است. (برگرفته از مقاله شطرنج در داستانهای ایرانی، به قلم: مجید یکتائی، سایت بهنام)

۱- گو مدعی است که چون برادر بزرگتر و پسر پادشاه ماقبل آخر است، به پادشاهی سزاوارتر است. به ویژه بر این نکته تأکید می‌کند که اگر او در زمان مرگ پادشاه ماقبل آخر، بالغ بود، خود جانشین پدرش می‌شد و هرگز پادشاهی به مای نمی‌رسید.

۲- طلخند مدعی است که پسر بزرگتر بودن مشروعیت نمی‌آورد و شایستگی معیار گزینش، جانشین مای است و چون خود پسر پادشاه آخر است، طبق اصل معمول جانشینی در نظام پادشاهی، اوست که سزاوار پادشاهی است. البته طلخند بر نکته اخیر آشکارا تأکید نمی‌کند، از همین رو خواننده طی خواندن داستان نخست حق را به گو می‌دهد، به ویژه آنکه طلخند برخلاف گو به یارانش فرمان می‌دهد تیغ‌های کینه را برکشند، ولی درنهایت کشته شدن جوان ناکام داستان حس ترحم را در خواننده سخت برمی‌انگیزد…

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *