زبان پارسی شناسه ی مردم ایران زمین

سخن پیرامون زبان پارسی ، این گوهر هستی بخش مردم ایران زمین به یک گفتار بسنده نمی کند، و  به کار بنیادی و پیگیر نیازمند است. زبان پارسی ریشه یی بس کهن دارد و بازگوکننده ی اندیشه ی  والای مردمی آزاده و خردگرا است. این زبان با تازش ترک وتازی ، توان پویایی، رسایی خود را ازدست داده است،و به نابودی کشیده شده است.

شوربختانه هفتاد و پنج  در سد واژه هایی که در آن به کار می رود از واژه های ترک و تازی است، و با فرود آوردن خمینی اهریمن تازی از سوی بیگانگان و به ویژه  انگلیس جهانخوار، تندآبه ی  واژه های تازی به زبان پارسی سرازیر شده است.

این زبان شناسه ی ما است ، و اگر روند کنونی دنبال شود، این زبان ازمیان می رود، و دیگرنامی از ایران زمین، و ایرانی وفرهنگ درخشان آن برجای نخواهد ماند و ایران به سان سوریه و میان رودان به کام اهریمن تازی فرو خواهد رفت، اگر می خواهیم آزاد زیست کنیم ، اگر می خواهیم فرهنگ کهن ایران زمین چون گذشته ی پر شکوهش، فرهنگی شکوفا ، زندگی بخش، پویا و شادی آفرین باشد، باید امروز دست به کار شویم ، و آن را زندگی تازه یی  بخشیم ، چون فردا دیر است.نیک می دانید زبان ابزار است، ابزاری که به اندیشه جان و پویایی می دهد. و برای آن که اندیشه پرتوان و جستجوگر باشد، به ابزاری سترگ وگسترده نیازمند است.

زبان پارسی دست کم، پیشینه یی چهارهزارساله دارد، و در بستر زمان و هم آهنگ با دگرگونی های اندیشه وزندگی شهری، خود را با این دگرگونی ها هم آهنگ وگسترده تر و پرتوان تر کرده است. زبان شناسان، درکارهای پژوهشی خود در زمینه زبان های هند واروپایی ، واژه های یکسان در این زبان ها یافته اند. ساختار این زبان ها بر نهاده است. دگرگون پذیری واگ های ب به پ، ت به د، س به ش ، ذ به د ، ساختن پیشوندها وپسوندها ، وبرنهادن چند واژه ، در گذر زمان گویای پویایی وافزایش توان آن است. با این ساختار آشکار می شود، که زبان پارسی بسیارتوانا تر از آن است ، که پاره یی از پژوهشگران درآغاز کارخود می پنداشته اند.

پژوهشگران براین باورند، که آریایی ها، بیش از چهار هزار سال است، که از ایران ویج” ایریا ویجو”  در۳ تیره به پشته ایران آمده و در این سرزمین ماندگار شده اند.

۱ـ ماد ها در خوربران( کردستان، آذربایجان،اران، اکباتان و ری).

۲ ـ پارت ها در خورآیان (خراسان بزرگ وسیستان)

۳ ـ پارس ها در نیمروز.

زبانی که این تیره ها با آن سخن می گفته اند، همان زبان پارس کهن است. سنگ نبشته بغستان و سنگ نبشته شاهان هخامنشی ، که کهن ترین آن ها ازآرتا منه، نیای داریوش بزرگ است ، به این زبان نوشته شده است.زبان های سانسکریت و اوستای کهن ، به این زبان نزدیک است .

زبان پارسی میانه، این زبان دربرگیرنده ی دو زبان پهلوانیک ( پارتی) و زبان پارسی پهلوی است.

۱ـ زبان پهلوانیک ، زبان دوره ی فرمانروایی اشکانیان است. خراسان بزرگ گهواره نخستین این زبان است. این زبان در سرزمین های فرمانروایی اشکانیان رواگ داشته است.سنگ نبشته ی آتشکده ی زرتشت در نغش رستم نمونه ی آن است. سنگ نبشته های پادشاهان ساسانی  به دو زبان پارتی و پارسی نوشته شده است.

۲ـ زبان پارسی پهلوی ، این زبان درهنگام فرمانروایی ساسانیان رواگ داشته و از بن مایه ی زبان پارتی مایه گرفته است، و در درازای زمان دگرگون شده است.افزون بر سنگ نبشته ها ، نسک های دینی چون اوستا و نوشته های یادگارزریران، کارنامک اردشیربابکان، مادیکان هزارداتستان وخداینامه به این زبان نوشته شده است.

زبان پارسی دری، همان زبان پهلوی است ، و زبان درباریان بوده، وپس از فرودآمدن اهریمن تازی به ایران زمین، واز میان رفتن دبیره پارسی، هم چنان زبان دینی ایرانیان بوده است. در درازای دو سده خاموشی ، که مردم ایران زمین نا گزیر به زبان واداری سخن می گفتند، و پارسی نوشتن و سخن گفتن، گناه شناخته می شده وپادافره آن مرگ بوده است ، دبیره زبان پهلوی به فراموشی سپرده شد ، وبرای همیشه ازمیان رفت .

درسده ی سیم به دنبال جنبش های آزادی بخش، درسیستان،برادران رویگرزاده، در خراسان بزرگ (خورآیان) سامانیان، در تبورستان فرزندان زیار، و در ری فرزندان بویه ، زبان پارسی را اززیر خاکستر ویرانی ها بیرون آوردند.

به گفته ی روانشاد ایران پاد احمد کسروی ، پیش ازاین که آریاها به پشته های ایران بیایند، مردمی در این سرزمین بزرگ می زیسته اند ، و درهر بخش به زبان ویژه یی سخن می گفتند، پس از آمدن آریاها و همزیستی با آنان زبان پارسی کهن  با این زبان ها درهم آمیخته شده است .

با نگری به گاتاها ، فرمان آزادی کورش بزرگ وشاهنامه سروده فرزان ابر مرد ایرانی ، دانای توس، ازگذشته یی دور، آزادی زبان، دین، اندیشه،کارو گزینش زیستگاه ، درفرهنگ ایران زمین جایگاه والا و بس ارجمند داشته است،وبه همین فرنود، همچنان زبان های آذری، کردی، گیلکی،مازندرانی بلوچی، سمنانی، سرخه یی و سنگسری جایگاه ویژه ی خود را دارا می باشند. به نمونه یی ازگویش آذری برگرفته از کاروند کسروی ، و گویش سمنانی ازتاریخ سمنان، در این جابسنده می کنم .

گویش آذری

 دیره کین سر به سودای ته گیجی

دیره کین چش خونین اسره ایجی

دیری است، که این سر به سودای توگیج است .  

دیری است، که ازاین چشم اشک خونین می ریزد.

گویش سمنانی

چره بمره بمونه تاریک

لوکه بمونه دراز وباریک.

چراغ بمیرد و تاریک شود.    

لوله دراز وباریک برجای بماند.

 سامانیان

با روی کارآمدن سامانیان درخوارزم، سغدیان و خراسان بزرگ، که به درستی گهواره فرهنگ ایران زمین است، کوشش های بنیادی وگسترده یی برای دوباره زنده کردن زبان پارسی از سرگرفته شد.

ابوالفضل بلعمی وزیر با تدبیر اسمعیل سامانی، برگردان نسک های پهلوی به زبان پارسی دری را ازنزدک دنبال کرد ، وبا کار وکوشش بزرگان ادب، ماخ پسر خراسانی از هرات، یزدان دار پسر شاپوراز سیسستان، هون پسرخورشیداز نیشابور و شادان پسر برزین از توس، به برگردان خداینامه پهلوی،پرداختند و آن را شاهنامه خواندند ، و چون فرمانروای خراسان در آن کارکوشش بسیارکرده بود، به شاهنامه بومنصوری نامور شد. این شاهنامه ناسروده بود.

نیک می دانیم، که سخن سروده، روان، شیوا، رسا و با آهنگ است ، وبه آسانی به دل می نشیند، وبا روان ایرانیان بیشتر سازگار است. ژان باپتیست نیکلای فرانسوی، که بیش ازسی سال در ایران وباکتر(بلخ) می زیسته است، می گوید  ایرانیان اگر توان خواندن و نوشتن را هم نداشته باشند، به زبان چامه سخن می گویند.

زمان فرمانروایی سامانیان، سرایندگانی چون کسایی مروزی، مرادی ، رودکی و دانای توس بزرگ ترین سروده ها، وچکامه های ادبی وفرهنگی را به مردم ایران زمین ارزانی کردند. رودکی با کلک توانایش نسک های کلیله ودمنه و سندبادنامه را به چامه ی پارسی  درآورد. رودکی  بی شک یکی از بزرگ ترین چامه سرایان ایران است، دو بندی های اوبیش ازیک میلیون بوده است . شوربختانه در بیدادگری و آتش ترکان مغول بخش بزرگی از آن از میان رفت، و تنها ۹۶۰ دوبندی او به کوشش شیفتگان زبان وادب پارسی گردآوری شده است.

او پیام آزادگی وخردگرایی را با کلک روان وشیوایش به چامه سرایانی چون دقیقی ، بزرگ دانای توس و ناصرخسروارزانی داشته، وبنیاد سرایندگی را استوارکرده است.

زمانه مرا پندی آزادوار داد  

زمانه را چونکو بنگری همه پند است

در این جا، به یکی از سروده های خردگرای او بسنده می کنم :

ای آن که غمگنی و سزاواری

وندر نهان سرشگ همی باری

هموار خواهی کرد گیتی را

گیتی است، کی پذیرد همواری

مستی مکن که نشنود او مستی

زاری مکن، که نشنود او زاری

شو تاقیامت آید زاری کن

کی رفته را بازآری با زاری

این جهان را نگر به چشم خرد

نه بدان چشم کندرو نگری

همچو دریا است و زنکوکاری

کشتی یی ساز تا بدان گذری

ابرمرد بزرگ، دانای توس

بی شک دانای توس بزرگ ترین استادان سخن در زبان پارسی است. در شاهکارجاودانه اش، به بازسازی  زبان وفرهنگ ویران شده ایران می پردازد، در درازای ۳۰ سال کار خستگی ناپذیر وجستجوگرش، زبان و فرهنگ کهن ایران زمین را ازنو زنده می کند. تا امروز هیچ کس نتوانسته است با سادگی ، روانی،  شیوایی و دلنشینی این چنین چکامه هایی را بسازد.چکامه هایش دریای بیکرانه است، گفتارش آن چنان برانگیزنده و تکان دهنده است، که دل از تپش باز می ایستد.

هنگامی که با ناکامی ها و بیدادگری ها، رنج وتهی دستی روبرو می شود، چون کوهی استوار می ایستد، وبا نیروی خرد، بینش، توان ، نیروی بی پایان و دلیری را که داشته، گرانمایه کاخ هنر خود را که گنجینه ی بزرگ زبان وفرهنگ ایران زمین است، به مردم ایران ارزانی کرد. او از این بیدادگری ها چنین شکوه می کند

چودشمن گرامی شد و دوست خوار  

به ناچار پیش آید این روزگار

پژوهش در بافت سروده های شاهنامه مارا به شناخت دو ارزش بزرگ راهنمایی می کند :

۱ ـ کارنامه رویداهای از گذشته دور  ایران زمین تا پایان پادشاهی ساسانیان.

۲ ـ پهلوانی ها و دلیری ها برای پاسداری از کشور وارزش های فرهنگی وزبان پارسی .

در بررسی کارنامه ی ایران زمین، به ارزیابی کشورداری، دادگری پادشاهان ،مردم سالاری، بهزیستی وآزادگی می پردازد . در شاهنامه زنان درهمه جا برای پاسداری ازکشوردوشادوش مردانند. جنگ گردآفرید با سهراب نمونه بارز آن است. در این نبرد سهراب با ،  شگفتی بسیار، از دلاوری این شیرزن ایرانی چنین می گوید :

زنانشان چنین اند

چگونند مردان رزم آوران

بررسی کارنامه ایران زمین،  در این سخن کوتاه، شدنی نیست. تنها با نگری گذرا به خروش کاوه ی  آهنگر در برابر بیداد آژیدهاک ، بسنده می کنم.در این بخش که یکی ازپرمایه ترین بخش های کارنامه ایران زمین است، رویارویی با بیداد یک خویشکاری مردمی است. کاوه ی آهنگر با بر افراشتن چرم پاره یی که برکمرداشته، مردم را برای ازمیان بردن بیداد بر می انگیزد.و با خروش خود جنبش مردمی را آغاز کرده ، و به دنبال آن آژیدهاک را از فرمانروایی برکنار کرده، و فریدون پادشاه ایران را دوباره بر تخت می نشاند. سپس به دستورفریدون، آژی دهاک را به پادافره مردم ستیزی درکوه دماوند به بند می کشند.

خروش کاوه ی آهنگر، خروش مردم ایران است. وکاوه ی آهنگر ، نماد مردم سالاری است.  دریغا، پندارهای ویرانگر شیعه و مشتی ملای خونخواروایرانی ستیز، با بیداد وسرکوب، مردم را ناگزیر به خاموشی کرده اند

رستم دستان، نهاد دلیری است. رستم در شاهنامه تنها یک ابرپهلوان سترگ ونیرومند نیست، وی افزوده بردلیری، از ویژگی های والای مردمی برخوردار است، و اندیشه یی خردمندانه و رفتاری جوانمردانه دارد. در داستان رستم واسفندیار، هرچه اسفندیار با وی پرخاشگری ودرشتی می کند، با خردمندی و به نرمی به او اندرزمی دهد. تا جایی که به بن بستی می رسد، که به بزرگ مردی ، منش وآبروی او آسیب می رساند.

رستم ساخته و پرداخته بزرگ دانای توس است، زیرا هرگاه که وی، برای رویارویی با دشمنان بیدادگر،به یک پهلوان شکست ناپذیرنیاز دارد ، رستم را به میدان می آورد. به گفته یی دیگر، رستم پهلوان سترگ، مرد میدان است، که به آرزوی مردم درنبرد با دشمنان ، و برپایی آزادگی و دادگری ،هستی می بخشد.

بررسی وگفتگو پیرامون رویدادهای شاهنامه، در این گفتار بسنده نیست، وناگزیردر سخنی کوتاه به واژهشاهنامه می پردازم. واژه شاهنامه از برنهادن دو واژه ی شاه ونامه درست شده است .شاه درچم بزرگی ، بی مانندی ، شایستگی وبرتری است، به سان شاهرود، شاهراه، شاهکار، شاهرخ نامه و نامک در چم نسک ونوشتاراست . بنابراین شاهنامه نسک بزرگ وبی مانند است،و به وارونه یپندار کج اندیشان و دشمنان ایران زمین، بزرگ دانای توس ستایش گرشاهان نبوده است.هنر ابرمرد ایرانی دانای توس، تنها در چکامه سرایی نیست، او با سرودن شاهنامه درهای گنجینه ی بزرگ فرهنگ و ادب این کشور کهن را با واژه های پارسی به شیفتگان فرهنگ وزبان پارسی ارزانی داشته است.سروده هایش افزوده بر روانی، شیوایی و سادگی، برخاسته از اندیشه مردمی آزاده  است، که در درازای هزاره ها آن را پربارترو از ارزش های فرخویی سرشارکرده است .این یکی از رازهای شاهنامه است.

در شاهنامه چند واژه تازی دیده می شود، که با اندیشه ی والای بزرگ دانای توس سازگار نمی باشد، و بی شک برخاسته از دستکاری کسانی است ، که پس ازدانای توس ، در هنگام رونویسی کردن شاهنامه ندانسته ، واژه هایی را که چم آن را نمی دانسنتد، به خواست ودلخواه خود، به جای آن واژه تازی گذاشته اند.وبا این کارناپسند، به یک پارچگی شاهنامه آسیب رسانیده اند. بازیافتن واژه های نخستین کارآسانی نیست ،و نیازبه پژوهش و زبان شناسی ژرف دارد. کار نکوهیده دیگرسروده هایی است، که در ستایش تازیان ایرانی ستیز، ستایش وبد گویی از محمود غزنوی به آن افزوده شده است. حسن میمندی وزیر محمود دستورمی دهد، همه کارهای دیوانی و نوشته ها به زبان تازی باشد. افزوده برآن شاهنامه کارنامه رویدادهای ایران زمین است و رویدادنویسی به دور از ستایش است.  بزرگ دانای توس، سی  سال یک تنه و با همه ی دشواری ها همه هستی خود را در سرودن شاهنامه گذاشته است. بزرگ دانای توس شاهنامه را برای این سرود ، تا زبان پارسی و فرهنگ این کشور کهن را که به دست اهریمن تازی نابود شده بود. دوباره زنده کند.سروده زیر گواه آن است.

زیان کسان از پی سود خویش

بجویند ودین آرند پیش

بریزند  خون از پی خواسته

شود روزگاربد آراسته

زتازی ستمکارتر دیو نیست

برایران ازاین دیو باید گریست

ازاین سهمگین روی پتیاره دیو

زمزدا پرستان برآمدغریو

افزوده براین کدام خردمند واندیشمندی می پذیرد، که کشورش به دست اهریمن تازی ویران شده، نسک های فرهنگ کهن کشورش به آتش کشیده شده و ، مردم آزاده ایران زمین، از سخن گفتن ونوشتن باز داشته شود، واز این بیداگری ستایش کند. درراستای این اندیشه ایرانیان فرزانه(استاد شهریارو پرتو) ،  بدگویی وستایش های افزوده شده به شاهنامه را دشمنی آشکار با مردم ایران زمین می دانند.

بیش از سی سال است ، که بیگانگان برای پایندگی سود فراوان خود، خمینی اهریمن تازی  را بر دوش مردم گذاشتند، وملایان چپاولگر و خونخوار به شیوه پندارهای پوسیده و ویرانگر ناب محمدی ، ستیز با فرهنگ کهن ایران زمین و زبان پارسی را از نخستین روز، نسک های زبان پارسی وفرهنگ این کشور کهن را به آتش کشیده، و نسک هایی که نابود کردن آن شدنی نبوده است ، برگ هایی از آن بریده  و یا دستکاری  کرده  و یا نوشته های نادرستی را جانشین آن کرده اند. بزرگ دانای توس در سرودن شاهنامه درکارنامه ایران زمین چیزی نیفزوده ونکاهیده است. به سخن او گوش فرادهیم :

یکی نامه دیدم پرازداستان

سخن های آن پر منش راستان

گذشته براوسالیان دوهزار

گرایدون که برتر نیاید شمار

گرفتم بر گوینده برآفرین

 که پیوند را راه داد اندرین

اگرچه به پیوست جزاندکی

زبزم و ز رزم از هزار اندکی

نوشتاری که بزرگ دانای توس، یاد می کند، شاهنامه ناسروده ی بومنصوری است.

او درجای دیگر می گوید :

یکی نامه بد از گه باستان

فراوان بد اندرون داستان

پراکنده در دست هرموبدی

ازو بهره می برده، هر بخردی

زهرکشوری موبدی سالخورد

بیاورد و این نامه را گرد کرد

بگفتند به پیشش یکایک مهان

سخن های شاهان و گشت جهان

برای بزرگداشت ابر مرد دانای توس ، وارج نهادن برهنر وکاربزرگش،شایسته می دانم، برگزیده یی از سروده ی شادروان استاد شهریار فرزند برومند آذربایجان را که در هزاره ی دانای توس سروده است،و  هم چنین گزیده یی از سروده ی فریدون مشیری را بازگو کنم :

سروده ی استاد شهریار

به هنگامی که نادانی در گیتی حکم فرما بود

تمدن در جهان هم خوابه سیمرغ وعنقا بود

در ایران کیش زرتشت آفتاب عالم آرا بود

همای فتح و نصرت هم عنان پرچم ما بود

فلک یک چند ایران را اسیر ترک وتازی کرد

در  ایران خوان یغما دید، وتازی ترکتازی کرد

وطن خواهی در ایران خانمان بردوش شد چندی

به جز در سینه ها، آتشکده ها خاموش شد چندی

بدان با جان پاک موبدان آزارها کردند

سر گردن فرازان را فراز دارها کردند

چو از شهنامه، فردوسی چو رعدی درخروش آمد

به تن ایرانیان را خون ملیت بجوش آمد

زبان پارسی گویا شد، تازی خموش آمد

ز کنج خلوت دل اهرمن رفت و سروش آمد

جوانمردا تو از رنج تهی دستی نیاسودی

زبان کلک به مدح وهجای کس نیالودی

به جز عشق وطن دیگرکی بودت به سرسودا

زهی آن عشق وآزادی، زهی آن فر و استغنا

الا فردوسیا سحر آفرینا، ای بزرگ استاد

چو تو استاد معنی آفرینی کس ندارد، یاد

سروده ی فریدون مشیری

خروش اورا از دور دست های زمان

هنوزمی شنوم

خروش فردوسی

خروش قومی از نعره گریزان بود

به آن سروش خدایی دوباره دل ها را

به یکدگر می بست

گسستگان را زنجیروار می پیوست

خروش او که : تن من مباد وایران باد

طلوع دست به هم دادن اسیران بود

خروش او خبربازگشت شیران بود

دوباره ایران را می آفرید

می افراشت

هزار سال گذشت

بنای کاخ سخن را که برکشید بلند

نیافت هیچ زباران وآفتاب گزند

نه گوهری است، که ارجش به کاستی افتد

نه آتشی است، که خاکسترش بپوشاند

هزار سال دگر،صدهزار سال دگر

شکوه شعرش خون در بدن بجوشاند

ناصرخسرو  

با روی کار آمدن ترکان غزنوی، تندآبه واژه های ترک وتازی ازسرگرفته شد. این نابکاری های ترکان در سروده های ناصرخسرو دیده می شود. ناصرخسرو در سروده هایش، آزادگی ،راستی ،خردمندی و دادگری را از ارزش های والا می شناخت. شمار واژه های دانش و خرد در دیوان او بسیار است. تا امروز هیچ سراینده یی با چنین شور وشیفتگی به والا یی خرد نپرداخته است.او ستایش را دروغ وگزافه گویی می دانست و از آن بیزار بود. خشم او از فرمانروایان و دکانداران دین ، خروشی در برابر بیدادگری و نا راستی آنان بود، که کشور را به ویرانه کشیده بودند.

او توانمندان خراسانی را که درآرزوی نگهداشتن داراک خود، به فرمانروایان ترک تبهکار تن داده بودند، سرزنش می کند. این گفتار او مشت آبی بود ، که به چهره ی خواب آلوده ی مردم خراسان زده می شد. شوربختانه ، بیش از سی سال است، که مشتی سود جو و به ویژه بسیاری ازدانشگاه دیده ها که خرد و بینش خود را دست داده اند، با خود فروختگی به ستایش ملایان خونخوار وچپاولگر پرداخته ، وبا دروغ گویی، فریب ونیرنگ ، در ویرانی فرهنگ  کهن ایران زمین و زبان پارسی ابزار دست این تبهکاران شده اند، و از این زشت کاری ها کمترین ننگی ندارند.

به این سروده ی خردگرای ناصرخسرو گوش فرا دهیم :

نکوهش مکن چرخ  نیلوفری را

برون کن ز سر باد خیره سری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد

مدار از فلک ، چشم نیک اختری را

اگر تو ز آموختن سربتابی

نجوید سر تو همی سروری را

بسوزند چوب درختان بی بر

سزا خود همین است، بی بری را

درخت تو گر بار دانش بگیرد

به زیر آوری چرخ نیلوفری را

من آنم، که در پای خوکان نریزم

مرین قیمتی در لفظ دری را

از میان رفتن زبان پارسی آذری در آذربایجان به دست ترکان قره قویونلو وآق قویونلو هنگامی که ترکان مغول به آذربایجان تاختند، چون  درگیر جنگ های پایان ناپذیر بودند، واز سوی دیگر مردمی چادرنشین بودند برای خوراک ستورخود درکنار رودها و چمن زارها خرگاه برافراشتند . مردم در شهرهای آذربایجان هم چنان به زبان پارسی آذری سخن می گفتند. پس از فرمانروایی ابوسعید تا روی کار آمدن اسمعیل صفوی که هفتاد ۷۰ سال به درازا کشید، ترکان دیگر چون قره قویونلو و آق قویونلو با دسته های انبوه به اران وآذربایجان تاختند و در شهرهای این سامان جای گرفتند. در جنگ های پی در پی درآذربایجان، مردم آسیب بسیار دیدند، و پراکنده شدند. به دنبال آن زبان پارسی آذری از میان رفت، و جای آن را زبان ترکی گرفت. پژوهش های زبانشناسی در تبریز گویای آن است که مردم این شهر تا سال هزار، به زبان پارسی آذری سخن می گفته اند. 

صفوی

به نوشته شادروان کسرایی، فرزند برومند آذربایجان ، نیاکان شیخ صفی از سنجار کردستان به اردبیل آمده و در این شهر جای گرفتند . اسمعیل صفوی از نوادگان شیخ صفی ، درهشت  سالگی پس از کشته شدن پدرو برادرش به دست شیروانیان و قره قویونلوها به نزد علی کارکیا به تبورستان می رود و تا ۱۴ سالگی، در این خانواده تازی زاده، پندارهای ویرانگراسلامی درروان او نهادینه می شود، و برای خونخواهی پدر وبرادرش به اردبیل بر می گردد. پس از رسیدن به پادشاهی،با دستکاری در زندگی نامه شیخ صفی نوشته ی البزاز،  شناسه ی ایرانی  خود را زیر پا می گذارد ، و خودرا “سید “می داند، احمد کسروی می افزاید، وی از روی نادانی، دراین دستکاری ،  کم ترین سخنی از خویشاوندی خود با حسین و رضا  تازی به میان نمی آورد ، و این فرنودی دیگردرنابه کاری او است .

پس از چندی دو فرستاده ی انگلیسی در پوشش جهانگرد به دربار او درکاسپین آمده ، وبه او می گویند: برای پایندگی خود، فرقه شیعه را به راه انداز، تا در جنگ با سلیم ترک، به آسانی بتوانی سربازان را در جنگ با سنی ها برانگیزی.  وی یک شبه  شیعه می شود، و برای راه انداختن این فرقه ویرانگرگروهی را به اسپانیا ، یکی از کشورهای تندرو، ترسایی می فرستد، تا از نزدیک برنامه بر دوش بردن چلیپا و کارهایی که برای برانگیختن مردم انجام می دهند فرا گیرند. این گروه شیوه ی بردوش کشیدن چلیپا و زاری ترساییان را که به راه می انداختند، از نزدیک دنبال می کنند، وپس از برگشت به ایران ، به مانند چلیپا (علم وکتل) به راه انداخته وتا امروز همان چلیپا را بکار می برند، و درسوگ حسین تازی دشمن ایرانی وایران زمین ،خودآزاری می کنند(سینه زنی،زنجیر زنی، غمه زنی کرده و خاک برسر خود می ریزند).

اسمعیل به این بسنده نمی کند، و چند ملا را، که به او گرویده بودند، نوشتن داستان های ساخته و پرداخته و پنداری، به نام تازیان ویرانگرفرمان می دهد. احکام اسلامی نوشته ی محمد باقر مجلسی نمونه ی این پندارهای فریب است . وامروز ابزار کار ملایان ایرانی ستیز شده است. وی برای گسترش این فرقه ویرانگر ، راه سرکوب را پیش می گیرد، و تنها در شهر تبریز هزار مرد را گردن می زند . نابکاری های او در این جا پایان نمی گیرد. از آن جا که مادرش دختر اوزون حسن آق قویونلو بود ه است ، زبان نیاکان خود را که پارسی آذری بوده رها کرده ، وزبان ترکی را زبان دربار خود می کند. در درازای فرمانروایی صفوی، زبان پارسی و فرهنگ ایرانی به ویرانی کشیده می شود.

ترکان قاجار

قاجار ازبازماندگان ترکان مغول در ایران بودند، که به همراه چنگیز به ایران تاختند و در خوارزم  جای گرفتند.  سد وبیست سال فرمانروایی ترکان قاجار، یکی ازسیاه ترین روزهای زندگی مردم و ایران زمین است ، در درازای این سال ها دو رویداد،  فرهنگ کهن ایران وزبان پارسی را به نابودی کشید. ترکان قاجار، به ایران زمین و زبان پارسی کمترین دلبستگی نداشتند. ملایان دزد ودغل،  ستون پنجم انگلیس در ایران بودند، و به این دستاویز، که شاهان مغول از احکام فرقه شیعه آگاهی ندارند، داوری درکارهای دینی  را از آن خود می دانستند، و در این زمینه ،با یاری انگلیس، وزنه ی دکانداران دین بر شاه و دربار سنگینی  کرد. مردم زیر جورو ستم فراش باشی های شاه و ملایان بودند.ترکان قاجار که هم چنان به ترکی سخن می گفتند، کمترین ارجی برای زبان پارسی نمی شناختند، وانگشت شمار ایرانیانی که توان نوشتن وخواندن داشتند، همگی دست پرورده ملایان ایران ستیز بودند،و برای خود نمایی، برای پنهان نگهداشتن چنته تهی ازدانش خود، واژه های خشن وناسازو زشت تازی را بکار می بردند، به گونه یی که نود و پنج در سد واژه هایی که بکار می بردند، تازی وترکی بود.

در این جا شایسته است ، از رشدیه، که در تبریز وتهران، دو دبستان به شیوه کشورهای پیشرفته  باز کرد، و یک تنه در برابر نامردمی های ملایان دغل پایمردی کرد، با نیک نامی یاد کنم. جنبش بیداری مردم ایران ، با کوشش نویسندگانی ایران پاد مانند، میرزا آقا کرمانی، میرزاملکم خان، آخوند زاده و کسروی و سرایندگانی میهن پرور،عارف قزوینی و ملک الشعرا بهار، زمینه ی دگرگونی های بنیادی،  را برای دوباره زنده کردن زبان پارسی فراهم کرد.

پهلوی

با روی کار آمدن پهلوی جهشی چشمگیر برای پالایش زبان پارسی از واژه های تازی آغاز شد.  دست ناپاک ملایان از دادگستری کوتاه شده ، آموزش از دبستان تا دانشگاه رایگان و همگانی شد. دبستان ها و دبیرستان ها به شیوه پیشرفته بنیاد گرفتند. ساختن دانشگاه تهران، بنیاد فرهنگستان ایران، از گام های ارزنده برای نوسازی فرهنگی و زبان پارسی شد. فرستادن دانشجویان به کشورها پیشرفته، گام دیگری برای هم آهنگی با پیشرفت های دانشی در اروپا بود. آن چه در این رهگذر ارزنده است، راه یابی دختران از دبستان تا پایان دانشگاه دوشادوش پسران بود. زنان همدوش مردان از آزادی های بنیادی برخوردار شدند، و چادر تیره سیاه بختی را که بازمانده بادیه نشینان بی فرهنگ بود، به دور انداختند.

با کوشش دکتر بهرام آریانا، در ارتش واژه های پارسی جایگزین واژه های تازی شد. با برپایی فرهنگستان، پالایش زبان پارسی از واژه های تازی آغاز شد، در زمان کوتاه نام پاره یی از دانشکده ها، و دبیرخانه چند وزیر به زبان پارسی درآمد.دریغا که فرهنگستان دیری نپایید ، و برای همیشه بسته شد، و با این کار نابخردانه پالایش بنیادی زبان پارسی به فراموشی سپرده شد.

شوربختانه ، ملایان و دست پرورده های آنان، که در چنته ی خود از واژه های پارسی شناختی نداشتند، و سود خود را تنها درگسترش پندارهای ویرانگر بادیه نشینان جستجو می کردند، به دروغ وبه این دستاویز، که اگر زبان پارسی، پالایش شود، دیگرجوانان کشور ازخواندن و فهم، نوشته های شیخ سعدی برنمی آیند، نا گفته نماند، که بخش بزرگ از نوشته های این شیخ واژه های تازی است، و دانشجویان ناگزیرند، با رنج بسیاروزمان زیاد،چم پارسی آن را جستجو کنند. از سوی دیگربا پالایش زبان پارسی گنجینه بزرگ فرهنگ کهن ایران را به روی مردم ایران می گشاید .  اگر کسی خواهان خواندن نسک های دینی باشد ، می تواند، زبان آن نسک ها را فرا گیرد،  این روشی است، که درکشورهای جهان دنبال می شود. شوربختانه، فرمانروایان کشورکه خود از این گروه بودند، تنها زبانی را که می دانستند، زبان تازی بود ، کار بنیادی پالایش زبان را رها کردند. ودرهرنشستی، برای فریب مردم خوش باور، برای زبان پارسی وفرهنگ ویران شده ایران ، به دروغ اشک می ریختند، واز بسته شدن فرهنگستان کمترین شرمی نداشتند.

دستور زبان پارسی

دستور زبان پارسی ، برای نخستین بار در ایران، ۵ استاد دانشکده زبان و ادب پارسی در دو پوشینه  نوشتند، پس از آنان، روانشاد استاد دکتر پرویز ناتل خانلری و دو دبیر دبیرستان و دانشسرا بی کم وکاست آن رارونویسی کردند. در روی پوشینه نسک های دستور زبان پارسی، تنها سه واژه پارسی (دستور ، زبان ، پارسی) نوشته شده بود، وشوربختانه همه ی واژه های کلیدی آن تازی بود . در دستور زبان پارسی نوشته دکتر خانلری تنها دو واژه ی کلیدی ، گزاره (فعل) و نهاد(اسم) به پارسی درآمده بود.  در کشوری که هویدا درپوشش پژوهش درباره اسلام ولی به درستی برای فرقه بهایی ۵ میلیون دلار ، با گشاده دستی از خزانه ی کشور،به احسان یارشاطرهم کیش بهایی خود می دهد ، و برای نوشتن دستورزبان پارسی با واژه های پارسی در درازای سالیان دراز کمترین کوششی دیده نمی شود.

نسک های آموزشی زبان پارسی

پالایش زبان پارسی، کاری بنیادی است، وباید از دبستان آغازشده وتا پایان دانشگاه دنبال بشود. نسک های آموزشی دبستانی را وزارت آموزش و پرورش  چاپ می کردند و به رایگان به دانش آموزان داده می شد. با اندوه بسیار، کسانی که برای این کار برگزیده شده بودند، مانند ملا ( بهشتی) ویا همپالکی های آنان ، برای پالایش زبان پارسی  کمترین گامی بر نداشتند .

در دبیرستان ها و دانشکده ها، بسیاری ازدبیران واستادان، در دام پندارهای فرقه شیعه بودند، وبرای آموزش زبان پارسی ، تنها به نسک های شیخ سعدی بسنده می کردند، وبرای کارهای پژوهشی،  از دانشجویان می خواستند، که هریک از آنان بخشی ازسروده های زمان صفوی ، قاجار را خوانده ، وسروده هایی که در ستایش تازیان (محمد، علی ودیگر تازیان)بود، بازنویسی کنند. تنها استادی که در درپالایش زبان پارسی و فرهنگ ایران کوشش می کرد، و به والایی آن ها می اندیشید ، روانشاد دکتر حسین کرد بود. وی از هر دانشجو می خواست، تا بخشی از شاهنامه بزرگ دانای توس را به ناسروده درآورد. و دیدیم، که ملا بهشتی برگزیده وزیر آموزش وپرورش، نخستین کسی بود، که کمر به نابودی  شاه بست. و دیری نپایید، که ایران به کام اهریمن تازی فرو رفت. در برابر فرهنگ ستیزی ملایان دغل، تنی چند ازشیفتگان فرهنگ کهن ایران و زبان پارسی ، برای پالایش آن هاازهر کوششی فروگزار نکرده اند. ابوالقاسم پرتو، واژه نامه زبان پارسی را درسه  پوشینه نوشت وکورش آریا منش با همکاری تنی چند ازدوستداران زبان پارسی وفرهنگ ایران زمین  در دو پوشینه واژه نامه زبان پارسی را نوشتند . ملایان کوردل و خونخوار، ناجوانمردانه ، بافرستادن  جوخه ی مرگ، این فرزند برومند ایران زمین را ددمنشانه کشتند در پایان ، با سخن فریدون جنیدی ، بنیادگزار سازمان پژوهش ایران و بنیاد نیشابور، به این گفتار پایان  می دهم:  “جوانان ایران به پاخیزید، وگرد وغبارروزهای ستم جهان خواران را از سرو روی، چشم وگوش  خویش بپردازید، وباور کنید، که خون نیاکان در رگ های شما روان است. اندیشه واندریافت شما بازمانده ویادگار آن بزرگان است. برپای خیزید، وفرهنگ خویش وجایگاه کشور خویش را درجهان بازیابید، وارزش بیشمار فرهنگی پدران ومادران خویش را در پهنه میدان فرهنگ جهان باز بینید. در این زمان، بیش از هر زمان دیگرجان ایران را نیاز بیداری وآگاهی فرا گرفته است. در این سرزمین که بیش از هرجای دیگرکانون فروزش فرهنگ جهان بوده است، سر بلند دارید، وبه رهاوردهای گذشته ی خویش ببالید، پای بر ستیغ دماوند بگذارید، واز آن جا بنگرید، که نیاکان شما چگونه با فروتنی و آزادمنشی جهان  را زیر بال گسترده ی سیمرغ دانش، هنرو فرهنگ خویش درآوردند، و به جهانیان راه های بهتر زیستن را آموختند. این تپش دل وفرهنگ ایران است، آن را دریابید. این دم، دم گرم جان نیاکان است، آن را فرو برید. نخستین گام ، دستیابی و کاربرد واژه های زبان پارسی است، سپس جنبش گسترده یی را برای بیداری ایرانیان آغاز کنید.”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *