جشن «یلدا» و پیشینه ی آن

شب یلدا

واژه ی «یلدا» که نام یکی ازجشن های ایرانی است، برگرفته شده از زبان سریانی و به چم زایش است. زبان سریانی یکی از گویش­های برآمده از شاخه ی خاوری زبان آرامی و برخی آن را زبان تورات و انجیل نیز دانسته اند. این زبان در ایران از خود زبان آرامی هم نامورتربوده است. دبیره ای که برای نوشتن زبان سریانی بکار می بردند با اندکی دگرگونی همان دبیره ی آرامی است.

پیش از تاخت و تاز اسکندر، سرزمین میان رودان بزرگ ترین کانون زبان سریانی بود و توانمندی بسیار برای نوشتن جستارهای دینی و فلسفی از خود نشان داد، بگونه ای که در زمان ساسانیان در رده ی زبان های دانشی بخش بزرگ از جهان جا گرفت

 مانی شش کتاب خود را به این زبان نوشت. گویش آشوری ها و کلدانی های ایران و سوریه و عراق و ترکیه، سریانی است .کانون زبان سریانی شهر«ادسا»(Edessa) «در باختر میان ودان (عراق کنونی) و نیمروز، یا جنوب ترکیه بوده است. سریانی زبانان خودشان این شهر را «اورحی»(Urhai) می گفتند، و همان است که در نوشتارهای عربی «الرها» گفته شده است. این شهر در سال ۱۶۳۷ بدست دولت عثمانی افتاد و عثمانیان نام «اورفه» را به آن دادند و در سده ی بیستم کشتار بزرگی از ارمنیان مسیحی در آن جا براه انداختند. مسیحیان ایرانی که بزبان سریانی سخن می گفتند، روز بیست و پنجم دسامبر را که روز زایش عیسا بشمار می آوردند «یلدا» نامیدند، و ایرانیان نیز به پیروی از آنها این جشن را «یلدا» می نامند. این جشن یکی از کهن ترین جشن های ایرانی است که آن را «شب چله» هم می گویندچله ی بزرگ از روز نخست دی ماه آغاز می شود و تا روز دهم بهمن ماه که «جشن سده» است پایان می یابد.

روز هشتم دیماه « جشن خرم روز است» در این جشن بزرگ در گذشته آیین چنین بود که پادشاه جامه ی سپید به تن می کرد و به همراه دهقانان و کشاورزان بر روی زمین می نشست و می گفت: من هم یکی از شما وهمانند شما هستم، کرد وکار جهان بر کشاورزی و آبادنی استوار است و این هر دو بدون شما نمی شود، ما به شما همان اندازه نیازمندیم که شما به ما. پس ما و شما یکی هستیم. چله ی کوچک از روز یازدهم بهمن ماه فرا می­رسد و تا روز بیستم اسفند ماه ادامه می یابد.

نخستین روز از چله ی بزرگ که خورشید به دورترین جا نسبت به زمین می رسید، زاد روز «مهر» یا «روز پیروزی خورشید» دانسته می شد.

باید بیاد داشت در زمانی که بنیاد زندگی مردمان بر کشاورزی وگله داری بنا گردیده بود؛ خورشید جایگاه بسیار والایی در زندگی مردمان داشته است.

مردم کشاورز و گله دار اندک اندک به سامان گردش زمان پی بردند و توانستند کار و کردار خود را با گاه شماری خورشید ی هماهنگ بسازند و اندک ا ندک دریافتند که واپسین روز پاییز، کوتاهترین روزسال، وشب آن بلندترین شب، وآغازچله ی بزرگ زمستان است.

از سوی دیگر همین درازترین شب سال، آغاز فراپویی خورشید و درازتر شدن روزها نیزهست؛ از همین رو آن را «شب زایش خورشید»، نامیدند و جشنی بزرگ بر پا می کردند.

هنوز هم در بسیاری از شهرهای ایران «یلدا» با آیین های ویژه ای برگزار می شود.

چه پیوندی میان «شب یلدا» و «جشن کریسمس» هست ؟ و آیا کریسمس همان یلدا است ؟

آیا مسیحیان این جشن بزرگ را ازایرانیان گرفته اند  بی آنکه خود بدانند؟ در کتاب دینی مسیحیان که «تورات عهد جدید» نامیده می شود و از هفت بخش فراهم گردیده است؛بخش نخست انجیل های چهار گانه با نام های : متی، مرقس، لوقا و یوحنا هستند.

بخش دوم : اعمال رسولان است که در باره کرد و کار شاگردان عیسی پس از رفتنش به آسمان می پردازد.

در سومین بخش ،رساله  های پولوس نبی و دیگر شاگردان مسیح جا داده شده  اند.

بخش چهارم مکاشفه ی «یوحنا» است که در آن از برخی روش های آیین مهر گفتگو می کند .

در سه بخش پایانی که اعمال رسولان، رساله های پولوس نبی ، و مکاشفه ی یوحنا هستند هیچ سخنی از زمان زاده شدن عیسی به میان کشیده نشده است واز چهار انجیل نامبرده سه کتاب «متی» و «مرقس» و «یوحنا» نیز درباره ی زمان زاده شدن عیسی سخنی نرفته است.

انجیل متی داستان خود را از آنجا آغاز می­کند که «مریم مادر عیسی به نامزدی یوسف نجار درآمد ولی پیش از اینکه با یوسف آمیزش کند از «روح القدس» آبستن گردید ه است.در انجیل  «متی» هیچ اشاره ای به  زمان این آبستنی و دوران بارداری مریم و تولد عیسا نشده است.

در انجیل مرقس داستان از زمانی  آغاز می شود که «عیسی در سن سی سالگی برای انجام مراسم غسل  تعمید بدیدار یحیی تعمید دهنده به رود اردن رفته بود، مرقس نیز از  زمان زاده شدن عیسی گفتگویی نمی کند.

در انجیل یوحنا که از نزدیک­ترین شاگردان عیسا و بگفته ی خودش «شاگرد محبوب خداوند» بوده و چهارمین انجیل را نوشته است ، داستان خود را بدینگونه باز گو می کند: «در ابتدا کلمه بود؛ و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود؛ و کلمه جسم گردید ودر میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی و جلال، او را دیدیم جلالی شایسته ی پسر یگانه ی پدر …»

ولی یوحنا نیز د رباره اینکه چگونه و در چه زمانی این کلمه «جسم» گردید و عیسا در چه روزی زاده شد هیچ سخنی نگفته است.

لوقا، یک پزشک یونانی بود، و هیچگاه عیسی را ندید و آنچه را که نوشته از شنیده­های دیگران است .

ولی از آنجا که پزشک و دارای دانش و پرورش یافته بود داستانش از سرو سامان بهتر و بیشتری  برخوردار است،

ولی او هم از زمان زادیش عیسا سخنی نمی گویدوتنها در باب دوم انجیل خود از نشانه­هایی گفتگو می کند ،که می توان با تکیه برآنها گفت که عیسی در هر زمان دیگری می توانسته زاده شده باشد بجز «روز بیست و پنجم دسامبر». چون یکی از نشانه ها بودن شبانان درزمستان و در بیابان است

می گوید : «… و در آن نواحی شبانان در صحرا بسر می بردند و در شب پاسبانی گله های خویش می کردند، ناگاه فرشته ی خداوند برایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند، فرشته ایشان را گفت مترسید زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما می دهم که برای جمیع قوم خواهد بود؛ که امروز برای شما در شهر داوود نجات دهنده ای که مسیح خداوند باشد متولد شد و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند شبانان با یکدیگر گفتند الان به «بیت لحم» برویم و این چیزی که واقع شده و خداوند آن را به ما اعلام نموده است ببینیم …»

بیست و پنجم دسامبر آغاز چله ی بزرگ زمستان و هوا بسیار سرد است و شبانان هرگز گله ی خود را شب هنگام در بیابان نگه نمی دارند، بلکه می کوشند تا پیش ازفرو شدن خورشید به روستای خودباز گردند.

بنابراین بر پایه همین یک نشانه می توان گفت که عیسی در چنین شبی زاده نشده است.

برپایه ی یکی دیگر از نشانه­هایی که «لوقا»ی پزشک در انجیل لوقا بدست می دهد ، این سالشماری مسیحیان است که نادرست می باشد .

لوقا می گوید : «… در آن ایام حکمی از «اگوستس» قیصر روم صادر گشت که تمام ربع مسکون را اسم نویسی (سرشماری)کنند هنگامی که «کیرینیوس» والی سوریه بود، پس همه ی مردم هریک به شهر خود برای سرشماری می رفتند و «یوسف» نیز از جلیل از بلده ی ناصره به یهودیه به شهر داوود که بیت لحم نام داشت رفت زیرا که او از خاندان و آل داوود بود تا نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود ثبت گردد، وقتی که ایشان در آنجا بودند هنگام وضع حمل او رسیده بود …»

درآن زمان، امپراتوری روم بر بخشهای بزرگی ازجهان فرمانروایی داشته و سود کلانی از دریافت باژ و ساو سالیانه بدست می آورده است. این دولت برای سر و سامان بخشیدن به کار باژ گیری هرچند سال یکبار مردم را درهمه ی سرزمین های زیر فرمانش شمارش می کرد تا اندازه ی درآمد از هر شهر و روستا را بداند. در این زمان هر کسی می بایست در زادگاه خود باشد؛ از این رو است که یوسف نجار که به جلیل رفته بود ناگزیر دست نامزدش مریم را می گیرد و به شهر داوود که همین اورشلیم باشد بر می گردد و در میانه ی راه در جایی بنام بیت لحم عیسی زاده می شود.

بگفته ی لوقا این سرشماری در زمانی انجام گرفت که : «کیرینیوس والی سوریه بود».

ویل دورانت در تاریخ تمدن می نویسد: «…ما می دانیم که کیرینیوس میان سالهای ۶ و ۱۲ میلادی فرماندار سوریه بوده است، «یوسفوس» از یک سرشماری که این شخص در یهودا انجام داد یاد می کند ولی تاریخ آن را بین سالهای ۶ و ۷ میلادی ذکر می کند، از این سرشماری در جای دیگر ذکری به میان نیامده است. «ترتولیانوس» روایت می کند که به فرمان «ساتورتینوس» فرماندار سوریه در سال ۷ – ۸ قبل از میلاد یک سرشماری در یهودا انجام گرفت. اگر این سرشماری همان باشد که منظور نظر لوقا است، تولد حضرت عیسی را باید پیش از سال ششم قبل از میلاد دانست !! درباره ی روز تولد عیسی هیچ اطلاعی در دست نداریم، «کلمنس اسکندرانی»( نزدیک ۲۰۰ میلادی) عقاید مختلفی را که در روزگار وی درباره ی روز تولد عیسی وجود داشته مطرح می کند و می گوید : «برخی گاهشماران این روز را نوزدهم آوریل و برخی بیستم ماه مه معین می کنند» اما خود او این تاریخ را هفدهم نوامبر سال سوم قبل از میلاد می داند

در قرن دوم میلادی مسیحیان شرقی جشن تولد عیسی را روز ششم ژانویه برگزار می کردند. در سال ۳۵۴ برخی از کلیساهای غربی از جمله کلیسای روم مراسم سالروز تولد مسیح را در روز ۲۵ دسامبر گرفتند، و در آن زمان آن روز را بخطا روز «انقلاب شتوی» (زمستانی) که از آن روزبه بعد طول روز رو به فزونی می نهد محاسبه کرده بودند. این روز از قبل نیز روز جشن اصلی «کیش میترا» یعنی روز تولد «مهر شکست ناپذیر» بود. کلیساهای مشرق زمین تا مدتی دست از همان تاریخ ششم ژانویه برنداشتند و همکیشان غربی­شان را به آفتاب پرستی و بت پرستی متهم کردند ولی در پایان قرن چهارم روز بیست و پنج دسامبر در مشرق زمین هم پذیرفته شد.( ویل دورانت – تاریخ تمدن – پوشنه ی سوم – برگردان حمید عنایت – پرویزداریوش – علی اصغر سروش – چاپ انتشارات علمی و فرهنگی – رویه ی ۶۷۵ )

«ویل دورانت»، در تاریخ تمدن نیز گواهی می­دهد که بیست و پنجم دسامبر هیچ پیوندی با زاده شدن عیسی ندارد، می دانیم که پیش از روی کار آمدن مسیحیت، آیین دیگری بنام «میتراییسم» دربخشهای بزرگی از جهان کهن، بویژه در سرزمینهای پیرامون دریای مدیترانه دامن گسترانید و باورمندان به آن از سوریه تا اسکاتلند پرستشگاه هایی برای «پروردگار خورشید» یا «میترا» برپا کرده بودند بگونه ای که تا امروز بیش از یک صد و سی نیایشگاه مهری رااز زیر خاک بیرون کشیده اند.

در آغاز سده ی نوزدهم، پس از پیدا شدن اینگونه نیایشگاه­ها، پژوهش هایی در زمینه ی «میترا شناسی» در سراسر اروپا آغاز شد و نگاره هایی که از این نیایشگاه ها بدست آمده بودند جای ویژه ای برای خود در جهان دانش دست و پا کردند.

لاژارد»(Lajarde) که یک باستان شناس فرانسوی و از پیشگامان دانش «میترا شناسی» بود بیش از پنجاه سال در این زمینه کار کرد و بنمایه­های بسیاری گردهم آورد که همه ی آنها پس از مرگش در پاریس چاپ و پخش گردیدند.

فرانتزکومون»(Franz Cumont) بلژیکی پژوهشگر برجسته ی دیگری بود که نامی بزرگ در زمینه ی «میترا شناسی» از خود برجای گذاشت. (وی در سال ۱۸۶۸ زاده شد و در سال ۱۹۴۷ چشم از جهان فرو بست) «کومون» از آغاز جوانی به کارنامه ی جهان باستان و به ویژه به کارنامه ی سرزمین های خاوری گرایش بسیارداشت، چندین بار به کشورهای خاوری سفر کرد و سرانجام کتابی زیر نام «رازهای میترا» نوشت و در اروپا بچاپ رسانید.

در ایران نخستین بار زنده یاد «ذبیح بهروز» بر نوشته­های این دانشمند بلژیکی خرده گرفت و نوشت : «… در نوشته های کومون صفحه ای نیست که از عبارات «بت پرست» و «آتش پرست» و «دین بربر» و «دین شرقی» پر نشده باشد. چون اروپاییان از این­گونه کلمات در نتیجه ی تبلیغات نفرت دارند او هم در بکار بردن آن ها کوتاهی نکرده است. سبک کومون در تالیفاتش سبک روحانیون متعصب است، یعنی هرجا به صرفه و منظور او نبوده راه غلو و ستایش را پیش گرفته و هرجا صرفه نداشته چیزی از تحقیر و سب و لعنت فروگذار نکرده است. روی هم رفته این دانشمند هرچه نوشته با نظر طرفداری از کلیسا می­باشد و ارزش آن ناچیر است …» (برگرفته از دکتر اصلان غفاری – رویه ی ۳۹ دیباچه ی قصه ی سکندر و دارا

سرانجام «رازهای میترا» نوشته ی «فرانتز کومون» به دستیاری «احمد آجودانی» به زبان پارسی سره برگردانده شد و از سوی «انجمن پاسداری از زبان و فرهنگ ایرانی» در سال ۱۹۹۶ در لس آنجلس بچاپ رسید.
ولی پیش از آن «زنده یاد ابراهیم پورداوود» در پوشنه ی یکم پشت ها (چاپ دانشگاه تهران سال ۲۵۳۶ شاهنشاهی) زیر نام «آیین مهر در رم» گزارش فراگیری ازاین آیین را که خود از نوشته­های کومون برگرفته بود فرا دست ما گذاشت.

از این گزارش دانسته می شود که چون پادشاهان ایران گرایش ویژه ای به «مهر» داشتند و سپاهیان ایرانی پیروزی خود را از او می دانستند، آیین ستایش و نیایش مهر اندک اندک دامن گسترانید و به همه ی سرزمین هایی که زیر فرمانروایی شاهنشاهان ایران بودند فرا رسید.

روحانیون «مهر» مردمی مهر پرور بودند، برای اینکه با پریستاران دین های دیگر در نیفتند به هر سرزمینی که پا می

گذاشتند بی آنکه به بنیادهای آیین خود آسیبی برسانند، برخی از نامهای آیین خود را با نام خدایان بومی آن سرزمین سازش می دادند چنان که «ارماسدس» و «ژوپیتر» همان «آسمان» در دین مهر است و «ژوئن» همان «سپنتا آرمئیتی» یا «زمین» و «آبم ناپات» همان «پهناب»(اقیانوس) است.

در بابل که پایتخت زمستانی پادشاهان ایران بود «مهر» با خدای خورشیدی آن سرزمین که «شاماش»(Schamasch) نام داشت این همان دانسته شد و به دید مردم بابل بیگانه نیامد هچنان که «ناهید» ایرانی با «ایشتار» بابلی برابر گرفته شد.

اندک اندک این آیین از بابل به سوی آسیای کوچک دامن گسترانید و از آنجا به سرزمین های یونانی فرا رفت و با پروردگار خورشید یونانی «هلیوس»(Helios) خویشی بهم رسانید، «مهر» به هرجایی که رسید با پروردگار بومی خورشید سازش کرد و مردم را بی هیچ فشاری به پرستش خود فراخواند. بدین ترتیب گستره ی خاک «مهر» از ایران تا فراسوی دریای سیاه و دریای یونان (Egee) در باختر، و از این سو تا دره ی سند و هندوستان دامن گسترانید.

سپاهیان رومی در فرا بردن این آیین کوشش بسیار بکار بردند چراکه آنان نیز همانند ایرانیان «مهر» را پشتیبان جنگاوران می دانستند و خداوندگاریش را می ستودند.

عیسویان آن زمان کوشیدند وهمه  ماندمان ای این آیین را از میان برداشتند و نشانی از آنها برجای نگذاشتند و امروز بدرستی نمی دانیم که شیوه  پرستش مهر و نمازها و نیایش ای روزانه  آن چگونه بوده ند، ولی از نگاره ایی که از نیایشگاه ای مهری بدست آمده ند می وان تا اندازه ی به شکوه این آیین پی رد.

این آیین کهن از جایی به جایی و از سرزمینی به سرزمین دیگررفت، و برای سده ای بسیار ازخاستگاه و سرچشمه خود بدور افتاد، و بسیاری از ویژگی ای نخستین را از دست داد .

در رم بجز سپاهیان و جنگاوران، بسیاری از امپراتوران و بزرگان رومی نیز از مهر پیروی کردند و گاه مانند امپراتور «دسیوس»(Decius) در سال ۲۵۰ به آزار و کشتار مسیحیان پرداختندودر سال ۲۷۴ امپراتور «اورلیان»(Aurelian) پیروزی خود را در جنگ با «زنوب»(Zenob) شهبانوی پامیر از پرتو مهر بشمار آورد و فرمان داد که نیایشگاه بزرگی برای این خدای پیروزگر بسازند.

امپراتور «دیوکلسیان»(Diocletian) که از سال ۲۸۴ تا ۳۰۵ بر اریکه  فرمانروایی نشست، کوشید تا دربار خود را همانند دربار ساسانیان کند. او نیز در گسترش آیین مهر و براندازی دین مسیح بسیار کوشا بود و در سال ۳۰۳ دستور داد تا مسیحیان را یکسره از میان بردارند.

پس از او امپراتور «گالریوس»(Galerius) که از ۳۰۶ تا ۳۱۱ بر سر کار بود با توان هر چه بیشتر عیسویان را پی رفت و درگسترش آیین مهر کوشید.بگفته  «رنان  فرانسوی (۱۸۹۲-۱۸۲۳) اگردرپی انگیزه و رخدادی عیسویت از پیشرفت باز می یستاد هرآینه جهان از آن مهر می­شد.

سرانجام آن انگیزه رخ نشان داد و با روی کار آمدن «کنستانتین» در سال ۳۲۴ پویش تاریخ دگرگون شد. در نبردی که برسرکرسی امپراتوری میان او و «لیسیلیوس»(Licilius) درگرفت، کنسانتین مسیحی بر لیسیلیوس مهری پیروزشد، بگفته  برخی از گزارشگران، خورشید از چلیپا شکست خورد !! :

مهر بپوشید رو، ریخت ز مغ آبرو/ترسا چون شب پره دیده  بینا گرفت

لاف زد و هرزه گفت، مهر خدایی نهفت/زبان گستاخ چون زنگ کلیسا گرفت

کنستانتین با هوشمندی پی برده بود که کشتارمسیحیان نه تنها برای کشورش سودی ندارد بلکه زیان ای بزرگ نیزبهمراه دارد، چرا نباید از این آیین که با همه  کشتارها و ستمگری ا روز بروز بر شمار پیروانش افزوده می ردد بسود خود بهره برداری کند ؟ همین اندیشه، چهره و پویش تاریخ را دگرگون کرد.

ویل دورانت می ویسد: «… آیا این کار یک تغییر مذهب صادقانه، یک عمل ناشی از اعتقاد مذهبی بود یا یک مانور خردمندانه  سیاسی ؟ فرض اخیر احتمالش بیشتر است. «هلنا» مادر وی وقتی کنستانتینوس طلاقش داد، به مسیحیت گرویده بود. بیگمان وی پسر را با منافع و مزایای مسیحیت آشنا کرده بود، و بیشک خود او نیز تحت تاثیر پیروزی ایی پی در پی قرار گرفته بود که در زیر لوا و صلیب مسیح نصیب ارتشش شده بود. ولی فقط یک نفر شکاک می وانست از احساسات مذهبی بشر چنین ماهرانه بهره برداری کند … یک مسیحی مومن و معتقد در وهله­ی نخست مسیحی و در وهله­ی بعد دولتمرد است، در مورد قنسطنطین این امر برعکس بود، مسیحیت برای او وسیله بود نه هدف …»(تاریخ تمدن – پوشنه  سوم رویه  ۷۶۵)

کنستانتین در نبرد با هماوردان پیروز گردید و رومیان را به پیروی از دین مسیح وا داشت، در زمان فرمانروای او چلیپا بجای درفش در میدان ای نبرد بکار گرفته شد و پیروزی در پی پیروزی برای روم پدید آورد.

در پی این پیروزی ا، پیروان عیسی دلیر گشته و کوشیدند تا مهر و نیایشگاه ا و روحانیون آنها را از میان بردارند؛ چنان ه «مامر»(Mamert) پیشوای بزرگ مسیحیان که در سال ۴۷۴ درگذشت، نوشته است که در زمان فرمانروایی کنستانتین کسی را یارای آن نبود که به خورشید و دیگر روشنان آسمان نگاهی بیندازد.

مهرپرستان درتمام سال ای فرمانروایی کنستانتین گرفتارتاخت وتاز سپاهیان او و کینه توزی ای عیسویان بودند تا آن ه در سال ۳۶۱ ترسایی نوبت به «فلاویوس کلاودیوس یولیانوس»(Julianus) برادرزاده  کنستانین رسید.

کنستانتین پیش از مرگ خود همان کاری را کرد که پیش از او «فریدون» در شاهنامه کرده بود، بدین ترتیب که از سر امیدی خوشباورانه فرمانروایی امپراتوری فراخدامنی را که بدست آورده بود میان فرزندان خود بخش کرد، فرانسه و ایتالیا و انگلستان را به پسر بزرگش «کنستانتین دوم» داد، آسیای کوچک و سوریه و مصر را به پسر دومش «کنستانتینوس» واگذار نمود و باختر آفریقا، ایلوریکوم و تراکیا، را به پسر کوچک رش «کنستانس» بخشید، ارمنستان و مکادونیه و یونان رابه دو برادرزاده ش «گالوس» و «یولیانوس» داد.

نخستین امپراتور مسیحی همه  زندگانی خود را در راه گسترش امپراتوری روم و یک دست کردن باور مردمانش کرده بود، ولی مرگ او در سال ۳۳۷ همه  دستاوردهایش را در گذرگاه باد گذاشت.کشتاری بزرگ در راستای بدست آوردن تاج و تخت پادشاهی آغاز گردید، همه  پسران امپراتور بجز دو برادر زاده اش کشته شدند، گالوس بیمار بود و نوید مرگی زود رس را می اد و یولیانوس پنج ساله بود، کنستانتیوس که رهبری کشتار خاندان شاهی را بدست گرفته بود این کودک پنج ساله را سزاوار کشته شدن ندانست. او را به «نیکومدیا» فرستادند تا بدست اسقف «ائوسبیوس» تربیت مسیحی پیدا کند، ولی او دلباخته  «هومر» و «هزیود» گردید و سپس با فلسفه آشنا شد، هنگامی که بر اریکه  پادشاهی نشست به یکی از دوستانش نوشت : « اگر کسی ترا مجاب کرده است که برای نوع بشر چیزی سودمندتر از تحصیل بی قفه  فلسفه وجود دارد بدان که فریب خورده ی است که می خواهد ترا فریب دهد.»(ویل دورانت عصر ایمان بخش یکم رویه ی ۲۲)

یولیانوس وارون عمویش کنستانتین، مسیحیت را آیینی خرد ستیز می انست، از این و بدور از چشم همگان به آیین میترایی درآمد. هنگامی که شنید که مسیحیان نیایشگاه های پیروان آیین های دیگر را ویران و دارایی آنهارا میان خواجه سرایان و درباریان بخش می نند از فشار اندوه گریست.

ویل دورانت می نویسد:مشرکان پاکیزه را که وارث یک فرهنگ هزار ساله بودند، با خداشناسان خشک و سرسختی که در نیکوندیا احاطه اش کرده بودند، یا با آن دولتمردان پارسا که کشتن پدر و برادرانش و بسیاری دیگر را واجب دانسته بودند سنجید دریافت که سبع تراز مسیحیان هیچ درنده ای نمیتوان یافت …»(عصر ایمان بخش یکم رویه ی ۱۷)

او اگرچه زیر دست اسقف ها تربیت یافت و تعمید گرفت، ولی از کودکی دلش با خورشید بود، و خود را برانگیخته ی خورشید و پسر مینوی او می دانست؛ از این رو هنگامی که بر اریکه ی امپراتوری نشست، دستور داد تا نیایشگاه های پیشین را بازسازی کنند، خود نیز نیایشگاهی بزرگ در کاخ امپراتوری برپا نمود.

در نوشتاری بسیار شیوا زیر نام «بر ضد جلیلیان = مسیحیان»  نوشت : « انجیل ها ناقض یکدیگرند، و تنها نکات مشترکشان سخنان باور نکردنی است …»( ویل دورانت – همان – رویه­ی ۲۲)

در دوران فرمانروایی او مهرپرستان دوباره جان گرفتند و یکی از بزرگترین پیشوایان عیسوی را که می خواست بر روی ویرانه های یکی از نیایشگاه های مهری کلیسایی بنا کند گرفته و بزندان افکندند و درروز بیست و چهارم دسامبر (درست یک روز پیش از جشن سالیانه ی خورشید) او را به زشت ترین چهره کشتند.

یولیانوس خود را برخوردار از پشتیبانی های بی دریغ «خورشید» می پنداشت، همین باور به او دلیری بخشید تا بسوی ایران لشکر براند.وبزرگترین آرزویش این بود که با اسکندر و تراژان هم چشمی کرده و پرچم رم را در پایتخت ایران برافرازد و خطر پارس را برای همیشه از میان بردارد، «شاپور دوم» پادشاه ساسانی با چند مانور جنگی حساب شده عقب نشست و او را بدنبال خود به درون مرزهای ایران کشاند، ولی تمام کشتزارهای مسیر حرکت او را نابود کرد و چاهها و چشمه ها را کور و ویران ساخت. در بیابانهای پیرامون پایتخت (تیسفون) اسواران جنگی ایران ضد حمله ی خود را آغاز کرد و در کشاکش نبرد سهمگینی که پدید آمده بود با نیزه ای تهیگاه امپراتور را درید و او را از پای درآورد، جانشین وی در همان جا با شاپور از در سازش درآمد و سرزمینهای از دست رفته به ایران بازگردانده شدند. ( ویل دورانت – همانجا رویه ی ۲۷)

پس از سپری شدن روزگار کوتاه یولیانوس مهر پرستان دوباره بی پشتیبان ماندند و درسال ۳۷۱ شمار بزرگی از آنان جان خود را از دست دادند. نیایشگاه هایشان یکسره تاراج و به آتش سپرده شد چنان که هنوز هم نیایشگاه هایی که از زیر خاک بیرون کشیده می شوند نشان از سوختن و ویران شدن دارند.

میترایسم، بیش از سیسد سال در سراسر امپراتوری روم دوام آورد و بسیاری از بنیادهایش مانند: «آسیب گردان»(= فدیه)، «باورداشت به رستاخیز مردگان»، «دوزخ و برزخ و بهشت»، «روز داوری» و بسیاری آیینهای دیگرش را به کلیسا سپرد.

در سده های گذشته کوشش های بسیاری از سوی رهبران کلیسا بکار برده شد تا نشان داده شود که آیین های کلیسایی از همان آغاز بر شالوده های مسیحیت استوار بوده اند.عیسی که خود بنیادگزار مسیحیت است هرگز واژه ی «کلیسا» را نیز بر زبان جاری نکرد تا چه رسد به آین های آن. این واژه کوتاه شده ی «اکلیسیا»(Ecklesia) در زبان یونانی به مانک انجمن است. عیسی با مردم کوچه و بازار یهودیه سخن می گفت و می دانست که آنان زبان یونانی را نمی دانند، همچنانکه خود او نیز زبان فرهیختگان را نمی دانست.

عیسی هرگز نگفت که پیروانش روز بیست و پنجم دسامبر را به نشان زاده شدن او جشن بگیرند ! این کار را چندین سده پیش از او پیروان «میترا» می­کردند و روز بیست و پنجم دسامبر را که خورشید در دورترین جا از زمین جا می گیرد، به نشانه ی زاده شدن خورشید پیروزگر جشن می گرفتند و آن را «زاد روز خورشید شکست ناپذیر»(Natalis Inverts Solis) می نامیدند. (ویل دورانت – تاریخ تمدن – پوشنه ی سوم رویه ی ۱۸۳)

عیسی هرگز نگفت که در روز بیست و پنجم دسامبر درخت کاجی در خانه­هاشان بگذارند و آن را با تارهای سیمین و زرین به نشانه ی ماه و خورشید بیارایند، و بر تارکش ستاره ای (=خورشیدی)  بیاویزند !

این کار را چندین سده پیش از او میتراییان می­کردند.

عیسی هرگز نگفت پیروانش در کلیسا سرود بخوانند و اُرگ» بنوازند ! سرود خواندن و ارغنون نواختن در نیایشگاه از سده ها پیش از او کار میتراییان بود، آن ها بودند که ترانه های دلنواز برای مهر می سرودند و با ساز و نواز شکوه خداوندیش را می ستودند.

عیسی هرگز نگفت که پیروانش یکدیگر را «برادر» بنامند ! این کاری بود که میتراییان از سده ها پیش از او می کردند و به هر سرزمینی که می رسیدند هم کیشان خود را «برادر» می خواندند تا نشان دهند که همه پدید آمده از زهدان یک مادرند که همان ماگنا ماترا یا «مادر زمین» است.

عیسی هرگز واژه های «کشیش» و «اسقف» و «کاردینال» و «پاپ» و «شماس» را بکار نبرد.

شماس یا «شماشا» که در مسیحیت پایگاهی پایین تر از کشیش است برخاسته از واژه ی «Shemsha»، و برآمده از زبان آرامی، و به مانک «خورشید» است، و به «آفتاب پرست» نیز گفته می شود، همین نام به روشنی گویای این نکته است که این پایگاه از آیین میترایی به مسیحیت راه پیدا کرده است و کاری با آموزه های عیسی ندارد.

واژه ی «اسقف» را که باز هم یک واژه ی یونانی است، نخستین بار پیروان عیسی برای خود او بکار بردند، برای نمونه «پطرس» درباب دوم رساله ی یکم خود می نویسد : «… شما گوسپندان گمشده بودید ولکن الحال بسوی شبان و اسقف جان های خود برگشته اید …».

و «پولوس» نیز درباب سی ام رساله ی خود به «تیموتاوس» می نویسد: «… این سخن امین است که اگر کسی منصب اسقفی را بخواهد کار نیکو میطلبد، پس اسقف باید بی ملامت و صاحب یک زن و هوشیار و خردمند صاحب نظام و میهمان نواز و راغب به تعلیم باشد، نه میگسار یا زننده یا طماع سود قبیح، بلکه حلیم، و نه جنگجو و نه زرپرست …».

«کاردینال»(Cardinal) یک واژه ی فرانسوی است که نه بر زبان عیسی جاری گردیده است و نه بر زبان شاگردان او، این واژه پس از گسترش مسیحیت در اروپا، از زبان فرانسوی به کلیسا راه پیدا کرد.

عیسی هرگز نگفت که کشیشان جامه ی سیاه و کاردینال ها جامه ی سرخ به تن کنند.

جامه ی سیاهی که کشیشان بتن می کنند رنگ «کلاغ» و نخستین گامه از هفت گامه ی پارسایی بود که میتراییان در می نوردیدند، و جامه ی سرخی که کاردینال ها در آیین های ویژه به تن می کنند نشان سرخی آسمان بهنگام فراشد و فروشد خورشید در خورآیان و خوربران (مشرق و مغرب) است. میان «عقل سرخ» سهروردی و جامه ی سرخ کاردینال ها می توان پیوندی جستجو کرد، ولی میان سرخی جامه ی کاردینال­ها و آموزه های مسیح هرگز.

عیسی نگفت بالاترین پایگاه کلیسا را «پاپ»(= پدر) بنامید. این در آیین میترایی بود که «پدر»ها (= کیشبانان بلند پایه) در رده ی بالا جا می گرفتند و سالار پدرها را «Pater Patrum» می نامیدند، و او کسی بود که تا واپسین روز زندگانی خود پیروان را رهبری می کرد، همان کاری که امروزه به دست پاپ ها سپرده شده است.

عیسی هرگز نگفت روز یکشنبه دست از کار بکشید و به نیایش و آسودگی بپردازید، او شنبه را هم که آسوده روز یهودیان بود و کارکردن در آن روز گناهی بزرگ بشمار می آمد نادیده گرفت، تا آن جا که یهودیان آهنگ کشتن او کردند.(یوحنا ۱۷:۵) این میترایان بودند که روز یکشنبه را «خورشید روز»((Sun day می نامیدند و دست از کار می کشیدند و به نیایش و پرورش تن و روان پرداختند.

نه تنها از آیین میترایی، بلکه از آیین زرتشت نیز برخی از آیین ها به مسیحیت راه پیدا کرده اند، برای نمونه :

در آیین زرتشتی موبدان نان و آب را می ستودند (تقدیس می کردند) و سپس آن را با فشرده ی «هوم» که گیاهی است با نام دانشی «Ephedra»، می آمیختند و می خوردند، این آیین هنوز هم نزد زرتشتیان برجا است، و آن چنین است که فشرده ی «هوم» را با آب و نان پاکیزه می خورند، این آب در اوستا «زاوثر»(Zaothra) نامیده می شود و امروزه آنرا «زور»(Zavr) یا «زور»(Zor) می­گویند که می توان آنرا به آب «سپنتا»(آب مقدس) برگردان نمود.

آب «زور»، بنام «آب مقدس»(= Holy water) جای بسیار ویژه ای در کلیسا برای خود بدست آورده است، بگونه ای که هنوز هم در کلیساهای کاتولیک یک آوند (ظرف) بزرگ سنگی پر از «آب مقدس» در آستانه ی کلیسا می گذارند و نمازگزاران به هنگام درآمدن به کلیسا چند چکه از آن را بر سر و روی خود می پاشند.

در آیین زرتشت به همراه «زور»، چهار یا شش تکه نان هم خورده می شود. نام این نان در اوستا «درئون» آمده است که امروز آنرا «درون» می گویند. امروزه همین کارها را در کلیسا انجام می دهند و نامش را «عشاء ربانی» می گذارند، با این اندک دگرگونی که  تکه های نان بدون خمیرمایه را همراه با می ِسرخ  بنام گوشت و خون عیسای مسیح  نوش جان می کنند.

می توان گفت که کلیسای مسیح بر بنیادهای مهریگری و آیین میترایی و برخی دیگر از آیین های ایرانی و اروپایی شالوده ریزی گردید و در درازای زمان بنایی بلند از آن فراز آمد.

پیشینه ی مهر پرستی

از سال ۳۳۴ تا ۳۲۳ پیش از زایش عیسای مسیح، اسکندر مقدونی در بخش هایی ازجهان کهن به تاخت و تاز پرداخت، به آتش کشید و ویران کرد و سرانجام در جوانی بمرد.

پس از او سلوکی ها روی کار آمدند و تا سال ۲۵۰ فرمانروایی کردند، در این دوره ی ۸۰ ساله باورهای دینی در میان مردمان گوناگونی که با سلوکی ها در پیوند بودند به هم آمیخت و آیین های تازه ای پدید آمد. این آمیختگی و داد و ستد دینی بیشتر در کاخ فرمانروایان و در پشت باروهای لشکری و در میان سپاهیان روی می داد، در بیرون از این کاخ ها، مردم ایران همچنان به آیین پیشین خود که آیین زرتشت بود وفادار ماندند. (دکتر علی اکبر جعفری – فصلنامه ی ره آورد شماره ی ۲۶)

در سال ۲۵۰ پیش از عیسی، اشکانیان بر سر کار آمدند و تا سال ۲۲۴ پس از او بر سر کار ماندند. برخی از گزارش های کهن نشان می دهند که گردآوری دوباره ی اوستا، از زمان پادشاهی «بلاش یکم» که در سال ۵۴ تا ۷۸ ترسایی، بر اریکه ی پادشاهی بود آغاز گردید. درباره ی کیش ها و آیین های زمان اشکانی سخنان گوناگون بسیار گفته شده است ولی آن چه به روشنی پیداست این است که اشکانیان هم مانند هخامنشیان زرتشتی بودند، پس از روی کار آمدن ساسانیان کوشش بسیاری در زدودن ماندمان ها اشکانی بکار گرفته شد تا آنجا که فردوسی هم آگاهی چندانی از آنها نداشته است از این روست که می گوید :

از ایشان بجز نام نشنیده ام/ نه در نامه ی خسروان دیده ام

برخی بنادرست گمان برده اند که که اشکانیان «مهری» بوده اند، این گمان نادرست از آنجا برآمده است که برخی از پادشاهان این دوره «مهرداد» نام داشته اند، ولی نباید فراموش کرد که نام بسیاری دیگر از این پادشاهان «تیرداد» و «بلاش» و «اردوان» هم بوده است بنابراین نمی توان برای داشتن نام «مهرداد» آنان را پیرو آیین مهر بشمار آورد، افزون برآنکه نام مهرداد را از زمان هخامنشیان هم داریم. (دکترعلی اکبر جعفری – همان)

همزمان با اشکانیان چند تبار دیگر ایرانی هم بر سر کار بودند که از آن میان می توان از سکایان نام برد که به فرمانروایی یونانیان پایان داده و در کشورگشایی و فرمانروایی تا مرز «دکن» در جنوب هند پیش رفتند و تا زمان یورش لشکریان اسلام به دره ی سند به فرمانروایی خود در آن سامان ادامه دادند.

این ها مهر را خورشید می دانستند و پرستشگاه های ویژه ای برای ستایش این روشنی بخش جهان، برپا می کردند و آن را «Surya Mandira» به مانک «ماندگاه خورشید» می خواندند ولی پس از گذشت زمان اندک اندک به آیین های هندی گرویدند، برخی بودایی و برخی دیگر به آیین هندو روی آوردند و با هندیان درآمیختند.

در خراسان جای این ها را کوشانیان گرفتند که یکی دیگر از تبارهای ایرانی بودند که پادشاهی نیرومندی پدید آورده و پهنه ی فرمانروایی خود را از افغانستان امروز تا باختر هند گسترش دادند، پادشاهان این ها نیز مانند هخامنشیان خود را «شاهنشاه» می نامیدند. این ها در آغاز پیرو آیین زرتشت بودند و بر پول های خود نگاره های گوناگونی از ایزدان با نام های ایرانی می زدند که یکی از آن ها هم «مهر» بود که با پرتوهای خورشیدی بر گردونه ی چهار اسبی خود سواربود، همان است که در یونانی «هلیوس»(Helios) نامیده می شد.

با روی کار آمدن ساسانیان (۶۵۲- ۲۲۴) و فروپاشی فرمانروایی اشکانیان و سکاییان و کوشانیان در ایران زمین، «مهر» همچون ایزد کیش زرتشتی به جای خود بازگشت و همچنان که پیشتر بود ایزد پیمان و (جدا از خورشید)  به شمار آمد.

چنان چه پیشتر گفته شد آوازه ی مهر همچون «خدای پیروزگر» و «خورشید درخشان» در میان جنگاوران بیگانه ای که در سپاه ایران مزدور بودند پیچیده بود، پس از چیرگی یوناینان و سپس تر، رفت و آمدهای میان ایران و روم، آوازه ی مهر همچنان برجای ماند و بسیاری از سپاهیان سرزمین های باختری، از خود امپراتور گرفته تا جنگاوران ساده، دلباخته ی این خدای پیروزی بخش شدند و پیروزی خود را از او دانستند.

بسیاری براین باورند که سپاهیان و جنگاوران رومی در گسترش آیین مهر پرستی دستی دراز داشته اند.

جایگاه زروان در آیین مهر

پژوهش در آیین مهر نیازمند شناخت آیین زروانی می باشد،  این واژه در اوستا به پیکر «زروان»(Zrvan) و در پهلوی «زوروان»(Zurvan) یا «زَروان»(Zarvan) آمده و به مانک زمان است.

زروان همواره با فروزه­هایی (صفت­هایی) این چنین همراه بوده است :

«زروان اکرن»(Akarana Zurvan) = زمان  بی کرانه

«زروان دراژه»(Zurvan Drajah) = زمان دراز

«زروان درنگه»(Zurvan Drengah) = زمان درنگنده – زمان دیر

«درغو خودات»(Daregho  Khvadata) = زمان درنگ خدای

در پهلوی هم از دو زمان سخن به میان آمده است یکی «زروان اَکنارَک»(Zurva aknarak) = زمان بی پایان که از آن اورمزد است،

و دیگری زمان کنارکومند (زمان کرانمند) که درازایش به دوازده هزار سال بریده شده است.

اورمزد از روی همه ی آگاهی این زمان را برای نبرد با اهریمن به چهار دوره ی سه هزار ساله بخش بندی نمود و اهریمن از روی پس دانشی آن را پذیرفت.
در پایان این چهار دوره ی سه هزار ساله (دوازده هزار سال = زمان کرانمند) دست اهریمن برای همیشه از هستی اهورایی کوتاه خواهد گردید.

در اوستای کهن نامی از «زروان» برده نشده است، در اوستای نوین نیز بجای «زروان» همواره از یک ایزد فرود پایه بنام «زمان» سخن بمیان آمده است، شاید برای این است که فروزه های زشتی را که به «زروان» داده شده بودند از او دور نگهدارند.

برای نمونه در پاره ی نهم فرگرد نوزدهم وندیداد، اشو زرتشت به اهریمن می گوید :

ای اهریمن تبهکار !

با این منژه ی (گفتار اهورایی – سخن ایزدی) ورجاوند اهورایی، من بر تو چیره می شوم و ترا از خود می رانم.

آفریدگان نیک، با این رزم افزار بر تو چیره می شوند و ترا از خود می رانند.

این رزم افزار را سپند مینو در زمان بی کرانه به من داد.

این رزم افزار را امشاسپندان، شهریاران نیک ِخوب کنش به من دادند.

در پاره ی سیزدهم فرگرد نوزدهم وندیداد، اشو زرتشت برفراز کوهی در کرانه ی رود «درجا» نشسته و نیایش به بارگاه اهوره مزدا، و امشاسپندان نیک (بهمن – اردیبهشت – شهریور و سپندارمذ) فرابرده و از اهوره مزدا می پرسد :

ای اهوره مزدا، ای سپندترین مینو، ای دادار جهان استومند، ای اَشَون !

چگونه جهان را از گزند «دروج» و از آسیب «اهریمن»  تباهکار رهایی بخشم ؟

چگونه آلایش آشکار و نهان را از جهان دور کنم ؟

چگونه «نسو» را از خانمان مزداپرستان بیرون برانم ؟

چگونه اَشَون مرد را از آلایش پاک کنم ؟

چگونه اَشَون زن را از آلایش پاک کنم ؟

اهورامزدا پاسخ داد :

ای زرتشت ! دین نیک مزدایی را بستای.

ای زرتشت !  امشاسپندان، شهریاران هفت کشور روی زمین را بستای.

ای زرتشت ! آسمان زبرین و «زمان بیکرانه» و «وایو» ایزد زبر دست (ایزد باد) را بستای.

ای زرتشت ! باد نیرومند مزدا آفریده و سپندار مذ – دختر زیبای اهوره مزدا (ایزد زمین) را بستای.

(اوستا – گزارش وپژوهش دکتر جلیل دوستخواه)

یادآوری می شود که وندیداد از بخش­های افزوده  شده  بدست موبدان در دوره ی ساسانی است و هیچ پیوندی با آموزه های زرتشت ندارد.

در پاره ی ۲۴/۱ «زات اسپرم»(Zat sparam) که یکی ازنامه های ِارزشمند ِمانده از زبان پهلوی است «زروان» آفریده ی اهورامزدا نامیده شده است، نه آفریدگار هستی، بنابراین در آن جا هم زروان از پایگاه والایی برخوردار نیست.

از این چند نمونه و نمونه های دیگری همانند آن ها که در اوستا و نامه های پهلوی آمده اند، دانسته می شود که زروان در نزد زرتشتیان، هرگز نتوانست پایگاه والایی برای خود دست و پا کند.

ولی در یکی از نامه های بجا مانده از زبان پهلوی بنام «مینوی خرد» درباره ی زروان آمده است که : «… همه ی کارهای جهان وابسته به اراده و خواست اوست که دوره ی فرمانرواییش بی کرانه بوده و ایستا برگوهر خود است.(مینوی خرد – پاره ۱۰/۲۷)

باز درهمان نامه آمده است : «… هیچ نیرویی را در کار سرنوشت کارساز نمی توان دانست، سرنوشت گریز ناپذیر است، هنگامی که فرا رسد دانا و توانا در کار خود درمانده می­شود و چه بسا نادان و ناتوان که کار خود را بخوبی به پیش برد، هنگامی که سرنوشت فرا رسد، خرد و اندیشه را توان چاره جویی نیست، و آن چه باید به فرجام می رسد.»( مینوی خرد – پاره ۴-۷/۲۳)

گرایش بسوی اندیشه های زروانی (= جبریگری) بیشک پس از یورش اسکندر و شکست ایرانیان آغاز گردید و سپس در دوره های اشکانی و ساسانی، جایی برای خود در میان ایرانیانی که زرتشتی نبودند باز نمود و بنام یک آیین جداسر (مستقل) شناخته گردید.

پس از فروپاشی دولت ساسانی و روی کار آمدن اسلام، کوشش های فراوانی در دور نگهداشتن مردم از اندیشه های زروانی بکار گرفته شد ولی گرایش بسوی این جهان بینی همچنان ادامه یافت، چنان چه در «روایات هرمزدیار» آمده است :

«… دیگر بدانند در آفرینش جهان و اختران و گردش فلک ها و روشنی و تاریکی و نیکویی و بدی در جهان پدید است، ولی درنامه های پهلوی جهان را آفریده گویند و پیداست که جز از زمان دیگر همه آفریده است و آفریدگار زمان را هم گویند (زمانه) – (زمانه) را کرانه نیست، بالا نیست، و بن پدید نیست، همیشه بوده است و همیشه باشد – هرکه خردی دارد نگوید که زمانه از کجا پدید آمد…»(روایات داراب هرمزدیار – پوشنه ی دوم – رویه ی ۶۲ از روایت دستور برزو)

در این­گونه نوشته ها، زمینه ی باورهای زروانی به روشنی دیده می شود، سپس تر «دهریه» که (روزگار) و (زمان) را گوهر کهن و آفریدگار هستی می دانستند از باورهای زروانی بار برداشتند و خود زروانی ها نیز (دهریه) نام گرفتند.

«قدریه»، «دهریه» و «جبریه» سه گروه از گروه های اسلامی هستند که از این آیین ایرانی بارور گردیده اند.

در قرآن نیز آیت بسیاری هست که نشان از این جهان بینی دارند، برای نمونه : در آیه ی ۱۷۱ از سوره ی اعراف آمده است : «هرکه را خدا هدایت فرمود هم او است که هدایت یافته و آن هایی که او گمراه کند هم آن کسان زیانکاران عالمند.»

آیه ی سیزدهم سوره ی سجده می گوید : «و اگر ما به مشیت ازلی می خواستیم هر نفسی را بکمال هدایتش می رساندیم و لیکن وعده ی حق حتمی است که دوزخ را البته از (کافران) جن و انس پُرسازیم.»

از برخی از نوشته های اسلامی دانسته می شود که این آیین در عربستان پیش از اسلام نیز جایگاه ویژه ای برای خود داشته است چنان چه در آیه ی بیست و سوم  سوره ی الجاثیه آمده است : «کافران گفتند زندگی ما جز همین نشئه دنیا نیست، مرگ و زندگی طبیعی است و جز (دهر) کسی ما را نمی میراند و حشر و نشر و قیامتی نیست.»

در «مجمع البحرین» آمده است : «در خبر است که جمعی در زمان حضرت رسالت از پریشانی وقت شکایت کردند واز شدت زمانه و مشقت ایام گله نمودند و در اثنای شکوه و گله «زمانه» را بد گفتند و دشنام دادند که بدا روزگارا که ما در وی گرفتاریم، حضرت رسالت ایشان را منع فرمود و نهی کرد و فرمود : «دهر را بد نگویید، زیرا که دهر خدا است.»(مجمع البحرین زیر واژه ی دهر برگرفته از فرهنگ نام های اوستا – پوشنه ی دوم – رویه ی ۶۴۰)

مولوی بلخی را نیز تا اندازه ای می توان برخوردار از این جهان بینی ایرانی بشمار آورد :

من  این  ایوان  نه  تو  را نمی دانم  نمی دانم/من  این  نقاش  جادو  را  نمی دانم  نمی دانم

همی  گیرد  گریبانم ،  همی  دارد  پریشانم / من این خوشخوی بد خو را نمی دانم نمی دانم

یکی شیری همی بینم جهان پیشش گله ی آهو/که  من این شیر و آهو  را  نمی دانم نمی دانم

مرا  سیلاب  بربوده ، مرا  جویای  جو  کرده/که این سیلاب و این جو را نمی دانم نمی دانم

زمین چون زن فلک چون شوخورند فرزندچون گربه/ من این زن را واین شو را نمی دانم نمی دانم

ز دست  بازوی  قدرت  هر  دم  تیر  می پرد/که من آن  دست و بازو  را نمی دانم نمی دانم

خمش کن چند می گویی؟ چه قیل و قال می جویی/ که  قیل  و قال  و  قالو  را  نمی دانم نمی دانم

دیوان شمس

در استوره های یونانی، «کرونوس»(Cronos) فرزند «اورانوس»(= آسمان) و خداوندگار زمان را که فرزندان خود را پس از زاده شدن تکه تکه می کرد و می خورد می توان تا اندازه ای با زروان ایرانی هم گوهر شناخت.

«آنتیوخس»(Antiochos) یکم (۶۹ تا ۳۴ پیش از عیسی) در سنگ نبشته ی خود از خدایان ایرانی و برابرهای یونانی آن ها یاد کرده است، برای نمونه : «زئوس ارمس دس»(Zeus – Oromasdes) = اهورا مزدا

«میترس»(Mitres) = «میثر»(Mithra) = مهر

«آرتا گنس»(Artagenes) = بهرام

و سرانجام  «خرنس آپی رس»(Khronos Apiros) = زروان اکرن. (فرهنگ نام­های اوستا – پوشنه ی دوم رویه ی ۶۴۴)

در افسانه های ودایی نیز از خدای «زمان بی کرانه» نشانی داریم. درآن جا «شیوا»(Shiva) خدای نابودی و تباه کننده ی چیزها است، خدایی است که مردم از او در هراسند. خدایی است که آغاز و انجامش پیدا نیست، دو خدای دیگر «برهما» و «ویشنو» اراده کردند تا آغاز و انجامش را پیدا کنند، پس یکی بسوی بالا رفت و دیگری به ژرفاها فرود آمد، این ها میلیون ها سال فرا رفتند و فرود آمدند و سرانجام دانستند که «شیوا»(=زمان بیکرانه) را نه سری هست و نه بنی.

زروان = زمان = زمانه = روزگار = دهر =  تقدیر و آن چنان بیمی در دل مردم باستان پدید آورد که نگاره های هراس آوری از او کندند و به نیایشش پرداختند، این نگاره ها براستی آن چنان هراس آورند که امروز هم لرزه بر اندام آدمی می افکنند، از آن جا که این نگاره ها بیشتر از مهرابه ها و نیایشگاه های میترایی بدست آمده اند، کوشش برای شناخت پیوندهای میان این دو آیین، و جایگاه زروان در آیین میترایی آغاز گردید.

البته بر سر این که این نگاره های ترسناک در نیایشگاه های میترایی از آن زروان اند یا نه، هنوزهم گفتگو در میان پژوهشگران ادامه دارد، برخی از پژوهندگان این نگاره ها را ازآن اهریمن دانسته، و ریختن خون جانوران را که در آیین میترایی برای زروان می شده است به پای اهریمن گذاشته اند، ولی همانندی نگاره های بدست آمده از مهرابه ها با «خدای زمان» در دوران ودایی، وارون این گفته ها را نشان می دهند.

همه ی ویژگی های نگاره ی زروان در مهرابه ها با ویژگی های «کال»(Kala) که پیکری است از شیوا، خدای بی آغاز و و بی فرجام زمان در آیین ودایی برابری دارند، برای نمونه: سر شیر در نگاره ی زروان – شیوا نیز شیری یا ببری را می کشد و پوستش را به تن می کند.

زروان دارای ویژگی زنانگی و مردانگی است، «زهار»(آلت تناسلی) هر دو را در کنارهم دارد، شیوا نیز چنین است، دو نشان همبسته یکی «لینگا»(Linga) که زهار مردانه، و دیگری «یونی»(Yoni) که زهار زنانه است، این دو در کنار یکدیگر نیروی آفرینش و زایندگی شیوا را نشان می دهند.

گرد بدن هر دو ماری چنبره زده است.

هر دو با آتش سر و کار دارند…

و بسیاری نکته های همانند دیگر.

هرگاه فرنام­های «شیوا» و «زروان» را کنار هم بگذاریم در آنجا نیز همانندی های بسیار خواهیم یافت، برای نمونه فروزه های (صفت های) شیوا :

     «اگ هر»(Aghar) = هراس آور

     «ای شان»(Ishana) = چیره گر و فرمانروا

     «مهش»(Mahesha) = خداوند بزرگ و پیشنام های دیگری همانند این ها همه با فرنام های زروان همانندی دارند.

نگاره ی زروان در نیایشگاه های میترایی

در برخی از نگاره های میترایی، زروان با سر شیری دژم نمودار گشته است.

بر تارک این شیر نگاره ی سر گاو و یا شیر دیگری به اندازه ی کوچک تر نگاشته شده ولی پیکرش پیکر آدمی است که بر روی کره ای ایستاده است.

ماربزرگی هفت دور بگرد پیکرش چرخیده است. دم این مار بر روی کره و سرش آن چنان با سر شیر پیوسته است که گویی یک سر است.

دو بال گشوده و آماده ی پرواز بر پیکرش روییده اند که همانندی بسیار با بال های فروهر کورش بزرگ درسنگ نگاره ی دشت مرغاب دارند.

چهار پر این دوبال آماده ی پرواز، سخن مولوی را بیاد می آورند که :

تو مرغ چهار پری تا بر آسمان پری/ تو از کجا و ره بام و نردبان تا بکجا

در دست راستش، دستواره (عصا) و با دست چپش گشاینده ای (کلیدی) را می فشارد.

اینک ببینیم که این نماد ها را چگونه گزارش (تفسیر) می کنند :

چگونگی چهره ی شیر که گاه با پوزه ی نیم گشوده نشان داده شده و گاه با خشمی هراس آور، نشان چیرگی و نا دلنوازی روزگار است. دهان نیم باز و چانه ی او که بگونه ی ترسناکی بهم فشرده است نشان نیرومندی تباه کننده ی زمان است که همه چیز را به کام خود می کشد و نابود می کند.

ماری که به گرد پیکرش چنبره زده نشان گردش خورشید است بر پرگاره ی (مدار) خود.

در برخی از نگاره ها نشانه­های نیسنگ اختران (منطقه البروج) بر روی پیکر زروان نگاشته شده و در بیشتر جاها مار هفت بار به دور زروان چرخیده است، این هفت چنبره ی مار اشاره است به نیسنگ اختران (منطقه البروج.

چوبدستی که بدست دارد نشان توانمندی و فرمانروایی بی چون و چرای او است که سرکوبگرانه بر همه ی باشندگان هستی فرمانروایی می کند.

الله نیز در قران با فرنام هایی مانند : «ملک القدوس»(= پادشاه مقدس)، «جبار»(= زورگو – سلطه گر- قاهر)، «متکبر» (= خودخواه – خودبین)، «قهار»(= بسیار چیره – سخت چیره)، «قابض»(= درمشت گیرنده – تنگ کننده – درهم شکننده)، «خافض»(= فرا اندازنده – پست کننده – خوارکننده)، «مذل»(= ذلیل کننده – خوارکننده – پست کننده)، «قادر»(= توانمند – نیرومند – زورآور – توانا)، «منقم»(= انتقام گیرنده – عقوبت دهنده – کینه کش)، «مکار»(= بسیار مکر کننده – فریب دهنده – پر مکر – فریبکار) و جز این­ها نام برده شده و آیه­های بسیاری که ترس از او را در دل مومنان می کارد، به این چند نمونه ی ژرفی بنگرید :

آیه ی ۱۵۰ سوره ی بقره :  «از نافرمانی من بترسید و بفرمان من باشید …»

آیه ی ۱  سوره ی احزاب : «ای پیغمبر همیشه خدا ترس و پرهیزکار باش…»

آیه ی ۳۱ سوره ی یونس: «… به آن ها بگو چرا خدا ترس نمی شوید …»

آیه ی ۵۱ سوره ی نحل : «خدای یکتا فرمود که خدا یکی است، از من بترسید…»

آیه ی ۵۲ سوره ی نحل : «هرچه در آسمان ها و زمین است همه ملک خدا است … آیا شما بندگان باید از کسی غیر از خدای مقتدر بترسید…»

آیه ی ۲ سوره ی انفال : «مومنان آن هایی هستند که چون ذکری از خدا شود دل هاشان ترسان و لرزان شود …»

آیه ی ۲۹ سوره ی انفال : «ای اهل ایمان اگر خدا ترس و پرهیزکار شوید …»

آیه ی ۱۹۴ سوره ی بقره : «و از خدا بترسید…»

آیه ی ۱۶ سوره ی تغابن : «پس تا توانید خدا ترس و پرهیزکار باشید …»

آیه ی ۵ سوره ی طلاق : «… و هرکه از خدا بترسد خدا گناهش بپوشاند.»

آیه ی ۱۰۲ آل عمران : «ای اهل ایمان از خدا بترسید چنان که شایسته ی خدا ترس بودن است …»

آیه ی ۳۵ سوره ی حج : «… آن هایی که چون یاد خدا کنند دل هاشان هراسان شود …»

گشاینده ای (کلیدی) که زروان بدست دارد نشان دهنده ای آن است که بستن و گشودن همه ی درها در آسمان و زمین در دستان او است.

عیسی نیز به یکی از شاگردانش بنام «پطرس» گفت : «کلیدهای ملکوت آسمان را بتو می سپارم و آن چه بر زمین ببندی در آسمان بسته گردد و آن چه در زمین گشایی در آسمان گشوده شود.»(متی ۱۹:۱۶)

و در جای دیگری به روحانیون  یهود می گوید : «وای بر شما ای فقها زیرا کلید معرفت (= معرفت چگونگی راهیابی به ملکوت آسمان) را برداشته اید، خود داخل نمی شوید و داخل شوندگان را هم مانع می شوید.» (لوقا ۵۲:۱۱)

یوحنای رسول نیز در باب یکم مکاشفه ی خود عیسی را چنین گزارش می کند : «پاهایش مانند برنج صیقلی که در کوره تابیده شود و آواز او مثل صدای آب های بسیار و در دست راست خود هفت ستاره داشت و از دهانش شمشیری دو دمه تیز بیرون می آمد و چهره اش چون آفتاب بود که در قوتش می تابد (اشاره به آفتاب نیمروز است، همانندی میان عیسی و زروان شگفت انگیز است ! بیاد داشته باشیم که شیر نماد آفتاب هم هست) و چون او را دیدم مثل مرده پیش پاهایش افتادم و دست راست خود را بر من نهاده گفت ترسان مباش، من هستم اول و آخر و زنده، و مرده شدم و اینک تا ابد الاباد زنده هستم  و «کلیدهای موت و عالم اموات»  نزد من است !»

دو بال چهار بخشی که بر پیکر خود دارد نشان دهنده­ی شتاب رفتار او (= زمان شتابنده) است.

زروان با اینکه در همه ی نگاره ها برهنه نگاشته شده است ولی  نمی توان  به زن یا مرد بودنش پی برد، چرا که مار با پیچش خود زهارش (آلت تناسلی اش) را پوشانیده است. بیشک این کار از روی آگاهی انجام گرفته چرا که زروان خدایی است خودزا که هم خودش را می زاید و هم سراسر هستی را از خود پدید می  آورد، او نیز همانند شیوا خدایی است دو جنسی.

تندیسی که از زروان در باختر آفریقا پیدا شده درپایانه ی سرش گودالی است که در آن آتش می افروخته اند، و در نگاره ی دیگری از دهانش  زبانه های آتش بیرون می شوند و این زبانه ها با زبانه های آتشگاه های پیرامونش بهم آمیخته و این همان شده اند. در نوشته های ودایی نیز «مها کال»(Maha Kala) خدای بیکران (= شیوا) دارنده ی آذرخش و زبانه ی آسمانی است، از پرتو این آتش آسمانی است که بر روی زمین آتش های دیگری زبانه می کشند، ولی این تنها زروان و شیوا نیستند که این گونه آتش افروزی می کنند، خدایان دین های ابراهیمی نیز از چنین سرشتی برخوردارند، نمونه های زیر درستی این سخن را گواهی می کنند :

در باب سیم سفر خروج، یهوه صبایوت خود را در بوته ی آتش به موسی نشان می دهد: «موسی گله ی پدر زن خود یترون را شبانی می کرد و گله را بدان طرف صحرا راند و به حوریب که «جبل الله» باشد آمد، خداوند در شعله ی آتش از میان بوته ای بر وی ظاهر شد …»

قرآن هم در آیه ی دوازدهم از سوره ی بیستم این سخن تورات را گواهی می کند :

«چون موسی به آن آتش نزدیک شد ندا شنید که ای موسی من پروردگار توام، نعلین از خود بدور کن که اکنون در وادی مقدس قدم نهاده ای.»

ناداب» و «ابیهو» پسران هارون (یکی از بزرگان بنی اسراییل) هر یکی مجمره ی خود را گرفته، آتش بر آنها نهادند و بخور بر آن گذاردند،  آتش غریبی که ایشان را نفرموده بود بحضور خداوند نزدیک آوردند، و آتش از حضور خداوند بدر شده ایشان را بلعید وبحضور خداوند مردند.»(لاویان ۱:۱۰)

به هنگام کوچ بسوی کنعان، بنی اسراییل دچار بیماری وبا می شوند و به نزد موسی گله می آورند که چرا ما را از مصر بیرون آوردی تا دچار چنین روزگار بدهنجار شویم ؟ خداوند از این ناسپاسی به خشم می آید و به موسی و برادرش هارون می گوید : «… از میان این جماعت دور شوید تا ایشان را ناگهان هلاک سازم»، اما موسی با قوم همدردی می کند و برای خواباندن خشم خداوند به برادرش هارون می گوید: «… مجمر خود را گرفته از آتش مذبح در آن بگذار و بخور بر آن بریز زیرا غضب از حضور خداوند برآمده و وبا شروع شده است …» (اعداد ۴۶:۱۶)

یهوه از میان آتش با بنی اسراییل سخن می گوید: «… شما نزدیک کوه ایستادید و کوه تا به وسط آسمان به آتش و تاریکی ابرها و ظلمت غلیظ می سوخت، و خداوند از میان آتش متکلم شد و شما آواز کلمات اورا شنیدید لیکن صورتی ندید بلکه فقط آواز شنیدید.»(تثنیه ۱۱:۴)

خداوند خود را به «جدعون»(یکی از سرداران و زورآوران بنی اسراییل) نمایان می سازد و با او پیمان می بندد که در جنگ با دشمنان یاریش  خواهد داد، جدعون برای سپاسگزاری بزغاله ای می کشد و گوشتش را برای یهوه می آورد، یهوه می گوید گوشت قربانی را بر روی سنگ بگذار و ناگهان «… آتش از صخره برآمده، گوشت و قرص های نان فطیر رابلعید.»! (داوران ۲۰:۶)

یکی از انبیا یهود بنام «ایلیا» که از نام آوران کتاب مقدس است، در جایی برای نشان دادن برتری نیروی یهوه بر خدایان دیگر، گاوی را می کشد، گوشت آنرا تکه تکه می کند و بر هیزم می­گذارد و فرمان می دهد تا آب فراوان بر گوشت و بر هیزم بریزند بگونه ای که نتوان با آن هیزم آتشی افروخت، سپس به دعا می ایستد و از خداوند می خواهد که او را نزد هماوردان شرمنده نکند و نیروی برتر خویش را بنمایش بگذارد : «… آنگاه آتش یهوه افتاده قربانی سوختنی و هیزم و سنگ ها و خاک را بلعید و آب را که در خندق بود لیسید.»! (اول پادشاهان ۳۷:۱۸

داوود کشتارگاهی برای خداوند بنا می کند و برای سپاسگزاری از یارمندی های او چند جاندار را می کشد و بر مذبح می گذارد و «… خداوند آتشی از آسمان بر مذبح نازل کرده او را مستجاب فرمود.» (اول تواریخ ۲۶:۲۱

اشعیا، یکی از بزرگ ترین انبیا یهود چنین می گوید: «… خداوند بر دشمنان خود غضب خواهد نمود زیرا اینک خداوند با آتش خواهد آمد و عرابه های او مثل گردباد تا غضب خود را با حدت و عتاب خویش را با شعله ی آتش به انجام رساند، زیرا خداوند با «آتش» و شمشیر خود بر تمامی بشر داوری خواهد نمود …» (اشعیا ۱۲:۶۶)

غیرت خدا از جنس آتش است، به «حزقیال» یکی دیگر از انبیا می گوید : «… بنابراین خداوند یهوه چنین می فرماید هرآینه با آتش غیرت خود به ضد بقیه ی امت ها تکلم نموده ام …» (حزقیال ۵:۳۶)

باز می گوید : «… زیرا که یهوه خدایت آتش سوزنده و خدای غیور است.» (تثنیه ۲۴:۴)

نجات دهنده ی موعود بنی اسراییل همانند آتش خواهد بود : «… اینک من رسول خود را خواهم فرستاد و او طریق را پیش روی من مهیا خواهد ساخت و خداوندیکه شما طالب او می باشید ناگهان به هیکل خود خواهد آمد یعنی آن رسول عهدی که از او مسرور می باشید، هان او می آید قول یهوه صبایوت این است اما کیست که روزآمدن او را متحمل تواند شد و کیست در حین ظهور وی تواند ایستاد زیرا که او مثل «آتش قالگر» خواهد بود.» (ملاکی ۱:۳)

اینها چند نمونه ازپیوند آتش با یهوه در آیین یهود بودند، اینک نگاهی هم به آیین مسیح بیندازیم و پیوند آتش را با عیسی نگاه کنیم.

یحیی تعمید دهنده ی مردم را در رود اردن به آب تعمید می دهد ولی از آمدن تعمید دهنده ی دیگری (عیسی) سخن می گوید که : «… او شما را به روح القدس و به (آتش) تعمید خواهد داد.» (متی ۱۲:۳

روح القدس همانند آتش بر سر شاگردان عیسی ریخته می شود : «… و چون روز پنطیکاست رسید بیک دل در یکجا بودند، که ناگاه آوازی چون صدای وزیدن باد شدید از آسمان آمد و تمام آن خانه را که در آنجا نشسته بودند پر ساخت، و زبانه ها منقسم شده مثل زبان های آتش به ایشان ظاهر گشته بر هریکی از ایشان قرار گرفت.» (اعمال رسولان ۱:۲)

ادامه ی اندیشه های زروانی در آیین میترایی

چو مهر میهنت افروز گردد/ شب یلدای میهن روز گردد

رسد دوران اهریمن به پایان/ سپیدی چیره و پیروز گردد

زرتشت بیا که با تو امید  آید/  شب نیز صدای پای خورشید آید

تاریخ اگر دوباره تکرار شود/ آدم به  طواف تخت جمشید  آید

چگونه زروان به مهرابه ها راه پیدا می کند ؟

پیش از این که جهان استومند کالبد هستی یابد زروان بر آن شد تا کسی را بیافریند که آفریدگار آسمان ها و زمین باشد، و برای رسیدن به این آرمان ۱۰۰۰ سال به نیایش نشست.

نیایشی بر بیکران هستی، آن هستی که هنوز کالبد نیافته بود، آن گونه نیایش که در جهان استوره ای ما جایگاه بسیار ویژه ای دارد، آن گونه نیایش که اهورامزدا به یارمندی آن جهان استومند را آفرید. اهورامزدا پیش از آفریدن جهان بسودنی، نخست به یارمندی امشاسپندان «که نمایشی از خود او هستند» مینو، یا ایزد نیایش را آفرید و سپس به هنگام نیمروز که بهترین زمان استوره ای شناخته می شد، جهان را به کالبد هستی درآورد.

آن گونه نیایش که «تشتر» به یارمندی آن دیو خشکسالی را برانداخت. «تیشتر» یا «تیر» خود ایزدی بود از تبار ایزدان بلند پایه و سرچشمه ی باران، بالا بلندی از تبار بالا بلندان عشق، ایزدی که باروری و سرسبزی زمین از جوشش مهر او بود، جنگاور دلیری که خود را به پیکر اسبی در آورد، زیبا، سپیدپیکر و زرین موی، با ساز و برگ زرین، تا به بالاترین بالا پرواز کند و به هماوردی «اپه اوشه»(دیو خشکی) برخیزد، ولی با دیدن سهمناکی و هراس آوری «اپه اوشه» که به پیکر اسبی سیاه و بریده گوش درآمده بود، بیمناک شد و او را از خود نیرومندتر یافت، پس به اهورامزدا گله برد که مردمان آن چنان که باید نیایش نکرده و نام او را به شایستگی نبرده اند، و چون به فرمان اهورامزدا نیایش به جای آورده شد، نیروی ده مرد جوان، ده شتر، ده گاو، ده کوه، و ده رود به او بخشیده شد، و این بار این تیشتر بود که دیو خشکی را شکست داد و او را هزار گام از دریا دور کرد، آب را از دریا گرفت، ابرهای باران زا را از کرانه ای به کرانه ای راند، گرز آتشین خود را بر آتش درون ابرها کوبید و چکه های باران به بزرگی سر گاو و سر آدمی بر هفت کشور روی زمین فرو باریدن گرفتند، این همه از نیروی نیایش بود.

نیایش زروان از اینگونه نیایش ها بود، نه از آن گونه نیایش ها که از روی نیاز هستند به روزگار پریشانی، بلکه نیایشی بود از روی بی نیازی و سرخوشی.

پس از هزار سال نیایش، تخم اهورامزدا در زهدان زروان پدید آمد، ولی زروان به هنگام نیایش دمی شک ورزید که مبادا این آرزو به فرجام ننشیند، پس بی درنگ تخم اهریمن نیز در زهدان او بسته شد !!.

چنین داستانی در انجیل هم دیده می شود :

داستان چنین است که در زمان هیرودیس فرمانروای رومی در یهودیه «هم زمان با زمان زاده شدن عیسی»، کاهنی بنام زکریا بی آنکه فرزندی پیدا کرده باشد به سن کهولت رسید، روزی به هنگام دعا و سوزاندن بخور جبرییل بر او پدیدار می گردد و می گوید: «ای زکریا ! ترسان مباش زیرا دعای تو برآورده شد و همسرت برای تو فرزندی خواهد زایید و نامش را یحیی خواهی گذاشت،(این کودک همان یحیای تعمید دهنده است) و تو را خوشی و شادی رخ خواهد نمود.

زکریا به فرشته می گوید : «این چگونه می شود ؟ من پیر هستم و همسرم دیرینه سال.» فرشته در پاسخ می گوید : «من جبرییل هستم که در پیشگاه خداوند می ایستم، و اینک فرستاده شدم تا تو را از آن چه رخ خواهد نمود آگاه سازم، ولی چون تو شک کردی !! تا زمانی که این فرزند زاییده نشود لال خواهی بود و یارای سخن گفتن نخواهی داشت !! (انجیل لوقا باب یکم)

برخی این پدیده را بنیاد دو خدایی در آیین زرتشت پنداشته و یکسره به بیراهه رفته اند، زرتشت در سراسر سرودهای جهان آرای خود هرگز نامی از اهریمن به میان نیاورده است. او «اهورامزدا»، «مزداهورا»، «اشا»(= هنجار هستی)، «وهومن»(= اندیشه­ی نیک) را می شناسد ولی با اهریمن هیچ میانه ای ندارد و نامش را هم نمی داند !! همچنان که جهنم را نمی داند کجاست و نامش را هم نمی داند !!

آن چه که زرتشت با زبان فلسفی و بسیار شیوای خود سروده و برخی از پژوهشگران کم مایه آن را به «دو آلیسم»!! و «دو خدایی»!! برگردان کرده اند در آغاز سرود سوم آمده و چنین است :

۳/۱

اینک سخن می دارم،

برای شما ای خواستاران،

و برای شما ای دانایان،

از دو نهاده ی بزرگ،

و می ستایم اهورا و اندیشه ی نیک را،

و دانش نیک و آیین راستی را،

تا فروغ و روشنایی را دریابید،

و به رسایی و شادمانی رسید.

۳/۲

پس،

بهترین گفته ها را به گوش بشنوید،

و با اندیشه ی روشن بنگرید،

و هریک از شما برای خویشتن،

از این دو راه یکی را برگزینید،

۳/۳

اینک،

آن «دو مینوی همزاد» که در آغاز،

در اندیشه و انگار پدیدار شدند، (نه در زهدان زروان)

یکی نیکی را می نماید و آن دیگری بدی را،

و از این دو،

دانا راستی و درستی را بر می گزیند، نه نادان.

۳/۴

وآنگاه،

که در آغاز،

آن دو مینو به هم رسیدند،

زندگی و نازندگی را پدید آوردند،

و تا پایان هستی چنین باشد که

بدترین منش ها از آن پیروان دروغ،

و بهترین منش ها از آن پیروان راستی خواهد بود.

۳/۵

از این دو مینو،

پیرو دروغ بدترین کردارها را بر می گزیند،

و آن که پاک ترین اندیشه ها را دارد،

و آراسته به فروغ پایدار است،

و آن که با باور استوار و کردار درست،

مزدا اهورا را خشنود می سازد راستی را.

۳/۶

از آن دو،

کژ اندیشان راستی را بر نمی گزینند،

زیرا هنگامی که دو دلند،

فریب بر آن ها فراز آید،

و از این رو،

به بدترین اندیشه ها می گرایند،

و به سوی خشم می شتابند،

و زندگی مردمان را به تباهی می کشانند.

۳/۷

و به آن که راه نیک را برگزیند،

توانایی مینوی و اندیشه ی نیک و راستی فرا رسد

و پارسایی به کالبد او پایداری و استواری بخشد.

چنان چه به روشنی دیده می شود، سخن بر سر دو «مینو» یا دو «گوهر نیک و بد» در اندیشه و انگار آدمی است، نه اهورا و اهریمن در بیرون از هستی آدمی.

در داستان زروان دو گوهر نیکی و بدی یا اورمزد و اهریمن در کنار هم رشد می کنند تا  خوبی و بدی را در جهان پر از ناسازی و ناسانی به هستی درآورند.

سرانجام زروان که خدایی نیرومند بود دو فرزند می زاید، یکی زیبا و خوشبو بنام اورمزد، و دیگری زشت و بدبو بنام اهریمن، این دو در توانایی برابر بودند، اورمزد پشتیبان راستی و پیش برنده ی نیکی، و اهریمن پشتیبان دروغ و پیش برنده ی بدی ها بود.

زروان که خود هوادار اورمزد بود، تندر و آذرخش را (که خود نماد چیرگی است) در دست اورمزد می گذارد تا با آن به جنگ اهریمن بپردازد، از برخورد این جنگ ابزار با سنگ مرمر سپید رنگی در درون گاباره ای (غاری) بر چکاد دماوند، در آغاز چله ی زمستان، در روز یکم دی ماه برابر ۲۲ دسامبر و گاه به نادرست ششم ژانویه، و امروز ۲۵ دسامبر، مهر زاده می شود. بدین ترتیب نخست به درون گاباره ی تاریک و سپس به سراسر جهان روشنایی می بخشد…

میترا زاده می شود

زروان دو فرزند زایید، یکی زیبا و خوشبو بنام اورمزد، و دیگری زشت و بدبو بنام اهریمن، این دو در توانایی برابر بودند اورمزد پشتیبان راستی و پیش برنده ی نیکی، و اهریمن پشتیبان دروغ و پیش برنده ی بدی ها بود.

زروان تندر و آذرخش را (که نماد چیرگی است) در دست اورمزد گذاشت تا با آن به جنگ اهریمن برخیزد و راه را بر تبهکاری های او بربندد، در گرماگرم این جنگ کیهانی، آذرخش که در دست اورمزد بود با  سنگ مرمر سپید رنگی در درون گاباره ای (= غاری) که بر چکاد دماوند بود برخورد نمود و از برخورد این دو مهر (= خورشید) زاده شد. (ابولقاسم پرتو – مهر برترین ایزد – فصل نامه ی ره آورد – شماره ۱۹/۱۸)

ولی «کومون» زاده شدن مهر را از درون سنگ خارایی در کنار رودخانه ای می داند که درخت انجیری هم برآن سایه افکنده بود.

این رخداد خجسته، چه در پی برخورد آذرخش با سنگ مرمر سپید در درون گاباره ای تاریک روی داده باشد، چه از درون سنگ خارا در کنار رودخانه ای، همان است که بن مایه ی داستان زاده شدن عیسی را از یک دوشیزه ی باکره (بخوانید سنگ خارا یا سنگ مرمر سپید !!) فراهم آورد.

این رخداد فرخنده در آغاز چله زمستان (روز یکم دیماه برابر ۲۲ دسامبر) روی داد، و سپس تر در پی اشتباهاتی که درگاهشماری اروپاییان رخ نمود به بیست و پنجم دسامبر کشانیده شد، و کلیسای ایران (= کلیسای شرق) برای این که خود را از گرفتاری هایی که در پی جنگ ایران و روم برای مسیحیان ایران پیش آمده بود برهاند، روز زاده شدن عیسی را به (ششم ژانویه) فراتر برد تا به هیچ روی همانندی و همگامی با کلیسای روم نداشته باشد، ارمنیان هنوز هم ششم ژانویه را زاد روز عیسی می دانند نه بیست و پنجم دسامبر را.

کلیسای ایران (کلیسای شرق) به این هم بسنده نکرد، بلکه مسیحیان روم (کلیسای غرب) را برای این که روز «زاده شدن مهر» را بنام «زاد روز عیسی» جشن می گرفتند، و درخت سرو در خانه هاشان می گذاشتند و آن را با تارهای زرین به نشانه ی خورشید  پیروزگر، و تارهای سیمین به نشانه ی ماه می آراستند، بت پرست !! نامید، و از همین جا شالوده های دشمنی و ناسازگاری میان دو کلیسای ایران و روم ریخته شد واین تنش تا سال ۱۹۹۵ ادامه یافت. در آن سال «پاتریاک ماردنخای چهارم» (یک سد و بیست و چهارمین پاتریاک کلیسای شرق) گامی به سوی دوستی برداشت و به دیدار پاپ شتافت و از آن زمان بنیاد ناسازگاری­ها میان دو کلیسا برداشته شد.

در برخی از نگاره هایی که ازمیتراخانه های اروپایی بدست آمده، مرد جوان بالا بلندی در میانه و دو مرد کوچک تر ولی با چهره ای همسان در دو سوی او ایستاده و هریک شماله ای (= مشعلی) بدست دارند، یکی از آن دو شماله ی خود را رو به بالا و دیگری رو به پایین نگهداشته اند.

آن جوان بالا بلند که در میانه ایستاده است، همان خورشید یا «مهر» است که در میانه­ی روز، بزرگ و پر شکوه و  پیروزگر، پرتو افشانی می کند،  آن که شماله ی خود را  رو به بالا نگهداشته، باز خود مهر است که از کرانه ی خاور سر برون می کشد، و آن که شماله ی خود را رو به پایین دارد باز خود مهر است که در کرانه ی باختری رو به فرو شدن دارد. آن دو شماله دار «همکاران مهر» یا «مهربانان» نامیده می شوند.

مهر و مهربانانش اگرچه در سه پیکراند، ولی هرسه نماد روشنایی  و این همان اند. (اگر بخواهید می توانید آن ها را  پدر و پسر و روح القدس هم بنامید !! و دامنه ی تابش اندیشه های ایرانی را تا کرانه های دور بنگرید.)

مهر و مهربانانش از زادگاه خود راهی بلندای آسمان می شوند و در هفت اشکوب سپهر جایگزین می گردند، بدین ترتیب هفت اختران یا هفت روشنان پدیدار می شوند.

خورشید در سپهر یکم، تیر (عطارد Mercury) در سپهر دوم، ناهید (زهره Venus) در سپهر سیم، ماه در سپهر چهارم، بهرام (مریخ Mars) در سپهر پنجم، برجیس (مشتری Jupiter) در سپهر ششم، و کیوان (زحل Saturn) در سپهر هفتم.

در این جایگزینی هفت آسمان پدید می آیند که برترین آن ها (جایگاه خورشید) و فرودترین آن ها آسمان هفتم و جایگاه کیوان است.

بدین گونه :

مهر» که برترین روشنان است خورشیدی است که در برترین سپهر نشسته است. در درخشندگی و در سنجش با توپال ها (= فلزات) زر است. در سنجش با جانداران شیر است که نشانه ی دلیری، شکوه، و شادمانی است.

کیوان = زحل) در پایین ترین آسمان ها و در جایگاه فرو نشستن خورشید یا خوربران (= مغرب) جا گرفته، از این روی رنگ آن سیاه و به گفته ای نیلی است. در سنجش با جانداران بزغال (= جدی) است که نشانه ی ترس و بزدلی و کینه توزی است و در سنجش با توپال ها سرب است.تیر= عطارد  در سپهر دویم و به رنگ سرخ است، که در باور مهریان چون به هنگام دمیدن خورشید بر کرانه نمایان می گردد والاترین رنگ­ها و گاه نماد خرد خداوندی است، (جامه ی سرخ کاردینال ها از این نماد برگرفته شده است) تیر در سنجش با توپال ها سیماب  =جیوه  و در سنجش با جانوران، آدمی یا دو پیکر آدمی (=جوزا) است. تیر دراوستا با نام «تیشتر»(Tishtar یا Tishtraya) از جایگاه بسیار والایی برخوردار است، او ایزدی است که با درخشندگی فراوان و بارانیدن باران، خاک تفته را سیراب می کند و تر و تازگی و سرخوشی را برای زمینیان به ارمغان می آورد. افسانه ی دلکش تشتر در اوستا، ستیز میان شایست و ناشایست، روشنایی و تاریکی و خشکسالی و ترسالی را به زیباترین چهره نشان می دهد. تیر یا تشتر را «دبیر سپهر» و نماد خرد و دانایی دانسته اند.

ناهید = زهره، در آسمان سوم جا گرفته، در سنجش با توپال ها مس و رنگ آن سبز است، در سنجش با جانداران ورزا یا گاو نر است. ناهید نماد شکوفیدن و بارندگی و شیفتگی است ناهید نیز یکی از پایگاه های برآمدن خورشید است.

ماه» در سنجش با جانداران لاک پشت، و در سنجش با توپال ها سیم یا نقره است، رنگ آن آبی و نماد افسردگی، خودخواهی، و خواب آلودگی است.

بهرام = مریخ، در آسمان پنجم جا دارد و آن را «دژخیم سپهر» نیز نامیده اند. در سنجش با توپال ها آهن و به گفته ای برنج (برنز) است، و رنگ آن نارنجی است.  با آن که بهرام نماد جنگ و خونریزی و ستمگری است، ولی در سنجش با جانداران بره است.

مولوی در نشان دادن سرشت زشت  بهرام می  گوید :

هر که را با اختری پیوستگی است/ مه ورا با اختر خود هم تکی است

ور  بود  مریخی   خون   ریز  خو/ جنگ و بهتان و خصومت جوید او

طالعش  گر  زهره باشد  در طرب/ میل  کلی دارد  و  عشق   و  طلب

برجیس = مشتری، در آسمان ششم است. در سنجش با جانداران ماهی، در سنجش با توپال­ها ارزیر (= قلع) و رنگ آن خاکستری و یا بنفش است. برجیس نماد دادگری و داوری است از این رو آن را (داور سپهر) نیز خوانده اند.

برخی از این روشنان (ماه، کیوان و بهرام) با آن که از دستیاران مهر بشمار می روند، ولی درونمایه ی شان گراینده به سوی اهریمن و تاریکی است، از این رو سه پایگاه مهربان خوربری (مغربی) را پدید می آورند، و سه تای دیگر (تیر، ناهید و برجیس) درونمایه ی شان گراینده به سوی اورمزد و روشنایی است و سه پایگاه مهربان خورآیی (مشرقی) را فراهم می کنند.

شماره ی روشنان در وابستگی به دو مهربان و همکاران مهر برابراست و بار دیگر یاد آور برابری (تعادل) در فرهنگ ایران، از این روی بوده است که ایرانیان باستان و پس از آنان هرکسی که در زمینه­ی اخترماری (Astrology) گام نهاده، کیوان را مرخشه ی بزرگ (= نحس اکبر) و برجیس را همایون بزرگ (= سعد اکبر) دانسته است. (ابوالقاسم پرتو – همان)

پس از روشنان آسمان می رسیم به زمین  که در سنجش با جانوران گاو ماده است :

من گاو زمینم که جهان بردارم/ یا چرخ چهارمم که خورشید کشم ؟!

(پانویس برهان قاطع)

خون قربان رفته از زیر زمین تا پشت گاو/ گاو بالای زمین (= ماه) از بهر قربان آمده

«خاقانی»

شاه بود آگه که وقت ماهی و گاو زمین/ کلی اجزای گیتی را کنند از هم جدا

«خاقانی»

حمل سپاه ترا خاک چو طاقت نداشت/ گاو زمین آمدش چون سپر اندر جبین

خواجه سلمان»

این همان گاو است که در شاهنامه بنام «گاو برمایون» یا «گاو پرمایه» نامیده شده و دایه ی فریدون است. از سوی دیگر «گاو» نماد ماه و نماد زمستان هم هست.

درپیکره ای که از مهرابه­های اروپایی بدست آمده و در گنج خانه ی واتیکان نگهداری می شود، مرد جوانی زانوی چپش را بر پشت گاوی فشار داده و دشنه ی خود را در گردن گاو فرو برده است، این پیکره همانندی بسیار با سنگ نگاره های پلکان تخت جمشید دارد که شیری بر پشت گاوی پریده و در کار دریدن اوست، بی شک میان پیکره ی واتیکان و سنگ نگاره ی تخت جمشید پیوندی در میان است.

پیش تر گفتیم که «مهر یا خورشید» در سنجش با توپال ها «زر»، و در سنجش با جانوران «شیر» است.

این همان شیر است که در سنگ نگاره ی تخت جمشید بر پشت گاوی پریده و در کار پاره کردن او است، گاو نماد زمستان است، و اسب و شیر هر دو نماد تابستان، این شیری که در نگاره ی تخت جمشید بر پشت گاوی جهیده، بگونه ی نمادین، چیرگی تابستان (شیر) را بر زمستان (گاو) نشان می دهد.

در پیکره ی گنج خانه ی واتیکان هم، آن مرد جوانی که زانوی خود را بر پشت گاو فشرده و دشنه را در گردنش فرو برده است، همان «بغ مهر»، یا «خورشید» است.

دشنه ای که در گردن گاو فرو رفته بگونه ای نمادین پرتو روشنایی است که بر زمین تابیده و آن را بارور کرده است.

در این پیکره و پیکره های دیگری که در گنج خانه های اروپا نگهداری می شوند، یک سگ و یک مار و یک خرچنگ در پیرامون گاو دیده می شوند.

سگ از جانورانی است که ایرانیان باستان از دیرزمان ارزش آن را دریافتند و در کار و زندگی  یار و انباز خود کردند، با این که ایران سرزمین بهترین گربه ها است، ولی این جانور هرگز نتوانست جایگاه والایی در فرهنگ ایران برای خود دست و پا کند، ولی سگ که جانوری است دلیر و وفادار و پاس دارنده ی خوبی، بیش از هر جانور دیگری توانست خود را به ایرانیان نزدیک کند. گفته اند که نیروی شنوایی سگ هشتاد برابر بیش از آدمی است و در نیروی بویایی هیچ یک از جانداران به پایش نمی رسند. در اوستا سگ در ردیف اسب و شتر و گاومیش و خروس ستوده شده است،  و در (دینکرد) که یکی دیگر از نامه های دینی ایرانیان است می خوانیم :

سگی که همیشه پاسبان گله است خوب می داند که بره ای در میان گله از آن کدام مادر است ! هرچند هوا ناسازگار باشد و باد و دمه رنج رساند، سگ از نگاهداری گله روی بر نگرداند و آسیب ناگهانی را دریافته گوسپندان را از گزند توفان برهاند. در هنگام روز گله را بچراگاه راهنمایی کند و پاس دارد که گوسپندی از چراگاه بیرون نشود و یا به چراگاه همسایه در نیاید. در شب هنگام کارش دشوارتر و سخت تر است شب را بیدار می گذراند، به جایگاه خود نمی رود و هیچ گونه آسایش نمی پذیرد.»

در این پیکره بودن سگ در کنار میترا نشان دهنده ی نیروهای نیک مزدایی برای پاسداری و نگاهبانی از داده های زمین است که در پی فرو رفتن دشنه ی میترا در گردن گاو یا تابش پرتو خورشید بر زمین پدیدار می شوند.

جانور دوم مار است که چندین ویژگی دارد،

نخست این که همه ساله پوست کهنه را از خود دور می کند و پوستی تازه به تن می کشد، در فرهنگ ایران این پوست اندازی نماد نو شوندگی و نوزایی، و بگفته ی اشو زرتشت «فرش کرت»(Frash Kart) است.

نوشوندگی و نوسازی جهان، بنیاد آموزش های زرتشت و فرهنگ ایران را شالوده ریزی می کند. در این جهان بینی، آفرینش نه آغازی دارد و نه فرجامی، بلکه فراگردی است نا ایستا، و از آن جا که آدمی دستیار اهورامزدا در کار آفرینش است، پس کار آدمی همان کار خدا است. اشون (= راستکار، پیرو اشا) کسی است که بتواند مارگونه باشد و نه تنها اندیشه و گفتار و کردار خود را تازه به تازه و نو به نو کند، بلکه در نوسازی و به سازی جهان نیز بکوشد و هر روز جهان تازه تری برای خود و فرزندان خود و روستا و شهر و کشور و جهان پیرامون خود فراهم آورد،

بگفته ی مولوی :

هر زمان نو می شود دنیا و ما/ بی خبر از نو شدن اندر بقا

زرتشت از این نو شدن بی خبر نبود، همچنان که نگارگران پیکرمیترا نیز از آن بی خبر نبوده اند، از این رو مار را در کنار میترا جا داده اند تا نشان دهنده ی نوزایی و نو شوندگی زمین و پویش نا ایستای آفرینش باشد.

دوم این که مار با چشمان خورشید گونه ی خود می تواند راه خویش را در ژرفای تاریکی پیدا کند. این بزرگ ترین آرمان ایرانی بوده است که بتواند همانند مار با چشمانی دورنگر و همیشه بیدار شایست را از ناشایست باز شناسد و در چاه نادانی نیفتد.

سوم این که مار با همه ی تنش بر روی زمین می خزد، به سخن دیگر با همه ی اندام های تنش با زمین در پیوندی همیشگی است، نه مانند ما آدم ها که تنها دو کف پای خود را بر زمین داریم و آن ها را هم در کفش فرو کرده ایم تا پیوند خود را با زمین ِمادر یکسره از میان برداریم و خود را از دهش های زندگی بَخشش، بی بهره گذاریم.

نیچه، هم در سرآغاز «چنین گفت زرتشت» به این مار اشاره ای دارد، آن جا که می گوید :

زرتشت سی ساله بود که زادبوم و دریاچه ی زادبوم خویش را ترک گفت و به کوهستان رفت. این جا با جان و تنهایی خویش سرخوش بود و ده سال از آن آزرده نشد. ولی سرانجام دلش دگر گشت، و بامدادی با سپیده دم برخاست، برابر خورشید گام نهاد و با او چنین گفت : « ای اختر بزرگ ! تو را چه نیک بختی می بود اگر نمی داشتی آنانی را که روشنیشان می بخشی، تو ده سال این جا به غارم برآمدی، اگر من و عقاب و مارم نمی بودیم تو از فروغ خویش و از این راه سیر می شدی، لیک ما هر بامداد چشم براهت بودیم، سر ریزت را از تو بر می گرفتیم و تو را بهر آن سپاس می گذاشتیم.

به روشنی پیدا است که «عقاب» همان «فروهر» یا «ارتا فرورد»، و «مار» همان «فرَش کرت»(Frash Kart) است که درونمایه ی هستی و بنیاد اندیشه­ها و جهان بینی زرتشت است.

البته برخی از مهر شناسان مار را در این پیکره، نماد گذشت زمان، و برخی دیگر مانند زنده یاد «احمد حامی» نماد زایندگی و باروری نیز دانسته اند.

جانور سوم کژدم است که بی شک یک باشنده ی اهریمنی است. در این نگاره، کژدم بر زهار (آلت تناسلی) گاو چسبیده و می خواهد با نیش زهرآگین خود زمین را از باروری و آبادانی باز بدارد.در این نگاره، سگ و مار از یاران نزدیک و همکاران مهر، و کژدم از یاران اهریمن است، ولی نکته ی بسیار شایان ژرف نگری این است که دم کژدم رو به بالا و آماده ی نیش زدن نیست بلکه دمش پایین و در امتداد زمین است، این نشان می دهد که اهریمن نیروی خود را از دست داده و توان آسیب رساندن بر زهار گاو و باز داشتن زمین را از باروری ندارد.

از جای دشنه ی مهر بر پشت گاو (یا از برخورد تیغه  ی روشنایی با زمین) خوشه ی گندم و بوته ی مو روییده و باروری زمین آغاز گردیده است.

میترا درفرهنگ ایران

نام این ایزد در سنگ نبشته های هخامنشی به پیکر «میثرَ»(Mithra) آمده، در پهلوی «میتر»(Mitr) از ریشه ی «میث»(Mith) در زبان سانسکریت، به مانک «پیوستن»، و در پارسی امروز «مهر» گفته می شود. «میترا»(Mitra) گویش سانسکریت آن است.

برخی از خاورشناسان آرش ِدرست آن را میانجی دانسته اند. «یوستی» خاورشناس نامی آن را میانجی و پیوند میان فروغ ازلی و فروغ آفریده شده می داند، به سخن دیگر «مهر» میانجی آفریدگار است با آفریدگان.

در گات ها (سرود های اشو زرتشت) تنها یکبار در بند پنجم یسنا ۴۶  به پیکر «میثرَ» آمده که می گوید :

ای مزدا اهورا، اگر دانا و توانایی که پیرو راستی است،

و بدرستی زندگی می کند،

بر پایه ی آیین ایزدی و از راه مهر (= میثرَ)،

دروندی (آدم ناراستکاری) را که از او یاری می جوید بگرمی بپذیرد،

با خرد خود می تواند او را از گمراهی و تباهی و گزند برهاند و به خود شناسی برساند ؟

در بخش های دیگر اوستا مانند وندیداد و یشت دهم به مانک پیمان و ایزد پیمان آمده است.

برخی دیگر از خاورشناسان مانند «دارمستتر» آرش ِآن را دوستی و مهرورزی گرفته اند.

در سانسکریت میثره فرشته ی روشنایی و پاسبان راستی و پیمان است.

کهن ترین نوشته ای که بدست ما رسیده و نام میترا را به همراه خود دارد بر روی لوحه گلینی است که در ۱۴۰۰ پ.م نوشته شده و هم اکنون در گنج خانه ی کاپاتوکا نگهداری می شود.

این پلمه در برگیرنده­ ی پیمانی است که میان «هیتی ها»(Hittites) و «میتانی ها»(Mitannniens) بسته شده  و از «میترا» و «وارونا»( Varuna) دو خدای بزرگ هند و ایرانی درخواست شده است که نگهبان این پیمان باشند.

در اوستا، یشت دهم، بنام «میثر یشت» یا «مهر یشت»، ویژه ی ستایش مهر است. این کهن ترین یشتی است که ما امروز فرادست خود داریم.

در سرآغاز این یشت «مهر دارنده ی دشت های فراخ» ستوده شده است،

او ایزدی است که شکوه و بزرگی می بخشد، خانه و خانواده ی مهرورزان و راستان و پیمانداران را سرشار از سرور و شادمانی می کند، ولی خان و مان دشمنان و بی مهران و پیمان شکنان و ناراستکاران را ویران، و روزگارشان را تیره و تار می سازد.

از پرتو فروغ اوست که خانواده و روستا و شهر و کشور سامان می یابند و استوار می مانند.

از فر و فروغ اوست که در روستا و خانواده زنان زیبای بلند بالا، فرزندان دلیر و مهین پرست، اسبان تیزتک و گردونه های استوار و بناهای با شکوه و بسترهای نرم و نازک و خوشبو پدید می آیند.

از فر و فروغ اوست که مهر زنان در دل مردان و مهر مردان در دل زنان می نشیند تا فرزندان دلیر و بالا بلند و میهن دوست پدید آورند و خانمان و روستا و شهر و کشور را آباد و سرشار از دارش و شادزیوی کنند.

جایگاه فرمانروایی مهر، گستره ی آسمان است و فراخنای زمین، پناهگاهی است روشن و تابنده، و بیرون از نیازمندی های هر نیاز.در میان دو سپاه هماورد ناگهان پدیدار می شود، بازوان و چشمان جنگاورانی را که دروغ گفته باشند (که پیمان شکسته باشند) که ناراستکاری کرده باشند (که دغلکاری و ناسپاسی کرده باشند) از کار باز می دارد، گوش هاشان را نا شنوا، چشمانشان را نابینا و پاهاشان را از توان می اندازد تا در چنگ هماورد پرزور گرفتارآیند.

اهورامزدا از برای مهر بر چکاد بلند و درخشان البرز زیباترین جایگاه ها را فرا ساخته است.

مهر برای گسترش آیین بهی به همه جا سر می کشد و در همه جا  فرود می آید و فروغ و فرش را به روی هفت کشور روی زمین می گستراند.

او نیرومند و چالاک و شتابنده است.  بخشنده ی همه ی  نیکی ها وارزش ها است.

اوست که گله و رمه را تندرست و شاد و سرشار نگه می دارد.

اوست که بزرگی و شکوه مندی می بخشد، اوست که فرزندان برومند در خانواده پدید می آورد.

او نه تنها ایزد جنگ است، که خود جنگ آوری است پر شکوه و پیروزگر.

او ایزد روشنایی و فروغ است، ایزد پیمان و نگهبان پای بندی و پیمانداری است.

ایزد پاسدار خانواده و شهر و کشور است، ایزد بخشنده ی دارایی و توانایی است، ایزد پیروزی است، ایزد شهریاری و توانمندی و چیرگی است.

ایزد راستی و سخن راست و زیبا است، ایزدی است که همه از شهریار، فرماندار، کدخدا، سرور خانواده و همه ی دیگر مردمان به او پناه می برند و از او یاری می جویند.

هر زمان دو تن پیمانی ببندند دست ها را پیش رو نگهداشته و نام او را بر زبان جاری می سازند تا گواه پیمانشان باشد.

در مهر یشت آمده است :

اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت : «ای سپیتمان، بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم، او را در شایستگی و ستایش و برازندگی نیایش برابر خود که اهوره مزدایم بیافریدم.

ای سپیتمان ، مبادا که پیمان بشکنی، نه آن پیمان که با یک دروند (= ناراستکار) بسته ای و نه آن پیمان که با یک اشون (= راستکار) بسته ای، چه پیمان با هر دو درست است خواه با دروند و خواه با اشون.

برای خشنودی اهورامزدا،

می ستایم او را با بهترین نمازها،

و ستایش، بلند آوازگی و پیروزی باشد برای مهر ایزد،

ایزدی که هزار گوش دارد و ده هزار چشم و دارنده ی دشت­های فراخ است.

می ستایم مهر ایزد را و درود و ستایش می کنم ایزدی را که چراگاه های سبزگون و گسترده اش بر گاهواره ی زمین آرامش بخش است.

ستایشم پیش کش آن ایزدی باد که نگاهبان راست ترین گفتار است – که نیکویی هایش از شمار فزون است،

که پیکرش برازنده و بلند و استوار،

و با هزار چشم ِهمیشه بیدار، بینای دورترین دورها است،

که همیشه بیدار و بی خواب و نا فریفتنی است.

که چون نگینی زرین پیرامون کشور را فرا گرفته، که نگاهبان پیمان ها است، که هماره همه جا هست،

در درون کشور و در بیرون کشور و فراز و فرود آن.

می ستایم مهر ایزد را، و آن اهورای بزرگ بی همتای آفریننده آن را – با آیین های دین – با شاخه های سبز برسم (شاخه های باریک و کوتاه که از   درخت گز یا درخت انار با آیینها ی ویژه می چیدند و بهنگام نیایش بدست می گرفتند)

می ستایم ماه را، و آن خورشید را، ستارگان را و مهر را که سرور همه ی کشورها است.

می ستایم با همه ی جان،

آن ایزدی را که شکوهمند است،

می ستایمش با آیین های دین، آن ایزدی را که دارنده ی دشت های سبزه رُسته ی فراخ، که آسایش بخش و نگاهبان سرزمین ایران است.

می ستایم مهر ایزد خوش پیکر نیرومند را که هیچ گاه به دام فریب پای نمی افکند.

می ستایمش که ره آورد ما می سازد آن بهترین بخشش های اهورایی را :

آزادی و بهروزی و رهایی در داوری و تندرستی و پیروزی و پاکی و پارسایی را.

من می ستایم، می ستایم آن ایزد فرازین پایگاه گرفته را، با همه ی جان و نیرو می ستایم آن نیرومندترین و سود رسان ترین ایزد را با آیین های دین، با سرودهای دل انگیز از جان خاسته که با بهترین گفتارهای آیینی بهم آمیخته،

این همه را برای ایزد مهر که دارنده ی دشت های فراخ است.

و مزدا اهورا است که همه ی آگاهی از کردارهای راستین ستایشگرانه ی مردم دارد،

و پاداش اهورایی از آن زنان و مردانی است که نگاهداری آیین های دینشان، و ستایش آنان برای مهر ایزد به راستی و درستی باشد.»

از آن جا که مهر با خورشید پیوندی ناگسستنی دارد، شایسته است که نگاهی هم به خورشید نیایش داشته باشیم  :

«پیروز و فرخنده باد خورشید درخشان،

خورشید بی مرگ،

و خورشید تیز اسب.

با اندیشه و گفتار و کردارنیک، به سوی خورشید روی کرده و می ستایمش.

ای اهورامزدا، خورشید درخشان تیز اسب را می ستایم که آفریده ی تو است.

و ستایش بر شما باد همگان – ای امشاسپندان که بسان خورشید – شکوهمند هستید.

منم رهرو راه اهورامزدا، که درخشش روشنایی خورشید، فروغ اوست، و منم برافکننده  و خوار کننده ی انگره مینو (منش خشمگین)،

و این است راه پارسایان،

راهی که اندیشه ی نیک، گفتار نیک و کردار نیک را می آموزد.

منم ستاینده ی نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری با همه ی جان و روان،

منم گریزنده از بداندیشی و بدگفتاری و بدکرداری با همه ی جان و روان.

اکنون سرود می خوانم و نیایش می کنم برای شما ای امشاسپندان،

و پیشکشتان می کنم اندیشه و گفتار و کردار نیک را.

می پرستم اهورامزدا را و ستایش می کنم امشاسپندان و مهر ایزد را که دارنده­ ی دشت های فراخ است.

و خورشید تیز اسب درخشان را،

و ستایش می کنم روان آفرینش را و کیومرث انسان نخستین را،

و می ستایم آن فروهر پاک زرتشت را،

و ستایش من باشد برای همه ی آفریده های نیک و پاک که بودند و هستند و خواهند بود.

برگزیده ام راه راستی را، راه نیک اندیشی را، و آن راه نیرومند را.

اکنون در پرتو این گزینش،

ای مزدای بزرگ،

مرا زندگی بهی بخش.

اینک دست ها را به سوی خورشید،

آن درخشان ترین برمی آورم و سرود گویان می ستایمش.

برایش سرود می سرایم،

برایش سرود می خوانم این چنین :

خورشید جاودان تیز اسب را می ستایم که دارنده دشت های فراخ است.

خورشید را می ستایم که زرین و درخشنده است،

که نام آور و دارنده ی هزارگوش و ده هزار چشم می باشد،

که بی خواب، همیشه بیدار، شاه همه ی کشورها، تیزنگر و زیبا و با زیب و فر و بلند بالا و خوش پیکر است.

اهورامزدا میان ایزدان او را درخشان ترین بیافرید،

باشد که به یاری ما درآیند،

اهورامزدا و آن فروغ جاودانش

ستاره ی باران زای تشتر را می ستایم و ستاره هایی را که گِردش جای دارند.

سپهر بی پایان را ستاینده ام،

و زمان بیکران (زروان) را که جام سپهر است.

پاکی را می ستایم،

و دانش را که مزدا داده است و نمایاننده ی راست ترین راه.

ستایشگر آیین بهی مزدا هستم، می ستایم همه ی ایزدان مینوی را،

و همه ی ایزدان این گیتی را،

می ستایم روان خودم را،

و فروهرم را و همه ی فروشی های پاکان و پارسایان را،

و ستایشم برای آن خورشید فروغمند بی مرگ تیز اسب باشد.

ستایشگرم آن خورشید جاودانه ی تیز اسب را،

می ستایم خورشید را درپگاه، آن هنگامی که زرینه پرتوش گیتی را درخشان می سازد.

ایزدان بلند پایه ی مینوی، سدها و هزارها و آن ایزدان،

آن ذره های روشن تابناک را که از چشمه ی خورشید می تراود،

از سپهر بالا بر زمین می گسترانند،

به زمینی که داده ی اهورامزدا است

و این روشنایی که از سرچشمه ی خورشید بر بستر بال ایزدان،

برپهنه ی زمین سرازیر می شود،

تن و پیکر زمین را از غبار تاریکی و آلودگی ها می شوید و گیاهان در جام خاک،

این انگبینی را که از چشمه ی خورشید ره آورد شده می نوشند و می بالند.

و این روشنی زرین،

پاک کننده است،

آن چنان که زندگی بخش می باشد.

پاک می کند آب های روان و ایستاده را،

آب چاه ها، کاریزها ، دریاها، برکه ها، و رودها را.

و این خورشید زرینه بال تیز اسب بی مرگ را می ستایم،

که هرگاه رخ نمی نمود و تاریکی اهریمنی را که پیکر زمین را پنهان ساخته بود، نمی زدود،

دیوان آن چه را که در هفت کشور هستی داشت به تباهی می کشیدند و ایزدان مینوی نیز توانایی نداشتند تا راه گیرشان باشند.

کسی که می ستاید خورشید را،

یاریش می نماید تا در برابر تاریکی،

تباهی دیوان و راهزنی دزدان،

نیروی دو چندان یابد.

او که می ستاید خورشید را،

مرگ را از دروازه ی زندگی خود می راند،

ستایش خورشید،

ستودن اهورامزدا است،

ستایش امشاسپندان است،

و ستایش آن فروهر بلند پایه ی خود.

او که می ستاید خورشید بی مرگ تیز اسب را،

می ستاید همه ی ایزدان مینوی سپهر بالا و زمین را.

ستاینده ام آن مهر ایزد را، که دارنده ی دشت های فراخ و گسترده است،

که ده هزار گوش دارد،

و ده هزار چشم،

و او است که جنگ ابزارش گرزی است دیو افکن.

با همه ی جان می ستایم مهر ایزد را،

و دوستی و همگرایی را،

آن دوستی بی ریو و رنگ و بی  آلایش را،

چونان دوستی ای که میانه ی ماه است و خورشید.

زرینه  ی پرتواش گیتی گستر است.

آن خورشید تابنده ی بی مرگ تیز اسب

و می ستایمش که اورنگ جهان است،

که فرّش پایانی ندارد.

می ستایمش با همه ی آیین های دین و با گفتار و کردار و و اندیشه­ ی نیک.

ستایشگرم آن مردان و زنانی را که نگاهدارنده ی آیین و به جا آورنده ی آیین های دین اند و آگاه است مزدا اهورا،

آن بهترین،

از این شایسته ترین مردان و زنان درست آیین.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *