شنیدن آن چه که اشخاص واقعا می گویند! – مشاوره با کمک علم ان ال پی

مذاکره با ذهن باز

ان ال پی

یک روز صبح زن بسیار سراسیمه ای را در کارگاه دیدم. پیش از آغاز کارگاه او باید دکترش را می دید، و من تصور کردم او همانطور که با من برخورد کرده با دکترش هم برخورد کرده.

او به دکتر گفته بود: “من خیلی احساس عدم تعادل می کنم، من احساس می کنم که آماده سقوط هستم” .

او توضیح داد که در کل زندگی اش همانند راه رفتن روی طناب بوده است، و اینکه او زندگی خود را بسیار دشوار یافته است. او گفته بود: ” من تلاش می کنم که پایم را در جای نادرست نگذارم. من همیشه خیلی با احتیاط گام برمی دارم. دکتر سراسیمگی او را دیده بود، به نحوه سخن گفتنش دقت کرده بود، و تشخیص داده بود که او افسردگی دارد و نسخه ای شامل داروهای ضد استرس برایش نوشته و او را به یک متخصص رفتار درمانی معرفی کرده بود. آنگاه او حتی از قبل هم بیشتر سراسیمه شده بود!

عموما وقتی یک مراجعه کننده با استعاره هایی از این دست صحبت می کند، او تا حدی از معنای آنها آگاه است و ارتباط ممکن است بطور کامل ندیده گرفته شود، و شنونده نتایج غیرمنطقی خواهد گرفت، بجای این که گوش کند واقعا منظور شخص چیست. من این را نوعی ناشنوایی شناختی می نامم. یک فرد صحبت می کند، ما صدایی که تارهای صوتی او ایجاد می کند می شنویم، و ما بطور کلی از آنچه که منظورش هست غافل خواهیم شد. برای این که توهم درک آنها را ایجاد کنیم به آنها می گوییم: ” می فهمم چه می گویی” بر خلاف اینکه مراجعه کننده در مورد تجربیاتش صریح است، ما کلا از آن غافل می مانیم. ناشنوایی شناختی.

ان ال پی و برنامه ریزی عصبی کلامی

اما اگر ما مستقیما به ارتباطات استعاره ای پاسخ بدهیم چه می شود؟

یک راه برای انجام این کار کشیدن تصویری از آنچه مراجعه کننده می گوید و نشان دادن آن به او هست. او گفت او احساس می کند که “بسیار نامتعادل، و آماده سقوط است ، روی طناب راه می رود، تلاش می کند پایش را در جای نادرست نگذارد، خیلی با احتیاط گام برمی دارد”. بنابراین من شخصی را نقاشی کردم که روی یک طناب در ارتفاع بالاتری از سطح زمین در حال گام برداشتن است. من تصویر را به او نشان دادم و پرسیدم: ” آیا شبیه این است؟” به ندرت چنین اتفاقی می افتد که اینگونه باشد.

مراجعه کننده در مورد هنر نقاشی من و قابلیتهای شنیداری من نظر داد و گفت که من به کلی اشتباه متوجه شده ام و تصحیحات زیر را ارائه داد:” طناب خیلی از زمین دورتر است، و سطح زمین تماما از صخره های دندانه دار و ناهموار است؛ بنابراین اگر من از طناب سقوط کنم به شدت صدمه خواهم دید.” از این طریق ما هر دو دریافتیم که آیا من منظور او را به خوبی شنیده ام یا خیر.

“افسرده” یک مفهوم بسیار کلی است که در مورد بسیاری از افراد به دلایل بسیارمتفاوت بکار می رود

بنابراین این مساله کمک بسیار ناچیزی به ما کرد. از طریق بحث روی استعاره های او بسیاری از مسائل روشن شد. او یک مسیر ثابت در زندگی داشت، مسیری که برای او اصلا مناسب نبود.

او یک مدیر بلند مرتبه بود که اصلا احساس امنیت نداشت و هرگز احساس بودن روی زمین و محکم بودن جایگاهش را نداشت، بر خلاف نیت و اراده اش. طناب بند بازی او به او یک وضعیت مرتفع را داده بود، اما او باید همیشه به شدت مراقب آن می بود، تا پایش را جای غلط نگذارد. تنش بسیاری در این جا وجود داشت و توقعات بسیاری بود که او تلاش می کرد آنها را برآورده سازد. این مساله او را از دیگران منزوی کرده بود؛ او این مسیر باریک را به تنهایی می پیمود.

در جایگاه مدیر بلند مرتبه ای که همگان آرزویش را داشتند، او عقیده داشت که به دیگران نگاه بالا به پایین داشته باشد. او هرگز این روشش را حس نمی کرد، فقط احساس بدبختی می کرد. داروهای ضد افسردگی هیچ چیز را تغییر نمی دادند، در حقیقا حتی سبب می شدند که او این احساس بدبختی را بیشتر و بیشتر داشته باشد.

گوش دادن به انچه که دیگران واقعا می گویند

سالها قبل یک مراجعه کننده به نزد من آمده و به من چیزی مثل این گفته بود:

” من احساس می کنم که در انتهای کمندم قرار گرفته ام. من نمی توانم بیش از این ادامه دهم، و نیاز به کمک دارم”. مغز من چنین تصوری کرده بود:” اوه این خیلی بد است! افسردگی، فکر به خودکشی؟” و همانند یک پزشک خوب من باور کردم که به افکار خودکشی، باورهای منفی، هیجانات مشکل دار و غیره برخورده ام. من تمام شب را به او فکر کردم و تقریبا اطمینان حاصل کردم که او پس از اینکه از نزد من رفته، خودش را کشته است!

البته که چنین اتفاقی نیفتاد و همه چیز به خیر گذشت. اما نکته اینجاست: این که من گفتم واقعا چیزی نبود که او گفته بود. همه اینها چیزهایی بود که من نتیجه گیری کردم او گفته، همه مواردی بود که من به او روا داشتم. اظهارات استعاره ای اغلب از نظر دور می ماند – حتی توسط خودمان – بعنوان “فقط تجسمات سخن که معنی خاصی ندارند”

این وضعیت تاسف بار تعاملات است که من در صدد بودم با روشهای استعاری و کارهای حرکتی خود به آن بپردازم. با گوش کردن دقیق به یک استعاره شخص، ما می توانیم به چیزهایی که درون تجربیاتش وجود داشته و خودش هم اغلب به کلی از ارتباط آنها با مساله بی خبر است پی می بریم. بعنوان یک نتیجه، ما می توانیم به سرعت به درون ساختار مشکل رفته و برای بسیاری از مراجعین اینکار چیزی در حد فکرخوانی است، چون من به آنها چیزهایی را می گویم که خودشان شاید فقط نیمی از آنها را می دانسته اند.

چیزی که آن شخص گفته بود واقعا به این معنا بود:

“من احساس می کنم که به انتهای کمندم رسیده ام، من نمی توانم بیش از این آویزان بمانم، و نیاز به کمک دارم”. اما من گوش نکردم که این را بشنوم، چون من به حل کردن یک پازل ساختگی از حرفهای او برای فهمیدن حرفهایش مشغول بودم، نه اینکه با او ارتباط را بیشتر کنم. من این حقیقت را فراموش کرده بودم که او با زبان استعاره ای ارتباط برقرار کرده است، در نتیجه از این استعاره غافل مانده بودم.

خب کمند دقیقا چیست؟ تعریف کمند این است: “یک کمند یک طناب، چفت و بست یا سیگنالی است که یک چیز متحرک را به یک نقطه مرجع می بندد که می تواند خود ثابت یا متحرک باشد”. بنابراین این معنا مشخص است. بخش بعدی کمی گنگ تر است: ” من نمی توانم بیش از این آویزان بمانم” به معنای صبر کردن است، و به این معناست که از نظر استعاری او منظورش مردی است که به یک طناب گره زده شده است.

من دو تصویر کلی از این قضیه گرفتم:

۱- همانند گاوی در مزرعه که به کمند کشیده شده است، ۲- مردی که در هوا با یک طناب که به او بسته شده معلق است. وضعیتهای دیگری هم ممکن بود اما اینها محتمل تر بودند. بنابراین بیایید دوباره گوش کنیم که او چه می گوید، و فقط نتایج منطقی که به این استعاره می خورد بگیریم.

۱- مشخص است که مرد رها نیست. او در کمند است.
۲- او احتمالا هیچ پیشرفتی نداشته است. او به هیچ جا نرسیده است. شاید او دور خودش می چرخد.
۴- او بیش از حد پا در هوا مانده و نیاز به کمک دارد.
۵- .او در انتهای طناب قرار دارد

سپس من می توانم این نتایج را به شخص ارائه دهم. برای اینکه بطور مستقیم به ارتباط استعاری او پاسخ داده باشم، و همچنین برای چک کردن اینکه کدام یک از آنها با تجربیات او مطابقت دارد. اگر هیچ کدام مطابقت نداشت، حداقل آنها نشان می دهند که داستان کوتاه او به دقت شنیده شده، حتی اگر به درستی فهمیده نشده باشد، و به او فرصتی برای تصحیح ادراک من خواهد داد.

تجربه گاو در مزرعه

مشخص شد که تجربه او شبیه گاو در مزرعه است که به بند کشیده شده است، تا مرد معلق در هوا. سپس من برخی سوالات هدایت کننده دیگری را پرسیدم:” سمت چپ کمند چیست؟ سمت راست کمند چیست؟ جلوی آن چیست؟” و از این قبیل سوالات. ما با یکدیگر زمینه بزرگتری حول کمند پیدا کردیم، که بعنوان یک نقطه مرجع به شمار می رفت.

مشخص شد که او مثل یک گاو در مزرعه به کمند کشیده شده و زمانی طولانی از این قضیه می گذرد. او نالید: ” من نیاز دارم مدتی از این زندگی دور باشم” من به او گفتم: ” بنابراین شما احساس می کنی که دائم در حال دوشیده شدن هستی؟” . این استعاره به هدف خورد و سپس ادامه دادم: ” با شما مانند حیوانات اهلی رفتار شده است که بحال خود گذاشته شده اند تا بچرند. شما زمان زیادی را برای نشخوار صرف نموده اید؟”

این با گمانی که من در مورد احتمال خودکشی او می دادم زمین تا آسمان تفاوت داشت!

این ارتباط بود که تجربه او را آشکار ساخت. از همه مهمتر، این ارتباط بود که مشخص کرد او چه می گوید. این ارتباط با تحقیقات اخیر به دست آمده است و یکی از عوامل مهم در ایجاد تفاهم با مراجعه کننده و تشخیص صحبتهای او می باشد.

استعاره های حرکتی درباره اتصال دادن شخص به درون تجربیاتش و کمک به آنها برای کشف آنها و مشخص کردنشان است، و همچنین برای پیشنهاد دادن احتمالات به آنها برای تغییر پیش فرضهای ما می باشد. رمز موفقیت ما در شنیدن درست افراد همین نکات ظریف و در عین حال بسیار مهم می باشد.

منبع:افکار سبز

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *